پيام قرآن جلد 10

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : پيام قرآن: روش تازه اي در تفسير موضوعي قرآن / ناصر مكارم شيرازي، با همكاري جمعي از فضلا.

مشخصات نشر : تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1377.

مشخصات ظاهري : 10ج.

شابك : دوره 964-440-061-5 : ؛ 25000 ريال: ج.1، چاپ هفتم: 964-440-050-X ؛ 60000 ريال (ج.1، چاپ دهم) ؛ ج.2: 964-440-052-6 ؛ 25000 ريال (ج.2، چاپ هفتم) ؛ 25000 ريال (ج.2، چاپ هشتم) ؛ 40000 ريال (ج. 3، چاپ هشتم) ؛ 60000 ريال: ج.3، چاپ نهم 964-440-053-4 : ؛ 200000 ريال(ج.3، چاپ يازدهم) ؛ ج.4 964-440-054-2 : ؛ 60000 ريال : ج.4 ٬چاپ هشتم 964-440-054-2 : ؛ ج.5: 964-440-055-0 ؛ 25000 ريال (ج.5، چاپ ششم) ؛ 60000 ريال (ج.5، چاپ هشتم) ؛ 2000000 ريال ( ج.5، چاپ نهم ) ؛ ج.6: 964-440-056-9 ؛ 60000 ريال (ج.6 ٬ چاپ هشتم) ؛ ج.7 964-440-057-7 : ؛ 60000 ريال (ج.7، چاپ هفتم) ؛ ج.8: 964-440-058-5 ؛ 40000 ريال (ج.8، چاپ ششم) ؛ ج.9 964-440-059-3 : ؛ 2500 ريال (ج.9، چاپ پنجم) ؛ 60000 ريال (ج.9، چاپ هفتم) ؛ ج.10 964-440-060-7 : ؛ 40000 ريال (ج.10 ٬ چاپ پنجم)

يادداشت : فهرستنويسي براساس جلد دوم، 1376.

يادداشت : ج.1 (چاپ هفتم: 1381).

يادداشت : ج.1 (چاپ هشتم: 1384).

يادداشت : ج. 1 (چاپ نهم: 1386).

يادداشت : ج.1 (چاپ دهم: 1388).

يادداشت : ج.2 (چاپ چهارم: 1381).

يادداشت : ج.2 (چاپ هشتم: 1381).

يادداشت : ج.2 (چاپ نهم: 1386).

يادداشت : ج. 3 (چاپ هشتم: 1386).

يادداشت : ج.3 (چاپ نهم: 1388).

يادداشت : ج.3(چاپ يازدهم: 1392).

يادداشت : ج.4 (چاپ هشتم: 1389).

يادداشت : ج.5 (چاپ ششم: 1381).

يادداشت : ج.5 ( چاپ نهم: 1392 ).

يادداشت : ج.5 (چاپ هفتم: 1386).

يادداشت : ج.5 و 6 (چاپ هشتم : 1389).

يادداشت : ج.7 (چاپ هفتم: 1389)

يادداشت : ج.8 (چاپ ششم: 1386).

يادداشت : ج.9 (چاپ پنجم: 1381).

يادداشت : ج.9 (چاپ هفتم: 1389).

يادداشت : ج.10 (چاپ پنجم : 1386).

يادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج. 1. معرفت و شناخت در قرآن مجيد.- ج. 2. خداجويي و خداشناسي در قرآن.- ج.3. طرق معرفت الله در قرآن مجيد.- ج. 4. صفات جمال و جلال در قرآن مجيد.- ج. 5. معاد در قرآن مجيد (1).- ج. 6. معاد در قران مجيد (2).- ج. 7. نبوت خاصه در قرآن مجيد (1).- ج. 8. نبوت خاصه در قرآن مجيد (2).- ج. 9. امامت و ولايت در قرآن مجيد .- ج. 10. حكومت اسلامي در قرآن مجيد.

موضوع : قرآن-- تحقيق

موضوع : الهيات

رده بندي كنگره : BP65/4/م7پ9 1300ي ب

رده بندي ديويي : 297/15

شماره كتابشناسي ملي : م 77-3567

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

پيشگفتار

تفسير موضوعى چيست؟ و چه مشكلاتى را حل مى كند؟

پاسخ به اين دو سؤال مهم اثر عميقى در فهم صحيح تر و بهتر كتابهايى چون كتاب حاضر دارد؛ و تا جواب اين دو پرسش روشن نشود، نمى توان به خوبى دريافت كه اين گونه كتابها چه هدفى را تعقيب مى كند؟

در پاسخ سؤال اول يادآور مى شويم كه: قرآن مجيد كتابى است كه در طول 23 سال با توجه به نيازها و شرايط مختلف اجتماعى و حوادث گوناگون نازل شده، و همگام با پيشرفت جامعه اسلامى پيشروى كرده است.

آيات سوره هايى كه در مكه نازل شده عمدتاً ناظر به تحكيم پايه هاى ايمان و اعتقاد نسبت به توحيد و معاد، و مخصوصاً مبارزه شديد و پى گير با شرك و بت پرستى است؛ در حالى كه آيات سوره هايى كه در مدينه نازل شده و طبعاً بعد از تشكيل حكومت اسلامى بوده، وناظر به احكام اجتماعى و عبادى و سياسى و تشكيل بيت المال و نظام قضايى اسلام و مسائل مربوط به جنگ و صلح و نبرد با منافقان و امثال آن مى باشد؛ كه اسلام با آن درگير بوده.

بديهى است كه هيچ يك از اين مسائل به صورت يك رساله علميه، يا يك كتاب درسى و كلاسيك مطرح نشده، بلكه طبق نيازها ومناسبت ها، و ضرورت ها، آيات نازل گشته است؛ مثلًا ملاحظه مى كنيم كه احكام مربوط به جهاد و دستورات جنگى و عهدنامه ها و اسيران و غرامت هاى جنگ و مانند آن به طور پراكنده در هر غزوه به مناسبت آن غزوه نازل گشته؛ درست مانند نسخه هاى يك طبيب ماهر، كه هر روز به تناسب حال بيمار مى نويسد تا او را به سلامت كامل برساند.

حال اگر آيات قرآن را كه در هر سوره از سوره ها نازل شده به ترتيب تفسير كنيم، نام آن «تفسير ترتيبى» خواهد بود؛ و اگر آيات مربوط به يك «موضوع» را از تمام قرآن جمع آورى نموده در كنار هم بچينيم، و آن را فصل بندى نموده وتفسير كنيم نامش، «تفسير موضوعى» است.

مثلًا هر گاه تمام آيات مربوط به جهاد كه در طى ده سال در سوره هاى مدنى نازل شده، ياآيات مربوط به اسماء و صفات خداوند كه در طى 23 سال در تمام قرآن نازل گرديده، در در حالى كه اگر هر آيه را در جاى خود جداگانه مورد بحث و بررسى قرار دهيم، (تفسير ترتيبى است.

هريك از اين دو نوع تفسير، مزايا و آثارى دارد كه ماارا بى نياز نمى سازد؛ و به مصداق «هر چيز به جاى خويش نيكواست» هر دو نوع تفسير براى پژوهندگان قرآن ضرورى و لازم است. (البته در آغازكار. تفسير ترتيبى، سپس تفسير موضوعى).

«تفسير ترتيبى» اين مزايا را دارد:

جايگاه هرآيه را با زمان و مكان نزولش، با آيات قبل و بعدش، با قرائن داخلى و خارجى آن روشن مى سازد؛ كه بدون اينها فهم دقيق معنى آيه ممكن نيست.

به تعبير ديگر (تفسير ترتيبى)، هر آيه اى را درست در جاى خود مى بيند؛ و رابطه آن را با حيات جامعه اسلامى و پيشرفت و تكامل آن در نظر مى گيرد. واين رابطه مسائل زيادى را كشف مى كند.

در حالى كه در (تفسير موضوعى ، آيات از شكل حوادث عينى و جزئى در آمده وشكل كلى به خود مى گيرند؛ و از جايگاه خود تا حدى دور مى شوند.

ولى در عوض «تفسير موضوعى» امتيازات مهمّ زير را دارد:

1- ابعاد پراكنده يك موضوع را كه در آيات مختلف آمده، در كنار هم قرار مى دهد؛ و موضوعات را به صورت چند بعدى و جامع مى نگرد، و طبعاً حقايق تازه اى از آن كشف مى كند.

2- ابهاماتى كه در بدو نظر در بعضى از آيات قرآن به چشم مى خورد را، با توجه به اصل

ص: 4

اساسى «القرآن يفسّر بعضه بعضاً»: (آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند) برطرف مى سازد.

3- جهان بينى اسلام، وبطور كلى، نگرش آن را در هر مسئله، و هر موضوع آشكار مى سازد.

4- بسيارى از اسرار نهفته قرآن را تنها با روش تفسير موضوعى مى توان آشكار ساخت؛ و به ژرفاى آيات آن، تا آنجا كه در حوصله استعداد انسانهااست؛ دست يافت.

بنابراين هيچ مسلمان ژرف انديش و آگاهى، بى نياز از آن دو نوع تفسير نيست؛ گر چه در قديم ترين ايّام، حتى از عصر ائمه هدى عليهم السلام «تفسير موضوعى» مورد توجه بوده؛ و دانشمندان اسلام در اين زمينه كتابها نوشته اند كه نمونه روشن آن كتابهاى «آيات الاحكام» است؛ ولى بايد اعتراف كرد كه «تفسير موضوعى» از رشد شايسته خود بى نصيب بوده، و هنوز مراحل طفوليت خود را طى مى كند؛ و بايد در پرتو زحمات دانشمندان به محل شايسته خود برسد.

كتاب حاضر «پيام قرآن» كه با ابداع يك روش كاملًا تازه در تفسير موضوعى قرآن، گام هاى جديدى را در اين موضوع برداشته،- و بحمداللَّه از استقبال گسترده و حمايت روز افزون قشرهاى وسيعى بهره مند بوده است،- هنوز در آغاز راه است؛ و نياز به همكارى و هم فكرى بيشتر از سوى علماى اسلام و مفسّران عالى مقام دارد تا بتواند به هدف نهايى برسد؛ و ما هميشه در انتظار نظرات تكميلى اهل نظر و ارباب معرفت بوده و هستيم، و از خداى بزرگ توفيق و هدايت بيشتر را مى طلبيم.

قم- حوزه علميه

ناصر مكارم شيرازى

ص: 5

پيوند «امامت» و «حكومت»

اشاره

در جلد سابق از پيام قرآن (جلد نهم)، سخن از مسأله «امامت و ولايت» از ديدگاه قرآن مجيد در ميان بود؛ و از آنجا كه مسأله «امامت» از مسأله «حكومت»؛ جدا نيست؛ بلكه از يك نظر، روح امامت و ولايت همان حاكميت بر نفوس و ابدان، و هدايت آنها به صراط مستقيم و حركت به سوى كمال و سعادت است؛ به همين دليل لازم بود به دنبال بحث «امامت»، بحث «حكومت اسلامى» مورد تجزيه و تحليل دقيق قرار گيرد؛ چرا كه در غير اين صورت بحث امامت و ولايت كامل نخواهد شد.

مگر در مورد حضرت مهدى (عج) مهم ترين ويژگى را همان اقامه «حكومت واحد عدل جهانى» نمى شماريم؟ يعنى همان چيزى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و همه امامان معصوم در صدد آن بودند؛ و شرايط خاص زمان و مكان اجازه وصول به آن را نداد؛ هر چند پايه گذارى هاى لازم براى اين كار انجام گرفت؛ آرى همه به دنبال تشكيل حكومت عدل الهى بودند. با اين حال چگونه مى توان بحث «حكومت» را از بحث «امامت» جدا ساخت؟ از اين گذشته نخستين كارى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بعد از پيروزى هاى اوليه انجام داد: «تشكيل حكومت اسلامى»؛ بود و آن را يكى از اركان؛ مهم اسلام بلكه ضامن اجراى تمام قوانين آن مى شمرد.

جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله چه آنها كه به حق جانشين او بودند، و چه آنها كه به ناحق بر كرسى خلافت تكيه زدند، همگى خود را موظف به تشكيل يا ادامه حكومت اسلامى مى دانستند.

مردم كوفه از امام حسين عليه السلام براى تشكيل حكومت حق و مبارزه با غاصبان حكومت دعوت كردند؛ و اگر آن حضرت با پيمان شكنى و سستى و بى وفايى آنها روبرو نمى شد؛ پرچم حكومت عدل اسلامى به دست با كفايت آن حضرت به اهتزاز در مى آمد. لذادر روايات ائمّه معصومين عليهم السلام و نهج البلاغه تعبيرات زيادى ديده ميشود كه نشان مى دهد؛ دشمنان آنها حق آنان را غصب كردند؛ اين حق چيزى جز «حكومت عدل اسلامى» نبود.

ص: 6

همه اينها و دلائل و شواهد بى شمار ديگرى نشان مى دهد؛ كه مسأله «امامت» جدا از مسأله «خلافت» و «حكومت» نيست.

در روايت معروف هارون الرشيد كه به گمان خودش مى خواست فدك را به امام موسى بن جعفر عليه السلام بازگرداند، نكته جالبى ديده مى شود؛ كه مطلب مورد بحث را روشن تر مى سازد.

فدك همانگونه كه مى دانيم؛ روستايى در نزديكى خيبركه خرم و سرسبزبود؛ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آن را در حيات خود به دخترش فاطمه زهرا عليها السلام بخشيد، و بلافاصله بعد از رحلت آن حضرت آن را غصب كردند، و غصب فدك هميشه مورد اعتراض علاقه مندان اهل بيت عليهم السلام بود؛ لذا بر اثر فشار افكار عمومى، هارون الرشيد به فكر باز پس دادن آن به اولاد فاطمه عليها السلام افتاد؛ هنگامى كه به امام موسى بن جعفر عليه السلام عرض كرد: «حُدَّ فَدَكاً حَتّى ارُدَّها الَيكَ»: «حدود فدك را تعيين كن تا آن را به تو بازگردانم» امام از گفتن پاسخ ابا كرد، هارون پيوسته اصرار مى ورزيد، امام عليه السلام فرمود: «من آن را جز با حدود واقعى اش نخواهم گرفت! هارون گفت:" حدود واقعى آن كدام است؟" امام عليه السلام فرمود:" اگر من حدود آن را بازگويم، مسلماً تو موافقت نخواهى كرد!"

هارون گفت": به حق جدت (پيامبر صلى الله عليه و آله) سوگند، كه حدودش را بيان كن" (خواهم داد).

امام عليه السلام فرمود": اما حد اول آن سرزمين عدن است!

هنگامى كه هارون اين سخن را شنيد، چهره اش دگرگون شد؛ و گفت": عجب، عجب!

امام عليه السلام فرمود": و حد دوم آن سمرقنداست"!

آثار ناراحتى درصورت هارون بيشتر نمايان گشت.

امام عليه السلام فرمود": و حد سوم، آفريقااست"!

در اينجا صورت هارون از شدت ناراحتى تيره شد، و گفت": عجب ..."!

امام عليه السلام فرمود": و حد چهارم آن سواحل درياى خزر و ارمنستان است"! ...

هارون گفت:" پس چيزى براى ما باقى نمى ماند، برخيز جاى من بنشين، و بر مردم حكومت كن"!- اشاره به اينكه آنچه گفتى تمام مرزهاى كشور اسلام است-.

امام عليه السلام فرمود: من به تو گفتم اگر حدود آن را تعيين كنم هرگز آن را بازپس نخواهى داد- آرى فدك به يك معنا، تمام قلمرو حكومت اسلامى است-.

ص: 7

اينجا بود كه هارون تصميم گرفت، موسى بن جعفر عليه السلام را به قتل برساند.(1) اين حديث پر معنى، دليل روشنى بر پيوستگى مسأله «فدك» با مسأله «خلافت» است؛ و نشان مى دهد آنچه در اين زمينه مطرح بوده؛ غصب مقام خلافت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بوده كه روستاى فدك جزئى از آن محسوب مى شده؛ و اگر هارون مى خواست فدك را تحويل بدهد، بايد دست از خلافت بكشد؛ و همين او را متوجه ساخت كه امام موسى بن جعفر عليه السلام هر زمان قدرت پيدا كند، او را از تخت خلافت فرو مى كشد؛ لذا تصميم بر قتل آن حضرت گرفت.(2) غرض اينكه آميخته بودن مسائل امامت با بحث حكومت و زعامت مسلمين مطلبى نيست كه قابل شك و ترديد باشد؛ زيرا در همه جا آثار آميزش اين دو به چشم مى خورد؛ اين امر در آيات و روايات اسلامى و در تاريخ زندگى شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و پيشوايان بزرگ دين، و در طبيعت احكام اسلام به وضوح ديده مى شود.

مباحث فقه اسلامى را در سه بخش خلاصه كرده اند: بخش «عبادات»، بخش «معاملات» و «سياسات».

بخش «سياسات» كه ابواب مهمى از فقه را شامل مى شود (مانند جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، قضا و شهادات، حدود و ديات و قصاص) بخشى است. كه از مسائل مربوط به حكومت سخن مى گويد؛ چرا كه جهاد و همچنين بعضى از مراحل امر به معروف نهى از منكر، و نيز قضا و شهادات و اجراى حدود و قصاص، چيزى نيست كه بدون حكومت قابل پياده شدن باشد.

مسائل مربوط به انفال و خمس و زكات و اراضى خراجيه كه شالوده بيت المال اسلامى را تشكيل مى دهد، نيز به روشنى بخشى از حكومت را ترسيم مى كند.

بنابراين فقه اسلام آن چنان با مسائل سياسى و حكومتى آميخته، است كه اجراى كامل آن، بدون تشكيل حكومت ممكن نيست.

اينها همه شواهد روشنى است بر اينكه «اسلام از حكومت و سياست جدا نمى باشد» و


1- بحار الانوار، چاپ قديم، ج 8، ص 106( نقل از كتاب اخبار الخلفاء) ..
2- زهرا برترين بانوى جهان، ص 130 ..

ص: 8

حكومت و سياست به معنى تدبير نظام جامعه چنان در تار و پود تعليمات اسلامى نفوذ كرده كه اگر بخواهيم آن دو را از هم جدا كنيم، اسلام نامفهوم خواهد بود؛ و كسانى كه مى كوشند اين دو را از هم جدا كنند در حقيقت مى خواهند «اسلام را از اسلام جدا سازند» و اسلام بدون اسلام تناقض آشكارى است.

از مجموع آنچه گفته شد؛ روشن مى شود كه چرا ما از مباحث امامت و ولايت- كه در جلد قبل از آن بحث شد- به مسائل «حكومت و زعامت مسلمين» رسيديم.

ص: 9

ضرورت حكومت براى مردم

اشاره:

پس از ملاحظه پيوند امامت و حكومت، به مسأله مهم ديگرى نيز (ضرورت وجود حكومت براى جوامع بشرى مى رسيم.

در تمام جوامع بشرى تا آنجا كه تاريخ نشان مى دهد نوعى از حكومت وجود داشته است: حكومت قبيله گى، حكومت پادشاهان و سلاطين، و حكومت هايى از نوع آنچه در دنياى امروز وجود دارد؛ و اين بدان معنى است كه بشر در هر مرحله اى از علم و دانش و فرهنگ باشد، ضرورت وجود حكومت را درك مى كند؛ و مى داند زندگى اجتماعى بدون وجود نظم و قانون حاكميت حتى يك روز هم امكان پذير نيست.

به همين دليل هنگامى كه بعضى از حكومتها متزلزل شده و از هم فرو مى پاشد و هنوز حاكميت جديد استقرار نيافته، چنان هرج و مرجى در جامعه پيدا ميشود كه همه چيز در آتش آن مى سوزد و خاكستر مى شود.

بنابراين هيچ عاقلى در ضرورت وجود حكومت براى جوامع انسانى نمى تواند ترديد كند؛ و نيز به همين دليل در آيات و روايات اسلامى تصريحات و اشارات فراوانى نسبت به اين معنى آمده كه به طور فشرده در ذيل از نظر مى گذرد:

1- در داستان بنى اسرائيل مى خوانيم: هنگامى كه بر اثر هرج و مرج داخلى و نداشتن حاكميت قوى و لايق، گرفتار ضعف و فتور و شكست شدند، و دشمنان بر آنان مسلط گشتند، نزد پيامبر خويش آمدندو گفتند: (زمامدارى براى ما انتخاب كن تا تحت فرماندهى او در راه خدا پيكار كنيم؛ پيامبرشان گفت: «شايد اگر دستور جهاد به شما داده شود سرپيچى نماييد؛ و در راه خدا پيكار نكنيد» گفتند: «چگونه ممكن است در راه خدا جهاد نكنيم؛ در حالى كه از خانه ها و فرزندانمان رانده شديم؟» (شهرهاى ما بوسيله دشمن

ص: 10

اشغال، و فرزندان ما اسير شده اند)

الَمْ تَرَ الَى الْمَلأِ مِنْ بَنى اسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى اذْ قالُوا لِنَبِىٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فى سَبيلِ اللَّهِ قالَ هَل عَسَيْتُمْ انْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ الّا تُقاتِلُوا قالُوا وَمالَنا انْ لا نُقاتِلَ فى سَبيلِ اللَّهِ وَ قَدْ اخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ ابْنائِنا.(1)

اگر چه در اين آيه به يكى از ابعاد و آثار وجود زمامدار براى يك قوم و ملت اشاره شده، و آن مسأله مبارزه با دشمنان خارجى و پاك كردن شهرها از لوث وجود بيگانگان و آزادى اسيران است؛ ولى مسلّم است كه در ابعاد ديگر نيز اين معنى صادق مى باشد.

قرآن با اين تعبير نشان مى دهد كه بدون تشكيل حكومت با حاكميت قوى رسيدن به آزادى و ارامش اجتماعى ممكن نيست؛ ممكن است تصور شود كه درخواست بنى اسرائيل در اينجا تنها براى تعيين فرمانده لشگر بود، نه زمامدار؛ ولى بايد توجه داشت كه تعبير به «ملك» به معنى زمامدار در تمام شئون است؛ هر چند برنامه بارز او در اين ماجرا پيكار با دشمنان خارجى بوده است.

در حقيقت پيامبر آن زمان (اشموئيل) نقش رهبرى را در آن جامعه به عهده داشت؛ و طالوت منتخب او نقش زمامدار و فرمانده لشكر.

2- قرآن در ذيل همين ماجرا در چند آيه بعد، سخن از شكست لشكر جالوت در برابر بنى اسرائيل به ميان آورده، و مى گويد: فَهَزَمُوهُمْ بِاذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمُةَ وَعَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بَعْضٍ لَفَسَدَتِ الارْضُ وَلكِنَّ اللَّهَ ذُوفَضْلٍ عَلَى الْعالَمينَ:

«سپس به فرمان خدا، آنها دشمن را به هزيمت واداشتند، و داود» (جوان كم سن و سال و نيرومند شجاعى كه در لشكر طالوت بود) «جالوت» (زمامدار دشمن) را كشت؛ و خداوند حكومت و دانش به او بخشيد، و از آنچه مى خواست به او تعليم داد. و اگر خداوند، بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد زمين را فساد فرا مى گرفت، ولى خداوند نسبت به جهانيان لطف واحسان دارد».(2)


1- سوره بقره( 2)، آيه 246 ..
2- سوره بقره( 2)، آيه 251 ..

ص: 11

جمله اخير به خوبى نشان مى دهد كه اگر حكومت مقتدر و نيرمندى نباشد، و جلوى طاغيان و سركشان را نگيرد، زمين پر از فساد مى شود؛ به اين ترتيب حكومت عادلانه يكى از عطاياى بزرگ الهى است كه جلو مفاسد دينى و اجتماعى را مى گيرد.

3- شبيه همين معنى در آيه 40 سوره حجّ نيز آمده است كه بعد از اجازه جهاد در برار دشمن، به مسلمين مى فرمايد: الَّذينَ اخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ الّا انْ يَقُولُوا رَبُّنا اللَّهُ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيها اسْمُ اللَّهِ كَثيرٌ: همانها كه ناحق ازخانه وشهر خود بيرون رانده شدند، جز اين كه مى گفتند: «پروردگار ما خداى يكتااست» و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند، ديرها و صومعه ها، و معابد يهود و نصارى، و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده، مى شود ويران مى گرد

در اينجا نيز سخن از نقش حكومت در بعد جهاد است، ولى مسلّم است كه جهاد بدون يك تشكيلات منظّم سياسى و اجتماعى و اقتصادى امكان پذير نيست، چرا كه مجاهدان معمولًااز دو بخش تشكيل مى شوند: نيروهاى نظامى، و نيروهاى اجتماعى كه در پشت جبهه ها پشتيبانى مى كنند و در واقع تمام جامعه را زير بال و پر مى گيرند.

4- در آيه بعد از آن (آيه 41 حجّ) درباره مؤمنان راستين مى خوانيم: الَّذينَ انْ مَكَّناهُمْ فى الارْضِ اقامُوا الصَّلاة وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ امرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوا عَنِ الْمُنْكَرِ: «همان كسانى كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را برپا مى دارند و زكات را مى دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند».

اين آيه نيز تلويحاً مى رساند كه برپا داشتن نماز و اداى زكات و امر به معروف و نهى از منكر- در مقياس گسترده و عام- از طريق تشكيل حكومت ميسّر است؛ و لذا مؤمنان راستين را به اين صفت توصيف مى كند كه آنها به هنگام قدرت يافتن و به حكومت رسيدن، اين فرائض بزرگ الهى را بر پا مى دارند و اجرا مى كنند؛ و از اينجا نقش حكومت در اصلاح جامعه از ديدگاه اسلام روشن مى شود.

5- در سوره يوسف از آيه 43- 56 به ماجرايى اشاره مى كند؛ كه ضرورت حكومت در لابلاى آن به خوبى تبيين شده، و آن اينكه سلطان مصر خوابى مى بيند و از يوسف كه در

ص: 12

زندان بود و به تعبير صحيح خوابها كم كم مشهور شده بود؛ تعبير آن را مى خواهد؛ او تعبيرى براى آينده كشور مصر مى كند، كه هفت سال بحرانى و قحطى در پيش دارند؛ و اگر از آن به سلامت بگذرند سالهاى پر بركت و وفور نعمت فرا خواهد رسيد، سپس دستورهاى لازم براى چگونگى مقابله با اين سالهاى سخت، و طرز تهيه و نگهداى آذوقه، و چگونگى صرفه جويى در مواد غذايى را به آنها يادمى دهد؛ و سلطان مصر او را از زندان آزاد كرده و سرپرست خزانه دارى مصر مى كند و مديريّت يوسف كه در كنار سلطان مصر قرار گرفته بود، يك ملّت عظيم از مرگ رهايى مى يابد.

اين داستان به خوبى ضرورت وجود حكومت مدير و مدبّر و آگاه را براى جوامع انسانى مخصوصاً در مواقع بحرانى روشن و آشكار مى سازد؛ كه اگر جامعه از چنين حكومتى محروم شود، به ضررهاى عظيم و جبران ناپذيرى گرفتار مى شود.

6- از آيات متعددى از قرآن مجيد بر مى آيد؛ كه حكومت الهى يكى از نعمت هاى بزرگ خدااست؛ و اين نيست مگر به خاطر نقش مهمّى كه در نظم جامعه انسانى و جلوگيرى از مظالم و ستمها و فراهم ساختن شرايط تكامل انسانها دارد.

از جمله در آيه 79 سوره انبياء درباره حضرت داوود عليه السلام و فرزندش اسماعيل مى خوانيم: وَ كُلًا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً: «به هر يك ازآنان داورى و علم فراوان داديم».

در آيه 20 سوره مائده ضمن بر شمردن نعمت هاى الهى بر بنى اسرائيل مى فرمايد: وَ اذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اذْ جَعَلَ فيكُمْ انْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ مالَمْ يُؤْتِ احَداً مِنَ الْعالَمينَ

« (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: «اى قوم من! نعمت خدا را نسبت به خود متذكر شويد هنگامى كه در ميان شما، پيامبرانى قرار داد؛ (و زنجير بندگى و اسارت فرعونى را بشكست) و شما را حاكم و صاحب اختيار خود قرار داد؛ و به شما چيزهايى بخشيد كه به هيچ يك از جهانيان نداده بود».

البته همه بنى اسرائيل حاكم و سلطان نبودند؛ ولى هنگامى كه از ميان آنها حاكمانى بر مى گزيند، چنين خطابى درباره آنان به عنوان يك قوم و ملت مى كند كه خداوند شما را حاكمان و پادشاهان قرار داد.

ص: 13

در آيه 35 سوره ص از زبان حضرت سليمان مى خوانيم: قالَ رَبِّ اغْفِرلى وَهَبْ لى مُلْكاً لا يَنْبَغى لَاحَدٍ مِنْ بَعْدى انَّكَ انْتَ الْوَهّابُ «گفت پروردگارا مرا ببخش و حكومتى به من عطا كن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد، كه تو بسيار بخشنده اى"»!

آيات بعد از آن نشان مى دهد كه خداوند دعاى او را مستجاب كرد، و حكومتى عظيم و مواهبى فراوان و بى نظير به او بخشيد. و در آيه 54 نساء آمده است: امْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَينا آلَ ابْراهيمَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ آتَيناهُمْ مُلْكاً عظيماً.

«آيا اينكه نسبت به مردم (پيامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنها بخشيده حسد! مى ورزند يا اينكه ما به آل ابراهيم كه يهود از خاندان او هستند) نيز كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيارشان قرار داديم».

اين مسأله به قدرى اهميت دارد، كه خداوند بخشيدن حاكميت را هم رديف عزت و گرفتن آن را قرين ذلت شمرده است.

در آيه 26 آل عمران مى فرمايد: قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتى الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ مَن تَشاءُ وَ تُعِزُّ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ انَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْئٍ قَدير:

«بگو" بار الها! اى مالك حكومتها، به هر كس بخواهى، حكومت مى بخشى، و از هر كس بخواهى، حكومت را مى گيرى؛ هر كس را، بخواهى عزّت مى دهى و هر كس را بخواهى، خوار مى كنى تمام خوبى ها به دست تو است؛ تو بر هر چيزى قادرى"».

از مجموع آياتى كه در بالا آمد، اهميت حكومت براى جامعه بشرى از ديدگاه قرآن مجيد روشن مى شود، و در واقع اين آيات دريچه اى است به سوى جهان بسيار وسيع حكومت در جوامع انسانى.

***

ضرورت حكومت در روايات اسلامى

مسأله «ضرورت حكومت در روايات اسلامى» نيز بازتاب گسترده اى دارد؛ و در آنها تصريح شده كه مردم بدون حكومت نمى توانند زندگى كنند؛ و حتى يك حكومت ظالم، از هرج و مرج و بى حكومتى بهتر است!

ص: 14

نمونه اى از اين روايات پر معنى را در ذيل با هم بررسى مى كنيم:

1- در نهج البلاغه در پاسخى كه اميرمؤمنان على عليه السلام به خوارج داد؛ كه مى گفتند: «لا حُكْمَ الّا لِلّهِ»: «حكومت و حاكميت و داورى مخصوص خدا است»- فرمود: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرادُبِها الْباطِلُ»: «اين سخن حقى است كه از آن اراده باطل شده»، سپس فرمود: «نَعَمْ انَّهُ لا حُكْمَ الّا لِلّهِ وَ لكِنَّ هؤُلاءِ يَقُولُونَ لاامْرَةَ الّا لِلّهِ»: «آرى درست است كه فرمانى جز فرمان خدا نيست، ولى اينها مى گويند: حكومت و زمامدارى مخصوص خدا است»، سپس فرمود: «وَ انَّه لابُدَّ لِلنّاسِ مِنْ اميرٍ بَرٍّ اوْ فاجِرٍ يَعْمَلُ فى امْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ، وَ يَسْتَمْتِعُ فيهَ الْكافِرُ، وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فيها الاجَلَ، وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْئُ، وَ يُقاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ، وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ، وَ يُؤخَذُ بِهِ لِلضِّعيفِ مِنَ الْقَوِىِّ حَتّى يَسْتَريحَ بَرّ وَ يُسْتَراحَ مِنْ فاجِرٍ»:

«مردم به هر حال نيازمند به امير و زمامدارى هستند، خواه نيكوكار باشد يا بدكار! تا مؤمنان در سايه حكومتش به كار خويش مشغول باشند، و كافران نيز بهره مند شوند، و مردم در دوران حكومت او زندگى راحتى داشته باشند؛ به وسيله او اموال بيت المال گردآورى شود، و به كمك او با دشمنان مبارزه كنند، جاده ها امن گردد، و حق ضعيفان از زورمندان گرفته شود؛ مردم نيكوكار در رفاه باشند و از دست بدكاران در امان».(1) بديهى است اينكه مى فرمايد: «اميرى لازم است، خواه نيكوكار يا بدكار» مفهومش اين نيست كه اين دو يكسانند، بلكه منظور اين است كه در درجه اوّل بايد زمامدارى عادل و نيكوكار پيدا كرد؛ و اگر نشد وجود زمامدار ظالم از هرج و مرج بهتر است؛ و اين امر منافات با حاكميت خداوند بر كلّ جهان هستى ندارد، چرا كه حاكميت مانند نبوّت و قضاوت از ذات پاك او نشأت مى گيرد. در اين عبارت ضمناً ابعاد مختلف فلسفه هاى حكومت و دلائل ضرورت آن به طرز بسيار روشنى بيان شده است كه شرح آن در بحث هاى آينده خواهد آمد.

2- در روايات معروفى كه فضل بن شاذان از امام على بن موسى الرّضا عليه السلام نقل كرده است، در بيان دلائل تعيين «اولوالامر» و حاكميت بر اجتماع به سه نكته مهم اشاره فرموده؛ مى گويد: «اگر كسى بگويد چرا اولوالامر قرار داده شده، و مردم مأمور به اطاعت


1- نهج البلاغه، خطبه 40 ..

ص: 15

حاكم الهى هستند؟» گفته مى شود: «به دلائل زياد از جمله اينكه هنگامى كه براى مردم حدودى تعيين شود و دستور يابند كه از آن حدود تجاوز نكنند، چون باعث فساد آنها مى شود؛ اين كار سامان نمى گيرد، مگر بوسيله حاكم امين در رأس آنها؛ كه آنان را از تعدّى و داخل شدن در امور ممنوعه باز دارد؛ زيرا اگر اين موضوع نباشد، كسى لذّات و منافع خود را به خاطر فساد ديگران ترك نمى كند؛ و لذا سرپرستى براى آنها قرار داده شده كه آنان را منع از فساد كند و حدود و احكام الهى را در ميان آنها برپا دارد.

ديگر اينكه ما هيچ فرقه اى از فرق دنيا، و هيچ ملتى از ملل را نمى يابيم كه بدون رئيس و رپرستى باقى مانده باشند، همان رئيس و سرپرستى كه امر دين و دنياى آنها را سامان بخشد، پس در حكمت (خداوند) حكيم جايز نيست كه خلق را بدون آنچه مى داند براى آنان ضرورى است رها سازد، سرپرستى كه به كمك او با دشمنان بجنگند، و اموال بيت المار را به وسيله او تقسيم كنند، و جمعه و جماعت آنها را برپا دارد، و ظالم را از تعدّى بر مظلوم باز دارد، براى آنان تعيين نكند.

ديگر اينكه اگر مردم پيشوا و سرپرست امين و درستكارى نداشته باشند دين و آيين خدا بر باد مى رود، و سنّت و احكام الهى تغيير مى يابد، و بدعت گذاران چيزهايى از پيش خود بر آنها مى افزايند، و مخالفان از آن كم مى كنند، و امو را بر مسلمانان مشتبه مى سازند»(1)

3- در تفسير نعمانى از امير مؤمنان على عليه السلام بعد از ذكر آياتى از قرآن مانند آيه «يا ايُّهاالَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبوا لِللَّه وَ لِلرَّسُولِ اذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبر را هنگامى كه شما را دعوت مى كنند به سوى چيزى كه شما را زنده مى سازد».(2) و آيه وَلَكُمْ فِى الْقِصاصِ حَياة يا اولِى الالْبابِ (3) ودر حديثى مى فرمايد:

«وَ فى هذا اوْضَحُ دَليلٍ عَلَى انَّهُ لابُدَّ لِلُامَّة مِنْ امامٍ يَقُول بِامْرِهِمْ فَيَأْمُرُهُمْ وَيَنْهاهُمْ، وَ يُقيمُ


1- بحار الانوار، جلد 6، صفحه 60- البته روايت طولانى است و ما تنها قسمتى از آن را نقل كرديم- .
2- سوره انفال( 8)، آيه 24 ..
3- سوره بقره( 2)، آيه 179 ..

ص: 16

فيهِمُ الْحُدودَ وَ يُجاهِدُ الْعَدُوَّ، وَ يُقَسِمُ الْغَنائِمَ وَ يُفْرِضُ الْفَرائضَ وَ يُعَرِّفُهُمْ ابوابَ ما فيهِ صلاحُهُمْ وَ يُحَذِّرُهُمْ ما فيهِ مَضارُّهُمْ، اذْ كانَ الامْرُ وَ النَّهْىُ احَدَ اسْبابِ بِقاءِ الْخَلْقِ، وَ الّا سَقَطَتِ الرِّغْبَةُ وَ الرَّهْبَةُ، وَ لَمْ يُرْتَدَعْ، وَلَفَسَدِ التَّدْبيرُ وَ كانَ ذلِكَ سَبَباً لِهَلاكِ الْعِبادِ»: «در اين آيات دليل بسيار روشنى است بر اينكه امت بايد امام و پيشوايى داشته باشند كه قيام به كارهاى آنها كند، و به آنها امر و نهى نمايد، و حدود الهى را در ميان آنها برپا دارد، با دشمن پيكار كند، و غنائم را عادلانه تقسيم نمايد، واجبات را تحقق بخشد، و ابواب صلاح آنها را به آنان نشان دهد، و از آنچه براى آنان زيان بخش است برحذر دارد؛ زيرا امر و نهى يكى از اسباب بقاى خلق است؛ و گر نه تشويق و ترس از بين مى رود، و هيچ كس از گناه باز نمى ايستد، نظام جامعه فاسد مى شود و اين سبب هلاكت بندگان خدااست».(1) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام چنين آمده است: «لايَسْتَغْنى اهْلُ كُلِّ بَلَدِ عَنْ ثَلُاةٍ يُفْزَعُ الَيْه فى امْرِ دُنْياهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ، فَانْ عُدِمُوا ذلِكَ كَانُوا هَمَجاً؛ فَقِيهُ عالِم وَرِع، وَ امير خَيّر مُطاع، وَ طَبيب بَصير ثِقَة»:

«اهل هر شهرى از سه چيز بى نياز نيستند تا در امور دنيا و آخرت به آن پناه برند؛ اگر اين ها را از دست دهند سقوط مى كنند؛ فقيه آگاه و باتقوى، و امير خوب مورد اطاعت، و طبيب بينا و معتمد».(2) كراراً گفته ايم اين مسأله در روايات اسلامى به اندازه اى اهميت دارد، كه حتى حكومت ظالم مقدم بر هرج و مرج و بى حكومتى شمرده شده؛ چنانكه از امير مؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «والٍ ظَلُوم عَشُوم خَيْر مِنْ فِتْنَةٍ تَدُومُ»: «زمامدار ظالم و ستمگر بهتر است از فتنه (و هرج و مرجى) كه پيوسته در جامعه وجود داشته باشد».(3) اين به خاطر آن است كه اگر دسترسى به حكومت عادل نباشد حدّاقل حكومت ظالم براى حفظ خويش مجبور است امنيت را حفظ، كند و مرزهاى كشورش را از تجاوز دشمنان محفوظ نگهدارد؛ در حالى كه اگر قيد و بند حكومت برداشته شود همه چيز به هم مى ريزد؛ و افراد فاسد و مفسد، اموال


1- بحار الانوار، جلد 90، صفحه 41 ..
2- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 235 ..
3- غرر الحكم، جلد 2، صفحه 784، حديث 50، باب واو ..

ص: 17

مردم را به تاراج مى برند؛ و خون بى گناهان را بى حساب مى ريزند، و دشمنان به آسانى در قلمرو آن كشور نفوز مى كنند و آنها را تحت سلطه خويش در مى آورند.

ضرورت حكومت از ديدگاه عقل

آنچه در بالا آمد ضرورت حكومت از ديدگاه قرآن و روايات بود كه به لزوم وجود حكومت براى جامعه انسانى و دلايل آن اشاره مى كرد؛ با مراجعه به «دلائل عقلى» و منطق خرد اين مسأله روشن تر مى شود.

اين دلائل گاه از ديدگاه يك فرد خداپرست عنوان مى شود، و گاه از ديدگاه غير خداپرستان؛ زيرا هر دو در «ضرورت حكومت» براى جامعه مشتركند؛ هر چند دلائل آنها در پاره اى از جهات متفاوت باشد.

دلايلى كه از ديدگاه عموم مى توان براى اين موضوع ذكر كرد، اين است كه:

اوّلًا: زندگى انسان يك زندگى اجتماعى است؛ به گونه اى كه اگر حيات انسانى از اين ويژگى خالى شود به پايين ترين مراحل جاهليت و بهيمّيت سقوط مى كند؛ چرا كه تمام منافع و آثار مفيد و سازنده در زندگى بشرى، تمدنها و تكامل ها، و علوم و فنون و صنايع گوناگون، همه از بركات زندگى اجتماعى و همكارى و تعاون در جهات مختلف است. تا نيروهاى كوچك فكرى و بدنى به هم ضميمه نشوند حركت ها و جنبش هاى عظيم اجتماع، در هيچ قسمت صورت نمى گيرد. به تعبير ساده تر: ازيك سو انسان اگر از اجتماع جدا شود، هم رديف حيوانات خواهد شد، و اين تمايل و خواست درونى و حيات اجتماعى است كه به او اين همه قدرت و امكان پيرفت و برترى بخشيده است، اين از يك سو. از سوى ديگر واضح است كه حيات انسان در درون جامعه على رغم آن همه بركات و منافع مهمّى كه در بر دارد خالى از كشمكشها و تنازعها و تصادم منافع نيست، نه تنها به خار غلبه خودخواهى و خود پرستى، بلكه به خاطر اينكه بسيار مى شود كه افراد جامعه در تشخيص «حدود» و «حقوق» خود گرفتار اختلاف و اشتباه مى شوند، ايجا است كه قوانينى لازم است تا حقوق هر كس را مشخص كند، و راه را بر تعدى و تجاوز و منازعات ببندد.

از سوى سوم مسلم است كه اين قوانين به تنهايى اثرى در رفع تجاوز و تنازع ندارد، بلكه در صورتى مفيد و مؤثر است كه افراد مورد قبول جامعه آن را به اجرا در آورند، و به

ص: 18

تعبير ديگر تنها بوسيله ايجاد حكومت است كه نظم در جامعه برقرار مى شود و جلو فساد و خونريزى و غصب حقوق- هر چند به طور نسبى- گرفته مى شود.

به همين دليل از قديمترين ايام اقوام بشرى هر كدام حكومتى براى خود داشتند.

ثانياً: به فرض كه مردم بدون حكومت بتوانند با هم زندگى سالمى داشته باشند (امرى كه محال است) ولى پيشرفت و تكامل در علوم و دانشها و صنايع و شئون مختلف اجتماعى تنها در سايه برنامه ريزى دقيق و مديريت آگاه، امكان پذير است و برنامه ريزى و مديريت عبارت ديگرى از تشكيل حكومت است.

از اين رو تمام عقلاى جهان تأكيد بر ضرورت تشكيل حكومت براى جوامع بشرى مى كنند، جز چيزى كه احياناً دركلمات بعضى طرفداران كمونيسم ديده مى شود كه اگر «كمون كامل» براى انسانها حاصل شود يعنى نظام طبقاتى كاملًا از ميان برود، ديگر ضرورتى براى وجود حكومت نخواهد بود، چرا كه به اعقتاد آنان، دولتها و حكومتها هميشه حافظ منافع طبقه و قشر سرمايه دار هستند، هنگامى كه نظام طبقاتى برچيده شود ديگر دليلى به لزوم حكومت باقى نخواهد بود!

ولى پيداست اينها اوهام و خيالاتى است كه در ترازوى عقل و منطق وزن و ارزشى ندارد، چرا كه رسيدن به مرحله اى كه نظام طبقاتى از جهان برچيده شود، يا به تعبير ديگ همه انسانها در يك سطح قرار گيرند، حداقل در شرايط كنونى جامعه بشرى خواب و خيالى بيش نيست.

و به فرض كه به چنان جامعه اى برسيم و جنگ طبقاتى و حكومتى كه حافظ آن است برچيده شود، باز هم براى پيشرفت علوم و صنايع و حفظ سلامت مردم و حفظ نظم و ازادى و تأمين مواد غذايى و مسكن و ساير نيازمنديها، برنامهريزى و مديريت لازم است، آيا مى توان مثلًا بدون وزارت علوم و آموزش و پرورش، برنامه صحيحى جهت تعليم و تربيت جوانان و نوجوانان داشت؟ و آيا بدون وزارت صنايع ممكن است به مسائل صنعتى سرو سامان بخشيد؟ آيا بدون وزارت دفاع مى توان ارتش نيرومندى براى جلوگيرى از تهاجمهاى بيگانه به وجود آورد؟ و به فرض كه در جهان هيچ جنگى نباشد آيا بدون نيروى انتظامى مى توان نظم مطلوبى به جوامع بشرى داد؟

ص: 19

به هر حال اين نكته از بديهيات است كه هيچ گاه جامعه بشرى حتى براى يك روز بدون حكومت نمى تواند زندگى سالمى داشته باشد، و منكران اين امر نيز هرگز به آن نرسيدند، و از وسط راه با دستپاچگى و شتاب به صورت شرم آورى بازگشتند!

درست است كه حكومتهاى خودكامه و ظالم و ستمگر، مفاسد بيشمارى به وجود مى آورند، و سرچشمه بدبختى هاى فراوانى در تمم طول تاريخ براى انسانه بوده و هستند، ولى اگر لحظاتى را كه نظام همين حكومتها به هم ريخته و به طور موقت يك يا چند روز پيش از آنكه حكومت ديگرى جايگزين شود در نوعى بى حكومتى به سر مى بردند در نظر بگيريم و هرج و مرج عجيب و ناامنى شديد و در هم ريختن همه چيز و گسترش آشوب در تمام سطوح جامعه رابه خاطر بياوريم، باز ملاحظه مى كنيم كه آن حكومت ظالم نيز از بى حكومتى بهتر بود.

و اما از ديدگاه خدا پرستان يعنى آنها كه معتقد به ارسال رسل و انزال كتب از سوى خداوند مى باشند، ضرورت حكومت واضحتر و آشكارتر است:

زيرا از يك سو اهدافى كه براى بعثت انبياء در منابع دينى آمده و دلايل عقلى نيز آن را تأيد مى كند، بدون تشكيل حكومت غير ممكن خواهد بود، مثلًا تعليم و تربيت صحيح و تزكيه نفوس بدون تشكيل حكومت بسيار مشكل يا غير ممكن است.

فكر كنيد اگر تمام دارس و دانشگاهها در عصر و زمان ما درا تيار يك حكومت ضد مذهبى يا بى تفاوت در برابر مذهب باشد، و وسائل ارتباط جمعى از قبيل راديو و تلويزيون و مطبوعات نيز به همين شكل اداره شوند، و ما بخواهيم تنها با نصيحت و انردز مردم و يا حداكثر، استفاده كردن از مساجد و منابر آنها به اهداف انبياء و تعليم و تربيت الهى نزديك كنيم مطمئناً به جائى نمى رسيم، و تنها شعله ضعيفى از ايمان و تقوا در نقوس اقليت باقى و برقرار خواهد بود، ولى هرگاه حكومتى بر مبناى ايمان و توحيدو اعقتاد به خدا و مقدسات تشكيل شود، و تمام اين مراكز حساس را در اختيار بگيرد آنگاه مسأله شكل ديگرى به خود خواهد گرفت.

در مورد «عدالت اجتماعى» و «قيام ناس به قسط» كه هدف ديگرى است باز مطلب همين گونه است، چگونه ممكن است با وجود يك حكومت ظالم و فاقد دين و ايمان، يا

ص: 20

وابسته به مستكبران و استعمارگران اقامه قسط و عدل نمود؟

كوتاه سخن اينكه هيچ يك از اهداف مقدس پيامبران الهى بدون تشكيل حكومت جز در مقياس محدود، تحقق نمى يابد، به همين دليل پيامبر اسلام تا تكيل حكومت نداد به اهداف والاى خود نرسيد، در ميان ساير پيامبران نيز آنها كه موفق به تشكيل حكومت الهى شدند، به پيروزى و موفقيت چشمگيرى نائل گشتند، ولى آنها كه اين توفيق نصيبشان نشد شديداً از سوى قشرهاى فاسد و مفسد در محاصره قرار گرفتند.

و نيز به همين دليل در آخر زمان، نيز گسترش توحيد و عدل تنها از طريق تشكيل حكومت جهان مهدى (عج) صورت مى گيرد؛ اينها هم از يك سو.

از سوى ديگر احكام اسلام منحصر به «عبادات» نيست، بلكه احكام فراوانى داريم كه به شئون سياسى و اجتماعى مسلمين مربوط است، مانند احكام حدود و ديات و خمس و زكات و انفال و مانند آنها.

آيا بدون تشكيل حكومت مى توان حقوق نيازمندان را به عنوان زكات از همه اغنياء گرفت؟ و يا قضاوت اسلامى را در تمام سطوح پياده كرد؟ چه تضمينى براى اجراى حدود، و جلوگيرى از فاسدان در دست داريم؟ و اگر دشمنى به كشور اسلام هجوم آورد چگونه بدون تشكيل حكومت و بسيج لشگرهاى كار آزموده و تهيه سلاحهاى مختلف، دفاع از حوزه اسلام و دفع هجوم خارجى امكان پذير است؟!

كوتاه سخن اينكه: تا حكومتى عادلان ه ومردمى بر اساس اعتقادات الهى تشكيل نشود قسمت عمده احكام اسلامى زمين مى ماند، چرا كه از بخشهاى سه گانه احكام، «سياسات» برنامه حكومت است و در متن حكومت قرار گرفته، و «معاملات» بدون پشتوانه حكومت صالح هرگز سامان نمى پذيرد، حتى «عبادات» مانند حج و نماز جمعه و جماعت، نيز در سايه حكومت الهى عظمت و شكوه دارد.

ص: 21

اهداف حكومت اسلامى

از آنچه در بحث قبل درباره ضرورت وجود حكومت به طور اجمال گفته شد اهداف حكومت اسلامى نيز روشن گرديد، براى توضيح بيشتر توجه شما را به آيات زير جلب مى كنيم:

1- در آيه 41 سوره حج مى خوانيم: «الَّذينَ انْ مَكَّنّاهُمْ فِى الارْضِ اقامُوا الصَّلوةَ وَ آتَوا الزَّكاةَ وَ امَرُوا بِالْمَعْروفِ وَ نَهَو عَنِ الْمُنكَرِ»: «آنها (ياوران الهى) كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را بپا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند».

تعبير به «مَكَّنّاهُمْ فِى الارْضِ» به معنى قدرت بخشيدن به آنها در روى زمين است، ولى اين تعير در بسيارى از آيات قرآن در خصوص قدرت حكومت به كار فته، چنانكه در سوره يوسف در دو آيه مى خوانيم: «وَ كَذلِكَ مَكَّنا لِيُوسُفَ فِى الارْضِ»(1)

و در مورد ذوالقرنين آمده است: «انّا مَكَّنّا لَهُ فِى الارْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْئٍ سَبَباً»: «ما به او در روى زمين قدرت و حكومت داديم، و اسباب هر چيزى را در اختيارش نهاديم».(2) بنابر اين مفهوم آيه چنين مى شود كه ياران خدا هنگامى كه به حكومت رسيدند از يك سور راه را براى رسيدن به قرب پروردگار كه يكى از مظاهر آشكار آن نماز است هموار مى سازند، و از سوى ديگر راه را براى عدالت اجتماعى كه يك وسيله بارز آن اداء زكات است مى گشايند، و از سوى سوّم با هر گونه مفسده اجتماعى مبارزه كرده، عوامل گسترش نيكى ها و خوبيها را در جامعه كه يك وسيله مهم آن امر به معروف و نهى از منكر است فراهم مى سازند.


1- سوره يوسف( 12) آيات 21 و 56 ..
2- سوره كهف( 18) آيه 84 ..

ص: 22

اگر فرض كنيم كه تعبير به «مَكَّنا» به معنى هر گونه قدرت بخيدن بوده باشد باز دلالت آيه بر مقصود ما روشن است، زيرا حكومت بارزترين نمونه قدرت است، مرحوم علّامه طباطبايى در ذيل اين آيه مى گويد: منظور از تمكين در ارض، قدرت بخشيدن به آنهاست كه هر چه را از امور مربوط به زندگى اراده كنند انجام دهند بى آنكه كسى مانع آنها گردد.(1) آيا چنين قدرتى جز از طريق به دست آوردن حكومت امكان پذير مى باشد؟

در تفسير قرطبى اين معنى با صراحت بيشترى آمده است زيرا جلمه «الَّذينَ انْ مَكَّنّاهُمْ فِى الارْضِ» را به معنى امر و صاحبان حكومت تفسير كرده است.(2) اصولًا امر به معروف و نهى از منكر كه در آيه فوق آمده چنانكه در مباحث فقهى نيز آمده است داراى مراحل مختلفى است كه يك مرحله آن منحصراً در اختيار حكومت است.

2- در آيه 55 سوره نور درباره حكومت صالحان چنين آمده است: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الارْضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لُيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دينَهُمْ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ و لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أمْناً يَعْبُدُونَنَى لا يُشْرِكُونَ بى شَيْئاً» در اين آيه بعد از آنكه خداوند به مؤمنان صالح العمل وعده خلافت و حكومت مى دهد، آن را با چند جمله تعقيب مى كند كه در واقع به منزله اهداف اين حكومت است، نخست تمكين و قدرت بخشيدن به دين الهى و حاكميت آن بر پهنه اجتماع، و ديگر از ميان زمين نا امنى ها و تبديل آن به امنيت اجتماعى كامل و ديگر عبادت خالى از هر گونه شرك. و به اين ترتيب اهداف حكومت طبق اين بيان عبارتند از:

1- حاكميت دين و قوانين الهى بر همه اجتماع.

2- استقرار و امنيت كامل در همه جا.

3- عبادت خالصانه پروردگار و برچيده شدن آثار شرك و بت پرستى.

و در واقع هدف نهاى همان تكامل انسان و سير اللَّه است كه استقرار امنيت و حاكميت قوانين الهى مقدّمه وصول به آن محسوب مى شود.

3- در آيه 26 سوره ص خطاب به داود پيامبر بزرگ الهى مى خوانيم: «يا داوُودُ اِّا جَعَلْناكَ


1- تفسير الميزان، جلد 14، صفحه 386..
2- تفسير قرطبى، جلد 7، صفحه 4465 ..

ص: 23

خَليفَةً فِى الارضِ فَاحْكُمُ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ»:

«اى داود! ما تو را خليفه در روى زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق حكومت و داورى كن».

در اين آيه به روشنى نتيجه خلافت و حكومت در زمين را احقاق حقوق مى شمرد، و به تعبير ديگر جلوگيرى از هر گونه تجاوز و تعدى و گرفتن حق ضعيفان و محرومان از زورمندان و اقويا.

بديهى است اين تنها هدف حكومت داود يا پيامبران بنى اسرائيل نبود، اين يكى از اهداف مهم هر گونه حكومت الهى در هر زمان و هر مكان است.

درست است كه حكم كردن در بسيارى از آيات قرآن به معنى قضاوت و داورى آمده، اما با توجه به اينكه در آغاز آيه سخن از خلافت در روى زمين است روشن مى شود كه هر گونه حاكميت به عدل در مفهوم جامع آيه درج است. از اين گذشته قضاوت نيز يكى از شئون حكومت است. شبيه همين معنى در آيه 58 سوره نساء آمده است، آنجا كه مى فرمايد: «انَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ انْ تُؤَدّوا الاماناتِ الى اهْلِها وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ انْ تَحْكُمْوا بِالْعَدْلِ»: «خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانش برساند و هنگامى كه در ميان مردم داورى و حكومت مى كنيد به عدالت حكومت كنيد».

در روايات متعددى كه در فسير اين آيه نازل شده است با صراحت آمده كه منظور از اين امانت همان مقام ولايت است كه هر امامى به امم بعد از خود مى سپارد هر چند در ساير امانات نيز جارى مى شود(1) به خصوص اينكه در بعضى از اين روايات آمده است كه مخاطب در آيه، حكّام (و امرا) هستند(2) و اين نشان مى دهد كه حكومت به عدل در آيه فوق تنها به معنى داورى و قضاوت نيست، بلكه هر گونه حاكميت عادلانه را شامل مى شود.

4- اصولًا تمام آيات و رواياتى كه هدف بعثت انبياء را به عنوان تعليم و تربيت و تزكيه نفوس و اقامه قسط در ميان مردم و رفع لال و شكستن زنجيرهاى اسارت ذكر مى كند، در


1- نورالثقلين، جلد 1، صلحه 495 و 496- تفسير عيّاشى، جلد 1، صفحه 249- بحار الانوار، جلد 23، صفحه 274 به بعد ..
2- تفسير برهان، جلد 1، صفحه 380( انه خطاب بها الحكام) ..

ص: 24

واقع اهداف تشكيل حكومتهاى الهى را نيز بيان مى كند زيرا حكومتهاى الهى مقدمه و ابزارى هستند براى تأمين اهداف بعثت انبياء، و به اين ترتيب اهداف حكومتهاى الهى را مى توان در امور زير خلاصه كرد:

1- تعليم و تربيت و رشد جامعه در جنبه هاى علمى و اخلاقى.

2- تأمين آزادى هاى انسانى، و نفى هر گونه اسارت و استعمار بشر به وسيله بشر خواه در جنبه هاى فكرى باشد يا سياسى و نظامى و اقتصادى.

3- اقامه عدل و داد و تأمين عدالت اجتماعى در تمام سطوح جامعه.

4- فراهم ساختن امنيت اجتماعى به عنوان مقدمه اى براى وصول به اهداف ديگر.

5- فراهم كردن مقدمات بندگى خدا و سير الى اللَّه و تكامل انسانى و رسيدن به مقام و قرب الهى كه به اصطلاح غايَةُ الْغاياتِ وَ مُنْتَهى الرَّغَباتِ است.

اين بحث را با سخنى از اميرمؤمنان على عليه السلام كه در آغاز فرمان مالك اشتر آمده و اهداف حكومت اسلامى در آن به روشنى ترسيم شده است پايان مى دهيم، آنجا كه فرمود:

«هذا ما امَرَ بِهِ عْدُاللَّهِ عَلىّ اميرِالْمُؤمِنينَ، مالِكَ بْنَ الْحارِثِ الأشْتَرَ فى عَهْدِهِ الَيْهِ حينَ وَلاهِ مِصْرَ، جَبايَةَ خَراجِها، وَ جِهادِ عَدُوَّها وَ اسْتِصْلاحَ اهْلِها وَ عِمارَةَ بِلادِها»: «اين دستورى است كه بنده خدا على عليه السلام به مالك بن حارث اشتر در فرمانش به او صادر كرده است، زمانى كه وى را زمامدار و والى كشور مصر قرار داد تا ماليتهاى آن سرزمين را جمع آورى كند و با دشمنان آن كشور بجنگد، به اصطلاح اهلش همت گمارد، و به عمران و آبادى شهرهاى آن بپردازد».(1) بدين ترتيب عمران و ابادى بلاد و اصلاح حال مردم جهاد با دشمنان و تقويت بيت المال به عنوان پشتوانه اى براى انجام اين امور، به عنوان اهداف اين حكومت شمرده شده است، ولى چنانكه اشاره شد اينها اهدافى است كه در مرحله اول قرار دارد اما اهداف نهايى و اصلى همان تعليم و تربيت و تهذيب نفوس و سير الى اللَّه است.


1- نهج البلاغه، نامه 53 ..

ص: 25

انواع حكومت

اشاره

حكومت در طول تاريخ اشكال مختلفى داشته و شايد به تعداد كشورهاى جهان حكومتهايى بوده است، ولى اصول آن را مى توان به سه گونه تقسيم كرد:

1- حكومتهاى خودكامه و استبدادى

كه بر اساس حاكميت فرد يا گروه خاصى بنا شده و بر محور اراده فرد يا آن گروه دور مى زند و طبعا تأمين كنند منافع همانها است و نتيجه آن بردگى جامعه و بدبختى و سيه روزى آنه است، و بيشترين جنايت را در طول تاريخ اين حاكمان خودكامه و سلاطين مستبد مرتكب شدند كه براى حفظ خويش، هيچ حد و مرزى را به رسميت نمى شناختند حتى برادران و فرزندان خود را در صورت مزاحمت و يا حتى احتمال مزاحمت به خاك و خون مى كشيدند.

در اين نوع حكومت اراده مردم هيچ گونه نقشى ندارد و مصالح آنها مطرح نيست و همه يز بر محور زور مى چرخد. اين نوع حكومت نيز شاخه هاى مختلفى دارد، گاه استبداد فردى است و گاه استبداد حزبى، به طورى كه يك حزب كوچك كه اقليتى را تشكيل مى دهد با توسل به زور بر اكثريت مسلط مى وشد و افكار خود را بر آنها تحميل مى كند، اين همان چيزى است كه ماركسيسها طرفدار آن بودند و به عنوان ديكتاتورى پرولتاريا از آن ياد مى كردند (منظور از پرولتاريا توليد كننده بود و گروه كوچكى از آنها كه وفدارى و كارائيشان به ثبوت رسيده بود، در حزب كمونيسم نام نويسى كرده و جمعيت كوچكى را در برابر جمعيت عظيم مردم تشكيل مى دادند و بر آنها حكومت مى كردند، حزبى كه نه فراگير بود و نه انتخاب آزادى در آن صورت مى گرفت و نه هر كس مى توانست در آن نام نويسى كند و نه رنگ و بويى از دموكراسى داشت).

2- حكومت دموكراسى

كه به اصطلاح عالى ترين و كامل ترين حكومت در دنياى امروز است.

ص: 26

در اين سيستم حكومتى، اصل بر اين است كه تمم مردم از هر گروه و هر قشر با آزادى كامل به پاى صندوقهاى رأى بروند و نمايندگان واقعى خود را انتخاب كنند و سرنوشت ملت خويش را براى سالهاى معين تحت ضوابط خاصى به دست آنها بسپارند و آنها نيز با تبادل نظر و مشورتى كه ظاهراً آزادانه صورت مى گيرد، قوانين و مقرراتى كه به عقيده آنها حافظ منافع مردم است و وضع و مقرر كنند و هيئتى براى اجراى آن تعيين نمايند كه رئيس اين هيئت گاه وسيله اين نمانيدگان انتخاب مى شود و گاه مستقيماً به وسيله مردم، تحت عنوان نخست وزير يا رئيس جمهورى، و آن را حكومت دموكراسى يعنى حكومت مردمى يا حكومت مردم بر مردم مى نامند.

اين نوع حكومت نيز به دو نوع تقسيم مى شود: نوعى كه ظاهراً و واقعاً جنبه مردمى دارد، و اين در دنياى امروز و گذشته بسيار كم و شايد وجود خارجى پيدا نكرده باشد.

نوع ديگر آن است كه اب و رنگى از حكومت مردمى دارد ولى در باطن چنين نيست، روح آن «استبداد» و ظاهر آن «دموكراسى» است!

اين تفاوت ظاهر و باطن نيز دو گانه است گاه فرد يا افراد خودكامه اى آشكارا در روند انتخابات دخالت مى كنند و مردم را با فشار به پاى صندوقهاى مى فرستند و يا با آراء تقلبى صندوقها را پر مى كنند، تا افراد مورد نظر خود را از صندوق بيرون آورند. و گاه اين دخالت به طور مرموز، و حتى نا آگاهانه صورت مى گيرد به طورى كه افراد ساده لوح و خوش باور، تصور مى كنند انتخاب به صورت كاملًا آزاد صورت گرفته، در حالى كه چنين نبوده است، زيرا گروه اندكى كه داراى ثروت و امكانات فراوان هستند وسايل ارتباط جمعى را در اختيار مى گيرند، و با ظرافت تمام و استفاده از دقايق روانشناسى افراد مورد نظرشان به گونه اى تبليغ مى كنند كه غالب مردم تصور مى كنند اينها افرادى انديشمند! در حالى كه واقعاً مزدورانى هستند كه در خدمت آن گروه ثروتمند پر نفوذ و سود پرست قرار گرفته اند.

در اين گونه جوامع كه نمونه هاى فراوانى در اروپا و به ويژه آمريكا دارد حكومت در واقع نوعى استبداد و ظالمانه است كه در لباس دموكراسى و حكومت مردمى عرضه مى شود.

***

ص: 27

3- حكومت الهى،

و آن حكومتى است كه نه بر محوصر اراده فرد اى افراد مى چرخد، و نه بر محور اراده اكثريت مردم، بلكه بر اساس اراده اللَّه است، و به يقين خداوند اراده اى جز تأمين مصالح واقعى بندگانش ندارد، اين نوع حكومت در حكومت انبياء و جانشينان راستين آنها و كسانى كه خط انبياء را ادامه مى دهند ديده مى شود، و در دنيا بسيار كم است.

***

در قرآن مجيد نمونه هايى از هر سه نوع حكومت ارائه شده است:

1- در مورد حكومت استبدادى خودكامگان به حكومت فرعون اشاره مى كند و مى گويد «او در زمين، برترى جويى را آغاز كرد، و اهل آن به گروه هاى مختلفى تقسيم نمود، گروهى را به ضعف و ناتوانى كشاند، پسران آنها را سر مى بريد، و زنان آنها را (براى كنيزى و خدمت و كامجويى) زنده نگه مى داشت، او به يقين از مفسدان بود»! (انَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِى الارْضِ وَ جَعَلَ اهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ ابْنائَهُمْ وَ يَسْتَحُيى نِسائَهُمْ انَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ).

او تمام سرزمينمصررا ملك شخصى خود مى دانست و رودها و نهرهاى عظيم آن را متعلق به خود مى پنداشت و مى گفت: «اى قوم من آيا ملك و حكومت مصر از آن من نيست؟ و اين نهرها زير فرمان جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟» (يا قَوْمِ لَلَىَ لى مُلْكُ مِصْرِ وَ هذِهِ الانْهارُ تَجْرى مِنْ تَحْتى افَلا تُبْصِرُونَ).(1)

او حتى به حكومت خودكامه بر مردم قانع نبو، انتظار داشت همگى او را بپرستند، و غير او را پرستش نكنند! از اين رو به موسى گفت: «اگر معبودى غير من انتخاب كنى تو را به زندان مى افكنم!» (لَئِنِ اتَّخَذْتَ لِلهاً غَيْرى لَاجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ).(2)

او حتى عقيده داشت كه اگر كسى در مقام تحقيق بر آيد و از مدعى نبوت معجزاتى ببيند و به صداق و راستى او يقين پيدا كند، حق ندارد بدون اذن و اجازه فرعون ايمان بياورد! به همين دليل ساحران فرعونى را كه بعد از مشاهده دلائل روشن به موسى عليه السلام


1- سوره زخرف( 43) آيه 51 ..
2- شعرا( 26) آيه 29 ..

ص: 28

ايمان آوردند سخت نكوهش كرد و گفت: «آيا به او ايمان آورديد پيش از آن كه من به شما اجزا دهم!» (قالَ فِرْعَوْنِ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ انْ آذَنَ لَكُمْ).(1)

شبيه همين معنى در مورد سلطان خود كامه ديگرى يعنى «نمرود» نيز ديده مى شود، كه با صراحت به ابراهيم عليه السلام گفت: «معجزاتى را كه مى گويى كار خداست از من هم ساخته است! من زنده مى كنم و مى ميرانم!» (انا احْيى وَ اميت) ولى هنگامى كه با استدلال دندانشكن ابراهيم عليه السلام روبرو شد كه مى گفت: «خداوند همه روزه خورشيد را از مشرق بيرون مى آورد، اگر تو قدرت دارى يك روز آن را از مغرب بيرون آور، و اينجا بود كه او فرو ماند و مبهوت شد».(2) اصولًا همه مردم حتى خود سلاطين خودكامه آنها را به فساد در روى زمين و برهم زدن نظام جامعه انسانى مى شناختند، به همين دليل هنگامى كه نامه «سليمان» به «ملك سبا» رسيد، و او در صدد بر آمد تا تحقيق كند سليمان، پادشاه خودكامه است يا پيامبر خدا، هدايايى براى او فرستاد، و در ضمن گفت: «عادت پادشاهان اين است كه وقتى وارد يك شهر و آبادى شوند آن را به فساد مى كشند و عزيزان را ذليل مى كنند، كار آنها پيوسته همين گونه است!» (انَّ الُمُلُوكَ اذا دَخَلُوا قَرْيَةً افْسَدُوها وَ جَعَلُوا اعِزَّة اهْلِها اذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ).(3)

آنها مخالفان خود را به بدترين وجهى شكنجه مى كنند و زنده زنده در آتش مى سوزانند همان گونه كه درباره «اصحاب الاخدود» در سوره «بروج» آمده است (در تاريخ مى خوانيم ذونواس پادشاه آنها دستور داد خندقى حفر كنند و هيزم فراوان در آن بريزند و آتشى عظيم بر افروزند، و مسيحيان پايدار بر آيين مسيح عليه السلام را در كام آتش بيفكنند، حتى بر پيران فرتوت و كودكان شيرخوار نيز رحم نكنند) گناه آنها چه بود؟ «چيزى جز آن نبود كه به خداوند عزيز شايسته ستايش، ايمان آورده بودند» (وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ الّا انْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزيزِ الْحَميد).(4)


1- اعراف( 7) آيه 123 ..
2- سوره بقره( 2) آيه 258 ..
3- سوره نمل،( 27) آيه 34 ..
4- سوره بروج، آيه 8 ..

ص: 29

تاريخ از اين گونه حكومت هاى خودكامه بسيار به خاطر دارد؛ و قرآن مجيد در آيات مختلف اشارات متعددى به آنها دارد؛ كه با ملت خويش به صورت بردگان و حتى بدتر از آن رفتار مى كردند، و اصولًا يكى از اهداف قيام انبياء مبارزه با اين خودكامگان ونجات مردم از چنگال آنها بوده است.

2- در مورد حكومت شورايى و به اصطلاح حكومت مردم بر مردم نيز بعضى از اشارات در قرآن ديده مى شود؛ هر چند به طور كامل همانند آنچه امروز به اين عنوان شناخته مى شود نيست. در سوره «نمل» آيه 32 در داستان سليمان و ملكه سبا مى خوانيم: هنگامى كه نامه سليمان به او رسيد مشاوران خود را جمع كرد و جريان نامه را براى آنها شرح داد و گفت: «اى اشراف! نظر خود را در اين امر مهم به من بازگو كنيد، كه من درباره هيچ كار مهمى، بدون حضور (ومشورت) شماتصميم نگرفته ام» قالَتْ يا ايُّها الْمَلَؤُ افْتُونى فى امْرى ما كُنْتُ قاطِعَةً امْراً حَتّى تَشْهَدُونِ

به يقين در آن زمان نه انتخاباتى در كار بود و نه آراء مردمى؛ ولى همين اندازه كه او در كارهايش مقيّد به شورا بود چهره كمرنگى از حكومت شورايى را نشان مى داد.

اضافه بر اين، مسأله شورا و مشورت يكى از برنامه هاى مؤكد اسلام در امور اجتماعى و حكومتى است. چنانكه قرآن درباره مؤمنان راستين مى گويد: وامْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ «كارهاى آنهابه صورت مشورت در ميان آنهااست»(1) و حتى به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه در كارهايش با مؤمنان مشورت كند: وَ شاوِرْهُمْ فِى الامْرِ.(2)

حكومت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هر چند از نوع حكومت الهى بود، اما با اين حال مأمور به مشورت با مردم بوده است تا بعد مردمى آن نيز حفظ شود.

3- اما در مورد حكومت هاى الهى در قرآن مجيد بحث هاى فراوانى ديده مى شود. در مورد حضرت داوود عليه السلام كه حكومت عظيمى داشت، مى فرمايد: وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ: «و خداوند حكومت و دانش را به او بخشيد؛ و از آنچه مى خواست به او


1- سوره شورى، آيه 38 ..
2- سوره آل عمران، آيه 159 ..

ص: 30

تعليم داد».(1) و درباره سليمان عليه السلام از زبان خودش مى گويد: قالَ رَبِّ اغْفِرْلى وَهَبْ لى مُلْكاً لايَنْبَغى لَاحَدٍ مِنْ بَعْدى انَّكَ انْتَ الْوَهّابُ «گفت:" پروردگارا! مرا ببخش و حكومتى به من عطاكن كه بعد از من سزاوار هيچ كس نباشد كه تو بسيار بخشنده اى"».(2) از آيات بعد از آن به خوبى استفاده مى شود كه اين دعا به اجابت رسيد، و خداوند حكومت بى نظيرى به او داد كه درگذشته و حال سابقه نداشته و ندارد؛ باد به فرمان او بود، و ديوان و ددان در تسخير او بودند، و حتى از پرندگان آسمان براى مقاصد خود استفاده مى كرد.

درباره آل ابراهيم مى فرمايد: فَقَدْ آتَيْنا آلَ ابْراهيمَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُ مُلْكاً عَظيماً: «ما به خاندان ابراهيم كتاب آسمانى و حكمت داديم؛ و حكومت عظيمى دراختيارآن ها (پيامبران بنى اسرائيل) قرارداديم.» (آل ابراهيم (3) عليه السلام شامل بنى اسرائيل و يوسف و داود و سليمان و غير آن ها مى شود).

در مورد طالوت- يكى از سلاطين معروف بنى اسرائيل- از قول پيامبر آن زمان (اشموئيل) مى فرمايد: وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ انَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً: «وپيامبرشان به آنها گفت:" خداوند طالوت رابراى زمامدارى شما برگزيده است"»(4) يعنى اين موهبت از ناحيه اواست.

بنى اسرائيل كه از معيارهاى شايسته حكومت الهى بى خبر بودند، بر اين انتخاب خرده گرفتند؛ و خود را شايسته تر از او براى اين منصب پنداشتند؛ چرا كه طالوت يك روستائى زاده بود، نه مال و ثروتى داشت و نه از طايفه و از خاندان معروف و بزرگى بود؛ ولى پيامبرشان آنها را از اين اشتباه بيرون آورد گفت: معيار حاكميت الهى قدرت روحانى و جسمانى است؛ كه هر دو در طالوت وجود دارد، نه مال و ثروت و امتيازات ظاهرى بى ارزشى كه در اختيار دنياپرستان است.


1- سوره بقره، آيه 251 ..
2- سوره ص، آيه 35 ..
3-
4- سوره بقره، آيه 247 ..

ص: 31

در آيه 54 سوره «نساء» نيز اشاره روشنى به حكومت الهى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و آل محمّد كرده، مى فرمايد: امْ يَحْسُدونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ ابْراهيمَ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظيماً: «يا اين كه نسبت به مردم (پيامبر اسلام و خاندانش)، بر آن چه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مى ورزند؟! مابه خاندان ابراهيم، (كه يهود از آن ها هستند نيز،) كتاب و حكمت داديم؛ وحكومت عظيمى در اختيار آن ها (پيامبران بنى اسرائيل) قرارداديم.» اين بود نمونه هايى از انواع حكومت در قرآن ميد. اكنون به نقد و بررسى هر يك از اين حكومت هاى سه گانه بپردازيم:

نقد و بررسى انواع حكومت

مفاسد حكومت هاى ديكتاتورى و استبدادى بر كسى پوشيده نيست؛ و بيشترين خسارت ها از اين ناحيه دامنگير جامعه بشريت درطول تاريخ شده است. قتل بى گناهان، انواع شكنجه ها، جنگهاى بى دليل و مخرّب، غارت سرمايه ها، به استضعاف كشاندن محرومان، انواع تبعيض ها و بى عدالتى ها، صرف كردن سرمايه هاى اجتماع در راه عياشى ها و هوسرانى ها، از آثار نكبت بار حكومت هاى خودكامه و استبدادى است؛ و قرآن مجيد در يك آيه حق مطلب را ادا كرده و مى فرمايد: انَّ الُمْلوكَ اذا دَخَلُوا قَرْيَةً افْسَدُوها وَ جَعَلُوا اعِزَّةَ اهْلِها اذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ

«پادشاهان (خودكامه) هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى كشند، و عزيزان آن جا را ذليل مى كنند؛ (آرى) روش آنان همواره اين گونه است»!

تفاوتى نمى كند كه استبداد، فردى باشد يا گروهى، بلكه آثار سوء استبداد گروهى گاه بيشتر است، و روشن ترين نمونه آن، استبداد حزب كمونيسيم درروسيه شوروى بود كه فجايع عظيم و بى مانندى كه تاريخ مثل آن را سراغ نداشت به بار آورد.

حكومت هاى استبدادى كه در لباس حكومت هاى مردمى و دموكراسى است، نيز زيانش كمتر از حكومت هاى استبدادى آشكار و بى پرده نيست؛ بلكه در بسيارى از جهات، بدتر و خطرناك تر است؛ زيرا مردم هميشه در برابر ديكتاتورى هاى خود كامه حساس هستند و در انتظار فرصت اند تا قيام كنند و طومار زندگانى كثيف آنها را در هم بپيچند؛

ص: 32

ولى استبداد در لباس دموكراسى- همانند بسيارى از حكومت هاى غربى كه با تبليغات بسيار گسترده و هزينه هاى سنگين توسط قشر سرمايه دارظالم به سر كار مى آيد- چيزى نيست كه توده هاى مردم را در فرصت هاى مناسب بسيج كند و بر ضد آنها بشوراند.

و اما «حكومت دموكراسى واقعى» كه نماينده اكثريت مردم است؛- اگر چنين حكومتى در دنيا يافت شود- آن هم از جهات زيادى توأم و با نارسائى ها بلكه ظلم و ستم و بيدادگرى است؛ زيرا:

اولًا در غالب كشورهايى كه ظاهراً يا وقعاً چنين حكومتى را دارند، بسيارى از مردم عملًا درا نتخابات شركت نمى كنند؛ مثلًا تنها شصت يا هفتاد درصد و يا حتى كمتر از آن در انتخابات شركت مى كنند، و با اين حال گاه جمعى از مردم اكثريت آراء مى برند كه هرگز اكثريت در جامعه را ندارند. مثلًا سى و يك درصد در مقابل بيست و نه درصد (از مجموع شصت درصد مردمى كه در انتخابات شركت كرده اند).

در چنين صورتى كه مصداق هاى فراوانى دارد، اقليتى از مردم جامعه زمام حكومت را به دست گرفته، و اكثريت را تحت سيطره خود قرار مى دهند؛ و بديهى است كه آنها قوانين و نظامات جامعه را طبق منافع گروهى خود تنظيم مى كنند؛ و اين يك ظلم فاحش است.

ثانياً فرض كينم تمام مردمى كه حق شركت در انتخابات را دارند، بدون استثناء در آن شركت كنند؛- البته اين فرضى است كه هرگز واقع نشده است- باز ممكن است گروهى با اكثريت ضعيف به سر كار آيند (مثلًا پنجاه ويك درصد در مقابل چهل و نه درصد يا كمى بيشتر و كمتر).

اين نيز در واقع يك نوع استبداد اكثريت بر ضد اقليت است؛ و در يك كشور صد ميليون نفرى چهل و نه ميليون نفر مثلًا بايد تحت فرمان پنجاه و يك ميليون نفر بوده باشد؛ و همه چيز جامعه در مسير منافع آن اكثريت، و گاه به زيان اين اقليت وسيع و گسترده باشد.

از اين رو بسيارى از انديشمندان اذعان دارند؛ كه حكومت اكثريت، يك نوع حكومت ظالمانه اى است كه چاره اى جز آن نيست؛ اگر آن را محور قرار ندهيم چه كارى مى توان انجام داد؟

ثالثاً از اين گذشته به فرض كه حكومت دموكراسى هيچ يك از اين دو اشكال را نداشته

ص: 33

باشد؛ حكومتى دنباله رو خواست هاى اكثريت مردم است؛ و مى دانيم كه توده هاى مردم بر اثر بد آموزى هاگاه گرفتار انحرافاتى مى شوند، و در اين گونه موارد بايد آگاهان و صالحان جمعيت به پا خيزند، وبا اين آفت بزرگ مبارزه كنند. در حالى كه در نظام هاى دموكراسى در اين گونه موارد نه تنها مبارزه اى صورت نمى گيرد؛ بلكه انحرافات شكل قانونى به خود مى گيرد. مثلًا هم جنس بازى در انگلستان و امريكا قانونى مى شود! و سقط جنين و مفاسد ديگرى در بسيارى ازكشورهاى غربى به حكم قانون مجاز مى گردد؛ چرا كه نمايندگان مردم در اين گونه نظام ها مجرى خواسته هاى مردم اند نه ناظر بر مصالح آنها.

اينجااست كه بايد به سراغ نوع سوم حكومت، يعنى «حكومت صالحان»، حكومتى كه انبياءالهى پيشنهاد كرده اند، برويم؛ حتى اگر انتخاباتى صورت مى گيرد باز بر اساس انتخاب صالحان و زير نظر امام عادل صورت مى گيرد. در اين نوع حكومت آفات سه گانه اى كه بر دموكراسى سايه افكنده وجود ندارد. نه سرمايه دارها برنده هستند، نه آفت استبداد نيمى از مردم نسبت به نيم ديگر وجود دارد، و نه هماهنگى با خواسته هاى انحرافى محيط.

بنابراين تنها حكومتى كه مى توان آن را با تمام وجود پذيرفت حكومت الهى است.

حكومت پيامبر و امامان معصوم و كسانى كه با داشتن شرايط ويژه، حق حكومت را از سوى آنها دريافت مى دارند؛ و به يقين دنيا هرگز روى عدالت و صلاح و سعادت را نخواهد ديد؛ مگر اينكه در سايه حكومت هاى الهى قرار گيرد.

آيا حكومت انتصابى است يا انتخابى؟

پاسخ اين سؤال با ديدگاه هاى مختلف متفاوت مى شود. آنها كه پيرو مذهبى نيستند- و يا اگر مذهبى دارند آن را محدود به مسائل شخصى مى دانند و از قلمرو مسائل اجتماعى به كلى بيگانه مى شمرند مانند بسيارى از مسيحيان- پاسخشان به اين سؤال روشن است.

آنها مى گويند: حكومت در بهترين شكل آن بايد از سوى مردم باشد؛ و چون اتفاق آراء در اين امر غالباً ممكن نيست، بايد به دنبال انتخاب حاكمان از سوى اكثريت بود.

ولى جالب اين است كه طرفداران اين عقيده حكومت هايى را كه به زور و از طريق توسل به كودتاى نظامى و قهر و غلبه نظاميان بر سر كار آمده است، به رسميت

ص: 34

مى شناسند؛ و براى آن ها مهم نيست كه حكومت از چه راهى بر سر كار آمده؟! مهم آن است كه ببينيم چه كسى برمسند قدرت است و مى تواند قدرت خود را تثبيت كند.

به همين دليل در آغاز هر حكومتى كه در هر نقطه اى از جهان صورت مى گيرد، كمى صبر مى كنند تا ببينند آيا كودتا پيروز مى شود يا نه؟ اگر پيروز شد و پايه هاى آن محكم گرديد همه حكومت هاى دنياى مادى- يكى پس از ديگرى- آن را به رسميت مى شناسند.

عجيب تر اينكه به گفته نويسنده الفقه الاسلامى و ادلته تمام فقهاى مذاهب چهارگانه اهل سنت نيز همين عقيده را دارند كه امامت و حكومت ممكن است، با قهر و غلبه حاصل شود؛ و كسى كه بازور بر سر كار آيد؛ حاكم واجب الاطاعه است! بى آنكه نياز به بيعت مردم يا جانشينى امام و خليفه قبل داشته باشد.(1) در بعضى از كلمات فقيه معروف اهل سنت، احمد حنبل، اين معنى با صراحت بيشترى آمده است؛ او امامت را نه مشروط به عدالت مى داند، و نه علم و فضيلت؛ و حديثى نقل مى كند كه مطابق آن هر كس با قدرت شمشير بر سر كار آمد خليفه و اميرمؤمنان است؛ و براى هيچ كس جايز نيست كه او را امام نداند؛ خواه نيكوكار باشد يا فاجر!(2) نظير همين معنى در منهاج السّنن آمده است.(3) ممكن است كسى بگويد كه ابراز چنين عقيده اى فقط از سوى كسانى كه هيچ گونه ايمانى به خدا ندارند، امكان پذير است؛ ولى كسانى كه دم از ايمان و اسلام مى زنندوارزش هاى ويژه حكومت مانند ايمان و عدالت را به رسميّت مى شناسند چرا چنين فتوايى بدهند؟!

ولى اگر به اين حقيقت توجّه كنيم كه آنها غالباً در صدد توجيه وضع موجود خلفاى نخستين و بنى اميّه و بنى عباس، و همگامى و همراهى با آنها بودند؛ تعجّب نخواهيم كرد كه حكومت ظالمان و فاجرانى را كه با قهر و غلبه و شمشير بر سر كار آمده اندرابه رسميّت بشناسند.


1- الفقه الاسلامى و ادلته، جلد 6، صفحه 682 ..
2- الاحكام السّلطانيه، صفحه 20..
3- منهاج السّنن، كتاب البغاة، صفحه 518 ..

ص: 35

به هرحال هر گاه از ديدگاه قرآن مجيد به اين مسأله بنگريم؛ روشن است كه حكومت در درجه اوّل مخصوص ذات پاك خداوند است؛ سپس براى هر كس كه خداحكومت را به او عطا كند.

قرآن مجيد در چندين آيه مى گويد: انِ الْحُكْم الّا لِلّهِ «حكم و فرمان، تنها از آن خدااست».(1) همين مضمون در آيات ديگر قرآن نيز ديده مى شود.

«حكم» در اينجا معنى وسيعى دارد كه هم «حكومت» را شامل مى شود، و هم «داورى و قضاوت» را.

در واقع توحيد خالقيّت، ملازم توحيد حاكميّت است. يعنى: هنگامى كه بپذيريم سراسر عالم آفرينش مخلوق خدااست بايد قبول كنيم كه ملك تامّ اواست؛ و طبيعى است كه حاكميّت مطلق بر چنين جهانى قبل ازهر كس و هر چيز از آن او خواهد بود. بنابراين حاكميت ها بايد به او منتهى شود، و به فرمان او صورت گيرد؛ و هر كس بدون اذن و فرمان او بر مسند حكومت بنشيند، متجاوز و غاصب است!

اين ديدگاه كه از توحيد افعالى پروردگار كه يكى از شاخه هاى آن توحيد مالكيت و حاكميّت است، سرچشمه مى گيردو براى خدا پرستان موحّد كاملًا شناخته شده است؛ همان گونه كه ديدگاه هاى مكتب هاى الحادى بر كسى پنهان نيست. (دقّت كنيد)

به همين دليل ما پيامبران الهى را حاكمان اصلى از سوى او مى دانيم؛ و نيز به همين دليل پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در اوّلين فرصت ممكن يعنى: هنگامى كه به مدينه هجرت فرمود و زمينه را براى «تشيكل حكومت» آماده ديد بلافاصله حكومت را تشكيل داد.

بعد از او نيز كسانى حقّ حكومت دارند كه بى واسطه يا باواسطه از سوى او براى اين مقام تعيين شده باشند.

روايات متعدّدى كه اميران و امامان و جانشينان پيامبر صلى الله عليه و آله را با صراحت در «دوازده نفر» خلاصه مى كند، و منابع و مدارك آن، از معروف ترين كتب شيعه و اهل سنّت- در جلد گذشته پيام قرآن آمده- است، اين حق را به امامان دوازده گانه اهل بيت عليهم السلام مى دهد (چرا


1- انعام، 57 ويوسف 40 و 67 ..

ص: 36

كه هيچ تفسير قابل قبولى براى اين روايات جز آنچه گفته شده ارائه نشده است).

بر اساس همين تفكّر در زمان غيبت حضرت مهدى (عج) نيز كسانى حقّ حكومت دارند، كه از سوى او به طور خاص يا به طور عامّ براى احراز اين مسئوليت منصوب شده باشند.

از مجموع آنچه در بالا گفته شد نتيجه مى گيريم كه «حكومت» از ديدگاه يك مسلمان موحّد بايد از سوى بالا تعيين شود؛ حتّى حقّى كه براى مردم قائل مى شويم آن حق نيز بايد از سوى خدا معيّن گرددو هرگز يك موحّد خداپرست نمى تواند اراده خلق را بى آنكه منتهى به اراده خالق شود به عنوان اساس حكومت بپذيرد. (دقّت كنيد)

و اينكه بعضى از نا آگاهان نوشته اند: «اين حقيقت ملموس را همه درك مى كنند كه هركس را اكثريت مردم به زمامدارى برگزينند، و پشتيبانش باشند، حاكم مى شود؛ زيرا نيروى اصلى جامعه خود مردم هستند ... اين مردم هستند كه ولايت را به كسى مى دهند و به حاكميّت او عينيت مى بخشند» با تفكّر توحيدى سازگار نيست.

ما مى گوييم تفكّر توحيدى عكس اين رابيان مى كند مى گويد: اين خدااست كه ولايت را به كسى مى دهد و به حاكميّت او عينيت مى بخشد، و اگر مردم در اين زمينه حقّى دارند آن هم به اذن و فرمان اواست.

كوتاه سخن اينكه تفكّر توحيدى «حكومت» را از سوى بالا مى بيند و تفكّرات الحادى، از سوى پايين!

ص: 37

ماهيّت حكومت اسلامى

اشاره

با توجّه به آنچه در بحث قبل گذشت تحقيق درباره «ماهيّت حكومت اسلامى» چندان پيچيده نيست؛ زيرا با قبول توحيد، حاكميّت كه از شاخه هاى توحيدافعالى خدااست حق حكومت اوّلًا و با لذّات از آن خدا شمرده مى شود؛ سپس از آن هر كس كه اوبخواهدو براى اين منصب قرار دهد. بنابراين حكومت اسلامى نه حكومت ديكتاتورى و استبدادى است، و نه حكومت دموكراسى؛ بلكه نوعى حكومت برتر يعنى حكومت خدايى و الهى است.

ولى اين بدان معنى نيست، كه اصل مشورت و توجّه به آراء مردم در بافت حكومت اسلامى نقشى نداشته باشد؛ و نسبت به آن بى توجّهى شود.

زيرا هنگامى كه «مالِكُ الْمُلوك» و «احكَمُ الْحاكِمينَ» كه خداوند است، دستور به مشورت و توجّه به آراء مردم بدهد؛ اين امور مشروعيّت پيدا مى كند.

از طرفى مى دانيم در دو آيه از قرآن مجيد صريحاً دستور به شورا داده شده است.

در آيه 38 سوره «شورى» كه به خاطر همين آيه اين سوره «شورى» ناميده شده، براى مؤمنان متوكّل على اللَّه هفت صفت بارز ذكر مى كند كه يكى از آنها مشورت در امور مهمّه است و مى فرمايد: وَ امرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ «وامورشان با مشورت درميان آن ها انجام مى گيرد!»!

و در آيه 159 «آل عمران» از اين فراتر رفته و سه توصيه مهم درباره مؤمنان به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله داده كه يكى از آن سه دستور، مشاورت با آنان در امور مهمّه است، مى فرمايد:

صلى الله عليه و سلم وَ شاوِرْهُمْ فى الامْرِ رحمهما الله «ودر كارها، با آنان مشورت كن».

بنابراين احترام به آراء مردم مشروعيّت خود را از فرمان پروردگار به دست مى آورد.

از سوى ديگر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و جانشينان معصوم او و دانشمندان و علمايى كه به

ص: 38

عنوان ولىّ فقيه مشروعيت خويش را باواسطه از خداوند كسب مى كنند، مأموريت دارند كه مصالح مردم (بندگان خدا) را در همه جا مورد توجّه قرار دهند؛ و به اصطلاح رعايت غبطه عموم كنند؛ و مسلّم است مصلحت مردم ايجاب مى كند كه به نوعى درامر حكومت سهيم و شريك باشند و به آراء آنها توجّه شود؛ بنابراين توجّه به آراء مردم جنبه الهى پيدا مى كند.

به تعبير ديگر حكومت الهى وقتى انسجام پيدا مى كند كه توان وقدرت اجرائى بالايى داشته باشد؛ و به دست آوردن اين توان و قدرت جز با مشاركت مردم در امرحكومت ميسّر نيست. در واقع اجراى احكام الهى واجب است؛ و مشاركت مردم در امر حكومت مقدّمه اين واجب محسوب مى شود؛ و مقدّمه واجب، واجب است.

خلاصه اينكه «جوهره حكومت اسلامى» حكومت الهى است؛ ولى اين حكومت در نهايت سر از حكومت مردمى در مى آورد. تعيين پيامبران و امامان و جانشينان آنها، جوهره الهى حكومت را تشكيل مى دهد و مأمور بودن اين افراد به مسأله مشورت و احترام به آراء مردم كه آن نيز به فرمان خدااست، جوهره مردمى آن را تشكيل مى دهد.

آنها كه تصوّر مى كنند كه حكومت اسلامى يك پارچه متكّى به آراء مردم است؛ و عنصر الهى آن را به فراموشى مى سپارند؛ بيراهه مى روند؛ و آنها كه فقط به عنصر الهى آن توجّه دارند جنبه شورا و آراء مردم را ناديده مى گيرند؛ باز در اشتباه اند.

در بحث هاى آينده (در بحث بيعت و شورى) شرح بيشترى در اين باره مطالعه خواهيد فرمود.

به هر حال چگونه مى توان اين واقعيّت را انكار كرد كه مشاركت مردم در امر حكومت، به حاكمان قدرت و قوّت مى بخشد، و بدون مشاركت آنها هيچ كارى از آنان ساخته نيست؛ همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام در خطبه شقشقيه مى فرمايد:

«اما وَالَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَءَ النَّسَمَةَ لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قيامُ الحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ وَ ما اخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلماءِ الّا يُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبَ مَظْلُومٍ لَالْقَيْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها»:

«آگاه باشيد به آن خدايى سوگند كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر نبود كه جمعيّت بسيارى گرداگردم را گرفته و به ياريم قيام كره اند، و از اين رو حجّت بر من تمام شده است؛ و اگر نبود عهد و پيمانى كه خداوند از دانشمندان و علماء گرفته است كه در

ص: 39

برابر پرخورى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار ناقه خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم».(1) اين تعبير به خوبى مى رساند كه حمايت مردمى حتى باعث اتمام حجّت بر ولىّ منصوب از طرف خداوند مى گردد.

بى شك ولايت آن حضرت از سوى خداوند و از طريق پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ثابت شده بود، و اين ولايت فعليّت داشت، و بر خلاف آنچه بعضى از ناآگاهان گفته اند جبنه شأنى و بالقوّه نداشت؛ ولى از نظر اجرائى و عملى نياز به حمايت مردم داشت؛ و بدون آن به فعليت نمى رسيد.

در مورد فقهاى اسلام نيز چنانكه خواهيم گفت، ولايت فعليّه براى همه ثابت است؛ ولى اعمال اين ولايت تنها در صورتى ميسّر است كه حمايت و پشتيبانى مردم نسبت به آن حاصل گردد؛ و به همين دليل آن ولىّ فقيه كه بتواند آراء مردم را به خود جلب كند نسبت به ديگران اولويّت خواهد داشت؛ چرا كه او بهتر مى تواند مقام ولايت خود را اعمال كند در حالى كه ديگران نمى توانند (شرح بيشتر اين سخن، به خواست خدا در جاى خود خواهد آمد).

بنابراين اگر در اين گونه موارد تعبير به انتخاب ميشود، مفهومش اين نيست كه اين منصب از سوى مردم به آن داده مى شود؛ زيرا همان گونه كه گفتيم از ديدگاه توحيدى حقّ ولايت تنها با خدااست و اين مقام براى كسانى است كه خداوند بدون واسطه يا باواسطه اوليائش براى آنها تعيين فرموده است؛ و اصالت دادن به آراء مردم و نفى جوهره الهى حكومت از بينش هاى شرك آلود و غير توحيدى سرچشمه مى گيرد.

منظور اين است كه مردم اعلام حمايت و پشتيبانى از فردى از فقها مى كنند كه او را از ميان همه فقهاء شايسته تر و لايق تر و جامع تر ديده اند؛ و اگر انتخاب به دست مردم بود، لزومى نداشت از ميان فقيهان انتخاب كنند بلكه مى توانستند هر كس را مايل هستند براى اين كار برگزينند؛ خواه فقيه باشد يا غير فقيه.

كوتاه سخن اينكه: مردم كسى را بر مسند حكومت نمى نشانند؛ چرا كه اين حقّ،


1- نهج البلاغه، خطبه 3 ..

ص: 40

مخصوص خدااست، تنها كارى كه مى كنند، اين است كه از ميان كسانى كه خداوند حقّ ولايت به آنها داده است يكى را انتخاب كرده و اعلام حمايت و پشتيبانى از او مى كنند؛ و اگر تعبير انتخاب مى شود، اين انتخاب مفهومى غير از آنچه در دنياى مادّى مى بخشد دارد، و قرائن حاليّه و مقاليّه گواه بر اين حقيقت است كه ماهيّت اين دو انتخاب كاملًا با هم متفاوت است (دقت كنيد).

بنابراين همان گونه كه اميرمؤمنان على عليه السلام قبل از بيعت مردم، ولىّ خدا بود؛ كه طبق صريح آيه ولايت انَّما وَليُّكُمْ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتونَ الزَّكاة وَ هُمْ راكِعُونَ (1) اين ولايت را خدا به على عليه السلام داده بود؛ و طبق حديث متواتر غدير و جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىُّ مَوْلاهُ»؛ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در غدير خم رسماً او را از سوى خدا به اين مقام منصوب كرد؛ ولى بيعت مردم با ديگران سبب شد كه او مدّتى نتواند ولايت خويش را اعمال كند؛ و تنها بعد از بيعت مردم با او بود كه امكان اعمال اين ولايت حاصل شد. آرى مردم زمينه هاى اجرائى را فراهم كردند، نه اينكه مقام ولايت او رابه فعليّت برسانند.

در مورد فقها نيز مسأله همين طور است؛ آنها طبق دلايلى كه خواهد آمد هر گاه علاوه بر اجتهاد و عدالت، مدير و مدبّر و آگاه به زمان و شرايط آن باشند؛ داراى ولايت فعليّه از سوى خداوند هستند؛ ولى اعمال اين ولايت نياز به مقدّماتى دارد كه از همه مهم تر حمايت مردمى است.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز در زمانى كه در مكّه بود نتوانست تشكيل حكومت الهيه بدهد؛ تنها در زمانى كه وارد مدينه شد و حمايت مردمى به قدر كافى فراهم گشت و موانع برطرف گرديد تشكيل حكومت داد؛ ولى اين بدان معنى نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مكّه مقام ولايت را نداشت؛ و در مدينه از سوى مردم به او داده شد. (باز هم دقت بفرماييد).

ولايت خبرى و انشائى

بعضى معتقداند علمايى كه در مسأله ولايت فقيه سخن گفته اند دو ديدگاه مختلف


1- سوره مائده، آيه 55 ..

ص: 41

دارند: بعضى ولايت فقيه را به معنى «خبرى» پذيرفته اند؛ وبعضى به مفهوم «انشايى»؛ و اين دو مفهوم در ماهيّت با يكديگر متفاوت اند.

زيرا اوّلى مى گويد: «فقهاى عادل از طرف خدا منصوب به ولايت هستند»، و دومّى مى گويد: «مردم، فقيه واجب الشّرايط را بايد به ولايت انتخاب كنند».

ولى به اعتقاد ما اين تقسيم بندى از اصل، بى اساس به نظرمى رسد؛ چرا كه ولايت هر چه باشد «انشائى» است؛ خواه خداوند آن راتعريف كند يا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و يا امامان عليهم السلام. مثلًا امام عليه السلام بفرمايد: «انّى قَدْ جَعَلْتُهُ حاكِماً»: «من- فقيهى را كه داراى شرايط ايمان و تقوااست- به ولايت و حكومت نصب كردم»، يا فرضاً مردم انتخاب كنند، و براى او انشاء ولايت و حكومت نمايند.

هر دو انشائى است؛ تفاوت در اين است كه در يك جا انشاء حكومت از ناحيه خدااست؛ و در جاى ديگر از ناحيه مردم، و تعبير به اخبارى بودن در اينجا نشان مى دهد كه گوينده اين سخن به تفاوت ميان اخبار و انشاء دقيقاً آشنايى نداشته است، و يا اگر آشنا بوده، اين تعبيرات را از روى مسامحه به كار برده است.

تعبير صحيح اين است كه ولايت در هر صورت، انشائى است و جزء مقاماتى است كه بدون انشاء تحقق نمى يابد. تفاوت در اين است كه انشاء اين مقام و موهبت ممكن است از سوى خدا باشد يا از سوى مردم؛ مكتب هاى توحيدى آن را از سوى خدا مى دانند- و هر جا از سوى مردم باشد باز بايد به اذن خدا باشد- و مكتب هاى الحادى آن را از سوى مردم مى پندارند.

بنابراين نزاع بر سر «اخبار» و «انشاء» نيست؛ سخن بر سر اين است كه چه كسى انشاء كند خدا يا خلق؟ يا به تعبير ديگر مبناى مشروعيّت حكومت اسلامى آيا اجازه و اذن خداوند در تمام سلسله مراتب حكومت است يا اجازه و اذن مردم؟

مسلّم است آنچه با ديدگاه هاى الهى سازگار است، اوّلى است نه دوّمى.

***

حكومت و وكالت

ص: 42

گاه گفته مى شود «حكومت» مردمى نوع «وكالت» است؛ نه اعطاء منصب؛ زيرا مالك الملوك خدااست واو بايد اين منصب را به كسى اهداء كند.

به تعبير ديگر همان گونه كه در امور شخصى هر كسى مى تواند به ديگرى وكالت بدهد و اين امر مشروعيّت قطعى دارد؛ همچنين در امور اجتماعى نيز اين امكان هست كه مردم كسى را وكيل خود كنند، كه از سوى آنها تدبير امور اجتماعى كند؛ و مادام كه اين وكالت باقى است آنها موظّف به قبول نتايج آن هستند.

ولى اين سخن از جهاتى نادرست است؛ زيرا اوّلًا: وكيل اكثريت جامعه چه حقّى دارد كه درباره اقليّت نيز دخالت كند؟ فرض كنيد 51 ميليون نفر كسى را وكيل خود كردند؛ و 49 ميليون نفر شخص ديگرى را، مطابق كدام دليل وكيل 51 ميليون نفر حق دارد در امور 49 ميليون نفر ديگر دخالت نمايد؟!

ثانياً: در بسيارى از انتخابات دنيا به هردليل گروه عظيمى اصلًا به پاى صندوق هاى رأى نمى روند، و كسى را به عنوان وكالت خود بر نمى گزينند؛ چه الزامى دارد كه آنها از كسى كه وكالت ديگران را بر عهده دارد پيروى كنند؟!

ثالثاً: وكالت يك عقد جايز است؛ و موكّل هر زمان بخواهد مى تواند وكيل خود را عزل نمايد؛ در حالى كه در نظامات سياسى دنيا هرگز مردم نمى توانند نمايندگان خود، يا منتخبين براى رياست جمهورى و مانند آن را عزل كنند.

حقيقت اين است كه مسأله دموكراسى را نمى توان تحت اين گونه عناوين گنجانيد.

دموكراسى ماهيّتى مخصوص به خود دارد؛ و در واقع يك نوع قرار داد اجتماعى ناشى از ضرورت است؛ چرا كه جامعه، حكومت مى خواهد و از سوى ديگر اتفاق نظر مردم در اين مسأله امكان پذير نيست؛ پس به حكم اجبار و ناچارى بايد به سراغ رأى اكثريّت رفت و بايد اقليّت در برابر اكثريّت تسليم باشند؛ چون راه ديگرى براى اداره اجتماع از نظر آنها وجود ندارد، هر چند اين كار به طوركامل عادلانه نيست.

امّا آنها كه حكومت را از سوى خدا مى دانند راه ديگرى را پيشنهاد مى كنند؛ و آن اينكه ببينيم خداوند حكومت را در اختيار چه كسى گذارده است؟ هر چند نظرات مردم- در مواردى كه افراد لايق و شايسته از نظر تعاليم اسلام متعدداند- مى تواند در تعيين فرد

ص: 43

مورد قبول، سرنوشت ساز باشد؛ و آن كس ترجيح پيدا كند، كه پشتيبانى مردمى بيشترى را براى اجراى اهداف حكومت دارد.

مسائل مربوط به بيعت مى تواند اين مسأله را روشن تر سازد؛ و به خواست خدا درباره نقش بيعت در حكومت، و ماهيّت و شرايط بيعت در بحث هاى آينده به طور مشروح سخن خواهيم گفت.

***

ص: 44

رابطه «دين» و «حكومت» از ديدگاه قرآن

اشاره

در كشورهاى غربى شعار «جدايى دين از سياست»، بسيار رايج است و شايد به يك معنى جزء مسلمات آنها شده است؛ و به همين دليل از تشكيل حكومت اسلامى كه «دين» و «سياست» را به طور قاطع با هم مى آميزد وحشت مى كنند و رنج مى برند! و اين به دو دليل است:

1- آيينى كه غالباً در جوامع غربى وجود دارد آيين مسيحيت (كنونى) است؛ و مى دانيم اين آيين- بر اثر تحريفات زيادى كه با گذشت زمان در آن پديد آمده است- به صورت يك مسأله كاملًا خصوصى و فردى و منحصر به رابطه خلق و خالق كه تعليمات آن منحصر به يك سلسله توصيه هاى اخلاقى مى شود، در آورده است؛ و كارى به مسائل اجتماعى و مخصوصاً مسائل سياسى ندارد.

فرق ميان يك دين دار و غير دين دار در اين جوامع آن است كه: فرد ديندار به يك سلسله مسائل اخلاقى پايبند است، و هفته اى يك روز به كليسا مى رود، و ساعتى به نيايش و مناجات مى پردازد؛ ولى افراد بى دين تعهّد خاصّى نسبت به مسائل اخلاقى ندارند؛- هر چند گاهى به عنوان ارزش هاى انسانى نه دينى، براى آن احترام قائل اند- و هرگز به كليسا نمى روند.

2- خاطره بسيار دردناكى كه آنها از حكومت ارباب كليسا در قرون وسطى و دوران «انگيزيسيون» (تفتيش عقايد) دارند؛ سبب شده كه براى هميشه دين را از سياست جدا كنند.

توضيح اينكه: ارباب كليسا در قرون وسطى بر تمام شئون سياسى و اجتماعى مردم اروپا مسلّط شدند؛ و پاپ ها با قدرت تمام بر كشورهاى اين قاره حكومت مى كردند، حكومتى كه منتهى به استبداد و خودكامگى شديد شد. تا آنجا كه در برابر نهضت هاى علمى به

ص: 45

پاخاستند و هر فكر نو و پيشرفت علمى را به عنوان ضديّت با مذهب در هم كوبيدند، محكمه هايى كه بعداً به نام انگيزيسيون ناميده شد برپا كردند، و گروه هاى بى شمارى را به اين محكمه ها كشاندند و محكوم كردند؛ بعضى را سر بريدند، و بعضى را زنده زنده در آتش سوزاندنديا محكوم به زندان نمودند، كه در ميان آنها جمعى از دانشمندان معروف علوم طبيعى بودند؛ تمام پادشاهان از آنها حساب مى بردند، و حكمشان براى آن ها مطاع بود!

اضافه بر اين ثروت هاى سرشارى اندوختند، و زندگى تجمّلاتى عجيبى براى خود فراهم ساختند.

مجموعه اين امور، مردم را بر ضدّ آنها شورانيد و مخصوصاً علماى علوم طبيعى در برابر آنها به سختى موضع گرفتند؛ و شعار جدايى دين از سياست از يك سو، و تضادّ علم و دين از سوى ديگر همه جا سر داده شد. سپس با پيروزى اين جناح، كليسا و حاكمانش از صحنه اجتماع و حكومت عقب رانده شدند؛ و تنها كشورى كه از آن امپراطورى عظيم در دست ارباب كليسا باقى مانده همان كشور بسيار كوچك واتيكان است؛ كه كمتر از يك كيلومتر مربّع مى باشد! يعنى به اندازه يك روستاى بسيار كوچك.(1) اين ها همه تحوّلاتى بود كه در اروپا و در آن شرايط خاصّ به وجود آمد.

سپس گروهى كه از كشورهاى اسلامى براى تحصيل يا كارهاى تجارى يا سياحت به فرنگ رفته بودند؛ به هنگام بازگشت اين طرز فكر را به عنوان ارمغان غرب به شرق اسلامى آوردند؛ كه «دين» از سياست بايد جدا باشد. بى آنكه تفاوت هاى عظيمى را كه ميان اسلام و مسيحيّت تحريف يافته، وجود داشت درك كنند؛ و به تفاوت فرهنگ اسلامى حاكم بر اين كشورها با فرهنگ كليسا بينديشند.

متأسفانه بعضى از كشورهاى اسلامى تسليم اين توطئه تبليغاتى شدند و آن را به عنوان يك اصل اساسى پذيرفتند بايد توجّه داشت كه دولتهاى غربى كه از قدرت حكومت اسلام


1- در لغتنامه دهخدا و فرهنگ معين مساحت واتيكان 44 هكتار( كمتر از نيم كيلومتر) ذكر شده؛ و جمعيّت آن در بعضى از منابع 525 نفر! ودر بعضى هفتصد نفرو در بعضى يك هزار نفر ذكر شده است! در واقع اين كشور مجموعه اى از كليساها و عمارات ادارى وابسته به آن مى باشد. واتيكان داراى ايستگاه راه آهن، تأسيسات پستى و فرستنده راديويى و قانون مخصوص به خود و حكومت مستقل مى باشد و حدود پنجاه كشور در دربار پاپ نمايندگى دارند. قابل توجّه اينكه اين كشور در دل شهر رم پايتخت ايتاليا واقع شده است( لغتنامه دهخدا، فرهنگ معين و المنجد فى الاعلام) ..

ص: 46

سخت بيمناك بوده و هستند اين مسأله را سخت دنبال كردند، و كشورهاى غرب زده اى همانند تركيه، پيروى از اين اصل را سر لوحه كار خود قرار داده و حكومت لائيك (غير مذهبى) را تشكيل دادند.

اين در حالى بود كه بسيارى از كشورهاى اسلامى و امّت هاى بيدار مسلمان در برابر اين توطئه ايستادند؛ توطئه هايى كه مى خواست مسلمين را از اسلام جدا سازد؛ و اسلام را بسان مسيحيّت امروز، به صورت يك رابطه ظاهرى و خصوصى خلق با خالق و بيگانه از اجتماع و سياست در آورد.

به همين دليل هنگامى كه انقلاب اسلامى ايران به ثمر نشست و نخستين حكومت اسلامى- انقلابى تشكيل شد؛ همگى در غرب انگشت حيرت بر دهان نهادند؛ كه مگر مى شود مذهب زمام حكومت را به دست گيرد؟ مگر ممكن است دين جواب گوى تمام نيازهاى عصر و زمان ما باشد؟ و بعد از آنكه ديدند اين حكومت ريشه دار و باثبات شد؛ براى اينكه در چهار ديوار مرزهاى اين كشور محدود بماند و الگويى براى ساير كشورهاى اسلامى نشود، دست به كار فعاليت ها مخرّب زيادى شدند كه شرح آن را بايد از كتابهايى كه در اين زمينه نوشته شده است طلب كرد.

خوشبختانه اين توطئه ها مؤثر واقع نشد و تفكّر تأسيس «حكومت اسلامى» در بسيارى از كشورهاى مسلمان دنيا، در قارّه آسيا و آفريقا، به عنوان يك تفكّر زنده و نجات بخش در آمد؛ هر چند غربى ها به شدّت در برابر آن مقاومت مى كنند و در اين راه از هيچ كارى اعم از تهمت ها و دروغ ها و برچسب هاى كاذب و تبليغات مغرضانه شبانه روزى ابا ندارند.

***

اما اينكه چگونه اسلام از نظر اصول و فروع و تاريخ با مسأله حكومت آميخته است، مسأله پيچيده اى نيست؛ و هر كس قرآن مجيد و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمّه معصومين عليهم السلام، و همچنين تاريخ اسلام را مورد توجّه قرار دهد؛ اين مسأله را به وضوح در مى يابد كه جدا كردن حكومت و سياست از اسلام امرى غير ممكن است؛ و به منزله اين است كه بخواهند اسلام را از اسلام جدا كنند!

ص: 47

شاهد اين سخن قبل از هر چيز تاريخ اسلام است. همان گونه كه قبلًا نيز اشاره شد نخستين كارى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بعد از هجرت به مدينه انجام داد تشكيل حكومت اسلامى بود. او به خوبى مى دانست اهداف نبوّت و بعثت انبياء يعنى: تعليم و تربيت، و اقامه قسط و عدل و سعادت و تعالى انسان، بدون تشكيل حكومت ممكن نيست؛ به همين دليل در نخستين فرصت ممكن به فرمان خداوند پايه هاى حكومت را بنا نهاد.

ارتشى تشكيل داد كه مهاجران و انصار در آن شركت داشتند؛ و هر كس در هر سنّ و سال و در هر شرايط- بجز زنان و كودكان و بيماران و از كار افتادگان ملزم به شركت در آن بوند. تهيّه سلاح و مركب و آذوقه اين ارتش كوچك و ساده قسمتى بر عهده خود مردم بود، و قسمتى بر عهده حكومت اسلامى؛ و هر قدر دامنه غزوات و پيكار با دشمنان سر سخت گسترده تر مى شد تشكيلات ارتش اسلام وسيع تر و منظّم تر مى گشت.

حكم زكات نازل شد و براى نخستين بار بيت المال اسلامى براى تأمين هزينه هاى جهاد، و تأمين نيازهاى محرومان تشكيل گرديد.

احكام قضائى و مجازات هاى جرائم و تخلّفات، يكى پس از ديگرى نازل شد و حكومت اسلامى وارد مراحل تازه اى گشت.

اگر اسلام حكومتى نداشته، تشكيل ارتش و بيت المال و دستگاه قضائى و مجازات متخلّفان چه معنى مى تواند داشته باشد؟!

اين وضع بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در دوران خلفاى نخستين، و حتّى در زمان خلفاى بنى اميّه و بنى عبّاس همچنان ادامه يافت، و آنها به نام خليفه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بر مردم حكومت كردند؛ هر چند حكومت آنها غالباً ظالمانه و خارج از چار چوب قوانين اسلامى بود؛ ولى هر چه بود نشان مى داد كه تشكيل حكومت يكى از مسائل ابتدايى و بنيادى اسلام است.

فشارهايى كه بر ائمّه اهل بيت عليهم السلام، وارد مى شد،- قيام امام حسين عليه السلام، ولايتعهدى امام على بن موسى الرضا عليه السلام، زندانى شدن امام موسى بن جعفر عليه السلام، تعبيد امام هادى عليه السلام و امام حسن عسكرى عليه السلام به سامرا، و تحت نظر قرار گرفتن آنان از ترس قيام بر ضدّ حكومت- همه به خوبى نشان مى دهد كه امامان راستين تشكيل حكومت عدل الهى را از وظايف

ص: 48

حتمى خود مى شمردند و از هر فرصتى براى آن استفاده مى كردند و دشمنان آنها نيز به خوبى بر اين امر واقف بودند.

اگر اسلام مانند مسيحيّت كنونى محدود به يك سلسله احكام اخلاقى بود؛ اين پديده ها در تاريخ اسلام مفهومى نداشت و هيچ كس با يك معلّم ساده اخلاق يا زاهد گوشه گير و پيشوايى كه تنها به اقامه نماز جماعت قناعت مى كند معارضه اى ندارد.

معارضه تنها زمانى شروع مى شود كه پاى مسأله حكومت به ميان آيد، اينها همه از يك سو؛ از سوى ديگر بسيارى از احكام اسلامى كه در متن قرآن مجيد آمده است با صداى رسا فرياد مى زند كه بايد حكومتى تشكيل گردد؛ و در چهارچوبه حكومت پياده شود، و به تعبير ديگر، اين احكام، احكام سياسى است؛ و خطّ سياسى جامعه اسلامى را تعيين مى كند.

آيات زيادى از قرآن درباره مسأله جهاد و وظايف مجاهدين و مسأله غنائم جنگى و شهدا و اسرا است، آيا اين گونه از احكام در بيرون دايره حكومت قابل توجيه است؟

بسيارى از آيات قرآن، ناظر به وظايف قاضى و احكام قضا و اجراى حدود وقصاص و مانند آن، و بسيارى ناظر به اموال بيت المال است.

مسأله امر به معروف و نهى از منكر در محدوده تذكّرات و اوامر و نواهى زبانى وظيفه همه مردم است؛ ولى بعضى از مراحل امر به معروف و نهى از منكر كه نياز به شدّت عمل و توسّل به زور، و حتى قيام مسلحانه نظامى دارد كه جز از طريق حكومت قابل اعمال نيست.

اجراى عدالت اجتماعى و اقامه قسط و عدل و گشودن راه براى آزادى تبليغ در سراسر جهان، هرگز با توصيه و نصيحت و اندرزهاى اخلاقى انجام نمى شود. اين حكومت است كه بايد به ميدان آيد، و چنگال ظالمان را از گريبان مظلومان جدا سازد؛ و حقوق مستضعفان را باز ستاند و نداى توحيد را از طريق رسانه هاى موجود، در هر زمان به گوش مردم جهان برساند.

همين مضامين به صورت گسترده تر در سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله و روايات معصومين عليهم السلام وارد شده است؛ و بخش عظيمى از فقه اسلام و كتب فقهى را تشكيل مى دهد؛ و اگر بخواهيم اين مسائل را از روايات و كتب فقهى جدا سازيم؛ چيزى باقى نمى ماند!

ص: 49

همان گونه كه قبلًا اشاره شد كتب فقهى را به سه بخش تقسيم مى كنند: «عبادات»، «معاملات» و «سياسات».

عبادات رابطه خلق با خالق است.

معاملات رابطه مردم با يكديگر است.

سياسات رابطه مردم با حكومت مى باشد.

ولى اگر دقت كنيم تنها بخش سياسات نيست كه بدون تشكيل حكومت شكل نمى گيرد؛ بخش معاملات نيز اگر نظارت حكومت بر حسن اجراى آن نباشد دست خوش هزارگونه نابسامانى مى شود؛ و حقوق مستضعفان پايمال مى گردد و جامعه به دو قطب ثروتمند و فقير تقسيم مى شو؛، و انواع كمبودهاى مصنوعى و ساختگى در جامعه باعث رنجش مى گردد.

حتّى عبادات نيز بدون وجود يك حكومت قوى و نيرومند و عادل سامان نمى پذيرد.

يكى از عبادات حجّ است؛ كه جنبه سياسى آن، بسيار قوى است. نماز جمعه عبادت مهمّ ديگرى است كه علاوه بر حضور گسترده همه قشرهاى مردم در خطبه هاى آن، مهم ترين مسائل سياسى و اجتماعى و فرهنگى روز، در آن مطرح مى گردد.

نماز جماعت شبانه روزى نيزازاين محتوى خالى نيست؛ هر چند جنبه سياسى آن كمرنگ تر است.

آيه 41 سوره «حج» اشاره لطيفى به اين مسائل دارد؛ مى گويد: الَّذينَ انْ مَكَّنّاهُمْ فى الارْضِ اقامُوا الصَّلوةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ و امَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوا عَنِ الْمُنْكَرِ:

«همان كسانى كه هر گاه در زمين به آنها قدرت و حكومت بخشيديم، نماز را بر پا مى دارندو زكات مى دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند».

با توجّه به آنچه گفته شد، جاى ترديد باقى نمى ماند كه جدا ساختن تعليمات اسلامى از مسائل سياسى، امرى غير ممكن است؛ و شعارهايى كه راجع غرب در جدايى سياست از مذهب داده مى شود، در شرق اسلامى كاملًا بى محتوا و بى ارزش است.

اين سخن را با حديث جامع و جالبى از امام اميرالمؤمنان على عليه السلام پايان مى دهيم:

هنگامى كه ابوالدّرداء و ابو هريره نامه معاويه را براى على عليه السلام آوردند كه در آن تقاضا

ص: 50

شده بود كه قاتلان عثمان را به آنها بسپارد تا مجازات كنند؛ امام عليه السلام فرمود: «آنچه را معاويه گفته بود به من رسانديد، حال سخنان مرا بشنويد و از طرف من به او ابلاغ كنيد و بگوييد»:

«انَّ عُثْمانَ بْنِ عَفّانَ لايَعْدُوا انْ يَكُونَ احَدَ رَجُلَيْنِ: امّا امامُ هُدىً حَرامِ الدَمِ وَ واجِبُ النُّصْرَةِ لاتَحِلُّ مَعْصِيَتُهْ وَ لا يَسَعُ الامَّةَ خِذْلانُهُ، اوْ امامُ ضَلالَةِ حَلالُ الدَّمِ، لاتَحِلُّ وَلايَتِهِ وَلانُصْرَتُه، فَلا يَخْلُوا مِنْ احْدَى الخَصْلَتَيْنِ

وَالْواجِبُ فى حُكْمِ اللَّهِ وَ حُكْمِ الاسْلامِ عَلَى الْمُسْلِمينَ بَعْدَ ما يَمُوتُ امامُهُم اوْ يُقْتَلُ، ضالّاً كانَ اوْ مُهْتَدِياً، مَظْلُوماً كانَ اوْ ظالِماً، حَلالَ الدَّمِ اوْ حرامَ الدَّمِ، انْ لايَعْملُوا عَمَلًا وَلا يَحدثوا حَدَاً وَلا يُقَدِّمُوا يَداً وَلا رِجْلًا وَلا يَبْدَؤُ بِشَيئٍ قَبْلِ انْ يَخْتارُوا لَانْفُسِهِمْ اماماً عَفيفاً عالِماً وَرِعاً بِالْقَضاءِ وَالسُنَّةِ، يَجْمَعُ امْرَهُمْ وَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ وَ يَأخُذُ للمَظلمٍ مِنَ الظّالم حَقَّه وَ يَحْفَظُ اطْرافَهُمْ وَ يُجْبى فَيْئَهُمْ وَ يْيمَ حِجَّتَهُمْ وَ يُجْبى صَدَقاتِهمْ، ثُمَّ يَحْتَكمونَ الَيْه فى امامِهِمْ الْمَقْتُولِ ظُلْماً لِيَحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْحِّ فَائْ كانَ امامهُمْ قُتِلَ مَظْلُوماً حُكِمَ لِاوْلِيائِهِ بِدَمِهِ، فَانْ قُتِلَ ظالِماً نَظَرَ كَيْفَ الْحُكْمُ فى ذلِكَ»:

«عثمان بن عفان از دو حال خارج نيست: يا پيشواى هدايت بود و ريختن خونش حرام؛ و يارى كردنش واجب، و سرپيچى از فرمان او گناه بود؛ و امّت نمى بايست يارى او و را ترك كند؛ و يا پيشواى ضلالت بود و خونش حلال؛ و پذيرش حكومت و يارى او حرام بود.

بالاخره از اين دو حال خارج نيست؛ ولى واجب در حكم خدا و حكم اسلام بر مسلمين بعد از آنكه امام و پيشوايى از دنيا مى رود يا كشته مى شود، خواه گمراه باشد يا اهل هدايت، مظلوم باشد يا ظالم، خونش مباح باشد يا حرام، اين است كه هيچ كارى نكنند و دست به برنامه جديدى نزنند و گامى برندارند و چيزى را آغاز نكنند، پيش از آنكه براى خودشان امام و پيشواى پاكدامن، عالم، پارسا، آگاه به مسائل قضائى، و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله برگزينند؛ تا كارهاى آنها را جمع و جور كنند و در ميان آنها حكومت نمايد و حقّ مظلوم را از ظالم بگيرد و مرزها را نگهبانى كند و اموال بيت المال را جمع آورى نمايد و حجّ را- به طور منظّم- بر پا دارد، و زكات را جمع نمايد، سپس- هنگامى كه امور آنها سامان يافت- درباره پيشوايى كه معتقداند مظلوم كشته شده نزد او به داورى روند، اگر آن پيشوا مظلوم بوده، داورى مى كند كه صاحبان خون حقّ او را بگيرند و اگر ظالم بوده نگاه مى كند كه حكم در

ص: 51

اين ميان چيست»(1) (بنابراين تو اى معاويه قبلاز پرداختن به مسأله قتل عثمان بايد اصل حكومت اسلامى را بپذيرى و با كسى كه همه مردم با او بيعت كرده اند بيعت كنى و لحظه اى با توسّل به اين بهانه ها تأخير نيندازى).

دو گروه از طرح حكومت اسلامى وحشت دارند.

با وجود تمام آنچه گفته شد طبق مدارك مسلّم «اسلام بدون حكومت» اسلامى مسخ شده، و خالى از محتوا، و در واقع اسلام منهاى اسلام است. باز گروهى در اينجا مقاومت مى كنند و با مسأله طرح حكومت اسلامى به مخالفت بر مى خيزند؛ سرچشمه اين مخالفت در واقع دو چيز است كه: يكى جنبه روانى دارد و ديگرى جنبه روايى.

امّا آنچه جنبه روانى دارد اين است كه: آنها خاطره تلخى از حكومت ها دارند وبر اين عقيده اند كه در شرايط كنونى هيچ كس قادر بر اين نيست كه حكومت الهى را تشكيل دهد و عدل اسلامى را پياده كند؛ زيرا هميشه فشارهايى از داخل از سوى افراد تندرو بر حكومت وارد مى شود كه خواهان شكستن حريم قوانين اسلامى و بر هم زدن عدالت اجتماعى و مقدّم داشتن شعارهاى خالى از محتوا بر ضوابط شناخته شده كتاب و سنّت است.

از سوى ديگر از خارج نيز بر آن فشارهايى وارد مى شود و سياست هاى بسيار مرموزانه اجانب، كه توسّط عوامل مخفى و آشكار آنها اعمال مى گردد؛ اجازه نمى دهد، حكومت اسلامى در مسير خود به حركت در آيد، و حتماً در نقطه اى آن را از مسير اصلى به سوى مقاصد خود منحرف مى سازند؛ به همين دليل حكومت اسلامى واقعى را غير قابل عمل مى دانند.

آنها داستان مشروطه را شاهد و گواه اين مدّعا مى شمرند كه علماى دين با قوّت تمام در آن وارد شدند؛ تا چهره اى از حكومت اسلامى- يا چيزى كه شباهت به حكومت اسلامى در


1- كتاب سليم بن قيس، صفحه 182 ..

ص: 52

پاره اى از جهات داشته باشد- به دنيا نشان دهند؛ ولى على رغم تمام تلاش ها، سرانجام منحرفان داخلى و خارجى دست به دست هم دادند، و آن را مبدّل به حكومت خودكامه ويرانگر و بيدادگر ساختند.

امّا از نظر روايى به سراغ رواياتى مى روند كه مى گويد: «هر پرچمى قبل از قيام مهدى (عج) به عنوان حكومت برپا شود، پرچم ضلالت است»!

نمونه اى از اين روايات را در ذيل مى خوانيم؛

اين روايات در حقيقت چند گروه است:

نخست در گروهى از آنها مى خوانيم تا وقت مساعد براى خروج و قيام بر ضدّ سلاطين جائر و حكومت هاى ظالم نباشد، قيام نكنيد؛ مانند:

1- روايتى كه ابوالمرهف از امام باقر عليه السلام نقل مى كند؛ فرمود: «الْفُبْرَةُ عَلى مَنْ اثارَها، هَلَكَ الَمحاصِيرُ، قُلْتُ جُعِلْتُ فِداكَ وَ ما الَمحاصيرُ؟ قالَ: الْمُسْتَعْجِلُونَ ...».

«گرد و خاك و غبار متوجّه كسى مى شود كه آن را پراكنده كند هر كس غبارى بيفشاند بر صورت و دامان خودش مى نشيند- «محاصير» هلاك مى شوند، راوى مى گويد عرض كردم:

«محاصير» چيست؟ فرمود: كسانى هستند كه عجله مى كنند- و قبل از فراهم شدن شرايط قيام بر ضدّ حكومت جائر دست به اين كار مى زنند)».(1) 2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام از پدران گراميش در وصيّت پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام مى خوانيم؛ فرمود: «يا عَلىُّ انَّ ازالَةَ الْجِبالِ الرَّواسى اهْوَنُ مِنْ ازالَةِ مُلْكٍ لَمْ تَنْقَضِ ايّامُهُ»:

«اى على! بر كندن كوه هاى ثابت و ريشه دار آسان تر است از زائل كردن حكومتى كه هنوز ايّامش پايان نيافته- و شرايط زوالش فراهم نشده است-».(2) 3- در حديثى از عيسى بن قاسم آمده است كه امام صادق عليه السلام مى فرمود: «از خدا بپرهيزيد و به مصالح خويش بينديشيد؛ چرا كه شما از همه سزاوارتر براى اين كار هستيد


1- وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 36، اين روايات را صاحب وسائل در جلد 11 كتاب الجهاد باب 13 از ابواب جهاد العدو آورده است..
2- وسائل الشّيعه، جلد 11، صفحه 38 ..

ص: 53

...» سپس افزود: «انْ اتاكُمْ مِنّا آتٍ لِيَدْعُوْكُمْ الَى الرِّضا مِنّا فنَحْنُ نُشهِدكُمْ انّا لانَرْضى، انَّهُ لا يُطِيعُنا اليَوْمَ وَ هُوَ وَحْدَهُ وَ كَيْفَ يُطيعُنا اذا ارْتَفَعَتِ الرّاياتِ وَ الاعْلامُ»:

«اگر كسى از ما بيايد و شما را دعوت به خشنودى ما كند- توجه داشته باشيد الرّضى لال محمّد شعار پر جاذبه اى بوده است كه در آن زمان غالب قيام كنندگان به آن استناد مى كردند- ما شما را شاهد مى گيريم كه راضى به چنين قيامى نيستيم؛ او امروز اطاعت از ما نمى كند در حالى كه تنها است؛ هنگامى كه پرچم ها برافراشته شود- و گروه كثيرى اطراف او را بگيرند- چگونه اطاعت ما خواهد كرد»؟!(1) 4- در نهج البلاغه از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم:

«الْزِمْوا الارْضَ وَاصْبِرُوا عَلَى الْبِلاءِ وَلا تُحَرِّكُوا بِايْديكُمْ وَ سُيُوفِكُمْ فى هَوى الْسِنَتِكُمْ وَ لا تَسْتَعْجِلُوا بِمالَم يُعَجِّلْهُ اللَّهَ لَكُمْ، فَانَّهُ مَمْ ماتَ مِنْكُمْ عَلى فِراشَهَ وَ هُوَ عَلى مَعْرِفَةِ حَقِّ رَبِّه وَ حَقِّ رَسُوْلِهِ وَ اهْلِ بَيْتِهِ ماتَ شهيداً، وَ وَقَعَ اجْرُهُ عَلى اللَّهِ، وَ اسْتَوْجَبَ ثَوابَ ما نَوى مِنْ صالِحِ عَمَلِهِ، وَ قامَتِ النِيَةُ مَمقامَ اصْلاتِهِ لِسَيْفِهِ فَانَّ لِكُلِّ شَيئٍ مُدَّةً وَ اجَلًا»:

«بر جاى خود بمانيد- و بدون اجازه قيام نكنيد- در برابر بلاها و مشكلات استقامت ورزيد؛ شمشيرهايتان را در راه هوى و هوس و كلماتى- بدون مطالعه- از دهانتان بيرون مى آيد، به كار نگيريد، و درباره آنچه خداوند شتاب در آن را لازم ندانسته شتاب نكيند. زيرا آن كس از شما كه در بستر خويش بميرد ولى معرفت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيتش رابه طور شايسته داشته باشد شهيد از دنيا رفته است! و اجر و پاداش او بر خدااست، و ثواب اعمال نيكى را كه نيّت انجام آن را داشته است مى برد، و نيّت او جانشين ضربات شمشير او مى گردد- و بدانيد- هر چيزى وقت معيّنى دارد و سرآمدى مشخص- اگر قبل از آن به سراغش برودى ناكام مى شويد-».(2) بديهى است اين طايفه از اخبار هيچ گونه دلالتى بر نهى از اقامه حكومت اسلامى قبل از ظهور حضرت مهدى (عج) ندارد بلكه تنها پيام اين اخبار آن است كه منتظر فرصت ها باشيد؛ و قبل از رسيدن فرصت مناسب، دست به اين كار نزنيد؛ چرا كه تلفات و ضايعات


1- همان مدرك ..
2- نهج البلاغه، خطبه 190، بخش آخر خطبه ..

ص: 54

فراوانى خواهيد داد و نتيجه اى نخواهيد گرفت.

بلكه شايد مفهوم اين سخن عكس آن باشد كه بعضى انتظار دارند؛ مفهومش اين باشد هنگامى كه شرايط قيام و تشكيل حكومت اسلامى فراهم گردد، به سراغ آن برويد و اقدام كنيد.

در واقع اين روايات اشاره به همان چيزى است كه در خطبه 5 نهج البلاغه آمده است؛ آنجا كه مى فرمايد: «وَ مُجْتَنِى الَّثمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ ايْناعِها كَالزّارِعِ بِغَيْرِ ارْضِهِ»: «كسى كه ميوه را پيش از رسيدن بچيند مانند كسى است كه بذر خود را در زمين نامناسبى پاشيده است!»- هيچ يك از اين دو به نتيجه و ثمره اى نمى رسد-.

گروه ديگرى از اين روايات مى گويد: قيام بايد به عنوان «الرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ»، يعنى:

دعوت به سوى امامان معصوم عليهم السلام و اهداف آنها بوده باشد بدون آن قيام مجاز نيست.

از جمله در حديثى مى خوانيم كه امام صادق عليه السلام فرمود: «انْ اتاكُمْ آتٍ مِنّا فَانْظُروا عَلى اىِ شَيئٍ تَخْرُجُونَ؟ وَ لا تَقُولُوا خَرَجَ زَيد فَانَّ زَيداً كانَ عالِماً وَ كان صَدُوقاً وَ لَم يَدْعُكْم الى نَفسِهِ وَ انَّما دَعاكُمْ الَى الرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ، وَلَوْ ظَهَرَ لَوَفى بِما دَعاكُمْ الَيْهِ، انَّما خَرَجَ الى سُلطانٍ مُجَتَمَعٍ لِيُنْقِضَهُ، فَالْخارِجُ مِنّا الْيَوْمَ الى اىِّ شَيئٍ يَدْعُوْكُمْ؟ الَى الرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ؟

فَنَحْنُ نُشْهِدُكُمْ انّا لَسْنا نَرْضى بِهِ وَ هُوَ يَعْصِنا الْيَومَ وَ لَيْسَ مَعَهُ احَد، وَ هُوَ اذا كانَتِ الرّاياتُ الالْوِيَّةُ اجدَرُ انْ لايَسْمَعَ مِنّا»:

«هر گاه كسى از سوى ما آمد- و ادّعا كرد مى خواهم قيام بر ضدّ حكومت ظالمان كنم- بنگيرد براى چه مى خواهيد قيام كنيد؛ نگوييد زيد قيام كرد، زيد عالم و راستگو بود، و هرگز شما را به سوى خويش فرا نخواند؛ بلكه شما را به خشنودى آل محمّد صلى الله عليه و آله دعوت كرد، و اگر پيروز مى شد به آنچه شما را به سوى آن دعوت نمود وفا مى كرد- و حكومت را به ما مى سپرد- او در برابر حكومت متمركزى قيام كرد تا آن را در هم بشكند- ولى موفق نشد- هر گاه كسى امروز از ما قيام كند به چه چيزى شما را فرا مى خواند؟ به خشنودى آل محمّد صلى الله عليه و آله؟ ما شما را گواه مى گيريم كه ما خشنود از اين كار نيستيم!، امروز كه او تنهااست نافرمانى مى كند- و بدون اجازه دست به اين كار مى زند- مسلّماً هنگامى كه پرچم ها

ص: 55

برافراشته شد و مردم دور او را گرفتند به طريق اولى به حرف ما گوش نمى دهد».(1) مسلّم است اين حديث و مانند آن، نيز دليل بر عدم تشكيل حكومت اسلامى نيست؛ بلكه مى گويد بايد هدف تشكيل حكومت جلب رضا و خشنودى امامان معصوم عليهم السلام كه جانشينان واقعى پيامبراند باشد؛ خودسرانه و بدون جلب رضايت موافقت آنها دست به اين كار نزنند!

بنابراين هر گاه در عصر غيبت شرايط تشكيل حكومت اسلامى فراهم گردد و يقين پيدا كنيم كه حضرت مهدى (عج) راضى به تشكيل حكومت است؛ و هدف از تشكيل آن چيزى جز احياى اسلام و قرآن و جلب رضا و خشنودى آل محمّد نباشد؛ نه تنها منعى براى تشكيل اين حكومت وجود ندارد بلكه بايد به سراغ آن رفت. (دقّت كنيد).

***

گروه ديگرى از روايات، رواياتى است كه مى گويد: «هر قيامى قبل از قيام مهدى (عج) مواجه با شكست خواهد شد!» مانند روايات زير:

1- در حديثى از ابوبصير از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «كُلُّ رايَةٍ تَرْفَعُ قَبْلَ قِيامِ الْقائِمِ فَصاحِبُها طاغُوتٌ يَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ».(2)

«هر پرچمى قبل از قيام قائم عليه السلام برافراشته شود. صاحب آن طاغوتى است كه غير خداوند متعال را پرستش مى كند» (و بتى است كه مورد پرستش قرار مى گيرد).

2- در حديث ديگرى از حسين بن خالد مى خوانيم: «كه مى گويد:" خدمت امام على بن موسى الرّضا عليه السلام عرض كردم عبداللَّه بن بكير حديثى نقل كرده كه من دوست دارم آن را بر شما عرضه كنم- و از شما بشنوم-" امام فرمودند:" كدام حديث؟" عرض كردم ابن بكير از عبيد بن زراره نقل مى كند كه من نزد امام صادق عليه السلام بودم هنگامى كه محمد بن عبداللَّه بن الحسن (3) خروج كرد- و در برابر منصور دوانقى قيام نمود- مردى از ياران ما وارد شد و


1- وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 36 ..
2- وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 37 ..
3- محمد بن عبداللَّه بن الحسن، نوه امام حسن مجتبى عليه السلام است در زمان منصور عباسى قيام كرد و گروه زيادى با اوبيعت كردند، بر مدينه و مكّه و يمن استيلا يافت؛ ولى منصور لشكرى عظيم به جنگ او فرستاد و بر او پيروز شد و او را به شهادت رساند، و محمد بن عبداللَّه به نفس زكيّه معروف است؛ شهادت او در ماه رمضان سنه 145 واقع شد( تتمّة المنتهى، صفحه 135 به بعد) ..

ص: 56

عرض كرد:" فدايت شوم، محمّد بن عبداللَّه خروج كرده چه دستور مى دهيد؟ آيا با او خروج كنيم؟!" فرمود:" اسْكُنُوا ما سَكَنَتِ السَّماءُ وَالارْضُ":" مادام كه آسمان و زمين ساكن است، شما هم حركت نكنيد"!

عبداللَّه بن بكير گفت:" اگر مسأله چنين باشد نه قائمى وجود خواهد داشت و نه قيامى"- چون آسمان و زمين هميشه ساكن است و تكان و اضطراب، محسوس، ظاهر نيست-.

امام على بن موسى الرضا عليه السلام فرمود:" امام صادق عليه السلام درست فرموده، و مطلب آن گونه كه ابن بكير پنداشته است نيست؛ منظور از سكون آسمان اين است كه ساكن از ندا باشد- نداى مخصوصى كه قبل از قيام حضرت مهدى (عج) از آسمان بلند مى شود- و منظور از سكون زمين، همان زلزله و فرو رفتن در زمين است كه براى لشكر- سفيانى در آستانه ظهور مهدى (عج)- واقع مى شود"».(1) از اين حديث نيز استفاده مى شود كه قيامى قبل از قيام مهدى نبايد واقع شود.

3- در حديث ديگرى از سدير- يكى از ياران امام صادق عليه السلام- مى خوانيم كه «حضرت به او فرمود:" الْزِمْ بَيْتَكَ وَ كُنْ حَلَساً مِنْ احْلاسِهِ، وَ اسْكُنْ ما سَكَنَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ فَاذا بَلَغَكَ انَّ السُّفْيانى قَدْ خَرَجَ فَارْحَلْ الَيْنا وَلَوْ عَلى رِجْلِكَ":"" در خانه ات باش، و همچون فرشى از فرش هاى آن باش! و مادام كه شب و روز ساكن است، ساكن باش؛ ولى هنگامى كه خبر به تو رسد كه سفيانى خروج كرده است به سوى ما بيا هر چند با پاى پياده باشد."»!(2) سفيانى يكى از گردنكشان و حكّام ظالمى است كه قبل از قيام حضرت مهدى (عج) قيام مى كند و لشكرهايى به مناطق مختلف مى فرستد؛ از جمله لشكرى به سوى مدينه گسيل مى دارد كه در صحرايى نزديك مدينه، زلزله اى رخ مى دهد و شكافى در زمين ظاهر مى شود و آنها را فرو مى برد!

روايات متعدّد ديگرى نيز به همين مضمون وارد شده كه تا نشانه هاى ظهور حضرت


1- وسائل الشيعه، جلد 11 ..
2- همان مدرك، صفحه 36 ..

ص: 57

مهدى (عج) آشكار نشود، قيام نكنيد؛ مانند روايت عمر بن حنظله از امام صادق عليه السلام و روايت معلّى بن خنيس از آن حضرت، و روايت جابر از امام باقر عليه السلام و روايات ديگر.(1)

نقد و بررسى

در مورد اين روايات، توجّه شما را به چند نكته ضرورى جلب مى كنيم:

1- ما داراى يك سلسله اصول مسلّم در شريعت اسلامى هستيم كه تخطّى از آنها جايز نيست از جمله «امر به معروف و نهى از منكر» از امور مسلّمى است كه هيچ گونه ترديدى در آن روا نيست؛ آيات و روايات فراوان با تأكيد بسيار، روى اين دو اصل مسلّم تكيه كرده است.

حال اگر در محيطى قرار بگيريم كه احكام الهى پايمال شده، منكرات آشكار گشته، و معروف ها به فراموشى سپرده شده، و ظلم و فساد همه جا را فرا گرفته است، و ما قادر هستيم كه با يك قيام مؤثّر نظام حكومت فساد را بر هم زنيم و در مقياس وسيعى منكرات را از ميان ببريم و معروف را جانشين آن سازيم؛ آيا در چنين فرضى هيچ كس مى تواند مدّعى شود كه اين كار حرام است؟ و بايد نشست و تماشاچى صحنه هاى فساد و پايمال شدن احكام اسلام و خروج جوانان مسلمان از دين و آيين بود؟!

ممكن است بهانه جويان بگويند چنين چيزى واقع نشده، ما مى گوييم فرض كنيد چنين امرى رخ داد، اين فرض، كه محال عقلى نيست، آيا باز هم در اين فرض مى گوييد بايد دست از هر اقدامى برداشت و تسليم فراگيرى فساد و ظلم و نابودى احكام اسلامى بود؟!

گمان نمى كنيم هيچ عالم و محقّقى چنين چيزى بر زبان جارى كند!

از شواهد اين سخن اينكه در حالات محمّد بن عبداللَّه از دودمان امام مجتبى عليه السلام كه- معروف به نفس زكيّه است-، مى خوانيم: «هنگامى كه گروهى از افراد سرشناس به عنوان حضرت مهدى با او بيعت كردند، و جريان به امام صادق عليه السلام رسيد و حتّى از حضرتش خواستند با او بيعت كند! امام فرمود:" كه اين كار را نكنيد، زيرا هنوز موقع آن نرسيده است


1- وسائل الشيعه، جلد 11، صفحات 35- 41 ..

ص: 58

- و ظهور مهدى در آينده خواهد بود- اگر تو (يعنى عبداللَّه پدر محمّد) فرزندت را مهدى موعود مى دانى، او مهدى نيست، و اكنون وقت آن فرا نرسيده است، و اگر مى خواهى او را وادار كنى كه براى خدا خروج كند و امر به معروف و نهى از منكر نمايد، به خدا سوگند ما او را تنها نمى گذاريم، و با او بيعت خواهيم كرد"!

عبداللَّه عصبانى شد و جواب نامناسبى داد.»(1) كوتاه سخن اينكه به فرض كه روايات فوق تصريح كند كه قبل از قيام مهدى هر گونه قيامى مايه گمراهى است، ما هرگز به خاطر خبر واحد يا چند خبر كه در حكم خبر واحد است نمى توانيم اصول مسلّمه اسلام را كه در قرآن و كلمات معصومين عليهم السلام است، كنار بگذاريم؛ بنابر اين هر وقت مقدمات تشكيل حكومت اسلامى و بر چيدن بساط ظلم و فساد و جنايت و بيدادگرى فراهم گردد نبايد در اقدام بر آن ترديدى به خود راه داد؛ و ادلّه امر به معروف و نهى از منكر و اجراى حدود واقامه عدل و داد را به عذر اينكه در چند خبر مشكوك اين كار نهى شده است زير پا نهاد!

2- در برابر اين روايات، روايات ديگرى داريم كه نشان مى دهد ائمّه هدى عليهم السلام بعضى از قيام هايى را كه در عصر و زمان آنها روى داد ستودند، هر چند اين قيام ها به نتيجه نهايى نرسيد، چگونه ممكن است اين قيام ها ممنوع باشد و باز آن را بستايند؟!

از جمله در روايات اسلامى از قيام زيد بن على به عنوان يك قيام مقدّس ياد شده است؛ مرحوم شهيد در قواعد دربحث امر به معروف و نهى از منكر مى گويد: «خروجش به اذن امام عليه السلام بود» و شيخ مفيد در ارشاد مى گويد: «زيد بعد از امام باقر عليه السلام برترين فرزندان امام سجّاد عليه السلام و عالم و عابد و پارسا و سخّى و شجاع بود، با شمشير قيام كرد تا امر به معروف و نهى از منكر كند و خونخواهى شهداى كربلا نمايد».(2) مرحوم علامه مامقانى روايات زيادى در فضيلت و مدح زيدبن على نقل مى كند و پاره اى از روايات را كه در مذمّت او وارد شده است، در برابر روايات مدح، ناچيز و قابل توجيه


1- ارشاد مفيد با تلخيص، جلد 2، صفحه 185، باب 13 در حالات امام صادق عليه السلام ..
2- تنقيح المقال، رجال مامقانى، حالات زيد ..

ص: 59

مى شمرد.(1) مرحوم علامه مجلسى بعد از آنكه اختلاف اخبار را درباره زيد و قيام او ذكر مى كند مى فرمايد: «اخبارى كه دلالت بر جلالت مقام او و مدح و ستايش او دارد و اينكه او مدّعى غير حق نبود، بيشتر است و اكثر اصحاب به عظمت مقام زيد اعتراف دارند.»(2) اگر قيام هاى قبل از حضرت مهدى (عج) قيام گمراهان و مشركان باشد؛ چگونه مى توان قيام زيد بن على را تعريف و تمجيد كرد؟!

نمونه ديگر رواياتى است كه در مدح حسين بن على شهيد فخّ آمده است:

او كه از نوه هاى امام حسن مجتبى عليه السلام بود در ايّام خليفه عباسى موسى الهادى در سنه 169 قيام كرد، به عنوان حج آن سال از مدينه به سوى مكّه حركت كرد، هنگامى كه به سرزمين فخّ در نزديكى مكّه رسيدند، جنگ شديدى ميان او و يارانش از يكسو، و عمّال و لشكريان خليفه عباسى از سوى ديگر واقع شد، در اين جنگ عظيم حسين بن على با گروهى از كسانى كه با او بودند شهيد شدند؛ او همان كسى است كه دِعبل خزاعى در اشعار معروف «مدارس آيات» از او به عنوان شهيد بزرگى از شهداى اهل بيت عليهم السلام ياد كرده است و امام على بن موسى الرضا عليه السلام بر او خرده نگرفت كه آنجا مى فرمايد:

قُبُور بِكرُ فانٍ و اخرى بِطَيْبةٍو اخرى بِفَخٍّ نالَها صَلَواتى

و در حديثى از امام نهم امام جواد عليه السلام مى خوانيم: «پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از سرزمين فخّ عبور مى كرد پياده شد و نماز خواند، هنگامى كه به ركعت دوم رسيد در حال نمازگريه كرد، آن چنان گريه اى كه مردم به خاطر گريه او به گريه افتادند، هنگامى كه سلام نماز را داد از علّت گريه آن حضرت پرسيدند، فرمود:" جبرئيل بر من نازل شد و به من گفت":" اى محمّد! انَّ رَجُلًا مِنْ وُلْدِكَ يُقْتَلُ فى هذا الْمَكانِ، اجْرُ الشَّهيدِ مَعَهُ، اجْرُ شَهيدَيْنِ":

" مردى از فرزندان تو در اين سرزمين كشته مى شود، پاداش كسى كه با او شهيد شود پاداش دو شهيد است"».(3)


1- همان مصدر، حالت زيد..
2- بحار، جلد 4، صفحه 205 ..
3- تنقيح المقال، جلد 1، صفحه 337، حالات حسين بن على شهيد فخ و بحارالانوار، جلد 48، صفحه 165..

ص: 60

حتّى در حديثى از امام جواد عليه السلام نقل شده كه فرمود: «لمْ يَكُنْ لَنا بَعْدالطَّفِّ مَصْرَع اعْظَمُ مِنْ فَخٍّ»: «بعد از ماجراى كربلا قتلگاهى براى ما مهم تر از قتلگاه فخّ نبود».(1) و در روايتى از خود حسين بن على (شهيد فخّ) نقل شده كه مى گفت: «ما خَرَجْنا حَتى شاوَرْنا مُوسى بنِ جَعْفَرٍ فَامَرْنا بِالْخُرُوجِ»: «ما قيام نكرديم مگر اينكه با حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مشورت نموديم و او به ما دستور قيام داد».(2) مرحوم علامه مامقانى در پايان شرح حال او مى گويد: «از آنچه كه گفتيم روشن شد كه او از ثقات است؛ زيرا امام موسى بن جعفر عليه السلام در خبرى به اين معنى گواهى داده» و در حديث آمده: «افرادى كه با او شهيد شدند پاداش دو شهيد دارند» و پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان خود بر او گريه كرد، و امام صادق عليه السلام فرمود: «روح او پيش از جسدش به بهشت وارد شد»!

شرح بيشتر در اين باره را در همان كتاب تنقيح المقال- جلد اوّل، صفحه 337 و بحار الانوار، جلد 48 صفحه 160 به بعد) بخوانيد-.

***

از همه اينها گذشته در رواياتى آمده است كه قبل از قيام مهدى (عج) اقوامى قيام مى كنند، و زمينه را براى قيام مهدى (عج) آماده مى سازند، و از آنها در روايات به نيكى ياد شده است، اگر قيام هاى قبل از حضرت مهدى (عج) باطل و دعوت به طاغوت بود، اين روايات مفهوم صحيحى نداشت؛ در اينجا به دو روايت از طرق شيعه و اهل سنّت قناعت مى كنيم؛ در حالى كه تعداد اين روايات زياد است.

در حديثى از امام ابوالحسن الاول، امام كاظم عليه السلام، مى خوانيم كه «فرمود:" رَجُلُّ مِنْ اهْلِ قُمْ يَدْعُوا النّاسَ الَى الْحَقِّ يَجْتِمِعُ مَعَهُ قَوْم كَزُبُرِ الْحَديدِ لا تَزِلُّهُم الرِّياحُ الْعَواصِفُ وَ لا يَمِلُّونَ مِنَ الْحَرْبِ وَ لا يَجْبُنُونَ وَ عَلَى اللَّهِ يَتَوَكَّلُوْنَ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ":

" مردى از اهل قم قيام مى كند و مردم را دعوت به حق مى نمايد جمعيتى گرد او را مى گيرند كه مانند پاره هاى آهن (سخت و محكم) هستند، طوفان هاى سخت آنها را تكان


1- همان مدرك ..
2- همان مدرك ..

ص: 61

نمى دهد، و از جنگ خسته نمى شوند و ترس به خود راه نمى دهند و بر خدا توكّل مى كنند و عاقبت براى پرهيزكاران است"»!(1) دربعضى از رواياتى كه به اين گونه قيام ها اشاره مى كند، تصريح شده كه: آنها زمينه ساز قيام حضرت مهدى (عج) هستند، و به هر حال نشان مى دهد كه قيام هاى مشروعى قبل از قيام مهدى (عج) صورت مى گيرد، قيام هايى كه خونين، و براى دعوت به سوى حق، و توأم با پيروزى است.

در حديثى در سنن ابن ماجه، از منابع معروف اهل سنّت، مى خوانيم:

«گروهى از جوانان بنى هاشم خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را ديد، چشمانش پر از اشك شد و رنگ مباركش دگرگون گشت، سؤال شد چرا در صورت مبارك شما آثار ناراحتى مى بينيم؟ فرمود:

" انّا اهْلُ بَيْتٍ اخْتارَ اللَّهُ لَنَا الآخِرَةَ عَلَى الدُّنْيا، انَّ اهْل بَيْتى سَيَلْقَوْنَ بَعْدى بَلاءً وَ تَشريداً وَ تَطْريداً حَتّى يَأتِىَ قَوْم مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ مَعَهُمْ راياتُ سُوْءٍ فَيَسْأَلُوْنَ الْخَيْرَ فَلا يُعْطَوْنَه فَيُقاتِلونَ وَ يُنْصَرُونَ فَيُعْطونَ ما سَأَلُوا فَلا يَقْبَلُونَه حَتّى يَدْفَعُوها الى رَجُلٍ مِنْ اهْلِ بَيْتى فَيَملأها قِسطاً كَما مَلَئُوها جَوْراً فَمَنْ ادْرَكَ ذَلِكَ مِنْكُمْ فَلْيَأْتِهِمْ وَلَوْ حَبْواً عَلَى الثَّلْجِ":

" ما خاندانى هستيم كه خداوند آخرت را براى ما بر دنيا برگزيده و خاندان من بعد از من با حوادث سخت و تبعيدو كنار زدن آنها- از مقام هايشان روبرو مى شوند تا اينكه گروهى از مشرق مى آيند كه با آنها پرچم هاى سياه است، مطالبه نيكى مى كنند- و خواهان حق و عدالت مى شوند- امّا به آنها نمى دهند؛ پس پيكار مى كنند و يارى مى شوند، و پيروز مى گردند، و آنچه را مى خواهند به آنها مى دهند؛ ولى آنها پذيرا نمى شوند تا آن را به كسى از اهل بيت من بسپارند؛ پس زمين را از عدالت پر مى كند آنگونه كه از ظلم پر شده است، هر كدام از شما آن زمان را درك كند بايد به آنها بپيوندد؛ هر چند روى برفها با سينه راه برود"»!(2) از ذيل روايت به خوبى استفاده مى شود كه اين قيام در آستانه قيام مهدى (عج) و قبل


1- سفينة البحار، واژه قم ..
2- سنن ابن ماجه، جلد 2، صفحه 1366، حديث 482 ..

ص: 62

از آن واقع مى شود و زمينه ساز قيام آن حضرت خواهد بود و قيامى مشروع است.

***

از مجموع آنچه در اين فصل گفته شد به خوبى استفاده مى شود كه قبل از قيام مهدى (عج) قيام هاى ديگرى صورت مى گيرد كه جنبه الهى دارد؛ بعضى به نتيجه مى رسد و بعضى به شكست منتهى مى شود، و چنان نيست كه هر پرچمى كه قبل از حضرت مهدى (عج) برافراشته شود پرچم طاغوت باشد؛ هر چند با اجازه اهل بيت عليهم السلام يا در مسير اهداف آنها قرار گيرد. (دقت كنيد)

3- آخرين سخن اينكه رواياتى كه مى گويد: «هر قيامى قبل از قيام مهدى (عج) صورت گيرد قيامى شرك آلود و در مسير طاغوت است بايد آن چنان تفسير شود كه هم با مسلّمات فقهى و احكام امر به معروف و نهى از منكر مبارزه با فساد سازگار باشد، و هم با قيام هاى متعددى كه در زمان معصومين واقع شده و بر آن صحّه نهادند هماهنگ گردد؛ و براى تفسير اين روايات چند راه در پيش داريم:

1- منظور از آن قيام هايى است كه بدون اذن و اجازه معصومين يا حكّام شرع و نائبان عام امام در عصر غيبت صورت بگيرد.

2- منظور قيام هايى است كه به قصد دعوت به خويش و نه دعوت به سوى اهداف آل محمد صلى الله عليه و آله انجام گيرد كه در روايات مكرّر به آن اشاره شده است.

3- منظور قيام هايى است كه در مقاطع خاصّى صورت مى گيرد كه هيچگونه آمادگى براى اين گونه قيام ها نيست، و ائمّه هدى عليهم السلام براى پيشگيرى از اين قيام هاى زودرس و ناپخته آن جمله ها را فرمودند و از آن نهى كردند.

در اينجا بار ديگر بازگشت به قرآن مجيد مى كنيم و دعوت هاى عمومى قرآن را مى نگريم كه امت اسلامى را دعوت به قيام بر ضد ظالمان و حمايت از مظلومان و اقامه قسط و عدل مى كند.

در آيه 75 سوره «نساء» مى خوانيم: وَ ما لَكُمْ لاتُقاتِلُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَالْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا اخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظّالِمِ اهْلُها وَاجْعَلْ لَنا مِنْ

ص: 63

لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيراً: «چرا در راه خدا، و (براى رهايى) در راه مردان و زنان و كودكانى كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند، پيكار نمى كنيد؟! همان افراد (ستمديده اى) كه مى گويند:" پروردگارا! ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگراند، بيرون ببر؛ (ورهايى ببخش)؛ و از طرف خود، براى ما سرپرستى قرار ده؛ و از جانب خود، يار و ياورى براى ما مقرر فرما".» روشن است كه اين آيه و همچنين آيات مشابه كه در زمينه اقامه قسط و عدل يا دفاع از مظلومان و مبارزه با ظالمان سخن مى گويد انحصار به زمان و مكان خاصى ندارد، و يكى از اصول زير بنايى اسلام است، و هر جا مقدّمات و زمينه هاى اين هدف مقدّس فراهم گردد بايد بدون فوت وقت به آن اقدام نمود.

ص: 64

پايه هاى حكومت اسلامى

اشاره

مقدمه

مى دانيم هر «حكومتى» نياز به سه ركن اساسى دارد و بدون آن قادر به ادامه حيات نيست:

1- ركن تقنين (قانون گذارى)

2- ركن اجرايى

3- ركن قضايى

نخست بايد قوانينى داشته باشد كه مشكلات جامعه را حل كند، و روابط مردم با يكديگر در پرتو آن روشن گردد، و چراخ هاى اجتماع را در مسير ترقى و تكامل به گردش درآورد. بگذريم از اينكه مبدأ اين قانون گذارى چيست؟ كه گاه وحى الهى است، و زمانى اراده يك فرد بر اطرافيان او، و زمان ديگرى مجالس قانون گذارى كه بعداً از آن سخن خواهيم گفت.

حتى جوامعى كه بر اساس قوانين الهى اداره مى شوند و قوانين آنها صرفاً از مبدأ وحى سرچشمه مى گيرد نيز احتياج به «قوه مقننه» دارند، تا قوانين كلّى الهى را بر نيازهاى روزمرّه آنها تطبيق كند، و در مسائل جزيى و نيازهاى هر زمان كه با گذشت زمان ها در تغيير و تبديل است بر مسائل مورد ابتلاء تطبيق دهد، و به اصطلاح «ردّ فروع بر اصول» كند، و يا به تعبير ديگر «كارشناسى موضوعى» نمايد.

بعد از روشن شدن متون قوانين و قرار گرفتن آنها در آستانه عمل، بايد اجراى آن به دست گروهى سپرده شود كه آن را در سطح جامعه پياده كنند، اگر نياز به آيين نامه هاى اجرائى دارد آيين نامه ها را بنويسند، و اگر ندارد بلافاصله وارد مرحله اجرا شوند، و اين همان چيزى است كه در دنياى امروز «قوه مجريه» يا «دولت» ناميده مى شود، دولت ها نيز

ص: 65

رئيسى دارند؛ كه گاه از آن به عنوان رئيس جمهورى، و گاه نخست وزير، و گاه صدراعظم، تعبير مى كنند آنها نيز به نوبه خود وزراء و مدير كل ها و مديران مراحل پايين تر و رؤساى بخش ها دارند كه وظايف اجرائى را در ميان آنها تقسيم كرده و به وسيله آنها برنامه هاى خود را پياده مى كنند.

در اين ميان ممكن است درگيرى هايى در ميان مردم، يا در ميان بخش هاى حكومت و يا حكومت و مردم، درجهات مختلف مسائل حقوقى واقع شود، قوّه اى كه عهده دار تشخيص ظالم از مظلوم و صاحب حق از مدّعى فاقد حق مى باشد، «قوّه قضائيّه» ناميده مى شود و شك نيست كه بعد از صدور حكم از ناحيه اين قوه، باز براى اجراى آن نياز به قوّه مجريه است كه بايد اين احكام را دقيقاً پياده كند.

در اين ميان بخش هاى ديگرى نيز در نظام جامعه وجود دارد كه گاه تصور مى شود اركان مستقلّى را تشكيل مى دهند، و ممكن است از آن به ركن چهارم و پنجم و مانند آن ياد شود، مانند اطّلاعات و استخبارات و همچنين آموزش و پرورش به تعليم و تربيت و همچنين رسانه هاى گروهى و نيروهاى نظامى و انتظامى.

ولى روشن است كه اين امور بخشى از قوّه مجريه و به منزله ابزارى در دست اواست كه براى پياده كردن قوانين از طرق بهتر و مؤثّرتر از آنها استفاده مى كند.

مراكز اطّلاعاتى از توطئه هاى پنهانى پرده بر مى دارند، و حوادثى را كه در گوشه و كنار واقع مى شود، در اختيار مسئولين اجرائى مى گذارند تا آنها بتوانند توطئه ها را در هم بشكنند، و نيك و بد جامعه را دريابند، و به موقع در برابر آن موضع گيرى مناسب كنند؛ همچنين مراكز آموزشى و رسانه هاى گروهى به آنها كمك مى كنند تا به اهداف خود از طرق فرهنگى نزديك شوند؛ زيرا بهترين طريق اجراى قانون همان، طريق فرهنگى است كه جامعه را به صورت خودكار وادار به اجراى وقوانين مى كند و مصداق لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ «تا مردم قيام به عدالت كنند»(1) مى گرددو همچنين است، مراكز ديگرى كه در بالا ذكر شد.

با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم و هر يك از اين اركان سه گانه را در آيات قرآن


1- سوره حديد، آيه 25 ..

ص: 66

جستجو و پى گيرى مى كنيم.

ص: 67

نظام قانون گذارى در اسلام

اشاره

اشاره

از ديدگاه قرآن و احاديث معصومين عليهم السلام و علماى اسلام، قانون گذارى در اصل از آن خدااست و در واقع مسأله تقنين (قانون گذارى) يكى از شئون توحيد افعالى است؛ همان گونه كه خداوند حاكم على الاطلاق بر تمام جهان هستى و جهان انسانيت است حاكم بر نظام تشريع نيز مى باشد. (دقت كنيد)

اين مسأله علاوه بر اينكه در آيات و روايات اسلامى با صراحت آمده منطبق بر دليل عقل نيز هست؛ زيرا قانون گذار واقعى كسى است كه واجد صفات زير باشد:

1- انسان و تمام ويژگى هاى او را از نظر جسم و جان بشناسد، به گونه اى كه انسان شناس كامل باشد؛ و از تمام اسرار وجود او، عواطف، اميال، غرايز، شهوات، هوس ها، و مسائل فطرى او با خبر باشد و نيز از تمام استعدادها و شايستگى هايى كه در فرد و جامعه نهفته و كمالاتى كه در بالإمكان براى او ميسر است مطلع باشد؛ و خلاصه هيچ چيز در ساختار وجود انسان بر او مخفى نماند.

2- از تمام آثار اشياى جهان و خواص و ويژگى هاى آنها از نظر هماهنگى با وجود انسان و ناهماهنگى با خبر باشد؛ و دقيقاً مصالح و مفاسد تمام اعمال و كارهاى فردى و اجتماعى و پيامدهاى آنها را بداند.

3- از تمام حوادثى كه در آينده دور يا نزديك ممكن است رخ دهد؛ و به شكلى در سرنوشت انسان مؤثّر است، آگاه باشد.

4- قانون گذار واقعى كسى است كه از هر لغزش و گناه و خطا و اشتباهى بركنار باشد؛ و در عين دلسوزى و مهربانى، قوىّ الاراده و با شهامت باشد و از هيچ قدرتى در اجتماع نترسد.

ص: 68

5- هيچ گونه منافعى در اجتماع بشريت نداشته باشد؛ مبادا محور افكار او هنگام تنظيم قوانين- آگاهانه يا نا آگاهانه- متوجّه جهتى كه حافظ منافع شخص اواست گردد، و مصالح جامعه را فداى منافع خودش كند.

آيا چنين صفاتى جز در خداوند وجود دارد؟ آيا كسى را پيدا مى كنيد كه بگويد: «من انسان را با تمام ويژگيهايش شناخته ام؟» در حالى كه بزرگترين دانشمندان در پاسخ اين سؤال، اظهار عجز و ناتوانى مى كنند، بلكه انسان را رسماً موجودى ناشناخته معرّفى كرده و حتّى اين عنوان را براى كتاب هاى خود انتخاب كرده اند.

آيا كسى پيدا مى شود كه از گذشته و آينده و روابط دقيق آن با زمان حال با خبر باشد؟

آيا كسى پيدا مى شود كه اسرار و آثار همه موجودات را بداند و بالاخره از هر گونه لغزش و گناه و خطا در امان باشد؟

مسلّماً هيچ كس جز خدا و فرستادگان او داراى چنين صفاتى نيستند.

از اين اشاره كوتاه، به خوبى نتيجه مى گيريم كه قانون گذار واقعى خدااست كه انسان را آفريده و از تمام اسرار وجود او با خبر است، و اسرار همه موجودات را مى داند و از حوادث آينده و گذشته و روابط آنها با حوادث امروز به خوبى آگاه است.

هيچ گونه خطا و اشتباه در ذات پاك او راه ندارد و از كسى نمى ترسد، كمبودى ندارد كه بخواهد آن را از طريق قوانين موضوعه بر طرف سازد، بلكه در تشريعات خود تنها نفع انسان ها را ملحوظ مى دارد.

افزون بر همه اينها سراسر جهان قلمرو حكومت و حاكميت اواست و معنى ندارد در چنين قلمروى كسى جز او امر و نهى كند، بلكه پذيرفتن امر و نهى ديگران و به رسميت شناختن قانونى، غير قانون او شرك و نوعى گمراهى است.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و آيات را كه قانون گذارى را ويژه خداوند مى شمرد مورد توجه قرار مى دهيم.

1- ما لَهُمْ مِنْ دُوْنِهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا يُشْرِكُ فى حُكْمِهِ احَداً(1)


1- سوره كهف، آيه 26 ..

ص: 69

2- وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْئٍ فَحُكْمُهُ الَى اللَّهِ (1)

3- وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما انْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ (2) 4- وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما انْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الظّالِمُوْنَ (3) 5- وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما انْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الْفاسِقُوْنَ (4)

6- وَ انِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما انْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ اهْوائَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ انْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما انْزَلَ اللَّهُ الَيْكَ (5) 7- افَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُوْنَ وَ مَنْ احْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (6) 8- انَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤمِنينَ اذا دُعُوا الَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ انْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَاطَعْنا وَ اوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (7) 9- وَ انَّ هذا صِراطى مُسْتَقيماً فاتّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (8) 10- الْيَوْمَ اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اتْمَمْتُ علَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمْ الاسلامَ ديناً(9)

ترجمه:

1- «... آنها هيچ ولّى و سرپرستى جز او ندارند، و او هيچ كس را در حكم خود شركت نمى دهد»!

2- «در هر چيز اختلاف كنيد، داورى آن با خدااست».

3- «... و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند كافراند».

4- «... و هر كس به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نكند، ستمگر است».


1- سوره شورى، آيه 10 ..
2- سوره مائده، آيه 44 ..
3- سوره مائده، آيه 45 ..
4- سوره مائده، آيه 47 ..
5- سوره مائده، آيه 49 ..
6- سوره مائده، آيه 50 ..
7- سوره نور، آيه 51 ..
8- سوره انعام، آيه 153 ..
9- سوره مائده، آيه 3 ..

ص: 70

5- «... و كسانى كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، فاسق اند».

6- «و در ميان آنها (اهل كتاب)، طبق آنچه خداوند نازل كرده، داورى كن؛ و از هوسهاى آنان پيروى مكن؛ و از آنها بر حذر باش، مبادا تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده، منحرف سازند».

7- «آيا آنها حكم جاهليّت را (از تو) مى خواهند؟! و چه كسى بهتر از خدا، براى قومى كه اهل يقين هستند، حكم مى كند»؟!

8- «هنگامى كه (مؤمنان) به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند، سخنشان تنها اين است كه مى گويند:" شنيدم و اطاعت كرديم" و اينها رستگاران (واقعى) هستند».

9- «اين راه مستقيم من است؛ از آن پيروى كنيد؛ و از راه هاى پراكنده (و انحرافى) پيروى نكنيد، كه شما را از طريق حق، دور مى سازد؛ اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند، شايد پرهيزگارى پيشه كنيد!»

10- «... امروز، دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم».

تفسير آيات

در هفت آيه نخست از اين آيات سخن در اين است كه «حكم» تنها حكم الهى است و همه بايد از «حكم» او پيروى كنند.

درست است كه «حكم» در اصل به معنى «منع» است (1) ولى از آنجا كه امر و نهى و فرمان سبب منع از كار خلاف مى شود، به آن حكم گفته شده، و به علوم و دانشها از اين جهت حكمت گفته اند كه مانع از اعمال جاهلانه و نابخردانه است.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه واژه «حكم» در قرآن مجيد، گاه به معنى داورى آمده، و گاه به معنى امر و نهى و فرمان، آنجا كه به معنى داورى است نيز نوعى امر و نهى و فرمان است كه از سوى قاضى صادر مى شود.


1- به مصابيح اللّغه ومصباح اللّ غه و مفردات راغب مراجعه شود ..

ص: 71

با توجه به آنچه گفته شد به آيات باز مى گرديم آيه نخست، حاكميّت و حكومت و امر و نهى و همچنين ولايت را، مخصوص خدا شمرده است و مى فرمايد: «آنها هيچ ولىّ و سرپرستى جز او ندارند و هيچ كس را در حكم خود شريك نكرده است» ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا يُشْرِكُ فى حُكْمِهِ احَداً.(1)

در واقع صدر و ذيل آيه به منزله علّت و معلول است؛ زيرا هنگامى كه ولايت مخصوص خدا باشد طبيعى است كه حكم و فرمان و قانون نيز منحصر به او باشد، نا گفته پيدااست، كه «حكم» در اينجا هم امر و نهى را شامل مى شود و هم قضاوت و هم حكومت را؛ چرا كه همه اينها از شاخه هاى ولايت است، و چون ولايت منحصر به اواست؛ پس حكم هم از آن اواست؛ بلكه بعضى معتقدند حاكميّت تكوينى خداوند بر عالم آفرينش را نيز شامل مى شود؛ چرا كه ولايت او در عالم تشريع و تكوين هر دو ثابت است؛ پس حاكميّت او نيز عموميّت دارد.

***

در آيه دوّم سخن از داورى خدااست و مى فرمايد: «در هر چيز اختلاف كنيد، داوريش با خدااست» وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيئٍ فَحُكْمُهُ الَى اللَّهِ (2)

و در ذيل آيه مى فرمايد: «اين است خداوند پروردگار من، تنها بر او توكّل كردم و تنها به سوى او باز مى گردم» ذ لِكُمُ اللَّهُ رَبّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ الَيْهِ انيبُ

چون همه چيز (مخصوصاً حكم و داورى) به دست اواست، تنها بايد بر او توكّل كرد و به سوى او بازگشت نمود.

از آنجا كه داورى و قضاوت از حكم و قانون جدا نيست- و به اصطلاح بسيارى از موارد نزاع از قبيل شبيه حكميه است، نه شبهه موضوعيّه- معلوم مى شود كه حكم و فرمان و قانون نيز فقط به دست اواست.


1- سوره كهف، آيه 26 ..
2- سوره شورى، آيه 10 ..

ص: 72

آيه سوّم، چهارم و پنجم، از كسانى سخن مى گويد كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، و براى آن اهميّتى قائل نيستند، يا به تعبير ديگر به سراغ احكامى غير از احكام خدا مى روند، در يك آيه آنها را كافر و در آيه ديگر ظالم و در آيه سوّم فاسق شمرده است: وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما انْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ ... فَاولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ ... فَاولئِكَ الفاسِقُونَ (1)

آنها كافراند به اين دليل كه يكى از شاخه هاى توحيد افعالى يعنى توحيد حاكميّت اللَّه را به فراموشى سپرده اند، اين شاخه از توحيد مى گويد: «غير او نه حقّ حكم و فرمان دارد و نه حقّ حكومت، و نه داورى، و مسلّماً هر كس از اين اصل منحرف شود، به نوعى از شرك گرفتار شده است».

آن ها ظالم هستند به دليل اينكه به خود و ديگران ستم مى كنند و احكامى كه مايه سعادت آنها و سبب پيشرفت جامعه است، كنار زده و به احكام كم ارزش يا بى ارزشى كه فقط مصالح محدودى را در نظر گرفته روى مى آورند.

آن ها فاسق هستند به خاطر اينكه از مرز بندگى و عبوديّت خارج شده اند؛ زيرا مى دانيم معنى فسق خارج شدن از وظيفه و فرمان است.

اين سه تعبير مختلف (كافر و ظالم و فاسق) در اين سه آيه بسيار حساب شده است و ممكن است اشاره به سه بعد قانون الهى باشد زيرا «قانون» از يك سو به قانون گذار (خداوند) منتهى مى شود كه مخالفتش كفر است؛ و از سوى ديگر به بندگان خدا منتهى مى شود كه مخالفتش ظلم است؛ و از سوى سوّم، به شخص حاكم و قاضى منتهى مى شود كه حكمش (در آنجا كه بر خلاف حكم خدااست) فسق است.

ششمين آيه به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه در ميان آنها به آنچه خداوند نازل كرده است حكم كند و از هوى و هوس آنها پيروى نكند و بر حذر باشد كه او را از پاره اى از احكامى كه خداوند بر او نازل كرده است، نفريبند و منحرف نسازند وَ انِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما


1- سوره مائده، آيات 44، 45 و 47 ..

ص: 73

انْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ اهْوائَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ انْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما انْزَلَ اللَّهُ الَيْكَ (1)

مقابله ميان «حكم به ما انزل اللَّه» و «پيروى از هوى و هوس»، نشان مى دهد كه آن كس كه از حكم خدا روى برتابد، در درّه هولناك هوى و هوس سقوط مى كند، و تصريح به اينكه بر حذر باشد و از اينكه تو را فريب دهند تأكيدى است مجدّد بر پيروى از احكام الهى و ايستادگى در برابر وسوسه ها و به رسميّت نشناختن غير آن. بدون شك پيامبر صلى الله عليه و آله به خاطر مقام عصمت هرگز فريب آنان را نمى خورد ولى تعبير فوق درسى است براى ساير مردم كه متوجه نيرنگ هاى دشمنان براى منحرف ساختن مؤمنان از احكام الهى بوده باشند.

با توجّه به شأن نزولى كه مفسّران براى اين آيه ذكر كرده اند آيه فوق در مورد قضاوت و داورى در اختلافات و منازعات است، و كلمه «بينهم» (در ميان آنها) نيز حكايت از اين معنى مى كند، ولى مسلّم است كه داورى بايد مستند به حكم و قاونى باشد، و مفهوم آيه اين است كه مستند داورى فقط بايد «ما انْزَلَ اللَّهُ» يعنى احكامى كه خدا نازل كرده است باشد.

***

آيه بعد كه در قرآن درست بعد از آيه فوق قرار گرفته، مى فرمايد: «آيا آنها حكم جاهليّت را (از تو) مى خواهند؟ چه كسى براى آنها كه يقين (به مبدأ و معاد و نبوت تو) دارند بهتر از خدا حكم مى كند»؟! افَحُكْمَ الجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ احْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوْقِنُونَ (2)

در اينجا احكام غير الهى را احكام جاهليّت شمرده است! احكامى كه از جهل و نادانى، و گاه از هوى و هوس هاى ناشى از جهل سرچشمه مى گيرد، و اگر درست بينديشيم اين معنى اختصاص به عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و قيام او در زمان جاهليّت عرب ندارد، بلكه هر حكم غير الهى- چنانكه قبلًا هم اشارده شد- نمى تواند آميخته به جهل نباشد؛ زيرا به يقين علم انسان محدود است؛ نه شناخت كاملى از تمام ويژگى ها و زواياى وجود خويش دارد، و نه آگاهى كامل نسبت به اسرار موجودات و حوادث گذشته و حال و آينده كه در مصالح و


1- سوره مائده، آيه 49 ..
2- سوره مائده، آيه 50 ..

ص: 74

مفاسد احكام اثر مى گذارد؛ به علاوه چون هر كس در اجتماع داراى منافع و تمايلاتى است طبعاً نمى تواند به هنگام قانون گذارى خود را به كلّى از آنها بر كنار سازد، تنها خدااست كه از همه چيز آگاه و از همه كس بى نياز است.

برسوئى در تفسير روح البيان، در بيان معنى جاهليّت مى گويد: «آن هر چيزى است كه متكّى به وحى و كتاب آسمانى نباشد»!(1) در تفسير فى ظلال مى خوانيم: «جاهليت اشاره به زمان خاصّى نيست بلكه شرايط و اوضاع ويژه اى است كه ديروز بوده و امروز و فردا نيز مى تواند باشد، جاهليّت آن گونه كه قرآن توصيف مى كند حكم بشر براى بشر است، چرا كه پيروى از عبوديّت و بندگى بشر نسبت به بشر، و خارج شدن از عبوديّت اللَّه است.(2) در تفسير مجمع البيان از بعضى از مفسّران پيشين نقل شده: تعبير به جاهليّت اشاره به كارهاى يهود در آن عصر است كه هر گاه ضعيفان جامعه كارى انجام مى دادند، احكام و قوانين تورات را درباره او اجرا مى كردند، ولى هر گاه زورمندان و اشراف مرتكب گناهى مى شدند آنها را مؤاخذه نمى كردند، و نيز از بعضى نقل مى كند كه «جاهليّت» هم بت پرستان را شامل مى شود و هم اهل كتاب را.(3) اين گونه تبعيض ها كه در عصر و زمان ما نيز به شدّت جريان دارد و قوانين هم در درون كشورها و هم در روابط بين الملل، تنها در مورد ضعفا اجرا مى شود، و قدرتمندان غالباً مستثنى هستند، نشانه وجود جوامع جاهلى است!

***

قابل توجّه اينكه بسيارى از آياتى كه در بالا آمد و سخن از منحصر بودن حقّ قانونگذارى و تشريع به خداوند مى گويد در سوره «مائده» است، و مى دانيم سوره «مائده»


1- تفسير روح البيان، جلد 2، صفحه 410 ..
2- فى ضلال، جلد 2، صفحه 751 ..
3- در جمله« افَحُكْمَ الجاهِليَّةِ يَبْغُونَ»، محذوفى وجود دارد، بعضى گفته اند:« در تقدير" افَحُكْمَ الامَةِ الجاهِلِيَّةِ" مى باشد»( روح المعانى ذيل آيه مورد بحث) و بعضى گفته اند:«" افَحُكْمَ حَكَم الجاهِليَّةِ"( تفسير قرطبى و تفسيرمجمع البيان ذيل آيه مورد بحث) يا" حكّام الجاهليّة"» ..

ص: 75

بنابر مشهور آخرين سوره يا از آخرين سوره هايى است كه بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده است و بسيارى از مسائل مهمّ اسلامى و از جمله مسائل مربوط به حكومت كه از اركان مهمّ اسلام است در آن مطرح گرديده، و در آيه هاى متعددى از اين سوره تأكيد شده است كه «حكم»، «فرمان» و «تشريع قانون» منحصر به خدااست، و اين تأكيدهاى مكرّر در اين سوره پر معنى است.

***

هشتمين آيه سخن از ايمان و تسليم مطلق در برابر حكم خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله به ميان آورده مى گويد: «هنگامى كه مؤمنان به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنها حكم كند، فقط سخنشان اين است كه مى گويند:" شنيديم و اطاعت كرديم"»: انَّماكانَ قَولَ المُؤمِنينَ اذادُعُواالَى اللّهِ وَ رَسوُلِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُم انْ يَقُولُواسَمِعْنَا واطَعْنا و اولئكَ هُمُ المُفلِحُونَ (1)

از شأن نزولى كه در بعضى از تفاسير براى آيات بعد از آن آمده است- كه جمعى از مناقان هنگامى كه وضع خود را متزلزل ديدند خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند و سوگند ياد كردند كه ما تسليم فرمان توايم- روشن مى شود كه منظور از آيه فوق كه سخن از نقطه مقابل اين گروه يعنى مؤمنان مى گويد تسليم مطلق در مقابل قوانين خدااست، و هر قانونى را غير آن از درجه اعتبار ساقط مى كند، و اگر منظور تنها مسأله قضاوت و داورى باشد باز دلالت بر مقصود ما دارد؛ زيرا همان گونه كه گفتيم: «مسأله داورى نيز بر اساس قانونى صورت مى گيرد»؛ بنابراين تسليم بودن در برابر قضاوت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله به معنى تسليم بودن در مقابل قانون الهى است؛ و لذا هميشه قضات هنگام صدور احكام خود، استناد به يك يا چند ماده قانون مى كنند و بر اساس آنها حكم صادر مى كنند، مؤمنان بايد تنها به موارد قوانين الهى استناد جويند.


1- سوره نور، آيه 51 ..

ص: 76

نهمين آيه به دنبال فرمان هاى الهى دهگانه اى است كه در آيات قبل از آن آمده است- در مورت ترك شرك، نيكى كردن به پدر و مادر، ترك فرزند كشى، و به طور كلّى ريختن خون بى گناهان، و اعمال زشت ديگر- و در پايان همه آنها مى فرمايد: «اين راه مستقيم من است از آن پيروى كنيد و از راه هاى مختلف- و قوانين نادرست ديگر- پيروى نكنيد كه شما را از حق دور مى سازد، اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش مى كند تا پرهيزكار شويد» وَ انَّ هذا صِراطى مُسْتَقيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (1)

از اين تعبير به خوبى روشن مى شود كه «صراط مستقيم» همان حكم و قانون و فرمان الهى است، و هر آنچه غير از آن است، راههاى كج و معوج و نادرستى است كه مردم را از صراط مستقيم خداوند دور مى سازد و نيز از اين تعبير استفاده مى شود كه پيمودن راه هاى ديگر، مايه تفرقه و پراكندگى و اختلاف است؛ دليل آن هم روشن است؛ زيرا نظر انسان ها حتّى دانشمندان بزرگ در تشخيص مصالح و مفاسد كارها با هم تفاوت بسيار دارند، هر گاه قانون گذارى به دست انسان ها سپرده شود دائماً اختلاف و پراكندگى بر جوامع انسانى حاكم خواهد بود.

ابن مسعود در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند: «كه پيامبر خط مستقيمى كشيد؛" سپس فرمود:" اين راه صحيح است"، سپس از طرف راست و چپ آن، خطوط مختلفى كشيد و فرمود:" اينها راه ها (متفرّق) است، در كنار هر يك از آنها شيطانى نشسته كه افراد را به سوى آن مى كشد!»(2) در دهمين و آخرين آيه مورد بحث، گر چه مستقيماً سخنى از مسأله انحصار قانون گذارى به خداوند به ميان نيامده ولى تعبيرى دارد كه از آن به خوبى استفاده مى شود موردى براى قانون گذارى غير خدا وجود ندارد؛ مى فرمايد: «امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاويدان) شما پذيرفتم» الْيَوْمَ


1- سوره انعام، آيه 153 ..
2- تفسير فخر رازى، جلد 14، صفحه 3.

ص: 77

اكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَ رَضيتُ لَكُمُ الاسْلامَ ديناً.(1)

مى دانيم كه «دين» به معنى واقعى آن شامل تمام شئون زندگى بشر مى شود، و با توجّه به اينكه اسلام خاتم اديان است و تا پايان جهان بر قرار خواهد بود، مفهوم آيه اين است كه تمام آنچه مورد نياز انسان ها از نظر قوانين تا پايان جهان است در اسلام پيش بينى شده، و بنابراين زمينه اى براى قانون گذارى ديگرى باقى نمى ماند.

البته بخشى از اين قوانين خاص و جزيى، و بخشى عام و كلّى است؛ وظيفه علماى دين و قانون گذاران اسلامى آن است كه آن كليّات را بر مصاديق آن تطبيق كنند و مقرّرات مورد نياز را از آنها استنباط و استخراج نمايند.

***

در روايات اسلامى نيز كراراً براين معنى تأكيد شده است و على عليه السلام در نكوهش كسانى كه به خود اجازه قانون گذارى را در محيط اسلامى مى دادند، و آن را اجتهاد مى ناميدند، سخنان آموزنده مشروحى دارد كه بخشى از آن چنين است: «امْ انْزَلَ اللَّهُ سُبْحانَهُ ديناً ناقِصاً فَاسْتعانَ بِهِمْ عَلى اتْمامِهِ امْ كانُوا شُرَكاءَ لَهُ فَلَهُمْ انْ يَقُولُوا و عَلَيْهِ انْ يَرْضَى»: «آيا خداوند دين ناقصى نازل كرده و از آنها براى تكميل آن كمك خواسته؟ يا آنها شريك خدايند كه حقّ دارند بگويند- وقانون گذارى كنند- و بر خدا لازم است كه رضايت دهد و بپذيريد؟»(2) روايات متعددى كه مى گويد: «آنچه مورد نياز امّت اسلامى تا روز قيامت بوده است در قوانين اسلامى پيش بينى شده، حتّى ديه وارد كردن يك خراش بر بدن ديگرى، و اينكه بايد اين احكام را از اهلش گرفت» نيز به خوبى نشان مى دهد كه در اسلام قانون گذارى مخصوص خدااست، و جايى براى قانون گذارى ديگران باقى نيست؛ بنابراين آنچه در مجالس قانون گذارى اسلامى انجام مى شود همان تطبيق اصول كلّى قوانين اسلام بر مصاديق و موارد آن است.

در حديثى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «انَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لَم يَدَعْ شَيْئاً


1- سوره مائده، آيه 3 ..
2- نهج البلاغه، خطبه 18 ..

ص: 78

يَحْتاجُ الَيْهِ الامَّةُ الّا انْزَلَهُ فى كِتابِهِ وَ بَيَّنَهُ لِرَسُوْلِهِ»:

«خداوند متعال هيچ چيزى را كه امّت اسلامى به آن نيازمند بوده است رها نكرده مگر اينكه در كتابش، حكم آن را نازل فرموده، و براى رسولش تبيين كرده است.»(1) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «ما مِنْ شَيْئٍ الّا وَفيهِ كِتاب وَ سُنَّة»: «هيچ چيزى نيست مگر اينكه كتاب يا سنتى درباره آن نازل شده است».(2) در روايات ديگرى آمده است كه همه احكام و قوانين لازم، براى امّت اسلامى تشريع شده، از جمله در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «ما تَرَكَ عَلِىٌّ شَيْئاً الّا كَتَبَهُ حَتّى ارْشِ الْخَدْشِ»: «على عليه السلام هيچ قانونى از قوانين را فرو نگذارد مگر اينكه- پيامبر صلى الله عليه و آله آن را املا كرد و على عليه السلام- آن را نوشت حتّى ديه يك خراش»!(3) براى آگاهى بيشتر از وسعت اين گونه احاديث، به كتاب جامع الاحاديث جلد 1، باب 4 از مقدمات مراجعه فرماييد.


1- اصول كافى، جلد 1، صفحه 59، حديث 2 ..
2- همان مدرك، حديث 4 ..
3- جامع احاديث الشيعه، جلد 1، باب 4 از ابواب مقدّمات، حديث 26 ..

ص: 79

آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و ساير معصومان حق تشريع دارند؟

مسأله ولايت بر تشريع، يا به تعبير ساده تر داشتن حقّ قانون گذارى در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام از مسائل بسيار پيچيده است؛ كه در احاديث اسلامى مكرّر درباره آن صحبت شده است.

آيا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله حق دارد آنچه را مصلحت مى بيند به عنوان يك قانون براى مسلمين وضع كند؛ هر چند وحى الهى نسبت به خصوص آن نازل نشده باشد؟

شك نيست كه اين امر محال نمى باشد به شرط اينكه خداوند چنين حقّى (حقّ قانون گذارى و تشريع) را به او بدهد، سخن در اين است كه آيا چنين امرى واقع شده و دلايل نقلى گواهى بر آن مى دهد يا نه؟

روايات فراوانى داريم كه- بعضى از اين روايات صحيح است، هر چند بعضى از آنها ضعيف مى باشد- كه مى گويد: خداوند تفويض امر به پيامبر صلى الله عليه و آله و اوصياء بعد از او كرده است (منظور از تفويض امر حقّ قانونگذارى و تشريع است).

مرحوم كلينى روايات مربوط به تفويض را در جلد اوّل اصول كافى، در يك باب جمع آورى كرده و ده حديث در اين زمينه نقل مى كند، از جمله در حديثى از امام باقر و امام صادق عليهما السلام مى خوانيم كه فرمودند: «انَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى فَوَّضَ الى نَبيِّهِ امْرَ خَلْقِهِ لِيَنْظُرَ كَيْفَ طاعَتُهُمْ ثُمَّ تَلى هذِهِ الآيَةَ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوْهُ وَ ما نَهاكُم عَنْهُ فانْتَهُوا»:

«خداوند متعال كار مردم را به پيامبرش تفويض كرده تا بنگرد چگونه اطاعت مى كنند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود:" كه هر چيزى رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شما آورده بگيريد (واجرا كنيد)، واز آنچه نهى مى كند خوددارى كنيد.»(1) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:


1- اصول كافى، جلد 1، صفحه 267، حديث 5- سوره حشر، آيه 7..

ص: 80

«انَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ ادَّبَ نَبِيَّهُ عَلى مَحَبَّتِهِ فَقالَ وَ انَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ الَيْهِ فَقالَ عَزَّوَجَلْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فانْتَهُوا، وَ قالَ عَزَّوَجَلَ مَنْ يُطِعِ الرَّسُول فَقَدْ اطاعَ اللَّهَ ...»:

«خداوند متعال پيامبرش را با محبّت خود آشنا ساخت و پرورش داد سپس فرمود" تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى"، و به دنبال آن تفويض امر به او كرد، و فرمود:" آنچه را پيامبر صلى الله عليه و آله براى شما آورده بگيرد (واطاعت كنيد)، و از آنچه شمارا نهى كرده خوددارى نماييد" و فرمود:" كسى كه ازپيامبر اطاعت كند، خدارا اطاعت كرده است"»(1) قرائن موجود در عبارات فوق به خوبى نشان مى دهد كه منظور از تفويض چيست.

در بعضى از اين روايات آمده است كه بعد از اين تفويض الهى، پيامبر صلى الله عليه و آله قوانينى تشريع فرمود، از جمله اينكه خداوند نماز را دو ركعت قرار داد و پيامبر صلى الله عليه و آله، (در نمازهاى ظهر و عصر و عشاء) دو ركعت بر آن افزود، و در مغرب يك ركعت، و اين تشريع پيامبر صلى الله عليه و آله هم سنگ فريضه الهى است و عمل به آن واجب است، و نيز 34 ركعت) (دو برابر فرائض) به عنوان نافله بر آن افزود، خداوند روزه ماه رمضان را واجب فرمود، و پيامبر صلى الله عليه و آله روزه ماه شعبان و سه روز از هر ماهى را مستحب نمود ....(2) در احاديث ديگرى كه در زمينه تفويض امر تشريع به پيامبر اسلام وارد شده است، نمونه هاى ديگرى نيز از تشريعات پيامبر صلى الله عليه و آله ديده مى شود.(3) در اينكه منظور از «تفويض امر» چيست؟ چندين احتمال درباره آن داده شده، از جمله:

1. تفويض امر تشريع به پيامبر صلى الله عليه و آله به صورت كلّى.

2. تشريع جزئى در موارد محدود، به اين گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از نزول احكام الهى يا بعد از آن احكامى را تشريع فرموده و خداوند امضا كرده است.

3. تفويض امر حكومت و تدبير و سياست و تربيت نفوس و حفظ نظام.


1- همان مدرك، صفحه 265، حديث 1- سوره قلم، آيه 4 وسوره حشر، آيه 7 وسوره نساء، آيه 80..
2- همان مدرك، صفحه 266، حديث 4 ..
3- براى توضيح بيشتر و بررسى تمام روايات تفويض و جمع بندى آن به كتاب انوار الفقاهه، جلد اوّل، صفحه 552- 585 مراجعه فرماييد..

ص: 81

4. تفويض امر عطا و منع (به هر كس صلاح ببيند از بيت المال ببخشد و به آن كس مصلحت نبيند نبخشد).

5. تفويض در بيان حقايق اسرار احكام يعنى آنچه را از اسرار، و احكام مصحلت مى بيند بيان كند و آنچه را مصلحت نيست نگويد.

از مجموع رواياتى كه در باب تفويض وارد شده، معنى دوّم استفاده مى شود و آن اين است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در موارد محدودى به اذن خدا قانون گذارى فرموده- شايد اين موارد از ده مورد تجاوز نكند- و اين امر از سوى خداوند امضا شده است و به تعبير ديگر خدا اين اختيار را به او داده كه در بعضى از موارد قانون گذارى كند و سپس آن را امضا فرموده است. ضمناً از اين روايات به خوبى استفاده مى شود كه خداوند اين مقام را به آنها به چند دليل داده است: نخست اينكه عظمت مقام آنها را نشان دهد كه تشريعات آنان هم طراز تشريع خدااست، و ديگر اينكه مردم را امتحان كند كه تا چه اندازه تسليم فرمان پيامبراند، سوّم اينكه خداوند آنها را مؤيّد به روح القدس فرموده و از اين طريق به اسرار احكام الهى آشنا ساخته است.

از آنچه در بالا گفته شد چند نكته روشن مى شود:

1. از مجموع روايات تفويض چنين بر مى آيد كه خداوند ولايت بر تشريع را اجمالًا به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله داده و اين امر از يك سو براى امتحان اطاعت خلق و از سوى ديگر به عنوان تعظيم مقام والاى پيامبر صلى الله عليه و آله و بيان منزلت او نزد خداوند سبحان بوده است.

2. اين تفويض جنبه كلّى ندارد بلكه در موارد محدود و معدودى صورت گرفته است؛ به همين دليل غالباً در مسائل مهمى كه مسلمانان از پيامبر صلى الله عليه و آله مى پرسيدند و او در انتظار وحى مى نشست؛ و اين دليل روشنى است بر اينك تفويض كلّى صورت نگرفته است؛ و گرنه ضرورتى نداشت پيامبر در انتظار وحى بنشيند؛ بلكه خودش مى توانست هر قانونى را تشريع كند. (دقّت كنيد)

3. اين مقام والا به اذن خداوند و اجازه او به آن حضرت داده شده است، به علاوه بعد از تشريع پاره اى از قوانين از سوى پيامبر، خداوند آن را امضا مى فرمود؛ بنابراين هرگز دليل بر تعدد شارع و قانون گذار نيست؛ بلكه تشريع پيامبر نيز شاخه اى از تشريع خدااست.

ص: 82

4. اين مقام برجسته و والا بعد از آن بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله مؤيّد من عنداللَّه شد و به وسيله روح القدس تقويت مى گرديد، معصوم بود؛ و خطا و لغزشى در كار او وجود نداشت، بنابراين كسانى كه داراى اين شرايط نباشند چنين موقعيتى براى آنها ثابت نيست.

5. امامان معصوم عليهم السلام هر چند مؤيد به روح القدس بودند و هرگز خطا و لغزشى از آنها سر نمى زند؛ ولى آنها تشريع تازه اى نداشتند چرا كه بعد از اكمال دين و اتمام نعمت الهى، تمام احكام مورد احتياج امّت تا روز قيامت، مطابق روايات فراوانى كه شايد در سر حدّ تواتر است تشريع شده بود و جايى براى تشريع تازه باقى نمانده بود؛ بنابراين وظيفه امامان معصوم عليهم السلام توضيح و تبيين احكامى بود كه بدون واسطه يا با واسطه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دريافت داشته بودند.

سؤال

ممكن است گفته شود از بعضى از روايات چنين بر مى آيد كه امير مؤمنان على عليه السلام زكات را بر اسب مقرّر فرمود، و اين تشريع تازه اى بود.

روايت چنين است امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرمودند: «وَضَعَ اميرُالْمُؤمِنينَ عَلَى الْخَيْلِ الْعِتاقِ الرّاعِيَةِ فى كُلِّ فَرَس فى كلِّ عامٍ دينارينِ وَ عَلى البراذينِ ديناراً»:

«اميرمؤمنان على عليه السلام بر اسب هاى خوب بيابان چر، در هر اسبى هر سال دو دينار قرار داد، و بر اسب باركش (يابو) يك دينار.»

و نيز در روايت على بن مهزيار، آمده است كه: امام جواد عليه السلام در سال 220 كه وارد بغداد شد، علاوه بر خمس واجب معمولى، خمس ديگرى را در بخش عظيمى از اموال، تنها براى يك بار مقرّر داشت.(1) هر دو حديث از نظر سند معتبر است؛ بنابراين بايد گفت كه امامان معصوم عليهم السلام نيز حق تشريع و قانون گذارى داشتند.

پاسخ


1- وسائل الشّيعه، جلد 6، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 8، حديث 5..

ص: 83

در اينجا احكام حكومتى با احكام كلّى شرعى اشتباه شده است، احكام كلّى همان قوانين ثابت و مستمرّى است كه در هر عصر و زمان و مكان تا روز قيامت باقى و برقرار است؛ ولى احكام حكومت احكامى است كه به خاطر ضرورت ها و مانند آن به طور موقّت قرار داده مى شود (مانند حكم تحريم تنباكو كه در يك روز به خاطر مبارزه با استعمار اقتصادى انگلستان از سوى مرجع بزرگى وضع شد و در روز ديگرى كه خطر پايان يافت برداشته شد).

از قرائنى كه در روايت امام جواد عليه السلام آمده است به خوبى استفاده مى شود كه هنگام ورود آن حضرت به بغداد شيعيان در مضيقه سختى بودند، و امام تعدّد خمس را در آن سال مخصوص، براى حلّ اين مشكل قرا رداد، و در واقع احكام عناوين ثانويه و ضرورت را بر يكى از مصاديق آن تطبيق فرمود، نه اينكه تشريع تازه اى شده باشد.

حكم زكات كه در روايت امير مؤمنان على عليه السلام آمده است نيز مى تواند همين گونه باشد، و لذا اين حكم محدود به همان زمان بود وفقها آن را به عنوان يك تشريع عام تلقّى نكرده و بر طبق آن فتوا نداده اند. (دقت كنيد)

6. از آنچه در بند 5 آمد روشن مى شود كه غير امامان معصوم عليهم السلام به طريق اولى حقّ تشريع قوانين كليّه الهيّه ندارند؛ چرا كه از يك سو با ختم نبوّت و رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و اكمال دين واتمام نعمت، جايى براى تشريع ديگران وجود ندارد، و همه احكام كليّه الهيّه كه مورد نياز انسان ها تا روز قيامت بوده است طبق روايات فراوان تبيين شده است؛ و از سوى ديگر غير آنها معصوم و مؤيّد به روح القدس نيستند تا چنين حقّى براى آنها ثابت باشد؛ زيرا در روايات گذشته شرط حاكميّت بر تشريع، اين معنى شمرده شده بود.

7. بايد توجّه داشت كه بعضى از روايات تفويض، ناظر به تشريع احكام نيست بلكه نظر به واگذارى حكومت و ولايت، يا واگذارى بيت المال به آنها دارد.

8. جمعى از فقهاى اهل سنّت اعتقاد به تفويض تشريع احكام به فقها در مالانصّ فيه دارند، توضيح اينكه: علماى اهل سنّت مسائل را به دو گروه تقسيم مى كنند: ما فيه نصّ (آنچه دستورى درباره آن در قرآن و سنّت وارد شده) و مالا نصّ فيه (آنچه دستورى درباره آن وارد نشده است).

ص: 84

در بخش اوّل همه معتقدند بايد به دستورات و نصوص عمل كرد، و قسمت دوّم بسيارى از آنها معتقدند به اينكه نخست بايد به سراغ قياس رفت يعنى آن مسأله را با مسائلى كه حكم خاصّى در آن وارد شده است مقايسه نمود، و حكمى شبيه آن براى آن مسأله قائل شد؛ و در غير اين صورت علماى دين موظّف اند مصلحت و مفسده آن كار را بررسى كنند و آنچه در نظرشان قوى تر است، حكمى بر طبق آن وضع كنند و بر پيروان آنها لازم است آن حكم را بپذيرند و به عنوان حكم الهى بر آن تكيه نمايند.

اين همان چيزى است كه گاه از آن به عنوان اجتهاد- البته اجتهاد به معنى خاصّ، نه اجتهاد به معنى استنباط احكام ادّله شرعيه- و گاه از آن به عنوان تصويب ياد مى كنند، و مى گويند: «آنچه را فقيه در اين گونه موارد به عنوان قانون وضع مى كند مورد تصويب الهى است! و اگر فقهاى مختلف احكام متعدد و مختلفى وضع كنند همه آنها به عنوان حكم الهى مورد قبول است»! و به اين ترتيب حق قانون گذارى را به فقها در موردى كه نصّ و دليل خاصّى در آن وارد نشده است مى دهند.

ولى فقهاى شيعه به پيروى از مكتب اهل بيت عليهم السلام با اساس و ريشه اين سخن مخالف اند و مى گويند: «تمامى احكامى كه مورد نياز انسان ها تا دامنه قيامت بوده است در شريعت اسلامى پيش بينى شده و چيزى ناگفته باقى نمانده است تا كسى تشريعى كند؛ منتهى بعضى از اين احكام به صورت خاص در قرآن يا سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله يا سنّت ائمه معصومين بيان شده و بعضى در قواعد كليّه و اصول عامّه و يا به تعبير ديگر در «عمومات» و اطلاقات ادلّه اوليه و ثانويه به چشم مى خورد، به طورى كه براى هر موضوعى از موضوعات، حكمى ثابت است هر چند اين حكم گاه به عنوان حكم واقعى و گاه به عنوان حكم ظاهرى شناخته مى شود».

بنابراين چيزى به عنوان اجتهاد- به معنى خاص- و يا قياس، و يا مالا نصّ فيه وجود ندارد؛ و كار فقهاء تنها تطبيق احكام كلّى بر مصداق هاى آن است.

از اين ها روشن مى شود قانون گذارى در مجالس قانون گذارى در عرف مذهب پيروان اهلبيت عليهم السلام به معنى وضع احكام جديد در مسائل مورد ابتلا نيست، بلكه منظور تطبيق اصول بر فروع ويا تشيخص موضوعات مختلف و با اصطلاح كارشناسى موضوعى است.

ص: 85

خلاصه اينكه مجالس قانون گذارى در مذهب شيعه به معنى وضع احكام كليّه در برابر احكام اسلام، و يا مالا نصّ فيه نيست، و همگى از قبيل تطبيق احكام، يا كارشناسى موضوعى است؛ و به همين دليل در كنار آن شوراى نگهبان قرار داده شده، تا جمعى از فقها بر آن نظارت كنند و مطمئن شوند كه قوانين موضوعه بر خلاف احكام اسلام نيست.

حتى مجلس تشخيص مصلحت كه اخيراً در قانون اساسى پيش بينى شد، نيز به معنى تشخيص موضوع است، نه جعل قانون:

توضيح اينكه: يكى از عناوين ثانويّه عنوان اهم و مهم است، يعنى هر گاه دو مسأله شرعى با يكديگر تضاد پيدا كنند، مثلًا گاه حفظ اموال مردم و تصرّف نكردن در مال بدون اذن صاحبش با مسأله احتياج مبرم به كشيدن خيابان در شهرو بيابان در تضاد واقع شود از يك سو حفظ نظم جامعه اسلامى واجب است، و آن بدون كشيدن جاده هاى ضرورى، غيرممكن است واز سوى ديگر حفظ اموال مردم نيز لازم است؛ در اين گونه موارد بايد آنچه مهم تر است مقدم داشته شود، واجازه كشيدن اين گونه جادّه ها داده شود؛ البته در اين گونه موارد هر گونه ضرر و زيانى كه به مالكان اراضى مى رسد بايد جبران گردد.

همچنين در مورد نرخ گذارى اجناس مختلف، قانون اوّلى اسلام، آزادى نرخ است؛ امّا در مواردى كه اين آزادى سبب سوء استفاده گروهى از سودجويان شود و جامعه در تنگنا قرار گيرد و حفظ نظام اقتصادى جامعه متوقّف بر نرخ گذارى شود، بى شك مسأله حفظ نظام مقدم است در اينجا مى توان قانونى براى تعيين نرخ اجناس وضع كرد و دولت اسلامى را موظّف به اجراى آن نمود.

مجلس تشخيص مصلحت در اين موارد آنچه را مهم تر است با مطالعه دقيق بايد انتخاب كند تا حكومت اسلامى به اجرا در آورد، درست مثل اينكه حفظ نفس واجب است و خوردن گوشت حرام ممنوع است، ولى درموارد خاصّى كه راه منحصر به استفاده از گوشت هاى حرام است آن را مجاز مى شمريم، چرا كه اهميّت حفظ نسل بيشتر از آن است.

بنابراين مفهوم مجلس تشخيص مصلحت با اجتهاد و استحسان و مصالح مرسله كه در ميان اهل سنّت معمول است فرق بسيار دارد، اينجا تعارض دو حكم مورد توجه است و

ص: 86

تشخيص مصلحت اهم مى شود، و در آنجا براى موضوعى كه به اعتقاد آنها حكمى براى آن وضع نشده حكم وضع مى كنند. (دقّت كنيد)

***

از مجموع آنچه در بالا گفته شد نتيجه مى گيريم كه مجلس قانون گذارى يكى از اركان حكومت اسلامى است، چرا كه در هر زمان و هر محيط و هر شرايط نيازها و مسائل تازه اى پيدا مى شود كه بايد قانون آن دقيقاً پيش بينى شود؛ ولى قانون گذارى به معنى برنامه ريزى و تطبيق اصول بر فروع و استخراج فروع از قوانين كلّى و تشخيص موضوعات به طور دقيق است.

ص: 87

مجلس شورا و انتخاب نمايندگان

اشاره

در اينجا نخست بايد به سراغ مسأله «اهميّت مشورت در اسلام» و موارد آن و صفات كسانى كه طرف مشورت واقع مى شوند برويم.

اهميّت و لزوم مشورت

مسأله «مشورت» به ويژه در امور اجتماعى و آنچه به سرنوشت جامعه مربوط است، از مهم ترين مسائلى است كه اسلام آن را با دقّت و اهميّت خاصّى مطرح كرده و در آيات قرآن و روايات اسلامى و تاريخ پيشوايان بزرگ اسلام جايگاه ويژه اى دارد.

در چند آيه از قرآن مجيد دستور به مشورت داده شده است.

در آيه 159 سوره «آل عمران» خداوند به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه با مسلمانان در امور مهم مشورت كند وَ شاوِرْهُمْ فى الامْرِ.

و در آيه 38 سوره «شورى»، هنگام بيان اوصاف برجسته مؤمنان راستين مى فرمايد:

وَ الَّذين اسْتَجابُوا لِرَبِّهِم وَ اقامُوا الصَّلوةَ و امْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ «وكسانى كه دعوت پروردگارشان را اجابت كرده و نماز را برپامى دارند و امورشان به صورت مشورت در ميان آنها است».

همان گونه كه ملاحظه مى كنيد در اين آيه، «مسأله شورا» در رديف ايمان به خدا و نماز قرار گرفته كه بيانگر اهميّت فوق العاده آن است.

گاه گفته مى شود مأمور شدن پيامبر صلى الله عليه و آله براى مشورت با مردم تنها به خاطر احترام به شخصيّت مسلمانان و شركت دادن آنها در مسائل اجتماعى بوده؛ زيرا تصميم گيرنده نهايى شخص پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است نه شوراء، چنانكه قرآن در پايان آيه مشورت مى فرمايد: فَاذا

ص: 88

عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ: «هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش و) و بر خدا توكّل كن».(1)

ولى مسلم است كه منظور از ذيل آيه اين نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله با مردم مشورت كند و بعد نظرات آنها را ناديده گرفته، و راه ديگرى را پيش گيرد، چنين كارى نه با هدف آيه سازگار است- زيرا سبب بى احترامى به افكار عمومى و در نتيجه رنجش مسلمانان مى شود و نتيجه معكوس مى بخشد- و نه با تاريخ پيامبر صلى الله عليه و آله مى سازد؛ چرا كه در حوادث مهم هنگامى كه مشورت مى كرد، به نظريّه مردم مسلمان احترام مى گذاشت و حتّى گاه نظر مبارك خود را ناديده مى گرفت تا اصل مشورت در ميان آنها تقويت گردد.

قابل توجّه اينكه آيه مشورت با توجّه به آيات قبل و بعد آن، ناظر به غزوه احُد است و مى دانيم در داستان احد، پيامبر صلى الله عليه و آله موافق به خارج شدن لشگر از شهر نبود، ولى چون نظر اكثريّت مسلمانان بر اين امر قرار گرفت، موافقت فرمود.(2) و به فرض كه اين آيه براى پيامبر صلى الله عليه و آله چنين ويژگى را قائل شود كه مشورتش با مردم جنبه تشريفاتى داشته باشد، ولى آيه سوره «شورى» كه دستور عام مسلمين را بيان مى كند كه كاملًا بيانگر اين مطلب است كه بايد كارهاى مهم در ميان مسلمين با نظر شورا انجام پذيرد، و شورا نقش تعيين كننده دارد.

بديهى است شورا در مسائلى است كه حكم خاصّى از سوى خداوند نازل نشده باشد، و اگر مى گوييم شورا در امر خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله بى اعتبار است، به خاطر اين است كه در اين زمينه دستور خاصّى ازسوى خداوند رسيده بود، و با تعيين وصىّ و خليفه پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق وحى به وسيله پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله جايى براى شورا باقى نمى ماند.

و به تعبير ديگر «مشورت» هميشه در موضوعات است نه در احكامى كه دستور آن از سوى خداوند صادر شده است.

به هر حال شورا در محدوده اى كه در بالا بيان شد يك اصل اساسى دراسلام است.

تعبير به «امر»، اشاره به كارهاى مهم، مخصوصاً مسائل مورد نياز جامعه است، و اين واژه چنان مفهوم گسترده اى دارد كه تمام امور مهم سياسى و نظامى و اقتصادى و فرهنگى را


1- سوره آل عمران، آيه 159 ..
2- سيّد المرسلين، جلد 2، صفحه 142 ..

ص: 89

در بر مى گيرد.

در قرآن مجيد حتّى در امور مهم مربوط به نظام خانواده (اجتماع كوچك) دستور به مشورت داده شده است؛ از جمله در باز گرفتن كودك از شير قبل از فرا رسيدن دو سال كامل اشاره به اصل مشورت مى كند، و مى فرمايد: فَانْ ارادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهما: «واگرآن دو (پدر و مادر)، با رضايت يكديگر و مشورت بخواهند كودك را (زودتر از دو سال) ازشير بازگيرند، گناهى بر آنها نيست.»(1) و اين دليل بر اهميت فوق العاده مشورت در كارهااست.

***

اهميت مشورت در احاديث اسلامى

در احاديثى اسلامى، چه احاديثى كه از شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده يا از پيشوايان معصوم ديگر، اهميّت فوق العاده اى براى اين امر ذكر شده، تا آنجا كه در حديث نبوى معروف به عنوان يكى از اسباب حيات جامعه، و ترك مشورت يكى از اسباب مرگ جامعه معرّفى شده است مى فرمايد: «اذا كانَ امَرائُكُمْ خِيارَكُمْ وَ اغْنِيائُكُمْ سُمَحائَكُمْ وَ امْرُكُمْ شُورى بَيْنَكُمْ فَظَهْرُ الارْضِ خَير لَكُمْ مِنْ بَطْنِها، وَ اذا كانَ امَرائُكُمْ شِرارَكُمْ وَ اغْنيائُكُمْ بُخَلائَكُمْ وَلَمْ يَكُنْ امْرُكُمْ شُورى بِيْنَكُمْ فَبَطْنُ الارْضِ خَيْرٌ لَكُمْ مِنْ ظَهْرِها»: «هنگامى كه زمامداران شمانيكان شما باشند، و تواگران شما سخاوتمندان، و كارهايتان به مشورت انجام گيرد، در اين موقع روى زمين از زير زمين براى شما بهتر است،- و شايسته حيات و زندگى هستيد- ولى هرگاه زمامدارانتان بدان شما، و ثروتمندان افراد بخيل باشند و در كارها مشورت نكنيد، در اين صورت زيرزمين از روى آن براى شما بهتر است»!(2) اهميّت مشورت تا آن پايه است كه على عليه السلام فرمود: «الِاسْتِشارَةُ عَيْنُ الْهِدايَةِ وَ قَدْ خاطَرَ مَنْ اسْتَغنى بِرَأيِهِ»: «مشورت عين هدايت است و كسى كه تنها به فكر خود قناعت كند


1- سوره بقره، آيه 233 ..
2- تحف العقول، بخش سخنان كوتاه پيامبر صلى الله عليه و آله، حديث 13 ..

ص: 90

خويشتن را به خطر انداخته است»!(1) در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مى خوانيم: «لايَسْتَغتَنِى الْعاقِلُ عَنُ المُشاوَرَةِ»: «انسان عاقل خود را بى نياز از مشورت نمى بيند».(2) دليل آن هم روشن است، و آن به تعبير زيبايى كه در بعضى از روايات از على عليه السلام در اين زمينه وارد شده است چنين است: «حَقّ عَلَى الْعاقِلِ انْ يُضيفَ الى رَأيِهِ رَأىَ الْعُقَلاءِ وَ يَضُمَّ الى عِلْمِهِ عُلُومَ الْحُكَماءِ»: «سزاوار است كه عاقل رأى و فكر ساير عقلا را به رأى و فكر خود اضافه كند، و علوم دانشمندان را به علم خود ضميمه نمايد- و از مجموع آنها براى كارهاى مهم تصميم گيرى كند-».(3) و در حديث ديگر از همان حضرت عليه السلام آمده است «مَنْ شاوَرَ ذَوِى الْعُقُولِ اسْتَضاءَ بِانْوارِ الْعُقُولِ»: «هر كس با خردمندان مشورت كند، از نور خرد آنها روشنى مى گيرد».(4) بنابراين مشورت سبب افزودن عقل و علم و تجربه ديگران بر عقل و علم و تجربه خويش است كه در اين صورت انسان كمتر گرفتار خطا و اشتباه مى شود.

احاديث در اين زمينه بسيار فراوان است، و اين بحث فشرده را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، و حديثى از على عليه السلام پايان مى دهيم.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «لامُظاهَرَةَ اوْثَقُ مِنَ المُشاوَرَةِ» «هيچ پشتيبانى ويا مددى محكم تر از مشورت نيست»؛(5) وعلى عليه السلام مى فرمايد: «شاوِرْذَوِى العُقُولِ تَأمَنُ مِنَ الزَّلَلِ وَ النَّدَمِ»: «با خردمندان مشورت كن تا از لغزش و پشيمانى درامان بمانى»!(6) اين نكته نيز قابل توجه است كه لزومى ندارد كه مشاوران حتماً بالاتر از خود انسان باشند، اى بساافراد كوچك ترى كه داراى عقل و خرد خدادادى هستند كه مشورت با آنها راه گشا است، چنانكه در حديثى از امام على بن موسى الرّضا عليه السلام مى خوانيم كه در محضر


1- بحار، جلد 75، صفحه 104 ..
2- غرر الحكم، جلد 6، حديث 10059 ..
3- غرر الحكم، جلد 1، حديث 469 ..
4- غرر الحكم، جلد 6، حديث 10080..
5- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 100 ..
6- غرر الحكم، جلد 6، حديث 10047..

ص: 91

آن حضرت عليه السلام، سخن از پدر گراميش به ميان آمد، فرمود: عقل و خرد آن حضرت هرگز با عقل و خردهاى ديگران قابل مقايسه نبود، ولى در عين حال گاه با غلامان سياه مشورت مى كرد، عرض كردند با مثل اين ها مشورت مى كنى؟! فرمود: «انَّ اللَّهَ تَبارَكَ و تَعالى رُبَّما فَتَحَ عَلَى لِسانِهِ»: «چه بسا خداوند متعال حق را بر زبان او بگشايد».(1) سخن را درباره اهميّت مشورت با شعر زيبايى از يكى از شعراى عرب پايان مى دهيم:

اقْرِنْ بِرَأيِكَ رَأىَ غَيْرِكَ وَاسْتَشِرْفَالْحَقُّ لايَختفى عَلَى الاثْنَيْنِ

لِلْمَرْءِ مِرآة تُريهِ وَجْهَهُ وَ يَرى قَفاهِ بِجَمْعِ مِرآتَيْنِ:

«نظر و فكر ديگران را به نظر و فكر خويش قرين كردن و در كارها مشورت نما- زيرا حق بر دو نفر پنهان نمى گردد.

چرا كه يك آئينه تنها صورت انسان را به او نشان مى دهد- ولى اگر دو آئينه در برابر هم قرار دهد مى توان پشت سر خويش را نيز ببيند»!(2)

شرايط مشاورين

بى شك طرف مشورت انسان، مخصوصاً، در امور مهمّه و مسائل حساس اجتماعى، هر شخصى نمى تواند باشد، بلكه بايد داراى صفات ويژه اى باشد كه او راصالح براى اين كار كند، به همين دليل در روايات اسلامى، گروهى به عنوان «افراد شايسته مشورت» و گروهى به عنوان «غير شايسته» معرّفى شده اند:

امام صادق عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «انَّ الْمَشْوِرَةَ لاتَكُونُ الّا بِحُدودِها الارْبَعَةِ ... فَاوَّلُها انْ يَكُونَ الَّذى تُشاوِرُهُ عاقِلًا، وَ الثّانى انْ يَكُونَ حُرّاً مُتَدَيِّناً، وَ الثّالثُ انْ يَكُونَ صَديقاً مُؤاخِياً، وَ الرّابِعُ انْ تُطْلِعَهُ عَلى سِرَّكَ فَيَكُونَ عِلْمُهُ بِهِ كَعِلْمِكَ ...»: «مشورت تنها با چهار شرط سودمند است، نخست اينكه مشاور تو عاقل باشد، دوّم آزاده و با ايمان و سوّم دوست علاقمند و دلسوز باشد، چهارم اينكه او را بر سرّ خود آگاه سازى تا آگاهى او نسبت به موضوع مورد مشورت همچون آگاهى تو باشد».(3)


1- ميزان الحكمة، جلد 5، صفحه 211 ..
2- همان مدرك، صفحه 318 ..
3- همان مدرك، صفحه 318 ..

ص: 92

در حديث ديگرى از على عليه السلام مى خوانيم: «خَيْرُ ما شاوَرْتَ ذَوُوا النُّهى وَ الْعِلمِ وَ اولُو التَّجارِبِ وَالْحَزْمِ»: «بهترين كسى كه با او مشورت مى كنى صاحبان عقل و علم و كسانى كه داراى تجربه و دور انديشى هستند، مى باشد».(1) در نقطه مقابل اين معنى، در روايات اسلامى شديداً از مشورت با افراد بخيل و ترسو و حريص و احمق نهى شده است پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «يا على! لاتُشاوِرْ جَباناً فَانَّهُ يُضَيِّقُ عَلَيْكَ الَمخْرَجَ وَ لاتُشاوِرِ الْبَخيلَ فَانَّهُ يُقَصِّرُ بِكَ عَنْ غايَتِكَ، وَ لا تُشاوِرُ حَريصاً فَانَّهُ يُزَيِّنُ لَكَ شَرَهاً»: «اى على با آدم ترسو مشورت نكن كه راه خروج (از مشكلات) را بر تو تنگ مى كند و با بخيل مشورت مكن كه تو را از (بذل و بخشش بجا) و رسيدن به هدف باز مى دارد و با حريص نيز مشورت مكن كه حرص و از را براى تو زينت مى دهد (و تو را به راه خطا مى كشاند).(2) در روايات ديگرى از مشورت با افراد احمق و نادان و كذّاب و دروغگو نيز نهى شده است.(3) از آنچه در بالا گفته شد به خوبى استفاده مى شود كه مشاوران- مخصوصاً در امور مهم- بايد افرادى هوشمند، عاقل، خير خواه، باتجربه، راستگو، امين، شجاع و با سخاوت بوده باشند؛ و از ميان رفتن هر يك از اين صفات موجب وهن و سستى و تزلزل پايه هاى مشورت مى گردد.

مثلًا هر گاه مشاور، آدم احمق و جاهل باشد، حقايق را در نظر انسان دگرگون مى سازد و آن گونه كه در احاديث وارد شده است اراده مى كند به تو نيكى رساند ولى مايه شرّ مى شود! و اگر ترسو باشد مانع از اقدام به موقع و قاطعيّت در امور مى گردد، و هر گاه دروغگو باشد به تعبير روايات دور را در نظر تو نزديك، و نزديك را دور مى سازد؛ و به سرابى مى ماند كه تشنگان را در بيابان فريب مى دهد؛ و اگر بخيل باشد مانع از هر كار خير مى گردد و دائماً تو را از فقر و تنگدستى مى ترساند، و اگر ترسو باشد مانع از تصميم گيرى به موقع مى شود، و


1- غرر الحكم ..
2- بحار، جلد 70، صفحه 34 ..
3- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 230، حديث 13 ..

ص: 93

فرصت ها از دست مى رود و اگر آدم كم تجربه يا بى تجربه اى باشد همه چيز را به هم مى ريزد و برنامه هاى سازنده را به شكست مى كشاند؛ و اگر حريص باشد تو را به ظلم و ستم دعوت مى كند تا آتش حرص را فرو بنشاند.(1) با توجه به اين پيامدها بايد در انتخاب مشاوران مخصوصاً در مسائل مهمّ اجتماعى كه حقوق ديگران در آن مطرح است سخت گير بود، و معيارهاى بالا را دقيقاً در نظر گرفت.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه از نظر اسلام مشورت ايجاد حق مى كند، يعنى شخص مشاور يا بايد مشورت را نپذيرد و يا اگر پذيرفت حق امانت را رعايت كند، و آنچه را خير و صلاح تشخيص مى دهد در اختيار مشورت كننده قرار دهد، و در غير اين صورت خائن محسوب مى شود! و خيانت در مشورت يكى از بزرگترين گناهان است.

در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنْ استتَشارَهُ اخُوهُ الْمُؤمِنُ فَلَمْ يُمَحَّضْهُ النَّصيْحَةَ سَلَبَ اللَّهُ لُبّهُ»: «هر كس برادر مؤمنش با او مشورت كند و خيرخواهى را خالصانه انجام ندهد، خداوند عقل و خرد او را از او خواهد گرفت».(2) در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است: «خِيانَةُ الْمُسْتَسْلِمِ وَ الْمُسْتَشيرِ مِنْ افْظَعِ الامُورِ وَ اعْظَمِ الشُّرور وَ مُوجِبُ عَذابِ السَّعيرِ»: «خيانت به كسى كه در برابر نظر تو تسليم شده و مشورت مى خواهد از بدترين كارها، و بزرگترين بدى ها، و موجب عذاب سوزان (روز قيامت) است»!(3) سخن درباره مشورت و فروع و شاخ و برگ آن بسيار دامنه دار است آنچه در بالا آمد عصاره اى از اين بحثها بود كه راه را براى بحثهاى ديگر مى گشايد.

اين بحث را با شعر جالب ديگرى كه درباره صفات مشاوران است پايان مى دهيم:

لا تَسْتَشِرُ غَيرَ نَدْبٍ حازِمٍ فَطِنٍ قَدْ اسْتَوى مِنْهُ اسْرار وَ اعْلان

فَلِلتَّدابِيْرِ فُرسانِ اذا رَكَضُوافيها ابَرُّوا كَما لِلْحَرْبِ فُرْسانُ

«مشورت مكن مگر با افراد با فضيلت دورانديش هوشيار- كه ظاهر و باطن آنها يكى


1- تمام آنچه در بالا گفته شد تقريباً در روايات مختلف آمده است ..
2- بحار، جلد 72، صفحه 104 ..
3- غرر الحكم، جلد 6، صفحه 443 ..

ص: 94

است.

چرا كه براى تدبير امور، قهرمانانى است كه وقتى سوار بر مركب مى شوند به خوبى از عهده كار بر مى آيند؛ همان گونه كه براى جنگ نيز سواركارانى لازم است».(1)


1- حيوة الحيوان، دميرى، جلد 1، صفحه 173 ..

ص: 95

چگونگى انطباق مجالس شوار بر موازين مشورت اسلامى

اشاره

در اينجا سؤال مهمى مطرح است و آن اينكه: قبول داريم كه مسأله مشورت از اساسى ترين دستورهاى اسلام است ولى در شكل كنونى كه گروهى از مردم انتخاب مى شوند و در مجلسى مثلًا به نام «مجلس شوارى اسلامى» اجتماع مى كنند و مطابق آيين نامه خاصّى جلسات اداره مى شود و به بحث و بررسى و شور مى نشينند، و سپس رأى گيرى مى كنند و با اكثريّت آراء چيزى را تصويب كرده و لازم الاجرا مى شمرند چه دليل شرعى مى تواند داشته باشد؟!

و به تعبير ديگر اين گونه تشريفات براى مجالس قانون گذارى فعلى در هيچ آيه و روايت و تاريخى وارد نشده، مشروعيّت و لزوم التزام به لوازم آن از كجا ثابت شده است در حالى كه امروز يكى از سه ركن مهم حكومت اسلامى را همين «مجلس شورا» تشكيل مى دهد، با آيين نامه ها و آداب و سنن ويژه اش.

همين معنى در تصويب آيين نامه ها در سطوح پايين تر، در سطح مجالس وزراء و تصميم گيرندگان در مسائل اقتصادى و فرهنگى و سياسى و نظامى نيز ديده مى شود.

در پاسخ اين سؤال مهم در يك جمله كوتاه بايد گفت: در مجالس شوراى كنونى در واقع همان «شكل سازمان يافته مشورت» است كه در اسلام وارد شده است.

توضيح اينكه: در مسائل مهم اجتماعى مربوط به يك كشور سزاوار است كه با همه مردم در سراسر آن كشور مشورت شود، ولى از آنجا كه يك چنين شوراى گسترده اى عملًا امكان پذير نيست، به علاوه همه مردم در همه مسائل خبرويّت ندارند با توجّه به اين دو نكته چاره اى جز اين نيست كه نمايندگانى از سوى مردم انتخاب شوند تا به مشورت بنشينند، و آنچه را اين نمايندگان كه در حقيقت حضورشان در آن مجلس به معنى حضور

ص: 96

همه مردم در آنجااست برگزينند و تصويب كنند مصداق يك شوراى تام العيار و جامع الاطرف اسلامى محسوب مى شود.

و از آنجا كه اتّفاق آراء در غالب مسائل غير ممكن است، چاره اى جز اين نيست كه رأى اكثريت كه غالباً به واقع نزديك تر است معيار باشد.

البتّه اكثريّت در اينجا اكثريتى است كه از افراد با ايمان و آگاه تشكيل يافته؛ زيرا فرض ما اين است مردم به حكم وظيفه اسلامى خود، نمايندگان خويش را از افراد واجد شرايط انتخاب مى كنند.

بنابراين آنچه گفته مى شود كه قرآن اكثريّت را در بسيارى از موارد نكوهش كرده است به طور مسلّم محلّ كلام ما را شامل نمى شود؛ اكثريتى كه در آيه اكْثَرُهُمْ لايَعْقِلُون (1) اكْثَرُهُمْ لايَعْلَمُونَ (2) اكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ (3) اكْثَرُهُمْ لِلْحقِّ كارِهُونَ (4) و امثال اينها ذكر شده همه ناظر به اكثريّت جوامع منحرف و تربيت نايافته است؛ نه اكثريّت مؤمنان و متعهّدان و آگاهان.

اين ضماير به قرينه آنچه قبل از آن آمده، همه بازگشت به افراد مشرك و آلوده و نادان و متعصّب و بى بند و بار باز مى گردد؛ هرگز قرآن نمى گويد: «اكثر المؤمنين يا اكثر المتّقين لا يعلمون و لا يفقهون» به همين دليل در علم اصول در باب تعادل و تراجيح آنجا كه سخن از روايات متعارضه است مى خوانيم كه: شهرت در ميان فقهاء يكى از مرجّحات است؛ و شهرت همان استناد به قول اكثريّت فقهاء مى باشد، در حديث وارد شده است: «خُذْ بِمَا اشْتَهَرَ بَيْنَ اصْحابِكَ وَدَعِ الشّاذَّ النّادِرَ فَانَّ الُمجمَعَ عَلَيْهِ لارَيْبَ فيه»: «آن روايتى را كه در ميان اصحاب (مؤمن و آگاه) تو مشهور است، بگير؛ و آن روايتى را كه طرفداران كمى دارد رها نما، زيرا روايت مشهور- كه اكثريّت قاطع فقهاى آگاه به آن رأى داده اند- مورد اطمينان است و شك و ترديد در آن راه ندارد».(5)


1- سوره مائده، آيه 103 ..
2- سوره انعام، آيه 37 ..
3- سوره توبه، آيه 8 ..
4- سوره مؤونون، آيه 70 ..
5- وسائل الشّيعة، جلد 27، صفحه 106، باب وجوب جمع بين احاديث مختلفه،( به همين مضمون) ..

ص: 97

حتّى از تاريخ پيامبر صلى الله عليه و آله نيز به خوبى استفاده مى شود كه آن حضرت با اينكه عقل كلّ بود، باز به نظر اكثريّت مسلمانان در موارد «مشورت» احترام مى گذاشت.

از جمله در جنگ احد هنگامى كه در مورد ماندن در مدينه يا بيرون رفتن و جنگيدن در خارج مدينه با مسلمانان «مشورت» فرمود؛ و اكثريّت مسلمين طرفدار نظريّه دوّم بودند آن را پذيرفت و به آن جامه عمل پوشاند، حتّى نظر مبارك خود را كه موافق اقليّت بود ناديده گرفت و به اين وسيله بزرگترين درس را در تاريخ اسلام در مورد «مشورت» به مسلمانان داد:(1) حتّى چنانكه مى دانيم نتيجه اين كار چندن مطلوب نشد؛ ولى با اين حال فايده احترام به شورا از ضايعات عظيم جنگ احد بيشتر بود! (دقت كنيد)

در جنگ خندق نيز شبيه اين معنى اتفاق افتاد؛ در مغازى واقدى آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد مسائل جنگى بسيار با اصحاب خود مشورت مى كرد. از جمله قبل از جنگ احد به آنها فرمود: «آيا از مدينه بيرون برويم و با سپاه احزاب به نبرد برخيزيم و يا در مدينه باشيم و در اطراف آن خندق بكنيم، يا در نزديك مدينه باشيم و پشت به كوه كنيم»؟! در اينجا ميان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله اختلاف شد ... گروهى طرفدار اين شدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به خارج از مدينه بروداً ولى سلمان گفت ما هنگامى كه از سواران دشمن بيمناك بوديم، در اطراف شهر خندق مى كنديم، آيا اجازه مى فرمايى اى رسول خدا كه در اطراف مدينه خندق بكنيم؟ نظريه سلمان مورد قبول (اكثر) مسلمين واقع شد (و كندن خندق را ترجيح دادند و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را پذيرفت).(2) باز تكرار مى كنيم كه در مشورت ها هنگامى كه گروهى طرف مشورت واقع شوند مخصوصاً در مسائل مهمّ اجتماعى، كمتر اتّفاق آراء صورت مى گيرد؛ و اگر اكثريّت مورد توجّه قرار نگيرد، هرگز كار به جايى نمى رسد.

ذكر اين نكته نيز لازم است كه مسأله «شورا و مشورت»، پيش از آنكه در اسلام وارد شود در ميان ساير عقلاى جهان نيز بوده و به اصطلاح اسلام آن را- با افزودن شرايط دقيقى- امضا فرموده است. در ميان عقلاى جهان نيز مطلب همين گونه است كه معيار نظر


1- سيره ابن هشام، جلد 3، صفحه 66 ..
2- مغازى واقدى، جلد 1، صفحه 444( با تلخيص) ..

ص: 98

اكثريّت مى باشد؛ اين در مورد اعتماد بر رأى اكثريت.

امّا آيين نامه هايى كه در مجالس قانون گذارى براى نحوه اداره مجلس و رأى گيرى ملاك عمل قرار مى گيرد آن نيز بر اساس تصويب همان مجلس و از طريق همان شورااست.

بنابراين مجالس قانون گذارى اسلامى با تمام تشريفاتى كه در امر انتخابات، و منتخبين، و اداره جلسات، و نحوه بررسى مسائل، و تقسيم آنها به فورى و غير فورى، و مانند اينها دارد، همان شكل سازمان يافته اصل «مشورت» است كه در اسلام به عنوان يك اصل اساسى شناخته شده است، و تمام آن را مى توان بر اين اصل تطبيق داد.

بديهى است هر گاه اين مجالس از برنامه شوراى اسلامى از نظر اوصاف مشاورين يا امور ديگر انحراف يابد و افرادى نا آگاه يا غير متعهّد انتخاب شوند، يا محيط آزاد رأى تبديل به جوّ فشار گردد، و يا چيزى بر خلاف قوانين اسلامى و دستورات مسلّم دينى مورد تصويب واقع شود؛ به يقين چنان مجلسى، مجلس شوارى اسلامى نخواهد بود و ما از آن دفاع نمى كنيم.

مسئوليّت اصلى مجلس قانون گذارى اسلامى

تعبير به «قوه مقنّنه» يا «مجلس قانونگذارى» كه نام آن از ديگران گرفته شده است گاهى اين معنى را تداعى مى كند كه نمايندگان مردم در اين مجلس، وضع قانون يعنى تشريع حلال و حرام مى كند. در حالى كه چنين نيست و همان گونه كه در بحثهاى گذشته نيز اشاره شد، كار اصلى نمايندگان در چنين مجلسى تطبيق احكام كليه بر مصاديق و كارشناسى موضوعى است يعنى: بايد بنشينند و از طريق شورا، موضوعات پيچيده مورد نياز را براى تطبيق احكام اسلامى بر آنها پيدا كنند.

مثلًا دفاع از كشور اسلامى در مقابل تهاجم بيگانگان و پيكار با آنان يك امر واجب است همان گونه كه در شرايط خاصّى صلح با آنان موجب تقويت بنيه هاى اسلام و دفع شرّ آنان مى گردد، ولى تشخيص اين معنى كه آيا مثلًا در شرايط فعلى، جنگ باعث دفع شرّ آنهااست يا صلح؟ اين امر نياز به كارشناسى موضوعى دارد كه مجلس مى نشيند و با در نظر گرفتن تمام جوانب مسأله، آنچه را مصلحت مى بيند بر مى گزيند.

ص: 99

يا اينكه در مورد مصرف بيت المال و اينكه چگونه بودجه تنظيم شود تا عادلانه باشد، و مصداق عدل و داد گردد؛ مجلس به شور مى پردازد و آنچه را مصداق اصلح مى بينند بر مى گزينند.

البته گاه ممكن است در تطبيق احكام اسلامى بر مصاديق آن، مجلس دچار خطا گردد؛ زيرا معمولًا غالب نمايندگان از فقهاء و مجتهدين نيستند، به همين دليل در نظام جمهورى اسلامى براى جلوگيرى از چنين اشتباهاتى نهادى به نام شوراى نگهبان كه گروهى از فقها و حقوق دانان تشكيل شده پيش بينى گرديده تا از اسلامى بودن قوانين در امر كارشناسى موضوعى مجلس اطمينان حاصل گردد.

از اين سخن چنين مى توان نتيجه گرفت كه: ميان مجالس قانون گذارى اسلامى، و مجالس قانون گذارى كشورهاى لائيك و غربى، دو تفاوت اساسى وجود دارد:

1- در مجالس قانون گذارى غير مذهبى واقعاً تشريع حكم مى كنند؛ و حلال و حرام و مجاز و ممنوع وضع مى كنند، بى آنكه پايبند به حكم الهى باشند. ولى در مجالس قانون گذارى اسلامى كار اصلى همان تطبيق احكام كلّى الهى بر مصاديق آن و يا كارشناسى موضوعى است.

2- در مجالس قانون گذارى اسلامى، هدف تأمين نيازها براى حلّ مشكلات و پيشبرد جامعه اسلامى در تمام زمينه هاى مثبت در چارچوبه تعليمات اسلام است، در حالى كه در مجالس قانون گذارى غربى و لائيك، هدف دنباله روى از خواسته هاى مردم است. خواه اين خواسته ها انحرافى باشد و موجب انحطاط جامعه، و يا مثبت و سازنده باشد و به همين دليل در اين مجالس شاهد و ناظر تصويب قوانين زشت و احمقانه اى مانند مجاز بودن هم جنس گرايى، و به رسميّت شناختن عقد ازدواج در ميان دو فرد مذكّر، و مانند آن از مصوّبات رسوا و ننگين هستيم!

در حالى كه قانون گذارى اسلامى، اصل اساسى خواست خداوند و اصول شناخته شده اسلام و توجّه به خواسته هاى مثبت مردم در اين چار چوب است؛ نه هر خواست و ميل انحرافى.

ص: 100

ركن دوّم: نظام اجرائى

اشاره

قوانين به تنهايى، كلماتى بر صفحه كاغذ هستند؛ ارزش واقعى آنها وقتى ظاهر مى شود كه به مرحله عمل بيايند. درست به نسخه هاى طبيب مى ماند كه هر قدر ماهرانه و حساب شده و مشكل گشا باشد؛ تا مورد عمل قرار نگيرد كمترين تأثيرى در حال بيمار نخواهد داشت. شناخت بيمارى، انجام دقيق تمام آزمايشها، و شناخت كم و كيف صحيح داروها، همه يك طرف، و انجام عملى آنها نيز يك طرف؛ بلكه ركن اصلى را جنبه هاى عملى تشكيل مى دهد.

يك قانون هر قدر خوب و ارزنده باشد، تا گامى براى اجراى آن برداشته نشود هيچ اثرى ندارد؛ آبروى يك دستگاه قانون گذارى خوب را «قوّه مجريه» حفظ مى كند.

با اينكه اين مسأله از واضحات است؛ باز قرآن مجيد، اشارات پر معنايى درباره آن دارد از جمله:

1- هنگامى كه حضرت موسى عليه السلام پيام رسالت را در كنار كوه طور، در وادى ايمن دريافت داشت، و دستور مبارزه با فرعون و نجات بنى اسرائيل و دعوت به سوى توحيد و حقّ و عدالت را دريافت داشت، براى اجراى آن از خداوند كمك خواست و عرض كرد: وَ اجْعَل لى وَزيراً(1) مِنْ اهلى- هارُونَ اخى- اشْدُدْبِهِ ازْ رى- وَ اشْرِكْهُ فى امْرى

او بعد از آنكه از خداوند تقاضاى شرح صدر و گشوده شدن گره زبان و آسان شدن كارها كرد، عرضه داشت: «و وزيرى از خاندانم برايم قرار ده- برادرم هارون را- با او پشتم را محكم كن- و او را در كارم شريك ساز».(2)


1- « ماوردى» در الاحكام السّلطانيه مى گويد: وزير ممكن است از مادّه« وزر» به معنى سنگينى مشتق شده باشد، چون با سنگين مسئوليّت را بر دوش مى كشد. يا از مادّه وزر به منى ملجاً و پناه( چرا كه پناهگاه مردم است) يا از مادّه آر به معنى پشت( زيرا پشتيبان رئيس خود است)( الاحكام السّلطانيه، صفحه 24) ..
2- سوره طه، آيه 29 ..

ص: 101

2- در داستان بنى اسرائيل و طالوت مى خوانيم: هنگامى كه بنى اسرائيل از ظلم جالوت به جان آمدند؛- همان مردى كه آنها را از خانه و زندگى بيرون رانده و فرزندانشان را اسير كرده بود،- طرح مبارزه با او را ريختند، و در ميان خود تصويب كردند، ولى براى اجراى اين طرح، مجرى و مديرى قوى و نيرومند و شايسته از هر جهت لازم بود؛ براى انتخاب چنين فردى به نزد پيامبر زمانشان اشموئيل آمدند و گفتند: ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فى سَبيل اللَّهِ «زمامدارى براى مابرگزين، تا (زير فرمان او) در د راه خدا با دشمن پيكار كنيم».(1) او هم از ناحيه خداوند فرمان يافت كه طالوت، جوان با ايمان و آگاه و شجاع و پاكدل، را برگزيند، فرمود: انَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً: «خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب) كرده است»(2) 3- در داستان يوسف عليه السلام نيز مى خوانيم: هنگامى كه سالهاى بسيار سخت و خطرناكى را از نظر اقتصادى براى مردم مصر پيش بينى كرد، و برنامه اى براى گذشتن (عاقلانه) از اين سالهاى سخت تنظيم نمود، سلطان مصر براى اجراى اين برنامه، خود يوسف عليه السلام را انتخاب كرد، و اين انتخاب به پيشنهاد خود يوسف انجام شد، قرآن مى گويد: قالَ اجْعَلْنى عَلى خزائنِ الارْضِ انّى حَفيظ عَليم «يوسف) گفت:" مرا سرپرست خزائن اين سرزمين (مصر) قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم».(3) و يوسف با تدبير خاصّ خود و مديريّت نيرومندى كه داشت، كشور مصر را در سالهاى قحطى به خوبى حفظ كرد.

4- حكومت سليمان، بى شك يكى از گسترده ترين حكومت هايى است كه كره زمين به خود ديده است. او براى پيشبرد جامعه انسانى و نشر عدالت از تمام قوا و نيروهاى ممكن، با مديريّت و انضباط شديد، استفاده كرد؛ يا به تعبير ديگر خداوند هر گونه وسايل لازم را براى اجراى كارها در اختيار او قرار داد و او هم با استفاده از اين وسايل به اهداف مهمّى دست يافت.


1- سوره بقره، آيه 246 ..
2- سوره بقره، آيه 247 ..
3- سوره يوسف، آيه 55 ..

ص: 102

قرآن مجيد در سوره «نمل»، در شرح داستان حكومت داوود و فرزندش سليمان اشاره به علم و دانش وسيع اين دو كرده مى فرمايد: وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً: «و ما به داود و سليمان، دانشى عظيم داديم ...» سپس مى افزايد: وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا ايُّهَا النّاسُ عُلُّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ اعْطينا مِنْ كُلِّ شَيئٍ «و سليمان وارث داود شد و گفت: اى مردم زبان پرندگان به ما تعليم داده شده و از هر چيزى به ما عطا گرديده است ...».(1) و در آيات سوره سبأ درباره اين پدر و پسر مى گويد:

وَ لَقَدْ آتَينا داوُدَ مِنّا فَضْلًا يا جِبالُ اوِّ بى مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ الَنّا لَهُ الْحَديدَ- انْ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فى السَّرْد وَ اعْمَلُوا صالِحاً انّى بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ- وَ لِسُلَيْمانَ الرَّيْحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ وَ اسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الجِنَّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِاذْنِ رَبِّهِ وَ مَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ امْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعير- يَعْمَلُون لَهُ ما يَشاءُ مِن مَحاريبَ و تَماثيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ:

«و ما به داوداز سوى خود فضيلتى بزرگ بخشيديم؛ (مابه كوه ها و پرندگان گفتيم:") اى كوهها و اى پرندگان با او هم آواز شويد، و همراه او تسبيح خدا گوييد"؛ و آهن را براى او نرم كرديم.- (و به او گفتيم):" زره هاى كامل و فراخ بسازد و حلقه ها را به اندازه و متناسب كن؛ و عمل صالح بجا آوريد كه من به آنچه انجام ميد هيد بينا هستم.- وبراى سليمان باد را مسخّر ساختيم كه صبحگاهان مسير يك ماه را مى پيمود و عصر گاهان مسير يك ماه را- و چشمه مس (مذاب) را براى او جارى ساختيم؛ و گروهى از جنّ پيش روى او به اذن پروردگارش كار مى كردند، و هر كدام از آنها كه از فرمان ما سرپيچى مى كرد او را از عذاب آتش سوزان مى چشانيم!- آنها هر چه سليمان مى خواست برايش درست مى كردند:

معبدها، و تمثال ها، ظروف بزرگ غذا همانند حوض ها! و ديگ هاى ثابت (كه بزرگى قابل حمل و نقل نبود! و به آنان گفتيم) اى آل داود! شكر (اين همه نعمت را) را بجا آوريد، ولى عده كمى از بندگان من شكر گزارند».(2) قدرت مديريّت سليمان و شدّت انضبطاط او در امور اجرائى و اداره كشور به قدرى بود


1- سوره نمل، آيه 15 و 16 ..
2- سوره سبأ، آيه 10- 13 ..

ص: 103

كه وقتى او جان داد در حالى كه تكيه به عصا كرده بود- و به همين دليل جسد او سر پا ايستاده بود- كارگزاران او با دقّت وظايف خود را انجام مى دادند تا اينكه موريانه عصاى او را خورد و بر زمين افتاد.

چنانكه قرآن در ادامه آيات فوق مى گويد: فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ الّا دابَّةُ الارْضِ تَأكُلُ مِنْسَأتَهُ فَلَمّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الجِنُّ انْ لَوْ كانُوا يَعلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِى الْعَذابِ الْمُهينِ

« (سليمان با آن همه جلال و شكوه) هنگامى كه مرگ را براى او مقرّر داشتيم، كسى آنها را از مرگ وى آگاه نساخت، مگر جندبه زمين (موريانه) كه عصاى او را مى خورد، (تا شكست پو پيكر سليمان فرو افتاد) هنگامى كه بر زمين افتاد جنّيان فهميدند كه اگر از غيب آگاه بودند، در عذاب خوار كننده باقى نمى ماندند».(1) اينها همه از مديريت اجرائى قوى سليمان و انضباط كارى او خبر مى دهد.

اصولًا همانگونه كه در جهان آفرينش مأموران اجرائى خداوند كه در قرآن مجيد از آنها به وَالْمُدَبِّرات امْراً(2) تعبير شده است و اشارات فراوان ديگرى به اعمال فرشتگان الهى در تنظيم و مديريّت عالم در زمينه هاى مختلف نيز ديده مى شود؛ در جهان انسانيّت نيز بدون يك دستگاه اجرائى قوى و منظّم و حساب شده با تقسيم كارها و مسئوليت ها، برقرارى نظم و اجراى قوانين غير ممكن است.

در فرمان مالك اشتر كه نمونه كامل نظام اجرائى از جهت آيين كشور دارى در آن تبيين گرديده؛ اين مطلب به خوبى به چشم مى خورد.

در اين فرمان، على عليه السلام بعد از اشاره به مسأله مشاوران به وظايف اجرائى مالك اشتر، به عنوان حاكم كشور مصر، اشاره كرده، دستور مى دهد: «وزراى خود را از ميان افراد خوش سابقه و آگاه و صريح اللّهجه و اهل صداقت و ورع و دور از هر گونه تملّق و چاپلوسى برگزيند؛ و در همه كار و همه حال در تشخيص مصالح كشور با علما و خردمندان به مشورت بنشيند».


1- سوره سبأ، آيه 14 ..
2- سوره نازعات، آيه 5 ..

ص: 104

سپس به بخش هاى مختلف اجرائى حكومت پرداخته؛ نخست به مسأله نيروى دفاعى و ارتش قدرتمند اسلام پرداخته؛ و بعد به كارمندان و كارگزاران حكومت؛ و سپس به قضات اشاره مى كند، سپس به سراغ تجّار و امور تجارى و صنعتى، و اقتصادى مى رود و سرانجام به مسائل مربوط به نيازمندان و محرومان جامعه مى پردازد؛ و وظايف و مسئوليت هاى هر يكى از آنها را در رابطه با اين امور طىّ بيانات گسترده و بسيار حساب شده اى، با ذكر دقايق و ظرايف شرح مى دهد.

اين عهدنامه كه در واقع عصاره اى از آيات قرآن مجيد و روايات نبوى است؛ آن چنان تنظيم شده كه نه تنها، گذشت چهارده قرن گرد و غبار كهنگى بر آن نيفشانده، بلكه عظمت آن با گذشت زمان آشكارتر شده است و نمونه بارزى از برنامه ريزى اسلامى در زمينه اصول حاكم بر مديريت اسلام و نظام اجرائى در حكومت اسلامى است.

***

نظام اجرائى حكومت اسلامى در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله

اگر چه «حكومت اسلامى» در عصر آن حضرت بسيار ساده بود؛ ولى تمام آنچه براى يك حكومت مقتدر مورد نياز است، در آن پيش بينى شده بود؛ «مسجد پيامبر 9» باآن سادگى عجيب پايگاه اصلى حكومت و كانون نظام اجرائى بود.

از يك سو دانشگاه اسلام محسوب مى شد؛ چرا كه شب و روز كانون آموزش و پرورش و تعليم و تربيت بود.

و از سوى ديگر ستاد ارتش اسلام و مركز فرماندهى كل قوا به حساب مى آمد.

و ازسوى سوم محكمه قضا وبه اصطلاح كاخ دادگسترى بود.

از سوى چهارم مركز بيت المال و جمع آورى زكات و غنائم جنگى محسوب مى شد؛ و با تمام كوچكى و سادگى كه داشت همه اين امور را در خود جاى مى داد!

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله براى هر كدام از اين امور، مسئول يا مسئولينى برگزيده بود و اين امر بعد از آن حضرت نيز ادامه يافت؛ مخصوصاً در عصر على عليه السلام شكل و رنگ تازه و تنظيمات وسيع ترى به موازات پيشرفت اسلام در جهان پيدا كرد، كه اصول آن در فرمان آن

ص: 105

حضرت عليه السلام به مالك اشتر تبيين شده است.

اينها همه نشان مى دهد كه بعد از مسأله شورا بايد به مسأله «نظام اجرائى» پرداخت كه بدون آن هر قانونى ارزش خود را از دست مى دهد.

***

صفات و شرايط مسئولان اجرائى

در سه آيه از قرآن مجيد به طور صريح و در چندين آيه ديگر به طور اشاره، به صفات و ويژگى هاى كارگزاران لايق حكومت پرداخته شده است.

نخست در قصّه طالوت و بنى اسرائيل مى خوانيم: «و پيامبرشان به آن ها گفت:" خداوند طالوت را براى زمام دارى شما مبعوث (وانتخاب) كرده است" گفتند:" چگونه او بر ما حكومت كند، با اينكه ما از او شايسته تريم و او ارث زيادى ندارد؟" گفت:" خدا او را بر شما برگزيده و او را در علم و" قدرت" جسم، وسعت بخشيده است. خداوند، ملكش رابه هركس بخواهد مى بخشد؛ واحساس خداوند وسيع است؛ و" از لياقت افراد براى منصب ها آگاه است"».(1) به اين ترتيب دو شرط عمده رئيس حكومت اسلامى، و در مرحله بعد همه كارگزاران را علم و قدرت مى شمرد.

در داستان يوسف عليه السلام نيز به دو شرط درباره مديران و كارگزارن رده بالاى حكومت مانند: حافظان بيت المال (وزير دارايى) اشاره مى كند: قالَ اجْعَلْنى عَلى خَزائِنَ الارْضِ انّى حَفيظ عَليم (يوسف) گفت: «مرا سرپرست خزائن سرزمين (مصر) قرار ده كه نگه دارنده و آگاهم.(2) در مورد كاركنان لايق- در داستان موسى و شعيب- نيز از زبان دختران شعيب اشاره به دو شرط شده است: قالَتْ احْداهُما يا ابَتُ اسْتَأجِرْهُ انَّ خَيْرَ مَنْ اسْتَأجَرْتَ الْقَوِىُّ الامينُ «يكى از آن دو (دختر) گفت:" پدرم (خطاب به شعيب است) او را استخدام كن (اشاره به


1- سوره بقره، آيه 247 ..
2- سوره يوسف، آيه 55 ..

ص: 106

موسى است كه در آن زمان جوان نيرومندى بود) زيرا بهترنى كسى را كه مى توانى استخدام كنى آن كسى است كه «قوى» و «امين» باشد (و او همين مرد است)».(1) به اين ترتيب علم و آگاهى و خردمندى، و قوّت و قدرت، و امانت و درستكارى را در تمام سطوح از رئيس حكومت گرفته تا وزراء و حتّى كارمندان جزء- با تفاوت مراتب- شرط مى كند.

در آيات ديگر قرآن نيز اشاراتى به اين مطلب ديده مى شود و شرايطى براى كارگزاران حكومت ذكر شده، از جمله:

1- پرهيز از همكارى با اسراف كاران؛ وَ لا تُطِيْعوا امْر المُسْرِفينَ «و فرمان مسرفان را اطاعت نكنيد».(2) 2- پرهيز از همكارى باسفيهان و بى خردان؛ وَ لا تُؤتُوا السُّفَهاءَ امْوالَكُمُ الَّتى جَعَل اللَّهُ لكم قِياماً: «اموال خود را كه خداوند وسيله قوام زندگى شما قرار داده به دست سفيهان نسپريد».(3) 3- «پرهيز از به همكارى طلبيدن گمراهان: وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّيْنَ عَضُدا: «من هيچگاه گمراه كنندگان را دستيار خود قرار نمى دهم».(4) 4- پرهيز از دروغگويان: فَلا تُطِعَ الْمُكَذِّبينَ (5)

5- پرهيز از عيب جويان و سخن چينان و مانعان از خير و متجاوزان و افراد گنهكار و كينه توز شكمباره و خشن و بد نام: وَ لا تُطِعْ كلَّ حَلّافٍ مَهِيْنٍ- هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَميمٍ- مَنّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ اثيمٍ- عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيم (6) 6- پرهيز از پيروى هواى نفس: فَلا تَتَّبِعُوا الْهوى انْ تعْدِلُوا: «بنابراين از هوى و هوس پيروى نكنيد».(7)


1- سوره قصص، آيه 26 ..
2- سوره شعراء، آيه 151..
3- سوره نساء، آيه 5 ..
4- سوره كهف، آيه 51 ..
5- سوره قلم، آيه 8 ..
6- سوره قلم، آيه هاى 10- 13 ..
7- سوره نساء، آيه 135 ..

ص: 107

7- و بالاخره لزوم همكارى با مؤمنان و عدم استفاده از غير مسلمين در پست هاى كليدى كه سبب تسلط آنها بر مسلمانان گردد: وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤمنينَ سَبيلًا: «خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان تسلطى نداده است».(1) اينها شرايطى است كه رعايت آنها در «كارگزاران» حكومت اسلامى ضرورى است.

شرايط كارگزاران حكومت در احاديث اسلامى

اشاره

در احاديث اسلامى نيز براى كارگزاران حكومت شرايط بسيار سنگين و قابل ملاحظه اى قرار داده شده است كه بدون آن هرگز، حكومت اسلامى به طور كامل تحققّ نمى يابد.

1- علم و آگاهى در بالاترين سطح

در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنْ امَّ قَوْماً وَفيهِمْ مَنْ هُوَ اعْلَمُ مِنهُ لَمْ يَزَلْ امْرُهُمْ الَى السِّفالِ الى يَوْم الْقيامَةَ»: «كسى كه امامت و پيشوايى جمعيتى را بر عهده گيرد در حالى كه در ميان آنها آگاه تر از او وجود دارد؛ پيوسته كار آنها رو به انحطاط مى رود تا روز قيامت»!(2) در حديث ديگر از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ دَعَى النّاسَ الى نَفْسِهِ وَ فيهِمْ مَنْ هُوَ اعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ مُبْدِع ضآلّ»: «كسى كه مردم را به خويشتن دعوت كند، در حالى كه در ميان آنها آگاه تر از او وجود دارد، او بدعت گزار گمراه است»!(3)

2- سعه صدر و گشادگى فكر و آمادگى پذيرش حوادث مختلف

در يكى از كلمات قصار معروف اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «آلَةُ الرِّياسَةِ سِعَةُ الصَّدْرِ»: «ابزار رياست و مديريّت سعه صدر و گشادگى روح و فكر و تحمّل فراوان است».(4)

3- آگاهى بر مسائل زمان

1- سوره نساء، آيه 141 ..
2- وسائل، جلد 5، صفحه 415، باب 26 از ابواب صلوة الجماعة ..
3- سفينة البحار، جلد 2، مادّه علم ..
4- نهج البلاغة، كلمات قصار 176 ..

ص: 108

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم:

«الْعالِمُ بِزَمانِهِ لاتَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوابِسُ»: «آن كس كه آگاه از وضع زمان خود باشد مسائل پيچيده و گمراه كننده به او هجوم نمى آورد»!(1)

4- رعايت عدالت و عدم تبعيض در ميان مردم

در حديثى مى خوانيم كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر بن خطّاب فرمود: «ثَلاثَ انْ حَفِظْتَهُنَّ وَ عَلِمْتَ بِهِنَّ كَفَتْكَ ما سِواهُنَّ، و انْ تَرَكْتَهُنَّ لَم يَنْفَعْكَ شَيئ سِواهُنَّ:

قالَ: وَ ما هُنَّ يا ابَالْحَسَنْ؟

قالَ: اقامَةُ الْحُدودِ عَلَى الْقَريبِ وَ الْبَعيدِ، وَ الحُكْمُ بِكِتابِ اللَّهِ فِى الرِّضا وَ السَّخَطِ، وَ الْقِسْمُ بِالْعَدْلِ بَيْنَ الاحْمَرِ وَ الاسْودِ.

فقالَ عُمَرْ: لَقَدْ اوْ جَزْتَ وَ ابْلَغْتَ!»

«فرمود: سه چيز است اگر آن را به خوبى حفظ كنى و عمل نمايى تو را از امور ديگر بى نياز مى كند؛ و اگر آنها را ترك نمايى چيزى غير از آن تو را سود نمى دهد.

عمر عرض كرد: آنها چيست اى ابوالحسن؟!

فرمود: اجراى حدود الهى نسبت به افراد دور و نزديك، و حكم بر طبق كتاب خدا در خشنودى و غضب، و تقسيم با عدالت در ميان سياه و سفيد.

عمر عرض كرد: به راستى مختصر گفتى و حق مطلب را ادا كردى»!(2)

5- توجّه به پاداش نيكوكاران و گذشت و اغماض نسبت به گنهكارانى كه اميد به بازگشت و توبه آن مى رود:

در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «ثَلاثَة تَجِبُ عَلَى السُّلْطانِ لِلْخاصَّةِ وَ الْعامَّةِ؛ مُكافَاةُ الُمحْسِنَ بِلِاحْسانِ لِيَزْدادُوا رَغْبَةً فيهِ، وَ تَغَمُّذُ ذُنُوب الْمْسِيئِ لِيَتُوبَ وَ يَرْجِعَ عَنْ غيِّهِ، وَ تَأَلُّفَهُمْ جَميعاً بِالاحْسانِ وَ الانْصافِ»:


1- اصول كافى، جلد 1، صفحه 27 ..
2- بحار الانوار، جلد 72، صفحه 349، حديث 53 ..

ص: 109

«سه كار است كه بر حاكم اسلامى لازم است در مورد عوام و خواصّ انجام دهد:

نيكوكاران را پاداش نيك دهد تا براى انجام نيكى ها تشويق شوند؛ و گنهكاران را پرده پوشى كند تا از گناه خود توبه كنند و از گمراهى خويش بازگردند؛ و همه را زير چتر احسان و انصاف جمع كند».(1)

6- منافع مردم و خويش را يكسان ديدن!

از جمله دستورهايى كه على عليه السلام به محمد بن ابى بكر داد هنگامى كه او را به زمامدارى مصر برگزيد؛ اين بود: «احِبَّ لِعامَّةِ رَعِيَّتِكَ ما تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ اهْلِ بَيْتِكَ، و اكْرِهْ لَهُمْ ماتَكْرَهُ لِنَفْسِكَ وَ اهْلِ بَيْتِكَ فَانَّ ذلك اوْ جَبُ لِحُجَّةِ وَ اصْلِحُ لِلرَّعِيَّةِ»:

«براى عموم مردم چيزى را دوست بدار كه براى خود و خانواده خود دوست مى دارى؛ و براى آنها چيزى را ناخوش دار كه براى خود و خانواده خود ناخوش دارى؛ چرا كه اين كار منطق تو را قوى تر مى كند و مردم را به صلاح و اصلاح نزديكتر مى سازد».(2)

7- پيوند عاطفى با مردم

در بعضى از روايات اسلامى سلطان عادل به منزله پدر شمرده شده است؛ و به مردم توصيه شده كه همانند پدر او را گرامى دارند. مفهوم اين سخن آن است كه او هم بايد با چشم فزندى به مردم نگاه كند وبه اين ترتيب بايد يك رابطه عاطفى نيرومند آن گونه كه ميان پدر و فرزندان است ميان او و مردم برقرار باشد. امام موسى بن جعفر عليه السلام در حديثى مى فرمايد: «انَّ السُّلطانَ الْعادِلَ بِمَنْزِلَةِ الْوالِدِ الرَّحيمِ فَاحِبُّوا لَهُ ما تُحِبُّونَ لَانْفُسِكُمْ وَاكْرِهُوا لَهُ ما تَكْرَهُونَ بِانْفُسِكُمْ»:

«سلطان عادل به منزله پدر مهربان است؛ پس دوست بداريد براى او آنچه را كه براى خود دوست مى داريد و ناخوش داريد براى او آنچه را براى خود ناخوش داريد».(3)


1- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 233 ..
2- بحار، جلد 72، صفحه 27 ..
3- وسائل الشيعة، جلد 18، صفحه 472، حديث 1 ..

ص: 110

8- دورى از بخل، جهل و نادانى، جفا و ستم

اميرمؤمنان على عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد: «وَ قَدْ عَلِمْتُمْ انَّهُ لايَنْبَغى ان يَكُونَ الْوالى عَلَى الْفُرُوجِ وَ الدِّماءِ وَ الْمَغانِمِ وَ الاحْكامِ وَ امامَةِ الْمُسْلِمينَ؛ الْبَخيلُ، فَتَكُونَ فى امْوالِهِمْ نَهْمَتُه، وَلا الْجاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ، وَلا الْجافى فَيَقْطَعهُمْ بِجِفائِه، وَلا الخائِفُ لِلدُّوَلِ، فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُوْنَ قَومٍ، وَلا الْمُرتَشِى فى الْحُكْمِ فَيَذْهَبُ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفُ بِها دُوْنَ الْمَقاطِعِ، وَلا الْمُعَطِّلِ لِلْسُنَّةِ فَيُهْلِكَ الامَّةَ»:

«شما مى دانيد كسى كه بر نواميس، خون ها، غنائم، احكام و پيشوايى مسلمين، حكومت مى كند، نبايد بخيل باشد؛ مبادا در جمع آورى اموال آنان براى خويش حرص ورزد، و نبايد جاهل و نادان باشد؛ كه با جهلش آنها را گمراه سازد، و نه جفاكار كه پيوندهاى آنها را از هم بگسلد و نه ستمكار كه گروهى را بى دليل به گروهى ديگر مقدّم دارد؛ و نه رشوه خوار در قضاوت كه حقوق آنها را پايمال كند، و در رساندن حق به صاحبش كوتاهى ورزد؛ و نه تعطيل كننده سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله كه امّت را به هلاكت بيفكند». (هيچيك از اينها شايسته حكومت و وزارت و ولايت نيستند).(1)

9- دورى از سازشكارى و هماهنگى با اهل باطل

همان امام بزرگوار در كلمات قصارش در نهج البلاغه مى فرمايد: «لايُقيمُ امْرَ اللَّهِ سُبْحانَهُ الّا مَنْ لا يُصانِعُ وَ لايُضارِعُ وَ لا يَتَّبِعُ الْمَطامِعَ»:

«فرمان خدا را تنها كسى مى تواند برپا دارد كه (با دشمنان خدا) سازشكار نباشد؛ و به روش اهل باطل عمل نكند و پيرو فرمان طمع نگردد».(2)

10- نسبت به مقام و منصب خويش به چشم امانت بنگرد

اين نكته نيز قابل توجّه است كه در روايات متعددى پستها و مناصب و مقامها در


1- نهج البلاغه، خطبه 131 ..
2- كلمات قصار، كلمه 120 ..

ص: 111

حكومت اسلامى به عنوان امانت الهى معرّفى شده است؛ نه به عنوان يك وسيله برترى جويى و استفاده شخصى. حتّى قبل از روايات اسلامى، در بعضى از آيات قرآن نيز به آن اشاره شده است، در آيه 58 «نساء» مى خوانيم: انَّ اللَّهَ يَأمُرُكُمْ انْ تُؤَدُّوا الاماناتِ الى اهْلِها وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ

«خداوند به شما دستور مى دهد كه امانت ها را به صاحبش بدهيد؛ و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد، به عدالت داورى كنيد».

در ذيل اين آيه در تفاسير كتب و حديث روايات متعددى آمده كه منظور از امانت، همان ولايت و حكومت، و در مرحله نخست ولايت امامان معصوم عليهم السلام است.(1) از جمله در روايتى كه در تفسير آيه فوق مى خوانيم:

«يَعْنِى الأِمامَةَ وَ الامامَةُ الَامانَةُ»: «منظور از اين آيه امامت است، و امامت به معنى امانت مى باشد»!

در كتاب دعائم الاسلام نيز در حديثى از على عليه السلام نقل شده است كه به قاضى اهواز «رفاعه» چنين نوشت: «اعْلَمْ يا رُفاعَةَ انَّ هذِهِ الامارَةَ امانَةُ، فَمَنْ جَعَلَها خِيانَةً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ الى يَوْمِ الْقِيامَةِ، وَ مَنْ اسْتَعْمَلَ خائِناً فَانَّ مُحَمَّداً صلى الله عليه و آله بَرِئ مِنْهُ فى الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ»: «بدان اى رفاعه! اين حكومت (و پستهاى مختلف آن) امانت (الهى) است هر كس در آن خيانت كند لعنت خدا تا روز قيامت بر او باد، و هر كسى خائنى را به كار گيرد، محمّد صلى الله عليه و آله در دنيا و آخرت از او بيزاراست».(2) در تفسير درّ المنثور از على عليه السلام نيز نقل شده كه فرمود: «حَقّ عَلَى الامامِ انْ يَحْكُمَ بِما انْزَلَ اللَّهُ وَ انْ يُؤَدِّىَ الامانَةَ، فَاذا فَعَلَ ذلِكَ فَحَقّ عَلَى النّاسِ انْ يَسْمَعُوا لَهُ وَ انْ يُطيعُوا وَ انْ يُجِيبُوا اذا دعُوا»: «بر امام و پيشواى مسلمين لازم است كه مطابق آنچه خداوند نازل كرده است حكومت كند و امانت را ادا نمايد؛ هنگامى كه اين كار را انجام دهد، بر مردم لازم است به سخنان او گوش فرا دهند، و اطاعتش كنند؛ و هر گاه آنها را فرا خواند به دعوت او پاسخ


1- در تفسير برهان حدّاقل هفت روايت در اين زمينه نقل شده است، در بحار الانوار نيز در جلد 23، صفحه 280 و 1، روايات متعددى ديده مى شود ..
2- دعائم الاسلام، جلد 2، صفحه 531 ..

ص: 112

گويند».(1) در نهج البلاغه نيز مى خوانيم كه امام اميرالمؤمنان عليه السلام در نامه اى كه به فرماندار آذربايجان نوشت: «وَ انَّ عَمَلَكَ لَيْسَ بِطُعْمَةٍ وَلكِنَّهُ فى عُنُقِكَ امانَة»: «كار تو (فرماندارى) براى تو وسيله نان و آب نيست، بلكه امانتى است در گردنت»!(2) بديهى است اين روايات مفهوم گسترده آيه را كه توصيه به حفظ همه امانات مى كند محدود نمى كند؛ بلكه همان گونه كه مى دانيم بيان مصداق واضح امانت الهى است.

اين نيز جاى شك نيست كه آن كس كه به اين مناصب به چشم امانت الهى بنگرد طرز رفتارش نسبت به كسانى كه آن را حقّ خود و ملك مطلق خويش مى نگرند بسيار متفاوت است. همان گونه درباره اموال و ثروت ها نيز قرآن چنين تعبيرى را دارد و آنها را امانت الهى در دست مردم مى شمرد و مالك اصلى را خدا معرّفى مى كند كه چند روزى اين امانت را به بندگانش سپرده مى فرمايد: وَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ انْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلِفينَ فيهِ «به خدا و رسولش ايمان بياوريد و از آنچه شما را جانشين و نماينده (خود) در آن قرار داده انفاق كنيد».(3) مسلماً صرف كردن اموالى كه به عنوان امانت نزد انسان است و صاحبش دستور صرف آن را در موارد خاصّى مى دهد، هيچ مشكلى ندارد؛ در حالى كه اگر انسان خودش را مالك اصلى بداند، صرف آن براى او آسان نيست.


1- درّ المنثور، جلد 2، صفحه 175 ..
2- نهج البلاغه، نامه پنجم ..
3- سوره حديد، آيه 7 ..

ص: 113

تركيب نظام اجرائى

اشاره

معمولًا «نظام اجرائى» از شبكه وسيعى تشكيل مى شود كه در رئيس آن ريئس حكومت قرار گرفته؛ وزراء در مرتبه بعد، و در مرتبه سوّم مديران كلّ و استانداران و فرمانداران و رؤساى بخشهاى تابعه هستند و هر كشورى خواه كوچك باشد يا بزرگ، نياز به چنين تقسيماتى دارد، خواه به اين نام ها باشد يا با نام هاى ديگر.

در واقع اين شبكه گسترده داراى فلسفه روشنى است كه از مسأله لزوم تقسيم كارها سرچشمه مى گيرد.

اين مسأله در جهان تشريع و نظامات جامعه انسانى، عكسبردارى روشنى از ساختارهاى نظام تكوين است. هنگامى كه به بدن يك انسان از نظر تشكيلات درون و برون نگاه مى كنيم مى بينيم اين جهان صغير كه عالم كبير در آن خلاصه شده داراى يك «نظام اجرائى» بسيار منسجم با يك شبكه وسيع و گسترده براى تقسيم كارهااست.

هنگامى كه عقل و خرد، درباره انجام كارى تصميم مى گيرد و فرمان نهايى صادر مى شود هر يك از بخشهاى بدن فعّاليّت خود را آغاز مى كند، و با هماهنگى كامل مطلب را تا مرحله نهايى تعقيب مى نمايد.

در يك مثال ساده هنگامى كه انسان احساس خطر مى كند؛ فى المثل از طريق چشم و گوش از وجود يك حيوان درّنده در نزديكى خود آگاه شود- قيافه او را ببيند يا صداى او را بشنود- و سلاحى براى دفاع در اختيار نداشته باشد و پناه گاهى در آن نزديكى باشد؛ فرمان فرار به سوى آن پناه گاه از سوى عقل صادر مى شود. شبكه هاى اعصاب و عضلات سريعاً به كار مى افتد، ضربان قلب براى رساندن خون اضافى به عضلات به شدّت بالا مى رود، شش ها براى تصفيه كردن خون و رساندن اكسيژن بيشتر براى سوخت و سوز عضلات با سرعت مشغول به كار مى شوند، هر گونه آثار خستگى و كسالت و خواب موّقتاً از

ص: 114

بين مى رود و انسان با كمال هوشيارى مراقب اوضاع و حركات خويش است، و به اصطلاح خواب از چشم او مى پرد.

تمام امورى كه ممكن است فكر انسان را به خود مشغول كند و از اين كار مهم باز دارد مانند گرسنگى، تشنگى و درد ناگهان فراموش مى گردد!

نيروهاى ذخيره بدن به طور كامل بسيج شده، براى سخت ترين كارها آمده مى گردد، و گاه انسان ده برابر قدرتى كه در حال عادى از خود نشان ميد هد قدرت نمايى مى كند؛ و همه اين ها به اصطلاح به طور خودكار و تمام اتوماتيك انجام مى شود؛ و چنان دقيق و ظريف و حساب شده است كه مطالعه همين موضوع به تنهايى براى پى بردن به علم و قدرت پروردگار و آشنايى به حقيقت توحيد كافى است.

يك جامعه انسانى نيز حكم يك بدن را دارد و به همين دليل كارها بايد دقيقاً در آن تقسيم شود؛ و هر يك از نيازهاى فرهنگى، اقتصادى، نظامى، معنوى و مادى جامعه با برنامه ريزى دقيق دنبال گردد؛ و در عين جدايى هماهنگ بودن، و هر كدام كار ديگرى را تكيمل كردن ضرورى است.

به همين دليل تمام جوامع بشرى- اعم از ديندار و بيگانه از دين، شرقى و غربى، قديم و جديد- اين اصل را در زندگى اجتماعى خود پذيرفته اند، هر چند در چگونگى تقسيم كارها و مناصب و مسئوليت ها با هم متفاوت اند، بعضى بسيار ابتدايى و بعضى حساب شده كار مى كنند.

نظام اجرائى در عالم آفرينش

با اينكه خداوند بر همه چيز قادر و توانااست و بى شك هر چه را اراده كند بلافاصله انجام مى گيرد انَّما امْرُهُ اذاارادَ شَيْئاً انْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكْونُ «فرمان او چنين است كه هر گاه چيزى را اراده كند، فقط به او مى گويد:" موجود باش"، آن نيز بى درنگ موجود مى شود».(1) با اين حال آيات قرآن مجيد به خوبى نشان مى دهد كه خداوند كارهاى جهان را تقسيم


1- سوره يس، آيه 82..

ص: 115

كرده، گروه هايى از فرشتگان را مأمور انجام هر يك از كارهاى مهمّ آفرينش و تشريع كرده است.

گاه به طور كلّى به اين مسأله اشاره كرده مى فرمايد: جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا اولى اجْنَحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ «فرشتگان را رسولانى قرار دادداراى كه صاحب بال هاى دو گانه و سه گانه و چهار گانه».(1) و در جاى ديگر مى فرمايد: فَالْمُدَبِّراتِ امْراً: «سوگند به فرشتگانى آنهاكه امور را تدبير مى كنند».(2) و در جاى ديگر از قول فرشتگان نقل مى كند كه مى گويند: وَ ما مِنّا الّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ وَ انّا لَنَحْنُ الصّافُّونَ وَ انّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحونَ «هيچ يك از مانيست جز آنكه مقام معلومى دارد؛- و ما همگى (براى اطاعت فرمان خداوند) به صف ايستاده ايم؛- و ما همه تسبيح گوى او هستيم»(3) و گاه انگشت روى گروه هاى خاصّى با وظايف مخصوصشان گذارده است كه به عنوان نمونه، گروههاى زير را مى توان نام برد:

1- فرشتگانى كه مبلّغان وحى و آورندگان كتب آسمانى هستند يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوْحِ مِنْ امْرِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ (4) 2- گروهى كه حاملان عرش اند الَّذين يَحْمِلْونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْد رَبِّهِمْ.(5) 3- گروهى كه مراقبان اعمال انسان ها هستند وَ انَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ- كِراماً كاتِبينَ- يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ.(6)

4- گروهى كه امدادگران الهى نسبت به مؤمنان در جنگها و حوادث سخت زندگى هستند يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اذّكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ اذْ جائَتْكُمْ جُنُودٌ فَارْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً


1- سوره فاطر، آيه 1 ..
2- سوره نازعات، آيه 5 ..
3- سوره صافات، آيه 164- 166 ..
4- سوره نحل، آيه 2 ..
5- سوره غافر، آيه 7 ..
6- سوره انفطار، آيه هاى 10- 12 ..

ص: 116

لمْ تَرَوْها وَ كان اللَّه بِما تَعْمَلُونَ بَصيراً.(1) 5- گروهى كه حافظان انسان ها در برابر بسيارى از خطرات و حوادث اند: وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً.(2) 6- گروهى كه مأمور قبض ارواح اند قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وَكِّلَ بِكُمِ (3) الَّذينَ تَتَوفّاهُمْ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِيْنَ (4) 7- فرشتگانى كه مأمور تقسيم ارزاق اند فالْمُقسِّماتِ امْراً(5) در تفسير اين آيه، بعضى آنرا به تناسب آيات قبل، اشاره به فرشتگانى كه ارزاق را در ميان بندگان تقسيم مى كنند دانسته اند و بعضى آن را به فرشتگانى كه مأمور تقسيم همه كارها در جهان هستى مى باشند.

8- فرشتگانى كه مأمور گسترش ابرها و نزول بار آن هاو مأمور پراكنده ساختن آنها بعد از ريزش باران هستند وَالنّاشِراتِ نَشْراً- فَالْفارِقاتِ فَرْقاً.(6)

9- فرشتگانى كه مأمور خنثى كردن وسوسه هاى شياطين از قلوب مؤمنان هستند و با تهاجم شياطين بر افكار بندگان مؤمن مبارزه كرده، وسوسه هاى آنها را خنثى مى كنند فالزّاجرات زجراً(7) 10- فرشتگانى كه در شب قدر نازل مى شوند و مأمور ابلاغ مقدّرات الهى در طول يك سال هستند، مقدّراتى كه بر حسب شايستگى ها و لياقت ها و اعمال هر كس تعيين مى شود؛ نه بدون حساب و شكل اجبارى، تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِاذْنِ رَبِّهِم مَنْ كُلِّ امْر.(8) همان گونه كه ملاحظه مى كنيد خداوند با تمام قدرتى كه بر هر كار دارد، تدبير امور اين جهان را در ميان فرشتگان تقسيم كرده و براى هر گروه وظيفه و مأموريتى قائل شده است.


1- سوره احزاب، آيه 9 ..
2- سوره انعام، آيه 6 ..
3- سوره سجده، آيه 11 ..
4- سوره نحل، آيه 32 ..
5- سوره ذاريات، آيه 4 ..
6- سوره مرسلات، آيه هاى 3 و 4 ..
7- در تفسير اين آيه مطالب گوناگونى گفته شده كه يكى از معانى آن همان است كه در بالا آمد- سوره صافات، آيه 2..
8- سوره قدر، آيه 4 ..

ص: 117

***

در روايات اسلامى نيز درباره اصناف فرشتگان تعبيرات متعدّد و پرمعنايى از نظر تقسيم مسئوليت ها ديده مى شود، از جمله در نهج البلاغه در خطبه اشباح آمده است:

«وَ مِنْهُمْ مَ نْ هُوَ فى خَلْقِ الْغَمامِ الدُّيَحِ، وَ فى عِظَمِ الْجِبالِ الشُّمَّخِ ... وَ فى قَتْرَةِ الظَّلامِ الأيَّهم خَرَقَتْ اقْدامُهُمْ تُخُومَ الارْضِ السُّفْلى فَهِىَ كَرَياتٍ بِيضٍ قَد نَفَذَتْ فى مَخارِقِ الْهَواءِ، وَ تَحْتَهَا رِيح هَفّافَة، تَحْبِسُها عَلى حَيْثُ انْتَهَتْ مِنَ الْحُدُوْدِ الْمُتَناهِبَةِ، قَدْ اسْتَفْرَغَتْهُمْ اشغالُ عِبادَتِهِ، وَ وَصَلَتْ حَقائِقُ الايْمانِ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَعْرِفَتِهِ ... قَدْ ذاقُوا حَلاوَةَ مَعْرِفَتِهِ، وَ شَرِبُوا بِالْكَأسِ الرَّويَّةِ من مَحَبَّةِ»:

«گروهى از آنها دست در كار آفرينش ابرهاى پر آب و كوه هاى عظيم و مرتفع و آفرينش ظلمت و تاريكى هستند.

و گروهى ديگر قدم هايشان تا قعر زمين پايين رفته و همانند پرچم هاى سفيدى فضا را شكفاته؛ و در زير آن بادهايى است كه به نرمى حركت مى كند و در حدود معيّنى نگاهش مى دارد؛ اشتغال به عبادت آنها را از كار ديگر بازداشته و در حقيقت ايمان ميان آنها و معرفت حقّ پيوند داده است ... شيرينى معرفت الهى را چشيده، و از جام محبّتش سيراب شده اند»!(1) روايات فراوان ديگرى درباره تقسيم مسئوليت ها در ميان فرشتگان داريم كه ذكر همه آنها به درازا مى كشد.(2) از آنچه در بالا گفته شد اين پيام قرآنى را مى توان دريافت كه اگر انسان ها بخواهند همگام و هم سو با دستگاه ربوبيّت پروردگار در جهان هستى و مديريّت او در عالم تكوين عمل كنند بايد مسأله تقسيم كارها و مسئوليت ها را در جامعه انسانى مورد توجّه دقيق قرار دهند، تا زندگى آنها قرين موفقيّت بوده باشد.


1- نهج البلاغه، خطبه 91( معروف به خطبه اشباح) ..
2- براى توضيح بيشتر درباره اصناف فرشتگان به بحار الانوار، جلد 59، صفحه 174 به بعد، و صحيفه سجّاديه، دعاى سوّم مراجعه فرماييد ..

ص: 118

به تعبير ديگر: ما مى دانيم دستگاه تكوين و تشريع بايد همسان عمل كنند؛ و زندگى انسانها بايد از آفرينش الهى الهام گيرد و رنگ و صيغه الهى داشته باشد و آنچه در آنجا حاكم است در اينجا حاكم گردد؛ توجّه به اين حقيقت ما را به مسأله تنظيم امور اجرائى دعوت مى نمايد.

***

نظام اجرائى در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله

با اينكه حكومت اسلامى در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله به شكل بسيار ساده اى بود در عين حال مسأله تقسيم مسئوليت ها در «نظام اجرائى» اين حكومت، كاملًا آشكار و حساب شده بود.

از جمله پيامبر صلى الله عليه و آله براى هر يك از جنگ ها كه خود شخصاً در آن شركت نداشت؛ فرمانده يا فرماندهانى تعيين مى كرد و حتّى گاه براى حوادث احتمالى كه ممكن بود براى فرمانده نخستين پيش آيد جانشين براى او تعيين مى فرمود؛ مثلًا: در جنگ موته فرمانده اصلى لشگر را جعفر بن ابيطالب تعيين فرمود سپس اضافه كرد: اگر حادثه اى براى جعفر پيش آمد زيد بن حارثه؛ و اگر براى او نيز حادثه اى پيش آمد عبداللَّه بن رواحه و اگر براى او هم حادثه اى پيش آمد مسلمانان از طريق مشورت يك نفر را از ميان خود براى فرماندهى لشگر برگزينند.(1) و نيز در تواريخ آمده است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله كتّاب و نويسندگانى داشت براى كتابت وحى و امور ديگر كه از ميان آنها حضرت امير مؤمنان على بن ابيطاب على عليه السلام و همچنين زيد بن ثابت، علاء بن حضرمى و ابىّ بن كعب را مى توان نام برد.(2) براى جمع آورى زكات و امناء بيت المال، افرادى را برگزيده بود كه از ميان آنها مهاجر ابن ابى اميّه، كه مأمور نظارت بر جمع آورى اموال بيت المال در صنعا بود، و «زياد بن لبيد» در حضرموت و عدىّ بن حاتم در قبيله طىّ و مالك بن نويره در بنى حنظله، و زبرقان بن


1- سيّد المرسلين، جلد 2، صفحه 44- بعضى از مورّخان ترتيب امراى سه گانه را به شكل ديگرى نقل كرده اند كه تفاوتى در مقصود ما ندارد ..
2- كامل ابن اثير، جلد 2، صفحه 313 ..

ص: 119

بدر در قبيله بنى سعد و علاء بن حضرمى در بحرين را مى توان ذكر كرد.(1) پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كارشناسانى نيز براى تخمين محصول نخلستان ها براى پرداخت مقدار زكات تعيين فرموده بود، از جمله عبداللَّه بن رواحه بود.

همچنين فرماندارانى براى مناطق مختلف انتخاب مى كرد كه از ميان آنهاعلى عليه السلام و معاذبن جبل را براى يمن و عتّاب بن اسيد را براى مكّه، و عثمان بن ابى العاص را بر منطقه بنى ثقيف مى توان نام برد.

آن حضرت سفيران و رسولان متعدّدى داشت كه هر كدام را براى ابلاغ دعوتش به سوى يكى از پادشاهان و زمامداران كشورهاى هم جوار فرستاد. از جمله عبداللَّه بن حذاقه را به سوى كسرى پادشاه ساسانى، و دحيه كلبى را به سوى قيصر پادشاه روم، و حاطب بن ابى بلتعه را به سوى مقوقس، پادشاه مصر، و عمر و بن اميّه را به سوى نجاشى زمامدار حبشه، مبعوث فرمود.(2) به اين ترتيب مشاهده مى كنيم كه در آن حكومت خالى از هر گونه تشريفات «نظام اجرائى» كاملًا منسجم كه از بخشهاى مختلفى تشكيل شده بود، و براى هر يك مسئول يا مسئولانى برگزيده بود؛ حاكم بود.

همه اينها به خوبى نشان مى دهد كه مسأله تقسيم مسئوليت ها و مديريّت ها در بخش هاى «نظام اجرائى» حكومت اسلامى، امرى است مسلّم و اجتناب ناپذير.

طرز انتخاب رئيس نظام اجرائى و مسئولان ديگر

در جهان بينى اسلامى كه حكومت از آن خدا، و سرچشمه مشروعيّت آن در جوامع انسانى با استناد به اجازه و تفويض الهى است؛ طبيعى است كه «نظامات اجرائى» در تمام سلسله مراتب از ناحيه پيامبر صلى الله عليه و آله سپس امامان معصوم عليهم السلام و بعد از آنها جانشينان و نمايندگان آنان يعنى: فقهاى بزرگ تعيين گردد.

به همين دليل مى بينيم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به هنگامى كه حكومت اسلامى را در آغاز


1- سيره ابن هشام، جلد 4، صفحه 246 ..
2- خاندان وحى، صفحه 26 ..

ص: 120

هجرت به مدينه بنيان نهاد؛ و در باقيمانده عمر پر بركت خود آن را گسترش داد همه جا فرمانداران و امراء لشكر و قضات و سفيران را شخصاً تعيين مى فرمود؛ و احتمالًا در موارد مهم در انتخاب آنان با اصحاب و يارانش به شورمى پرداخت.

ولى به يقين هنگامى كه كار به دست فقيه جامع الشّرايط مى افتد به خصوص در عصر و زمان ما- كه لزوم مشاركت مردم در امر حكومت از بديهيّات است، چرا كه بدون مشاركت آنان، هرگز انگيزه كافى براى همكارى با حكومت وجود نخواهد داشت- لازم است مسأله شور و مشورت با مردم در متن برنامه گزينش سطوح بالاى نظام اجرائى قرار گيرد.

به تعبير ديگر: مردم بايد درباره «رئيس نظام اجرائى» و رده بالاى اين نظام شناخت كافى و هماهنگى داشته باشند؛ و هر گاه فقيه جامع الشرايط نسبت به اين موضوع بى اعتنا باشد مصالح مسلمين را به خطر افكنده و نظام اسلامى را متزلزل ساخته است و به همين دليل مشروعيّت ولايت خود را نيز از دست مى دهد.

ولىّ فقيه هرگز نمى تواند بگويد من جانشين معصوم هستم و مانند عصر پيامبر صلى الله عليه و آله تمام مديران اجرائى و نخست وزير و وزيران و رئيس جمهور را در نظام حكومت اسلامى خودم تعيين مى كنم؛ چرا كه اين امر هماهنگ با مصالح مردم و غبطه مسلمين و شرايط امر به معروف و نهى از منكر نيست. پايه هاى حكومت سست، و اساس آن متزلزل و ريشه هاى آن را بسيار ضعيف و كم قدرت خواهد كرد؛ بلكه به زودى اساس چنين حكومتى از صفحه اجتماع برچيده خواهد شد.

او بايد به اصل شوراى قرآنى در اين امر مهم احترام بگذارد؛ و به گزينش مردم اهميّت بدهد؛ و آنها را در اين امر سهيم كند؛ و يكى از بهترين راه هاى آن همان است كه در قانون اساسى جمهورى اسلامى پيش بينى شده است كه رئيس جمهور، نخست از سوى مردم برگزيده مى شود و با آراء آنها پشتوانه عمومى پيدا مى كند، و در مرحله نهايى حكم او از سوى فقيه جامع الشرايط تنفيذ مى گردد؛ تا از يك سو جنبه مردمى آن تثبيت شود، و از سوى ديگر جنبه الهى كه اساس اين گزينش را تشكيل مى دهد تأمين گرد. (دقّت كنيد)

اين نكته قابل توجّه است كه تجربه نشان داده كه انتخاب مردم در يك جامعه مؤمن و مذهبى هر گاه با زمينه سازى صحيح قبلى و آموزش و شناخت كافى صورت گيرد؛ غالباً

ص: 121

درست خواهد بود.

حال اگر در بعضى از موارد به راستى وجدان و تشخيص عمومى گرفتار اشتباه شود- كه اين موارد كم و نادرى است- فقيه جامع الشّرايط بايد از اختيار خود استفاده كرده از تنفيذ حكم چنين كسى سرباز زند. ولى از آنجا كه ولّى فقيه خود برگزيده مردم است،- چنانكه بعداً اشاره خواهد شد- بايد با تدبير و درايت و با ارائه مدارك و دلايل به روشن شناختن مردم بپردازد؛ و وجدان عمومى را نسبت به اين امر آگاه سازد؛ و اگر اشتباهى رخ داده جلو آن را بگيرد.

ولى همان گونه كه گفتيم اين در موارد بسيار نادرى صورت مى گيرد به خصوص اينكه صلاحيّت نامزدها را براى اين امر، گروهى از آگاهان بايد قبلًا تأييد كنند؛ و با توجّه به اين مسأله فوق العاده بعيد به نظر مى رسد كه مشكل مهمّى پيش آيد.

البته ممكن است گزينش مردم به صورت غير مستقيم انجام شود؛ به اين معنى كه مردم: نمايندگان خود را براى مجلس شوراى اسلامى برگزينند، سپس نمايندگان كسى را براى نخست وزيرى در نظر گرفته، و بعد از شور كافى و احراز صلاحيّت وى، به او رأى اعتماد دهند و بعد براى تنفيذ اين حكم به ولىّ فقيه مراجعه كنند. ولىّ فقيه نيز گاه مستقيماً و گاه به طور غير مستقيم- مانند آنچه در مورد فقهاى شوراى نگهبان مشاهده مى كنيم- اين نظر را تأييد و تصويب و تنفيذ مى كند.

در نظام جمهورى اسلامى هر چند در حال حاضر «رئيس قوّه اجرائى» يعنى: رئيس جمهورى از سوى مردم برگزيده مى شود؛ ولى مسئولان رده بالا يعنى: وزراء به پيشنهاد او وگزينش نمايندگان مردم در مجلس شوراى اسلامى صورت مى گيرد؛ به اين ترتيب مردم از دو طريق در انتخاب وزيران شريك و سهيم اند: از طريق نمايندگان مجلس، و از طريق «رئيس قوّه» اجرائى كه منتخب مردم هستند.

فقيه جامع الشرايط نيز از طريق شوراى نگهبان و هم از طريق تنفيذ حكم رئيس جمهورى بر اين كار نظارت مى كند.

اين روش نه چندان پيچيده، هم دخالت فقيه جامع الشّرايط را در اين گزينش مطابق موازين شرعى تأمين مى كند و هم مشاركت مردم را و به اين ترتيب جنبه هاى شرعى و

ص: 122

مردمى به طور دقيق رعايت مى شود. (دقّت كنيد)

***

ص: 123

فرهنگ حاكم بر حكومت اسلامى

اشاره

اين بخش از مسائل مربوط به حكومت اسلامى يكى از مهم ترين و سازنده ترين بخش ها است؛ زيرا ممكن است از آنچه در بحث پيشين درباره نظام اجرائى در حكومت اسلامى گفته شد چنين تصوّر شود كه در حكومت اسلامى نيز به همان راهى مى رويم كه حاكمان غير اسلامى رفته اند.

يعنى: در اينجا نيز تقسيم مسئوليت ها، و تشكيل وزارتخانه ها و انتخاب وزراء و مديران بلند پايه و غير بلند پايه، و رئيس جمهور يا نخست وزير مطرح است؛ و نيز مسأله انتخابات مردمى و تكيه بر آراء و خواسته هاى مردم و انتخاب مستقيم يا غير مستقيم توسط نمايندگان مردم در مجلس شورا و مانند اينها وجود دارد، بنابراين تنها تفاوت اين حكومت با ساير حكومت ها در نام و عنوان است!

ولى اين اشتباه بزرگى است چرا كه مهم ترين چيزى كه ملّت ها و حكومت ها و جمعيّت ها را از هم جدا مى سازد همان «فرهنگ هاى حاكم» بر آنهااست، زيرا حكومت يا نهادها و ارگان هاى حكومتى تنها به منزله جسم است و روح آنها همان فرهنگى است كه بر آنها حكومت مى كند.

براى پى بردن به فرهنگ اسلامى حاكم بر اين نظامات، بحثهاى زيادى لازم است كه در خور كتاب يا كتاب هاى مستقلّى است؛ آنچه در اينجا مى خوانيد در واقع فهرستى از آن محسوب مى شود، فهرستى كه مى تواند خوانندگان گرامى را از كيفيّت اجمالى و اهداف و اهميّت اين مسأله آگاه سازد.

به طور كلّى سه اصل عمده بر نظام حكومت اسلامى حاكم است كه آن را از ساير حكومت هاى مردمى جدا مى سازد:

1- مسئولان اجرائى خود را امانت دار الهى مى دانند كه بايد حكومت و مقامات

ص: 124

حكومتى را كه به آنها سپرده شده به عنوان يك وديعه حفظ كنند، رابطى ميان خدا و بندگان او باشند و آنچه را او فرمان داده دقيقاً در مورد بندگان اجرا كنند. آنها هرگز نمى توانند در فكر حفظ مقام يا منافع خويش يا منافع گروه خاصّى باشند.

در حالى كه حاكمان مادّى بيش از همه چيز در فكر حفظ مقام و منافع خويش هستند، و گاه براى رسيدن به يكى از مقامات ممكن است مليون ها هزينه كنند؛ و به يقين بايد بعد از رسيدن به حكومت جاى هزينه ها را پر كرده و اضعاف مضاعف بر آن بيفزايند؛ و يا لااقل به قشر و جمعيّت خاصّى تعلّق دارند، و براى حفظ منافع خاصّ جمعيّت خود كه براى رساندن او به حكومت، سرمايه گذارى هاى كلانى كرده اند تا بازدهى بسيار پر سودى داشته باشند، تلاش و كوشش كنند؛ تفاوت اين ديدگاه با ديدگاه حاكمان ومديران اسلامى، درتمام زمينه ها كاملًا روشن است.

2- مردم آنها را مبعوثان الهى مى دانند چرا كه اطاعت از آنها شاخه اى از اطاعت خدااست، وفرمان آن ها به منزله فرمان الهى است.

آنها قوانين حكومت اسلامى را- در صورتى كه حكومت بر پايه هاى صحيحى استوار شود- قانون خدا مى دانند و اطاعت از آن را موجب نجات در آخرت، و مخالفت با آن را گناه و مايه عذاب در سراى ديگر مى شمرند.

اين ديدگاه با ديدگاه عمومى در حكومت هاى مادى كه حاكمان را افرادى همچون خود مى دانند كه غالباً در صدد حفظ منافع خويش يا منافع حزب و گروه خويش اند و در هر مورد مردم قوانين را نپسندند، و از بيم مجازات در امان باشند شانه از زير بار آن خالى مى كنند، بسيار متفاوت است.

3- اصولًا روح معنويّت و ارزش هاى اخلاقى در چنين حكومتى بايد بر همه چيز سايه بيفكند و مسائل اخلاقى و انسانى در سر لوحه كارها قرار گيرد؛ انگيزه ها بايد فراتر از انگيزه هاى مادّى باشد، مگر نه اين است كه هدف نهايى از تشكيل حكومت و بهتر زيستن، فراهم آمدن مقدّمات براى سير الى اللَّه و قرب به خدا و تكامل روحى و معنوى است؟!

آيا اين انگيزه ها مى تواند با انگيزه هاى مردم و كارگزاران در يك حكومت مادّى يكسان باشد؟

ص: 125

البتّه براى رسيدن به يك حكومت الهى و اسلامى تامّ العيار، راه دور و درازى را بايد پيمود؛ و آموزش هاى فراوانى بايد به جامعه داد، ولى هر چه باشد محتواى اين حكومت با حكومت هاى مادّى از نظر عنصر فرهنگى بسيار متفاوت بلكه متباين است.

***

با اين تحليل كوتاه به سراغ آيات قرآن، و سپس روايات اسلامى مى رويم تا چشم انداز «فرهنگ حاكم بر محورهاى مختلف حكومت اسلامى» را بررسى كنيم:

1- در آيه 159 «آل عمران» مى خوانيم:

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرهُمْ فِى الامْرِ فَاذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتِوَكِّلينَ

«به (بركت) رحمت الهى، در برابر آنان (مردم) نرم و (مهربان) شدى، و اگر خشن و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند. پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب؛ و در كارها با آنان مشورت كن، امّا هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش و) بر خدا توكّل نما، زيرا خداوند متوكّلان را دوست دارد».

به اين ترتيب حاكم اسلامى در كنار قاطعيّت و تصميم گيرى محكم، مأمور به عفو و گذشت و حتى استغفار در درگاه الهى و نرمش و ملايمت مى باشد و تكيه گاه اصلى را در همه چيز و همه كار خدا مى داند.

2- در آيه 34 «فصّلت» دستور مى دهد كه كدورت و دشمنى را با آب محبّت بشوييد و تا آنجا كه ممكن است از مقابله به مثل در برابر دوستان بپرهيزيد، مى فرمايد: ادْفَعْ بِالَّتى هِىَ احْسَنُ فَاذا الَّذى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَة كَأَنَّهُ وَلِىّ حَميم

«بدى را با نيكى دفع كن، ناگاه خواهى ديد همان كسى كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى گرم و صميمى است» ولى بلافاصله مى افزايد: «به اين مرحله جز كسانى كه داراى صبر و استقامت اند نمى رسند، و جز كسانى كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند به آن نائل نمى شوند»(1).


1- سوره فصلت، آيه 35 ..

ص: 126

حاكميّت اين گونه «فرهنگ بر نظام اجرائى اسلامى» كه درست در جهت ضدّ فرهنگ مادّى قرار دارد، نورانيّت و صفاى خاصّى به آن مى بخشد و معنى و مفهوم ديگرى به آن مى دهد.

3- در آيه 28 سوره «كهف» در برابر اصرار كسانى كه معتقد بودند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بايد افراد فقير را هر چند مخلص و مؤمن باشند از خود دور سازد، و به قشرهاى ثروتمند و پر نفوذ نزديك شود، با صراحت و قاطعيّت مى فرمايد: وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً:

«با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و شام مى خوانند، و تنها رضاى او را مى طلبند؛ و هرگز بخاطر زيورهاى دنيا، چشمان خود را از آنها برمگير. و از كسانى كه قلبشان را از يادمان غافل ساختيم و از هواى نفس پيروى كردند، و كارشان افراطى است».

چه قدر تفاوت است ميان اين منطق كه عشق و ايمان به خدا در اين گونه افراد برترين ارزش مى شمرد؛ و فرمان مى دهد دست ردّ به سينه ثروتمندان غافل و بى خبر بزن؛ نه فقيران مخلص و با ايمان و ميان منطق كسانى كه امروز در سطح جهان باصراحت اعلام مى دارند كه ارزش اصلى همان منافع مادّى است و همه ارزش هاى ديگر را پيش پاى آن قربانى مى كنند.

4- آيه 26 سوره «ص» در يك پيام قاطع و كوبنده خطاب به داود پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

يا داوُد انّا جَعَلْناكَ خَلِيْفَةً فِى الارْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيل اللَّهِ: «اى داود! ما تو را خليفه (و نماينده خود) در زمين قرار داديم؛ پس در ميان مردم بحق داورى كن، و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد».

همان گونه كه مى بينيم به اين پيامبر معصوم به عنوان يك الگو و نمونه هشدار مى دهد كه مراقب وسوسه هاى شيطان نفس باشد كه مايه انحراف او از طريق حقّ و عدالت نگردد.

بنابراين يك حاكم اسلامى هميشه مراقب اين معنى است كه مبادا در داورى هاى خود گرفتار حبّ و بغض ها و هوى و هوس ها گردد و حقّ بى گناهى را ضايع كند. و چقدر تفاوت دارد اين منطق با منطق كسانى كه تنها قاضى را در برابر قانون، آن هم قانونى كه هزار گونه

ص: 127

راه فرار و توجيه وتفسير دارد مسئول مى شمرد؟!

5- در آيه 135 «نساء» تمام مؤمنان را مخاطب ساخته و يك اصل مهمّ ديگر را يادآور مى شود؛ و آن مسأله مقدم داشتن اصول و ضوابط بر هر گونه رابطه است؛ مى فرمايد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوْ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَنْ تَعْدِلُوا وَإِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره و هميشه قيام به عدالت كنيد. براى خدا گواهى دهيد، اگر چه به زيان شما، يا پدر و مادر و نزديكانتان بوده باشد! (چرا كه) اگر او (كسى كه گواهى شما به زيان اواست غنى يا فقير باشد، خداوند سزاوارتر است كه از آنان حمايت كند. بنابراين، از هوا و هوس پيروى نكنيد؛ كه منحرف خواهيد شد. و اگر حق را تحريف كنيد، و يا از اظهار آن، اعراض نماييد، خداوند به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است».

به اين ترتيب نه تنها رابطه فرزند و پدر و مادر و برادر نبايد مانع اجراى حق و عدالت و قيام به قسط گرد؛ بلكه منافع خويشتن را نيز بايد در برابر اجراى حق ناديده گرفت.

بديهى است در حكومت هاى مادى ممكن است از چنين مسائلى سخن گفته شود ولى نه تنها ضمانت اجرا ندارد؛ بلكه اگر دقّت شود مفهوم صحيحى براى آن متصوّر نيست، به همين دليل همواره شخصيت هاى آنها منافع شخصى و گروهى را بر عدل و داد و قيام به قسط مقدّم مى شمردند، و در آنجا روابط بر ضوابط حاكم است و گاه آشكارا با انجام كارهاى ضدّ و نقيض و برخورد دو گانه با مسائل شبيه هم كه يكى در مسير منافع است و ديگرى بر ضدّ منافع، قوانين به آسانى در هم شكسته مى شود وبطلان شعارهاى مربوط به قسط و عدالت و حقوق بشر در عمل به ثبوت مى رسد.

***

در روايات اسلامى نيز نكته هاى بسيار جالبى براى معرّفى «فرهنگ حاكم بر حكومت اسلامى» ديده مى شود كه شرح همه آنها بسيار به درازا مى كشد ولى در اينجا به گلچينى از آن اشاره مى كنيم:

ص: 128

1- اسلام و مسئله جنگ

با اينكه جنگ اوج خشنونت انسان هااست؛ و متأسّفانه گاه اين خشونت در برابر كسانى كه چيزى جز منطق زور را نمى فهمند ضرورت پيدا مى كند. در عين حال اسلام حتى در برنامه هاى جنگى خود مسائل انسانى را با اين مسأله خشن آميخته و رعايت اصول اخلاق را حتّى در برابر دشمنان سرسخت و لجوج و در ميدان جنگ لازم شمرده است.

هنگامى كه گروهى از سربازان اسلام عازم ميدان جنگ مى شدند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آنها را فرا مى خواند و اين دستورات را به آنها گوشزد مى نمود، مى فرمود:

«سِيرُوا بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهَ وَ فى سَبيلِ اللَّهِ وَ عَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّه لاتَغُلُّوا، وَ لا تُمَثَّلُوا وَ لا تَغْدِروا وَ لا تَقْتَلُوا شَيْخاً فانِياً، وَلا صَبِيّاً وَ لا امْرَاةً وَ لا تَقْطَعُوا شَجَراً الّا انْ تَضْطَرُّوا الَيْها، وَ ايُّما رَجُلٍ مِنْ ادْنَى الْمُسْلِمينَ اوْ افْضَلِهِمْ نَظَرَ الى رَجُلٍ مِنَ الْمُشْرِكينَ فَهُوَ جارٍ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ فَانْ تَبِعَكُمْ فَاخُوْكُمْ فِى الدَّيْنِ وَ انْ ابى فَابْلِغُوهُ مَأْمَنَهُ وَاسْتَينُوا بِاللَّهِ عَلَيْهِ»:

«به نام خدا و به كمك پروردگار و براى خدا و در طريق آيين رسول اللَّه حركت كنيد، خيانت نكنيد، و اعضاى مجروحان و كشتگان ميدان جنگ را قطع ننماييد، پيمان شكنى نكنيد، پيرمردان از كار افتاده را به قتل نرسانيد، و همچنين كودكان و زنان را، هيچ درختى را قطع نكنيد مگر اينكه نياز به آن داشته باشيد؛ و هر گاه مسلمانى خواه كمترين آنها باشد يا برترين آنها، امان به مردى از مشركان بدهد، او در امان است تا كلام خدا را بشنود اگر از آيين شما پيروى كند برادر دينى شمااست و اگر نپذيرد او را به جايگاه امنش برسانيد و از خدا بخواهيد تا او مسلمان شود».(1) و در دستور ديگرى مى خوانيم:

«نَهَى رَسُولُ اللَّهِ انْ يُلْقَى السُّمُّ فى بِلادِ الْمُشْرِكينَ»: «رسول خدا صلى الله عليه و آله نهى كرد از اينكه سمّ در شهرهاى مشركان افكنده شود.»(2) بنابراين به كار بردن گازهاى سمّى، داروهاى سمّى و هر نوع سلاح شيميايى ممنوع است.

باز در دستور ديگرى از همين قبيل از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «ما بَيَّتَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله


1- فروع كافى، جلد 5، صفحه 27 و 28، حديث 1 ..
2- فروع كافى، جلد 5، صفحه 28، حديث 2 ..

ص: 129

عَدُوّاً قَطُّ»: «پيامبر صلى الله عليه و آله هرگز به دشمنان خود شبيخون نزد».(1) و باز در يكى ديگر از دستورات جنگى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام در آن زمان كه عازم يمن بود فرمود چنين مى خوانيم: «لا تُقاتِلُنَّ احَداً حَتّى تَدْعُوهُ وَ ايْمُ اللَّهِ لَانْ يَهْدِىَ اللَّهُ عَلى يَدَيْكَ رَجُلًا خَيْر لَكَ مِمّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ»: «با كسى پيكار مكن مگر اينكه قبلًا او را به سوى اسلام بخوانى- و آنچه در توان دارى براى هدايت او و دست برداشتن از جنگ به كارگيرى- سوگند به خدا اگر خداوند يك نفر رابه دست تو هدايت كند براى توبهتر است از آنچه آفتاب بر آن طلوع و غرب مى كند».(2)

***

2- آداب اسلامى در جمع آورى ماليات

در آداب مربوط به جمع آوى زكات و اموال بيت المال مى خوانيم: على عليه السلام هر گاه كسى را مأمور جمع زكات مى كرد، برنامه و فرمان مبسوطى براى او مى نوشت كه آنچه در ذيل مى خوانيم بخشى از آن است:

«انْطَلِقْ عَلى تَقْوى اللَّهِ وَحْدَهُ لاشَريْكَ لَهُ، وَ لا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً، وَ لا تَجْتازَنَّ عَلَيْهِ كارِهاً، وَ لا تَأخُذَنَّ مِنْهُ اكْثَرَ مِنْ حَقَّ اللَّهِ فى مالِهِ فَاذا قَدِمْتَ عَلَى الْحَىِّ فَانْزِلْ بِمائِهِمْ مِنْ غَيْرِ انْ تُخالِطَ ابْياتَهُمْ، ثُمَ امْضِ الَيْهِمْ بِالسَّكِينَةِ وَالْوَقارِ حَتّى تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ وَلاتُخْدِجْ بِالتَّحيَّةِ لَهُمْ ثُمَّ تَقُولَ: عِبادَ اللَّهِ! ارْسَلنى الَيْكُمْ وَلِىُّ اللَّهِ وَ خَلِيْفَتُهُ لآخُذَ مِنكُمْ حَقَّ اللَّهِ فى امْوالِكُمْ فَهَلُ لِلّه فى امْوالِكُمْ مَنْ حَقِّ فَتُؤَدُّوهُ الى وَلِيِّةِ، فَانْ قالَ قائِل: لا، فَلا تُراجِعْهُ، وَ انْ انْعَمَ لَكَ مُنْعِم فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَيْرِ انْ تُخِيْفَهُ او تُوَعِّدَهُ اوْ تُعَسِّفَه او تُرهقه»:

«باتقوا و احساس مسئوليت در برابر خداوند يكتا و بى همتا حركت كن؛ و در اين راه هيچ مسلمانى را مترسان، و از سرزمين او ناخشنود مگذر، بيش از آنچه حق خداوند در اموال او هست از او نگير، هنگامى كه به آبادى قبيله مى رسى در محلّ آب آن آبادى فرود آى و داخل خانه هايشان مشو. سپس با آرامش وقار به سوى آنان برو تا در ميان آنها


1- فروع كافى، جلد 5، صفحه 28( باب وصيّة رسول اللَّه ...، حديث 3) ..
2- فروع كافى، جلد 5، صفحه 28، حديث 4 ..

ص: 130

قرارگيرى به آنها سلام كن و از اظهار محبّت و تحيّت بخل مورز، سپس به آنان بگو: اى بندگان خدا مرا ولىّ خدا و خليفه اش به سوى شما فرستاده تا حقّ خدا را كه در اموالتان است بگيرم، آيا در اموال شما حقّى وجود دارد كه آن را به نماينده اش بپردازيد؟، ولى اگر كسى گفت:" نه، ديگر به او مراجعه مكن! و اگر كسى پاسخ مثبت داد همراه او برو، ولى او را نترسان و تهديد نكن، و نيز او را به كار مشكلى مكلّف نساز ..."».

در دنبال اين سخن، سفارش هاى مؤكّدى درباره نحوه انتخاب عادلانه زكات بيت المال از ميان اموال خوب و بد و مرغوب و نامرغوب مردم، و رعايت رفق و مدارا، و محبّت، مى كند؛ كه نمونه روشنى از برخورد بزرگوارانه و حاكميّت ارزش هاى اسلامى بر اين گونه مسائل با مردم است».(1) ممكن است بعضى تصوّر كنند كه اين گونه برخورد با مسايل ماليات اسلامى موجب ضعف و فتور است و با آنچه امروز مشاهده مى كنيم تفاوت بسيار دارد!

ولى نبايد فراموش كرد كه اين گونه دستورها بايد در جامعه اى پياده شود كه با فرهنگ اسلام تربيت شده و به راستى احساس مسئوليت در مردم وجود دارد.

هم اكنون مى بينيم در بعضى از جوامع غير اسلامى به خاطر فرهنگى كه بر آنها حاكم است، بسيارى از مردم شخصاً ماليات خود را داوطلبانه مى پردازند بى آنكه كسى به دنبال آنها برود، و از آن بهتر و والاتر در جامعه اسلامى خودمان هزاران هزار نفر از افراد متديّن نزد مراجع دينى مى آيند و حساب دقيق اموال خود را مى كنند و ذكات فطره و همچنين خمس واجب را بى آنكه احدى آگاه باشد به دست مراجع تقليد و مجتهدان مى رسانند؛ حتّى چند كيلو قند و شكر و چاى اضافى خانه را در سر سال محاسبه مى كنند، كه همه مردم خود را در مقابل آن مسئول مى دانند.

هر گاه اين فرهنگ بر تمام مسائل مالياتى حاكم بشود، پاسخ ايراد بالا كاملًا داده خواهد شد.

3- صرفه جويى در همه چيز


1- نهج البلاغه، بخش نامه ها، نامه 25 ..

ص: 131

دقّت فوق العاده در صرف اموال بيت المال به عنوان يك وديعه مهمّ الهى كه حسابرسى سختى در روز قيامت درباره آن خواهد شد از ويژگى هاى ديگر اين فرهنگ است. تا آنجا كه در داستان معروف امير مؤمنان على عليه السلام و برادرش عقيل خوانده ايم كه حتّى او حاضر نشد كمترين تبعيضى ميان برادرنيازمند خود و ديگر مسلمانان قائل شود و حتّى به وسيله «حَديَده مُحْماة» (آهن تفتيده) كه نزديك دست برادر خود برد به او هشدار داد و وى را از عذاب الهى در قيامت بر حذر داشت، عذابى كه گيرنده و دهنده را (در موارد خلاف) در بر مى گيرد.

موارد فراوانى از دقّت پيشوايان بزرگ اسلام در اين زمينه ديده مى شود كه در تاريخ دنيا بى نظير است، از جمله دستور معروفى است كه على عليه السلام به كتّاب و نويسندگان حكومت اسلامى داد و فرمود:

«ادِقُّوا اقْلامَكُمْ وَ قارِبُوا بَيْنَ سُطُورِكُمْ وَ احْذِفُوا عَنّى فَضُولَكُمْ، واقْصُدُوا قَصْدَ الْمَعانى، وَ ايّاكُمْ وَ الاكْثارَ، فَانَّ امْوالَ الْمُسْلِمينَ لا تَحَمَّلَ الاضْرارَ»:

«نوك قلم ها را تيز كنيد- تا خطوط را باريك تر بنويسيد- و فاصله سطرها را كم كنيد و مطالب اضافى را حذف كنيد و سخنان اصلى را بنويسيد- و از لفّاظى و شاخ و برگ هاى بيهوده بپرهيزيد- و از پرگويى خوددارى كنيد چرا كه اموال مسلمانان تحمّل اين همه ضرر و زيان را ندارد»!(1) امام صادق عليه السلام اين مطلب را به صورت كلّى ترى بيان فرموده، مى گويد: «انَّ الْقَصْدَ امْر يُحِبُّهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ وَ انَّ السَّرَفَ يُبْغِضُهُ حَتّى طَرْحِكَ الثَّواةَ فَانَّها تَصْلَحُ لِشَيئٍ وَ حَتّى صَبِّكَ فَضلَ شَرابِكَ»: «ميانه روى و صرفه جويى كارى است كه خداوند بزرگ آن را دوست دارد، و اسراف كارى را مبغوض مى شمرد حتّى دور انداختن هسته خرما صحيح نيست، چرا كه به درد چيزى مى خورد، و حتّى دور ريختن باقيمانده آبى راكه خورده ايد اسراف است».(2) اين نكته شايان توجّه است كه امروز ثابت شده هيچ چيز دور ريختنى نيست؛ يعنى: از


1- خصال جلد اوّل، باب الخمسه، حديث 85، مرحوم علّامه مجلسى نيز در بحار الانور اين حديث را از خصال در جلد 73 بحار، صفحه 49 و جلد 101، صفحه 275 و در جلد 41، صفحه 105 نقل كرده است..
2- بحار الانوار، جلد 68، صفحه 34، حديث 10..

ص: 132

همه ضايعات و فضولات صنايع و غير صنايع مى توان بهره گيرى كرد، تا آن جا كه فاضلاب هاى گنديده را تصفيه كرده و به پاى زراعت ها مى فرستند و از آن محصول فراوان مى گيرند و زباله ها را جمع آورى كرده و ازآن فراوده هاى مختلف مى سازند. اين سخن را با جمله پرمعنايى از دعاى صحيفه سجاديّه امام على بن الحسين عليه السلام پايان مى دهيم امام در پيشگاه خداوند عرض مى كند: «اللّهُمَّ صَلَّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِهِ وَاحْجُبْنى عَنِ السَّرَف وَالازدِيادِ، وَ قوَّمْنى بِالبَذْلِ وَالاقْتِصِادِ، وَ عَلِّمْنى حُسْنَ التَّقْديرِ، وَاقْبِضْنى بِلُطْفِكَ عَنِ التَّبْذيْرِ»: «خداوندا! درود بر محمّد و آلش بفرست، و مرا از اسراف و زياده روى بازدار، و با بذل و بخشش و ميانه روى برپا دار، و راه و رسم حسن تقدير (اندازه گيرى دقيق در زندگى) را به من بياموز، و مرا به لطفت از تبذير (و ريخت و پاش بى دليل) نگهدار».(1)

***

4- بزرگى در فضيلت است نه در سنّ و سال

عتاب بن اسيد كه جوان باهوش و شجاعى بود از طرف پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به فرماندارى مكّه برگزيده شد؛ و حضرت در فرمان او جمله هايى نوشت كه بيانگر فرهنگ متعالى اسلام در زمينه مسائل اجرائى حكومت است.

در بخشى از اين فرمان مى خوانيم: «فَهُوَ لَنا خادِمُ وَ فِى اللَّهِ اخ وَلَاوْلِيائِنا مُوالٍ، وَلِاعْدائنا مُعادٍ، وَ هُوَ لَكُمْ سَماء ظَلِيْلَة، وَ ارْض زَكيعَة، وَ شمس مُضِيْئَة وَ لا يَحْتَجَّ مُحْتَجٍّ مِنْكُمْ فى مُخالَفَتِهِ بِصِغَرِ سِنّه، فَلَيْس الاكْبَرُ هوَ الافْضَلَ، بَلْ الافْضَلُ هُوَ الاكْبَرُ»! «او خدمت گزار مااست و در راه خداوند برادر (عزيز است) و نسبت به دوستان ما علاقمند، ونسبت به دشمنان مخالف است، و او براى شما آسمانى است سايه افكن و زمينى است پربار، و خورشيدى درخشان، ... هيچ كس از شما نبايد به خاطر كمى سنّ او با وى به مخالفت برخيزد، چرا كه هميشه افراد مسن تر افضل نيستند، بلكه كسى كه افضل است بزرگتر محسوب مى شود»!(2)


1- صحيفه سجّاديه، دعاى 30( دعائُهُ فى المَعونَة على قضاء الدّين) ..
2- بحار الانوار، جلد 21، صفحه 123 ..

ص: 133

5- رأفت و شفقت اسلامى نسبت به مردم

در آغاز فرمان معروف مالك اشتر كه به راستى برترين منشور كشوردارى است كه با گذشت زمان هرگز كهنه نمى شود و گرد و غبار نسيان بر آن پاشيده نخواهد شد هنگامى كه مى خواهد «رأفت و شفقت اسلامى را نسبت به عموم» ساكنان كشور اسلامى مصر، يادآور شود، مى فرمايد: «وَ اشْعِرْ قَلْبِكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةُ وَ الَمحَبَّةَ لَهُمْ وَ الُطْفِ بِهِم، وَ لا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضارِياً تَغْتَنِمُ اكْلَهُمْ فَانَّهُمْ صِنْفان: امّا اخٌ لَكَ فِى الدِّيْن اوْ نَظيرٌ لَكَ فى الْخَلْقِ»: «قلب خود را نسبت به رعايا و ملّت خود پر ازرحمت و محبّت و لطف كن؛ و نسبت به آنان همچون حيوان درنده اى نباش كه خوردن آنها را غنيمت بشمرى؛ زيرا آنها يكى از دو گروه اند: يا برادر دينى تو هستند، يا انسانى همانند تو»!(1) در واقع فرهنگ حاكم بر روابط مسلمين با غير مسلمانان در اين چند جمله كوتاه منعكس شده است.

***

6- تكيه بر توده هاى مردم

در بخش ديگرى از اين فرمان دستور مى دهد كه تكيه گاه او در همه حال و در همه چيز توده هاى زحمت كش جامعه و عامّه مردم باشند؛ و از تكيه كردن بر اقليّت ثروتمند خود خواه پرتوقّع بپرهيزند، و همواره در فكر خوشنودى و رضاى گروه اول باشند نه دوم، مى فرمايد:

«وَلْيَكُنْ احَبَّ الامُورِ الَيْكَ اوْسَطُها فِى الْحَقِّ وَ اعَمُّها فِى الْعَدْلِ وَ اجْمَعُها لِرِضَى الرَّعِيَّةِ، فَانَّ سُخْطَ الْعامَّةِ يُجْحِفُ بِرَضى الْخاصَّةِ، وَ انَّ سُخْطَ الْخاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعامَّةِ، وَ لَيْسَ احَد مِنَ الرَّعِيَّةَ اثْقَلُ عَلَى الْوالِى مَؤُونَةً فِى الرَّخاءِ وَ اقَلُّ مَعُونَةً لَهُ فِى الْبَلاءِ وَ اكْرَهُ لِلِانْصافِ وَ اسْأَلُ بِالالْحافِ وَ اقَلُّ شَكْراً عِنْدَ الاعْطاءِ وَ ابْطَأُ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ، وَ اضْعَفُ صَبْراً عِنْدَ مُلِمّاتِ الدَّهرِ مِنْ اهْلِ الْخاصَّةِ، وَ انَّما عِمادُ الدّينِ وَ جِماعُ الْمْسْلَمينَ وَ الْعُدَّةُ لِلَاعْلاءِ، الْعامَةُ مِنَ الامَّةِ، فَلْيَكُنْ صِغُوكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ»:


1- نهج البلاغه، نامه 53 ..

ص: 134

«بايد محبوب ترين كارها نزد تو امورى باشد كه با حقّ و عدالت موافق تر و با رضايت «توده مردم» هماهنگ تر است؛ چرا كه خشم توده مردم خشنودى اقليّت خواص را بى اثر مى سازد، امّا ناخشنودى خواص با رضايت عموم جبران پذير است؛ (اين را بدان كه) هيچ يك از رعيّت از براى والى از نظر هزينه زندگى در حالت صلح، سنگين تر و از نظر كمك به هنگام بروز مشكلات ناچيزتر، و در اجراى عدالت و انصاف ناراحت تر، و به هنگام درخواست وسؤال پر اصرارتر، و پس از عطا و بخشش كم سپاس تر، وبه هنگام عدم پاسخگوى به خواسته هاى آنان دير عذر پذيرتر، و در موقع رويارويى با مشكلات كم استقامت تر از گروه خواص نيست!- و به اين ترتيب هزينه ها و توقّعاتشان بيشتر، و خدمت و همكاريشان كمتر از «توده هاى مردم» است- و چون پايه دين و اجتماع مسلمين و نيروى ذخيره براى دفاع در برابر دشمنان تنها توده مردم هستند بايد گوشَت متوجّه خواسته هاى آنان، و تمايل و توجّهت به آن ها باشد»!(1) در بخش ديگرى دستور مى دهد عيبجويان حسود را كه دائماً در جستجوى عيوب مردمند از خود به شدّت دور ساز!

مى فرمايد: «وَلْيَكُنْ ابْعَدُ رَعِيَّتِكَ مِنْكَ وَ اشْنأُهُمْ عِنْدَكَ، اطْلَبُهُمْ لِمَعايِبِ النّاسِ، فَانَّ فِى النّاس عُيُوباً الْوالِى احَقُّ مَنْ سَتَرها، فَلا تَكْشِفَنَّ عَمّا غابَ عَنْكَ مِنْها، فَانَّما عَلَيْكَ تَطْهيرَ ما ظَهَرَ لَكَ وَ اللَّهُ يَحْكُمُ عَلى ما غابَ عَنْكَ!»: «بايد كسانى كه نسبت به مردم از همه عيبجوتراند از تو دورتر باشند؛ زيرا مردم عيوبى دارند كه والى در پوشاندن آن عيوب از همه سزاوارتر است. هرگز در صدد كشف عيوب پنهانى مردم مباش، وظيفه تو تنها آن است كه آنچه ظاهر است اصلاح كنى و آنچه از تو مخفى است خدا درباره آن حكم خواهد كرد».(2)

***

7- رايزنى دائم با آگاهان


1- همان مدرك ..
2- همان مدرك ..

ص: 135

همكارى و همگامى با «دانشمندان و آگاهان و متخصصان» هر فن يكى ديگر از نكات مهمّ فرهنگ اسلامى حاكم بر نظامات اجرائى است. در همان عهدنامه مالك چنين آمده است: «وَاكْثِرْ مُدارَسَةَ الْعُلَماءِ وَ مُناقَشَةَ الْحُكَماءِ فى تَثْبيتِ ما صَلَحَ عَلَيْهِ امْرُ بِلادِكَ وَاقامَةِ ما اسْتَقامَ بِهِ النّاسُ قَبْلَكَ»: «با دانشمندان زياد به گفتگو بنشين، و با خردمندان بسيار بحث و گفتگو كن درباره تثبيت امورى كه به وسيله آن وضع كشورت اصلاح مى شود و موجب قوام كار مردم در گذشته نيز بوده است».(1) از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود كه زمامداران و حاكمان اسلامى بايد هميشه مشاوران يا گروه هاى متعدّدى از مشاوران براى مسائل مختلف سياسى و اجتماعى داشته باشند؛ و بدون رايزنى با آنها هرگز در مسائل مهم تصميم گيرى نكنند.

***

8- فرهنگ حاكم بر دستگاه قضائى

از اوصافى كه براى قضات در اين عهد نامه ذكر شده، نكات بسيار مهمّى استفاده مى شود كه به يقين در هيچ مكتبى تا اين حدّ درباره آنها دقّت نشده است و گوشه اى از «فرهنگ حاكم بر نظامات قضائى» را روشن مى سازد و مى فرمايد:

«ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النّاسِ افْضَلَ رَعِيَّتَكَ فى نَفْسَكَ مِمَّنْ لا تَضِيقُ بِهِ الأمُورُ، وَ لا تُمَحِّكْهُ الْخُصُومُ وَ لا يَتَمادى فى الزَّلَّةِ، وَ لا يَحصَرُ مِنَ الْفَى ءِ الَى الْحَقِّ اذا عَرَفَهُ، وَ لا تُشْرِفُ نَفْسَهُ عَلى طَمَعٍ وَ لا يَكْتَفى بِادْنْى فَهْمٍ دُوْنَ اقْصاهُ، وَاوْقَفَهُمْ فِى الشُّبَهاتِ وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ، وَ اقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُراجَعَةِ الْخَصْمِ، وَاصْبَرَهُمْ عَلى تَكَشُّفِ الامُورِ وَ اصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضاحِ الْحُكمِ، مِمَّنْ لايَزْدَهيهِ اطراء، وَلا يَسْتَميلُهُ اغْراء وَ اولئِكَ قَليل!»:

«سپس از ميان مردم برجسته ترين افراد را براى قضاوت برگزين- دقّت كنيد در اينجا دوازده صفت براى قاضى ذكر شده است كه در هر كس جمع باشد به راستى قاضى نمونه است-.

بايد از كسانى باشند كه مراجعات پى در پى آنها را در تنگنا قرار نمى دهد؛ و برخورد


1- همان مدرك ..

ص: 136

منافقان آنان را به خشم و كج خلقى وا نمى دارد؛ هرگز در اشتباهاتش پافشارى نمى كند؛ و هنگامى كه حق براى او روشن شود بازگشت به آن براى او آسان است؛ طمع را از دل بيرون كرده، و در فهم مطالب به اندك تحقيق اكتفا نمى كند؛ قاضى بايد از كسانى باشد كه در شبهات از همه محتاطتر و در تمسّك به دليل و حجّت از همه پافشارتراند؛ از مراجعه شكايت كنندگان ملول نمى شود و در كشف واقعيت ها شكيباتر است؛ ولى هنگام آشكار شدن حقّ، در صدور حكم وفصل خصومت، از همه قاطع تر باشد؛ از كسانى باشد كه ستايش مداحان آنها را فريب ندهد، و تمجيد بسيار آنها، او را متمايل به جانب مدح كننده نسازد؛ ولى (بدان) اين گونه افراد بسيار كم هستند»!(1)

***

9- ارتباط مستقيم با مردم

ارتباط مستقيم با مردم، آن هم ارتباطى صميمانه و واقعى نه تشريفاتى و ظاهرى، از نكات مهمّ ديگرى است كه در اين فرمان برآن تكيه شده و به مالك اشتر به عنوان زمامدار آشنا با فرهنگ اسلام چنين دستور مى دهد: «وَاجْعَلْ لِذَوِى الْحاجاتِ مِنْكَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فيه شَخْصَكَ وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عامّاً فَتَتَواضَعُ فيه لِلّهِ الَّذى خَلَقَكَ وَ تُقْعِدَ عَنْهُمْ جُنْدَكَ وَ اعْوانَكَ مِنْ احْراسِكَ وَ شُرَطِكَ حَتّى يُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ فَانّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يَقُولُ فى غَيْرِ مَوْطِنٍ:" لَنْ تُقَدَّسَ امَّة لايُؤخَذُ لِلضَّعيفِ فيها حَقُّهُ مِنَ الْقَوىِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ"»:

«براى ارباب رجوع وقتى مقرّر كن كه شخصاً به نيازهاى آنها رسيدگى كنى؛ در يك مجلس عمومى و همگانى كه براى آنها تشكيل مى دهى بنشين، و براى خداوندى كه تو را آفريده است تواضع كن (درها را بگشا) و مأموران و محافظان و لشكريان را از اطراف خود دور كن، تا هر كس مى خواهد سخنى بگويد بدون ترس و لكنت زبان حرف هاى خود را با تو در ميان نهد، چرا كه من اين سخن را بارها از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:" ملّتى كه


1- همان مدرك ..

ص: 137

حقّ ضعيفان را از زورمندان با صراحت نگيرد هرگز پاك و پاكيزه نمى شود"».(1) تجربه نيز نشان داده ارتباط هاى غير مستقيم با مردم غالباً سبب گمراهى زمامداران و عدم آگاهى كامل آنها از اوضاع محيط و مخصوصاً عدم دسترسى ضعيفان به حق خود مى شود. به علاوه ارتباط هاى مستقيم پيوند محبّت و صميميت را در ميان حاكمان و توده هاى مردم را روز به روز محكم تر مى نمايد.

***

10- توجّه دقيق به حال محرومان

نكته مهمّ ديگر كه آن را به عنوان نكته پايانى بحث فرهنگ حاكم بر نظام اجرائى حكومت اسلامى مطرح مى كنيم- هر چند مطالب ناگفته در اين زمينه باز هم بسيار است-، اهميّت فوق العاده اى است كه در فرهنگ حكومت اسلامى به «قشرهاى محروم جامعه» داده شده است.

در همان فرمان مالك اشتر، هنگامى كه على عليه السلام به اين بحث مى رسد لحن و آهنگ و سخن او به كلّى دگرگون مى گردد، و مى فرمايد: «ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فَىِ الطَّبَقَةِ السُّفْلى مِنَ الَّذينَ لا حِيلَةَ لَهُمْ مِنَ الْمَساكينِ وَالُمحْتاجينَ وَ اهْلِ الْبُؤْسَى وَ الزَّمْنى فَانَّ فى هذِهِ الطَّبَقَةِ قانِعاً وَ مُعْتَراً وَاحْفَظْ لِلّهِ مَا اسْتَحْفَظَكَ مِنَ حَقِّهِ فيهِمْ، وَاجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَيْتِ مالِكَ، وَ قِسْماً مِنْ غَلّاتِ صَوافى الِأسلامِ فى كُلِّ بَلَدٍ، فَانَّ لَلأَقْصى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذى لِلأدنى، وَ كُلّ قَدْ اسْتُرعِيتَ حَقَّهُ فَلا يَشْغَلَنَّكَ عَنْهُمْ بَطَر، فَانَّكَ لاتُعْذَرُ بِتَضْييعِكَ التّافِهَ، لِاحْكامِكَ الْكَثيرَ الْمُهِمَّ فَلا تُشْخِصْ هَمَّكَ عَنْهُمْ وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لَهُمْ»:

«خدا را، خدا را، در مورد طبقه پايين اجتماع، همان ها كه راه چاره اى ندارند، از مستمندان و نيازمندان و تهيدستان و از كارافتادگان، زيرا در اين قشر كسانى هستند كه روى سؤال دارند و نيز افرادى هستند كه بايد بدون سؤال و تقاضا به آنها كمك كنى. آنچه خداوند در مورد آنان به تو دستور داده است عمل كن؛ در بخشى از بيت المال، و قسمتى از درآمدحاصل از كشاورزى را در هر منطقه اى به آنها تخصيص ده؛ زيرا آنها كه دوراند به


1- همان مدرك ..

ص: 138

مقدار كسانى كه نزديك اند سهم دارند، و بايد حقّ همه آنها رعايت شود، هرگز نبايد سرخوشى و غرور و زمامدارى تو را از آنها به خود مشغول سازد، و (بدان) هيچ گاه به خاطر كارهاى فراوان و مهمّى كه انجام مى دهى از ترك رسيدگى به كارهاى كوچك معذور نيستى؛ هرگز دل از اين گروه برمگير! و چهره خود را در برابر آنها درهم نكش»!(1) اين اصرار و تأكيد فراوان و بى نظير اميرمؤمنان على عليه السلام درباره اين گروه، بارزترين نشانه عدالت اجتماعى اسلام و حفظ حقوق انسان ها مخصوصاً قشرهاى ضعيف است؛ و عمل خود آن حضرت در دوران حكومتش گواه روشنى بر اين مدّعااست.

***

جمع بندى

آنچه در بالا آمد گوشه هايى از «فرهنگ حاكم بر نظام اجرائى اسلام» است كه مى تواند به عنوان نمونه بردارى از مجموعه اين فرهنگ مورد بررسى قرار گيرد و دقّت در آن، ابعاد اين حكومت الهى و مردمى را نشان مى دهد؛ و نيز از مطالعه آن مى توان به اين حقيقت پى برد كه آنچه در حال حاضر به عنوان حكومت اسلامى شناخته مى شود، هنوز تا رسيدن به شكل اصلى اين حكومت فاصله بسيارى دارد هر چند در مسير آن و به سوى اين هدف حركت مى كند.


1- همان مدرك ..

ص: 139

چگونگى انتخاب رئيس نظام اجرائى

اشاره

در دنياى امروز طرق مختلفى براى برگزيدن «رئيس نظام اجرائى» و مسئولين رده بالا وجود دارد؛ گاه از طريق انتخاب مستقيم است، و گاه انتخاب غير مستقيم است، و گاه انتصاب ازناحيه مسئول برتر.

آنچه در زندگى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ديده مى شود اين است كه اين انتخاب از طريق نصب الهى صورت گرفته، و گاه از طريق شخص پيامبر صلى الله عليه و آله.

نصب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله براى اين منصب از سوى خداوند روشن است و آياتى مانند آيات زير شاهد بر آن است:

1- النَّبِىُّ اوْلى بِالْمُؤمِنينَ مِنْ انْفُسِهِمْ

«پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است».(1) 2- يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اطيعُوا اللَّه وَ اطيعُو الرَّسُولَ وَ اوْلِى الامْرِ مِنْكُمْ

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و اولوالامر (اوصياء پيامبر) را».(2) 3- فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فى انْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً:

«به پروردگارت سوگند كه آنهامؤمن نخواهندبود، مگر اينكه تو را در اختلافات خود به داورى طلبند؛ و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند؛ و كاملًا تسليم باشند».(3)


1- سوره احزاب، آيه 6 ..
2- سوره نساء، آيه 59 ..
3- سوره نساء، آيه 65 ..

ص: 140

4- فَلْيَحْذَرِ الَّذينَ يُخالِفُوْنَ عَن امْرِهِ انْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ اوْ يُصيبَهُمْ عَذابٌ الَيم

«آنها كه فرمان او (پيامبر اسلام) را مخالفت مى كنند بايد بترسند از اينكه فتنه اى دامنشان را بگيرد، و يا عذابى دردناك به آنها برسد»!(1)

ناگفته پيدااست كه اطاعت مطلق آن گونه كه در آيات فوق آمده است؛ با نصب او براى زمامدارى جامعه اسلامى ملازمت دارد.

آيات ديگرى نيز در قرآن مجيد همين معنى را تأييد مى كند.

در مورد پيشوايان معصوم و ائمّه هدى عليهم السلام نيز اعتقاد ما بر اين است كه آنها نيز از سوى خداوند، و به وسيله پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله منصوب و برگزيده شده اند. آيات سوره «مائده» يا ايُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما انْزِلَ الَيْكَ ...(2) كه در مورد داستان غدير نازل شده و در تفسير نمونه مشروحاً از آن بحث كرديم، و روايات متعددى كه از طرق تمام فرق اسلامى در موارد و مواضع مختلف درباره نصب على عليه السلام به خلافت و جانشينى آن حضرت نازل شده- و شرح آن در جلد نهم پيام قرآن گذشت- و نيز رواياتى كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره پيشوايان و خلفاى دوازده گانه او، و رواياتى كه از ائمّه معصومين عليهم السلام (هر امامى درباره امام بعد) وارد شده- وشرح آن نيز در همان جلد 9 پيام قرآن آمده است- همه گواه اين مدعااست و نيازى به تكرار آنهادر اينجا نمى بينيم.

اين در مورد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام است، و امّا در مورد كسانى كه در مراحل بعد قرار گرفته اند اين نصب و انتصاب ممكن است از سوى ولىّ فقيه و مجتهد جامع الشرايط صورت گيرد چرا كه مطابق بحث ولايت فقيه كه بعداً به آن اشاره خواهد شد جانشين امامان معصوم عليهم السلام فقهاى صالح و واجد شرايط هستند، ولى حاكم شرع و فقيه جامع الشّرايط موظف است در تمام مسائل اجتماعى و سياسى مربوط به ملّت اسلام مصلحت آنهارا در نظر بگيرد؛ وبدون شك مصلحت آنها چنين ايجاب مى كند كه «مسئولان


1- ضمير در« امره» به عقيده بعضى از مفسّران به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بر مى گردد، و به عقيده بعضى ديگر به خداوند، ولى معنى اوّل با محتواى آيه سازگارتر است، در تفسيرالميزان نيز همين معنى پذيريفته شده است.( الميزان جلد 15، صفحه 167)، سوره نور، آيه 63 ..
2- سوره مائده، آيه 67 ..

ص: 141

بالاى نظام اجرائى» با مشورت و مشاركت مردم انتخاب شوند تا همكارى صميمانه ترى در ميان آنها باشد؛ و اين نمى شود مگر اينكه مردم در انتخاب آنها به نحوى خواه به طور مستقيم يا غيرمستقيم دخالت داشته باشند؛ به ويژه در عصر و زمان ما كه فرهنگ عمومى حاكم بر جوامع انسانى، فرهنگ مشاركت عموى در امر حكومت است.

بنابراين قبلًا افراد متعدّدى كه صلاحيّت براى اين منصب مهم را دارند، و شرايط لازم را براى اين وظيفه حساس طبق تصديق خبرگان صالح و بى نظر احراز كرده اند؛ به مردم معرّفى مى شوند. سپس مردم طبق يك برنامه انتخاباتى صحيح و سالم در امر گزينش يكى از آنها شركت مى كنند و به يقين آن كس كه پايگاه مردمى محكم تر و بيشترى داشته باشد برگزيده مى شود و چون همكارى و هم يارى عموم با او بيشتر است براى اين منصب اصلح مى باشد.

سپس نوبت به تنفيذ حكم او از طرف فقيه جامع الشرايط مى رسد؛ تا سلسله مراتب به پيامبر صلى الله عليه و آله و امام معصوم عليهم السلام و منصوبان الهى، و در واقع به رضا و اذن پروردگار منتهى شود.

و بى شك تنفيذ حاكميّت چنين كسى كه پايگاه مردمى محكم ترى دارد؛ و اكثريّت آراء نشان مى دهد كه از حمايت وسيع ترى از سوى مردم برخوردار است به صلاح و غبطه مردم است. و ولىّ فقيه كه موظّف به رعايت مصالح جامعه است از تنفيذ حكم چنين كسى سرباز نخواهد زد.

نتيجه اين كه: حكومت اسلامى كه مسير خود را از بالا يعنى: از حكومت اللَّه به سوى مردم طىّ مى كند؛ مى تواند كاملًا بر موازين حكومت مردمى منطبق گردد. با اين تفاوت كه در نامزدهاى «مسئول اجرائى» حكومت اسلامى، يك سلسله شرايط از نظر اسلام و ايمان و امانت و تقوا قبلًا بايد احراز گردد، و برخلاف سيستم حكومت غير اسلامى، كه اين شرايط در آن مطلقاً مطرح نيست. و اين يك تفاوت مهم است كه حكومت هاى الهى را از حكومت هاى مادّى جدا مى سازد؛ هر چند هر دو ممكن است در شكل حكومت مردمى ظاهر گردد.

اين درباره «مسئول اصلى نظام اجرايى» است، و در مورد مسئولان رده بالاى درجه بعد نيز ممكن است مشاركت مردم به طور مستقيم يا غير مستقيم باشد، مثلًا مردم به وزراء نيز

ص: 142

رأى بدهند؛ و يا اينكه از طريق نمايندگان آنها در مجلس شوراى اسلامى برگزيده شوند؛ در هر دو صورت مردم به نوعى در گزينش آنه مشاركت دارند، ولى باز در اين مرحله داشتن شرايطى مانند اسلام و ايمان و امانت لازم و ضرورى است، چرا كه آنها براى اجراى احكام اسلام و عدالت اجتماعى و فرهنگ انسانى و فضايل اخلاقى برگزيده مى شوند، و «ذات نايافته از هستى، بخش» «كى تواند كه شود هستى بخش»!

***

ص: 143

ركن سوّم: نظام قضائى در حكومت اسلامى

اشاره

اشاره

قضاوت و داورى براى حلّ اختلافات و رفع منازعات از قديمى ترين ايّام در ميان بشر وجود داشته است؛ حتّى در جوامع بدوى نوعى داورى براى حلّ اختلافات از سوى رئيس قبيله يا نزديكان او يا شخص معيّنى كه براى اين كار منصوب مى شده وجود داشته است.

در حقيقت نمى توان تاريخچه اى براى مسأله قضا به دست آورد، جز اينكه بگوييم عمر آن همان عمر جوامع انسانى است.

دليل آن هم روشن است زيرا همان گونه كه مى دانيم طبيعت زندگى بشر يك زندگى اجتماعى و گروهى است؛ و بى شك اين زندگى با تمام امتيازاتش ميدان برخوردها و تزاحم ها است، و به تعبير ديگر اين زندگى گروهى گر چه منبع انواع منافع و بركات براى جوامع انسانى و موجب پيشرفت در تمام جنبه هاى مادّى و معنوى است، ولى با اين حال مشكلات و نقاط منفى هم دارد، و آن منازعاتى است كه هميشه بر سر احقاق حقوق افراد، و دفع تجاوزها صورت مى گيرد؛ كه اگر با داورى صحيحى حلّ و فسخ نشود جوامع انسانى را مبدّل به صحنه زد و خوردهاى دائمى خونين و نابود كننده مى سازد و كانون فساد مى شود.

توجه به اين نكته نيز لازم است كه اين اختلاف ها و كشمكش ها كه گاه در ميان دو يا چند فرد، و گاه در ميان دو قبيله، يا دو كشور ظاهر مى شود، لازم نيست هميشه ناشى از روح تجاوز گرى و خودخواهى و هوى و هوس بوده باشد؛ بلكه اگر فرض كنيم جامعه اى پيدا شود كه نمونه تامّ مدينه فاضله باشد، و همه از نظر ايمان و تقوى و اخلاق و فرهنگ انسانى در بالاترين سطح قرار داشته باشند باز اختلاف تشخيص و برداشت و سوء تفاهم ها و عدم آگاهى به جزئيّات حقوق اجتماعى و قوانين موضوعه، ممكن است سبب بروز كشمكش ها براى تشخيص حقوق حقّه افراد گردد.

ص: 144

بنابراين وجود دستگاه هاى قضائى به هر حال جزء بافت جدايى ناپذير جوامع انسانى است كه در هر حدّ و هر سطح از فرهنگ و تفكّر و انديشه بوده باشند بدون آن نمى توانند زندگى كنند.

بديهى است به موازات گسترش جوامع بشرى دستگاه هاى قضائى نيز گسترده تر و پيچيده تر مى شود؛ زيرا نه تنها كميّت و تعداد برخوردها به خاطر روابط بيشتر و نزديك تر در اين جوامع فزونى مى يابد؛ بلكه از نظر كيفيّت، بسيار پيچيده تر و مشكل تر مى شود، و هر گاه دستگاه هاى قضائى پا به پاى گستردگى اين جوامع پيش نرود صحنه اجتماع بر اثر كمشكش هاى خطرناك روز به روز تاريك تر مى شود.

كوتاه سخن اينكه: براى تعميم عدالت اجتماعى، و جلوگيرى از ظلم و فساد و پايان دادن به كشمكش ها و منازعات، و اجراى صحيح قوانين و همچنين نظارت دقيق بر دستگاه هاى اجرائى، و آشنا ساختن مسئولين رده هاى مختلف به وظايف خويش، يك نيروى مقتدر قضائى با پشتوانه كافى براى اجراى احكام آن لازم و ضرورى است و به همين دليل اسلام كه به مضمون يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجِيبوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ اذا دَعاكُمْ لِما يحْيِيْكُمْ (1) دين حيات و زندگى واقعى انسانهااست اهميّت فوق العاده اى براى اين مسأله قائل شده، و براى اصل و ريشه و همچنين شاخ و برگ آن، دستورات و مقررات فراوانى وضع كرده است.

با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم در قرآن در آيات متعدّدى به اين موضوع اشاره شده است؛ از جمله:

1- در يك جا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را مخاطب ساخته مى فرمايد: انّا انْزَلْنا الَيْكَ الْكِتابَ بِالحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسَ بِما اراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً: «ما اين كتاب رابه حقّ بر تو نازل كرديم؛ تا به آنچه خداوند به تو آموخته در ميان مردم قضاوت كنى؛ و از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى».(2) 2- در مورد ديگر درباره داورى در ميان غير مسلمان ها نيز همين دستور را به


1- سورهانفال، آيه 24 ..
2- سوره نساء، آيه 105 ..

ص: 145

پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهد و مى فرمايد: وَ انْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ «و اگر ميان آنها داورى كنى، با عدالت داورى كن، كه خدا عادلان را دوست دارد».(1) 3- در جاى ديگر روى سخن را به همه مؤمنان كرده و همين دستور را به آنها مى دهد، و مى فرمايد: انَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ انْ تُؤَدُّوا الأماناتِ الى اهْلِها وَ اذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاس انْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ انَّ اللَّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ إنَّ اللّهَ كانَ سَميعاً بَصيراً: «خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد؛ وهنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد، به عدالت داورى كنيد. خداوند، اندرزهاى خوبى به شما مى دهد، خداوند شنوا و بينااست».(2) 4- از سوى ديگر به مؤمنان سفارش مى كند كه به داورى عادلانه پيامبر صلى الله عليه و آله گردن نهند و كمترين ناراحتى نه تنها در ظاهر، كه در باطن هم نداشته باشند، و حقّ و عدالت را هر چند تلخ باشد با جسم و جان پذيرا شوند. مى فرمايد: فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا مِنْ انْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً: «نه، به پروردگارت سوگند كه آنان مؤمن نخواهند بود مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند، و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند؛ و كاملًا تسليم باشند».(3) 5- و نيز مى فرمايد: انَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤمِنينَ اذا دُعُوا الَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ انْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ اطَعْنا وَ اولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «سخن مؤمنان هنگامى كه به سوى خدا و رسولش دعوت شوند تا ميان آنان داورى كند، تنها اين است كه مى گويند (شنيديم و اطاعت كرديم)؛ و اينها همان رستگاران (واقعى) هستند».(4) 6- قرآن مجيد حتى در مسأله شهادت و گواهى دادن به حق كه يكى از مقدمات مهم داورى به حق و عدالت است، تأكيد فراوان نموده و همه مؤمنان را مخاطب ساخته مى فرمايد: يا ايُّها الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئَآنُ قَوْمٍ عَلى


1- سوره مائده، آيه 42 ..
2- سوره نساء، آيه 58 ..
3- سوره نساء، آيه 45 ..
4- سوره نور، آيه 51 ..

ص: 146

انْ لا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ اقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَ اتَّقُوا اللَّهَ انَّ اللَّهَ خَبِير بِما تَعْمَلُونَ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره براى خدا قيام كنيد، و از روى عدالت، گواهى دهيد. دشمنى با جمعيتى، شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت كنيد، كه به پرهيزكارى نزديك تر است؛ و از معصيت خدا بپرهيزيد، كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد، با خبر است».(1) بنابراين در محيط جامعه اسلامى هيچ چيز نمى تواند حق و عدالت را بر هم زند؛ شهادت ها همه بايد عادلانه باشد چه در مورد دوست و چه در مورد دشمن، و داورى ها و قضاوت ها نيز بايد بر محور عدالت دور زند، و نزديك ترين و دورترين افراد بايد در آن يكسان باشند.


1- سوره مائده، آيه 8 ..

ص: 147

چه كسى حقّ داورى و قضاوت دارد؟

اشاره

همان گونه كه حكومت و حاكميّت بنابر اصل مسلّم توحيد افعالى به خداوند باز مى گردد، حقّ داورى نيز از آن كسانى است كه او اجازه فرموده است.

توحيد افعالى مى گويد: همه كارها به سوى خدا باز مى گردد؛ و توحيد خالقيّت مى گويد:

همه چيز در اين عالم از او نشأت مى گيرد؛ و توحيد حاكميّت كه از شاخه هاى توحيد خالقيّت است مى گويد: حكومت مخصوص پروردگار است، و همين امر سبب مى شود كه در قلمرو حكومت خدا داورى و قضاء نيز از آن او باشد؛ و از آن كسانى كه او داورى آنها را مجاز شمرده است.

از سوى ديگر توحيد اطاعت مى گويد: تنها فرمان خدا، و فرمان كسانى كه فرمانشان به فرمان خدا باز مى گردد، مقبول و مطاع است؛ بنابراين در احكام قضائى نيز حكم و فرمانى قابل قبول است كه به اذن پروردگار باشد.

اگر از اين ديدگاه به جامعه انسانى بنگريم مبدأ حقّ داورى و قضاوت بسيار روشن خواهد بود؛ و در تشخيص آن هرگز سرگردان نخواهيم شد. زيرا نگاه به نقطه اى مى دوزيم كه هستى از آن جا سرچشمه مى گيرد و آفرينش ما از سوى او و فرمان در همه جا فرمان اواست؛ بنابراين بايد هميشه بكوشيم كه محاكم قضائى ما به فرمان او برگردد، مشروعيّت خود را از ناحيه او كسب كند، و رنگ الهى به خود بگيرد.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و مسأله انحصار داورى را به داورى اللَّه پى گيرى

ص: 148

مى كنيم:

1- در آيه 57 سوره «انعام» مى خوانيم: انِ الْحُكْمُ الّا لِلّهِ يَقُصُ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِيْنَ «حكم و فرمان، تنها از آن خدااست! حق را از باطل جدا مى كند؛ و او بهترين جدا كننده (حق از باطل) است».

همين تعبير انِ الْحُكْمُ الا لِلّهِ بدون جمله ذيل آن در سوره «يوسف» آيه 40 آمده است.

البته آنچه در سوره «يوسف» آمده است ممكن است مفهوم گسترده ترى داشته باشد كه هم حكومت را شامل شود و هم قضاوت و داورى را؛ ولى آنچه در آيه بالا آمد به قرينه ذيل آن كه اشاره به فصل خصومت ها و پايان دادن به نزاع ها دارد، بيشتر ناظر به مسأله داورى است.

گروهى از مفسّران مانند طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى در تفسير كبير نيز بر اين معنى انگشت گذارده اند.(1)

2- در آيات 44 و 45 و 47 از سوره «مائده» به ترتيب مى خوانيم: وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما انْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ الْكافِرونَ ... فَاولئِكَ هُمُ الظّالِمونَ ... فَاولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ «و آن ها كه به آن چه خدا نازل كرده است نمى كنند، كافراند ... ستم كاراند ... فاسق اند»!

كافرهستند به خاطر اينكه از خطّ توحيد (توحيد حاكميّت) خارج شده اند. ظالم اند به خاطر اينكه به خود و ديگران ستم مى كنند؛ چرا كه از مصالح قطعى احكام الهى محروم مى مانند و به گرداب مفاسد احكام جاهلى فرو مى غلطند؛ و فاسق اند به خاطر اينكه از دايره اطاعت خارج شده اند؛ و مى دانيم فسق همان خروج از خط اطاعت است. البتّه اين آيات مفهوم وسيعى دارد كه هم مسأله فتوا در احكام الهى را شامل مى شود، و هم مسأله قضاوت و داورى، و هم مسأله حاكميّت را كه در هر سه بعد بايد اين امور، موافق و مطابق


1- مجمع البيان، جلد 3، تفسير كبير فخر رازى، جلد 13، صفحه 7 ..

ص: 149

حكم خدا و ما انزل اللَّه بوده باشد. (دقّت كنيد)

3- در آيه 60 سوره «نساء» قرآن مجيد هر حكم غير الهى را حكم طاغوت مى شمرد؛ و رفتن به سراغ آن را پيروى از خطّ شيطان مى داند. مى فرمايد: الَمْ تَرَ الَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ انَّهُمْ آمَنُوا بِما انْزِلَ الَيْكَ وَ ما انْزِلَ مِنْ قَبلِكَ يُريدُونَ انْ يَتَحاكَمُوا الَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ امِرُو انْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَيْطانَ انْ يُظِلَّهُمْ ضَلالا بَعيداً: «آيا نديدى كسانى را كه گمان مى كنند به آنچه (از كتابهاى آسمانى كه) بر تو و به آنچه پيش از تو نازل شده، ايمان آورده اند، ولى مى خواهند براى داورى نزد طاغوت و حكّام باطل بروند؟! با اينكه به آنها دستور داده شده كه به طاغوت كافر شوند. امّا شيطان مى خواهد آنان را گمراه كند، و به بيراهه هاى دور دستى بيفكند»!

4- قرآن احكام و داورى هايى را كه از غير مبدأ الهى صادر مى شود، حكم جاهليّت مى شمرد و در برابر كسانى كه خواهان احكام غير الهى بودند- مانند گروهى از يهود كه با يكديگر منازعه داشتند و انتظار داشتند با مراجعه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله آن حضرت مطابق ميل آنها حكم كند- مى فرمايد: افَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ احْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ «آيا آنها حكم جاهليّت را (از تو) مى خواهند؟! و چه كسى بهتر از خدا، براى قومى كه اهل يقين هستند، حكم مى كند؟!».(1) 5- در جاى ديگر به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ياد مى دهد كه بگويد: افَغَيْرَ اللَّهِ ابْتَغى حَكَماً وَ هُوَ الَّذى انْزَلَ الَيْكُمُ الْكِتابَ مْفَصَّلًا: «آيا غير خدا را به داورى؟! در حالى كه اواست كه اين كتاب آسمانى را، كه همه چيز در آن آمده به سوى فرستاده است؛»(2) 6- در جايى ديگر با صراحت تمام دستور مى دهد كه همه اختلافات را با داورى خداوند حل كنند، مى فرمايد: وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيه مِنْ شَيْئِ فَحُكْمُهُ الَى اللَّهِ «در هر چيز اختلاف كنيد،


1- سوره مائده، آيه 5 ..
2- سوره انعام، آيه 114 ..

ص: 150

داوريش با خدااست»!(1)

***

از مجموع اين آيات و آيات ديگر به روشنى اين مطلب ثابت مى شود كه از ديدگاه قرآن، داور و قاضى و حاكم خدااست و كسانى كه از سوى او به داورى و قضا مى نشينند و هر چه غير آن است حكم جاهليّت و داورى طاغوت و شيطان مى باشد!

از اين رو در حكومت اسلامى سلسله مراتب قضات بايد به اذن و فرمان پروردگار منتهى شود؛ و مشروعيّت آنان از آنجا نشأت بگيرد؛ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين مقام را از خدا گرفته، و امامان معصوم ازسوى خداوند به وسيله پيامبرش براى اين مقام بر گزيده شده اند؛ وقضات اسلامى مشروعيت كار خود را از آنها مى گيرند.

در آيه 20 سوره «مؤمن»، اين مطلب به وضوح بيان شده مى فرمايد: وَ اللَّه يَقْضِى بِالْحَقِّ وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ بِشَيئٍ «خداوند به حق داورى مى كند، و معبودهايى را كه غير از او مى خوانند هيچگونه داورى ندارند».

بنابراين تنها قضاوت و داورى خداوند و اولياء اللَّه قابل قبول است، نه داورى هاى شرك آلود و غير الهى.

اين معنى در روايات اسلامى با صراحت بيشتر در ابواب قضا بيان شده، از جمله:

1- در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «اتَّفُوا الْحُكُومَةَ فَانَّ الْحُكُومَةَ انَّما هِىَ لِلِامامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ الْعادِلِ فِى الْمُسْلِمينَ، لنَبىٍّ او وصىّ نبىٍّ»: «از قضاوت بپرهيزيد، چرا كه قضاوت و داورى مخصوص امام آگاه به اصول قضا، و عادل در ميان مسلمانان است؛


1- سوره شورى، آيه 10 ..

ص: 151

(آرى براى پيامبر صلى الله عليه و آله يا وصىّ پيامبر صلى الله عليه و آله است)».(1) 2- در حديث معروفى از امام صادق عليه السلام آمده است كه امير مؤمنان على عليه السلام به شريح قاضى فرمود: «يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ الّا نَبىّ، اوْ وَصِىّ نَبىٍّ اوْ شَقىّ!»: «اى شريح! جايى نشسته اى كه در آنجا كسى نمى نشيند جز پيامبر، يا وصىّ پيامبر، يا شقىّ دور از سعادت»!(2) 3- در حديث ديگرى از امام صادق صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود: «وَالْحُكْمُ لا يَصِحُّ الّا بِاذْنٍ مِنَ اللَّهَ وَ بُرْهانِهِ»: «حكم و داورى صحيح نيست مگر به اذن و اجازه و برهان الهى».(3)

***

به اين ترتيب هم دلايل عقلى كه ناظر بر توحيد افعالى، و توحيد حاكميّت و مالكيّت است، مشروط بودن قضا را به اذن الهى اثبات مى كند؛ و هم آيات قرآنى و هم رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است، و اينكه مى گويند مجتهد جامع الشّرايط (ولىّ فقيه) داراى سه منصب است: منصب افتاء، و منصب قضاء، و ولايت، ناظر به همين معنى است.

اكنون به سراغ صفات قاضى در اسلام، و همچنين آداب قضاء و تفاوت هاى اساسى ميان قضاوت و داورى در اسلام و دنياى غرب و مسائل ديگرى براى تكميل اين مباحث مى رويم.


1- وسائل الشيعه، جلد 18، ابواب صفات القاضى، باب 3، حديث 3 ..
2- وسائل الشيعه، جلد 18، ابواب صفات القاضى، باب 3، حديث 2 ..
3- مصباح الشريعة، صفحه 41،( اعتبار اين كتاب از نظر دانشمندان مورد گفتگو است به خصوص اينكه مؤلّف آن تاكنون شناخته نشده است)..

ص: 152

صفات قاضى

در منابع اسلامى، شرايط سنگينى براى قاضى ذكر شده است شرايطى كه شايد در هيچ مكتب و مذهبى ديده نمى شود؛ هرچند در تعداد اين شرايط در ميان علماى اسلام و فقهاى شيعه و اهل سنّت گفتگو است.

از آنجا كه اين كتاب يك كتاب فقه استدلالى نيست تنها به آنچه در ميان همه فقهاى ما، اجماع و اتّفاق برآن است؛ اشاره مى كنيم و سپس اشاره گذرايى به شرايطى كه مورد بحث و گفتگو است و گروهى طرفدار شرطيت آن هستند و گروه ديگرى آن را از كمالات قاضى مى شمرند نه شرايط لازم، خواهيم داشت.

امّا آنچه در ميان فقهاى ما مورد اتّفاق است و به تعبير فقيه ماهر، صاحب جواهر رضوان اللَّه تعالى عليه «لاخِلافَ اجِدُه فى شَىْ ءٍ مِنْها»: «هيچ اختلافى در هيچ يك از اين شروط نمى بينم» و مرحوم شهيد ثانى آنها را مورد اتّفاق مى شمرد هفت شرط است:

1- بلوغ، بنابراين قضاوت و داورى كودك نابالغ هر چند علم و آگاهى و تقوا را در حدّ بالا داشته باشد مقبول نيست؛ چرا كه افراد غير بالغ هيچ گونه مسئوليّت الهى ندارند؛ و از محدوده قوانين و دستورات شرعى خارج اند به همين دليل هرگز نمى توان بر قضاوت آنها اعتماد كرد.

2- كمال عقل، بنابراين نه مجنون و نه افرادى كه ناقص العقل و داراى عدم تعادل روحى هستند نمى توانند بر مسند قضا بنشينند و دليل آن هم ناگفته پيدااست.

3- اسلام و ايمان، بنابراين كسى كه از زمره مسلمين بيرون است و به مبانى مكتب اهل

ص: 153

بيت عليهم السلام اعتقاد ندارد داورى او پذيرفته نيست، دليل آن نيز روشن است.

4- عدالت، يعنى مرحله بالايى از تقوا كه او را از انجام گناهان كبيره و اصرار بر صغائر باز دارد؛ و به يقين از كسى كه داراى چنين مرتبه اى از تقوا نمى باشد نمى توان انتظار قضاوت صحيحى داشت.

5- علم و آگاهى به قوانين الهى در مورد حقوق مردم، و حدود و ديات و قصاص و معاملات، و همچنين آيين دادرسى اسلامى، آيا كسى كه فاقد چنين شرطى است (اجتهاد مطلق و يا حدّاقل تجزّى) و اينكه- غير مجتهد آگاه به تمام مسائل حقوقى و آيين دادرسى اسلامى است- حكمش نافذ مى باشد؟ در ميان دانشمندان و فقها گفتگو است، هر چند مشهور ميان فقها اعتبار اجتهاد است؛ حتّى بعضى اعلميّت نسبت به تمام علماى شهر را شرط كرده اند ولى اين قول ضعيف است.

امّا به هر حال اگر دسترسى به مجتهدان مطلق به اندازه كافى نباشد چاره اى جز استفاده كردن از كسانى كه مجتهد نيستند ولى آگاه به تمام مسائل از طريق تقليد مى باشند، نيست.

6- طهارت مولد، و به تعبير ديگر حلال زاده بودن، چرا كه فرزند نامشروع هر چند خودش گناهى نكرده ولى در جامعه اسلامى نمى تواند مقبوليّت پيدا كند، و حكم او نافذ گردد؛ و بى شك قاضى بايد مورد قبول و نافذ الكلمه باشد.

افزون بر اين، در چنين كسى زمينه هاى گناه و انحراف بيشتر است هر چند مجبور به گناه و انحراف نيست. (دقّت كنيد)

7- ذكوريّت، در ميان علماى اسلام مشهور و معروف اين است كه قاضى بايد مرد باشد، هر چندبعضى از فقهاى اهل سنّت، مانند ابوحنيفه در اين حكم ترديد يا مخالفت كرده است.(1)


1- از ابوحنيفه نقل شده كه قضاوت زن را در اموال پذيرفته است، ولى از طبرى جواز به طور مطلق حكايت شده است.( بداية المجتهد، جلد 2، صفحه 460، كتاب الاقضيه).

ص: 154

روشن است كه غلبه عواطف و احساسات در زنان اجازه نمى دهد كه كار خشنى همچون مسأله قضا، و داورى را بر عهده بگيرند؛ به علاوه اين موضوع مورد اجماع و اتّفاق علماى شيعه است.

در اينجا سه شرط ديگر وجود دارد كه در ميان علما و دانشمندان محل گفتگو است:

8- حريّت بنابراين برده نمى تواند قاضى باشد- ولى بسيارى اين شرط را نپذيرفته اند.

9- بينا بودن.

10- شنوا بودن.

در واقع هيچ دليلى بر اين شرايط سه گانه اخير وجود ندارد، بنابراين در صلاحيّت براى قضاوت در ميان برده و آزاد تفاوتى وجود ندارد؛ (و خوشبختانه موضوع بردگى در زمان ما به كلى منتفى است).

و در مورد بينايى و شنوايى اگر قضاوت در موضوعاتى باشد كه نياز به ديدن يا شنيدن نداشته باشد مثلًا قاضى نابيناست ولى از طريق گوش نمى تواند همه چيز را بشنود و دقيقاً قاضى نابيناست امّا مى تواند از طريق چشم ببيند و پرونده را بخواند و قضاوت صحيح كند، در اينجا مانعى از داورى او وجود ندارد هر چند غالباً يك شخص نابينا يا ناشنوا، تواناى داورى در همه چيز را ندارد، بنابراين رعايت اين دو به عنوان مقدّمه واجب غالباً لازم است.

آنچه در بالا گفته شد درباره لزوم صفات هفتگانه فوق و عدم لزوم صفات سه گانه اخير در واقع به صورت اشاره بود و شرح مبسوط آن را بايد در كتب فقه استدلالى مطالعه كرد.(1)

شرايط كمال

علاوه بر شرايط دهگانه فوق در بحث گذشته نيز گفته شد شرايط و صفات ديگرى


1- در اين زمينه مى تواند به جلد 40 جواهر، صفحه 12- 23 مراجعه فرماييد ..

ص: 155

درروايات اسلامى براى قاضى معتبر شمرده شده كه آنها را بايد شرايط كمال دانست كه در عهدنامه مالك اشتر به قسمت مهمّى از آن (آميخته با شرايط واجب) اشاره شده است و آن عبارت است:

1- افضليت، نسبت به تمام مردم (يا تمام اهل شهر)، (ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النّاسِ افْضَلَ رَعيَّتِكَ فى نَفْسِكَ).

2- پر حوله كردن (مِمَّن لا تَضيقُ بِهِ الامُورُ).

3- سعه صدر (وَلا تُمَحِّكُهُ الْحُصُومُ).

4- عدم لجالجت (وَلا يَتَمادى فى الزَّلَّةِ).

5- تسليم در برابر حق بودن (وَلا يَحْصَرُ مِنَ الْفَيئِ الَى الْحَقِّ اذا عَرَفَهُ).

6- طمع نداشتن (وَلا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلى طَمَع).

7- قناعت به بررسى سطحى نكردن (وَ لا يَكْتَفى بِادْنى فَهْمٍ دُوْنَ اقْصاهُ).

8- در شبهات از همه محتاطتر باشد (وَاوْقَفَهُمْ فى الشُّبُهاتِ).

9- در تمسك ه دليل پافشارى كند (وَاخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ).

10- ازت كرار مراجعات شكايت كنندگان ملول و خسته نشود (وَ اقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُراجَعَةِ الْخَصْمِ).

11- در كشف حقايق از همه شكيباتر باشد (وَاصْبَرَهُمْ عَلى تَكَشُّف الامُور).

12- به هنگام آشكار شدن حق قاطعيّت به خرج دهد (واصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضاحِ الْحُكْمِ).

13- ستايش متملّقان او را فريب ندهد و تمجيد مدّاحان او را مايل به مدح كننده نسازد (مِمَّنْ لا يَزْدَهِيهِ اطْراء وَ لا يَسْتَميلُهُ اغْراء).

14- قاضى بايد مكفى المؤونه از بيت المال باشد و آنقدر به او داده شود كه نياز به اين و آن پيدا نكند و چشمش به دست مردم نباشد (وَافْسَحْ لَهُ فِى الْبَذْلِ ما يُزيلُ عِلَّتَهُ وَ تَقِلُّ مَعَهُ

ص: 156

حاجَتَهُ الَ النّاس).(1)

افزون بر اينها، دستورات ديگرى نيز در روايات اسلامى به قاضى داده شده است كه آنها را نيز از يك نظرمى توان جز و شرايط كمال شمرد از جمله اينكه: دعوت مردم را به ميهمانى نپذيرد، هدايا را قبول نكند، براى خريدن جنس شخصاً به بازار نرود، هيچ يك از طرفين دعوى را به مهمانى خويش دعوت نكند، و پرهيز از تمام امورى كه بيم آن مى رود ازآن طريق، مردم در او نفوذ كنند و محور فكر او را تغيير داده و متوجّه خود سازند، و آگاهانه يا به طور نا آگاه برخلاف حق داورى كند.

***

قرآن و صفات قاضى

در قرآن مجيد هر چند اين صفات و شرايط به طور مبسوط و جداى از يكديگر نيامده است، ولى تعبيراتى در قرآن ديده مى شود كه عمده صفات و شرايطى كه در بالا آمد در آن جمع است.

1- در يك جا قرآن مجيد پيروى از هوا و هوس را مانع از حكم به عدالت مى شمرد و آن را مايه انحراف از حق مى داند و مى فرمايد: يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءُ لِلّهِ وَ لَوْ عَلى انْفُسِكُمْ اوْ الْوالِدَيْنِ وَالاقْرَبينَ انْ يَكُنْ غَنيّاً اوْ فَقيراً فاللَّهُ اوْلى بِهِما فَلا تَتَّبِعوا الْهَوى انْ تَعْدِلُوا: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همواره و هميشه قيام به عدالت كنيد.

براى خدا گواهى دهيد، اگر چه به زيان شما، يا پدر و مادر و نزديكانتان بوده باشد! (چرا كه) اگر او (كسى كه گواهى شما به زيان اوست غنى يا فقير باشد، خداوند سزاوارتر است كه از


1- نهج البلاغه، فرمان مالك اشتر ..

ص: 157

آنان حمايت كند. بنابراين، از هوا و هوس پيروى نكنيد؛ كه منحرف خواهيد شد.»(1) 2- همين معنى به شكل ديگرى در داستان حكومت و قضاوت داود آمده است، خطاب به او مى فرمايد: يا داوُدُ انّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِى الارْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ الناسِ بَالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلِّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ «اى داود! ما تو راخليفه (و نماينده خود) در زمين قرار داديم؛ پس در ميان مردم به حق داورى كن، و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد».(2) به اين ترتيب قرآن، پرهيز از امّ الفساد را كه پيروى از هواى نفس است، يكى از شروط اصلى داورى و گواهى به حقّ، شمرده، و نقطه مقابل آن، سطح بالايى از تقوااست كه مانع از هر گونه انحراف از مسير عدالت و حق مى گردد، تا آنجا كه حتّى نيرومندترين عواطف انسانى كه مولود پيوند و رابطه پدرى و فرزندى يا رابطه برادرى است، نتواند آن را در هم بشكند.

3- در جاى ديگر حكم و داورى به «ما انزل اللَّه» را شرط ايمان و عدالت مى شمرد.(3) و به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تأييد مى كند كه داوريش مطابق چيزى باشد كه خدا به او تعليم كرده و ارائه فرموده است انّا انْزَلْنا الَيكَ الْكَتابَ بِالْحَقِّ لَتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسَ بِما اراكَ اللَّهُ).(4)

روشن است حكم به «ما انزل اللَّه» در صورتى ممكن خواهد بود كه آگاهى كافى نسبت به احكام الهى حاصل شود.

4- در جاى ديگر به پيامبر صلى الله عليه و آله هشدار مى دهد- تا ديگران حساب خود را بكنند- و مى گويد: مبادا تمايلات شخصى و وسوسه هاى خود خواهانه مردم مانع از اجراى عدالت گردد: وَ انِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما انْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ اهْوائَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ انْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما انْزَلَ اللَّهُ الَيْكَ «و در ميان آنها (اهل كتاب) طبق آنچه خداوند نازل كرده، داورى كن؛ و از هوس هاى آنها پيروى مكن؛ و بر حذر باش، مبادا تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده، است منحرف سازند»!(5)


1- سوره نساء، آيه 135 ..
2- سوره ص، آيه 26 ..
3- سوره مائده، آيات 44 و 45 و 47 ..
4- سوره نساء، آيه 105 ..
5- سوره مائده، آيه 49 ..

ص: 158

5- و نيز هشدار مى دهد همان گونه كه دوستى ها نبايد مانع اجراى عدالت گردد، دشمنى ها و خصومت ها نيز نبايد موجب اين انحراف شود، بايد هميشه حكم و شهادت مطابق حق و عدالت باشد؛ چه درباره دوست و چه درباره دشمن. در آيه 8 سوره «مائده» مى خوانيم: وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى انْ لا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ اقْرَبُ لِلتَّقْوى «دشمنى با جمعيّتى، شمارا به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت كنيد، كه به پرهيزكارى نزديك تر است».

نتيجه:

از آيات بالا و آنچه در روايات اسلامى و فتاواى فقهاى بزرگ درباره صفات لازم براى قضاوت و شهادت و همچنين صفات كمال قاضى آمده است، به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه اسلام بيشترين سرمايه گذارى در اين قسمت كرده و با دقت زياد مسأله عدالت قضائى را دنبال نموده است و پيروان مكتب خود را به پايبند بودن به مسأله عدالت قضائى چنان ملزم ساخته كه كمترين انحراف از حق و عدالت را براى قاضى مجاز نشمرده است وحتى به مسائلى كه ممكن است با چند واسطه در فكر قاضى اثر بگذارد و او را از حق و عدالت منحرف سازد توجّه نموده و نسبت به آن هشدار داده است.

هر گاه آنچه را در فصل بعد درباره آداب القضا (آداب قضاوت) آمده است بر اين شرايط بيفزاييم اهتمام فوق العاده اسلام نسبت به اين امر روشن تر مى شود به گونه اى كه شعارهاى عدالت خواهى مكاتب ديگر در برابر آن كم رنگ مى گردد.

***

آداب قضاوت در اسلام

ص: 159

مسأله مهم اين است كه اديان الهى به خاطر پشتوانه اخلاقى نيرومندى كه دارند در مسأله قضاوت و داورى و اصولى كه بر تشكيلات قضائى و مجلس داورى حاكم است بسيار فراتر از مكتب هاى مادّى رفته اند، بلكه اين دو قابل مقايسه نيستند.

در اين دستورات، لطايف و ريزه كارى ها و دقّت هاى فراوانى ديده مى شود، و هر چند پاره اى از آنها مربوط به زمان هاى گذشته است و شايد امروز چندان كاربردى نداشته باشد، ولى از نظر اصولى همان ها نيز داراى مفهوم پر بارى نسبت به مسائل قضائى است.

كافى است در اينجا آنچه را مرحوم محقّق در شرايع در بحث آداب القضاء آورده است و در واقع عصاره اى است از آنچه در روايات اسلامى و كلمات فقها آمده بياوريم.

او مى گويد: «مستحب است كه قاضى اين امور را رعايت كند:

1- درباره اهل منطقه اى كه مأموريت براى آن منطقه دارد، تحقيق و تفحّص كامل كند (فرهنگ آن مردم را بشناسد و به شرايط اخلاقى و اقتصادى آنجا آشنا گردد، علما و نيكان و پاكان و حتّى قضات سابق را شناسايى كند، تا در كار خود بصيرت كافى داشته باشد. زيرا آگاهى به شرايط منطقه و محل و فرهنگ حاكم مردم، تأثير زيادى در مسأله داورى عادلانه دارد).

2- هنگامى كه وارد محلّ مأموريّت خود مى شود، خانه (و مركز قضاوت خود) را در وسط شهر قرار دهد تا همه شاكيان به طور مساوى دسترسى به او داشته باشند!

3- هنگام مورد در شهر به وسيله مناديان ورود خود را اعلام دارند تا همه (ستمديدگان) با خبر شوند.

4- جلسه قضا بايد در محلّ باز و آشكارى باشد تا همه به آسانى به آن دسترسى پيدا كنند (نه پشت درهاى بسته و در محاصره مأموران).

5- به محض ورد در محل بايد تمام مدارك مردم و پروندهاى موجود را از قاضى پيشين دريافت دارد و همچنين وديعه ها و امانت ها را نيز تحويل بگيرد (در آن زمان معمول بوده كه بسيارى از مردم اشياء گران قيمت را به عنوان وديعه نزد حاكم مى گذاشتند و همچنين

ص: 160

اموالى كه مورد نزاع بود).

6- هر گاه محل قضاوت مسجد باشد قاضى بايد هنگام ورود به مسجد نماز تحيّت بخواند سپس پشت به قبله بنشيند تا مدّعيان و شاكيّان رو به قبله باشند (و احساس كنند در محضر الهى سخن مى گويند).

7- بايد وضع زندانيان را دقيقاً بررسى كند، و آنها را كه دليل كافى براى ماندنشان درزندان نمى بيند، آزاد سازد، و آنجا كه دليل كافى وجود دارد شاكى را بخواهد و جريان را دنبال كند، و همچنين درباره قيّم هاى ايتام و امناى حاكم، و حافظين اموال يتيمان، دقّت كند، اگردر ميان آن ها افراد نااهلى هستند، به زودى آنها را بر كنار سازد و افراد صالحى را جانشين آنها كند.

8- در مجلس داورى جمعى از دانشمندان و علما و آگاهان را دعوت كند تا مراقب حكم و داورى او باشند و اگر خطايى از او سر زند، او را به خطايش آشنا سازند.

9- خودش براى خريد و فروش به بازار نرود (مبادا مردم براى جلب نظر او ارفاق هايى انجام دهند كه آگاهانه يا نا آگاه تحت تأثير آن واقع شود).

10- در مجلس قضاوت نبايد قيافه خود را چنان در هم بكشد كه مردم نتواند با صراحت مطلب خود را بگويند؛ همچنين آن چنان نرم و ملايم نباشد كه شاكيان جسور شوند و مدعيان گمان برند كه حلوااست!

11- در ميان شاهدان تبعيض قائل نشود (و شاهدان آشنا و غير آشنا دور و نزديك را در صورت داشتن شرايط شهادت يكسان بشمرد).

12- پرونده هاى هر هفته را جمع آورى كرده و جداگانه بايگانى كند، و همچنين پرونده هاى هر ماه و هر سال را با قيد تاريخ، منظم سازد (يا دستور لازم درباره تنظيم آنها بدهد).

اين فقيه بزرگ در بحث وظايف قاضى و آنچه براى او لازم المراعات است نيز چنين

ص: 161

مى گويد:

حاكم هفت وظيفه دارد:

1- واجب است مساوات را در ميان دو طرف دعوا در سلام و جلوس و نگاه كردن و سخن گفتن و گوش فرا دادن و عدالت در حكم رعايت كند (به اين معنى كه اگر به يكى از آنها با احترام خاصّى سلام مى كند يا جواب سلام مى گويد، عين آن را درباره ديگرى رعايت كند؛ و تفاوت موقعيّت اجتماعى آنها هيچگونه تأثيرى در اين مسأله نداشته باشد؛ و اگر به يكى از آنها لحظاتى نگاه مى كند به ديگرى نيز همان مقدار نگاه كند؛ و هر گاه سخنان يكى را به دقّت مى شنود نسبت به ديگرى اين چنين كند. خلاصه اينكه مساوات كامل را در مجلس قضا و داورى در تمام جوانب حتّى تشريفات و احترامات جزيى رعايت نمايد، تا جلوى انحرافات كلّى به خوبى گرفته شود).

2- قاضى نبايد به يكى از دو طرف دعوا، مطلبى تلقين يا تعليم كند كه به زيان طرف ديگر باشد.

3- هر گاه دو طرف دعوا سكوت كنند نبايد به يكى از آن دو اشاره كند كه سخنت را بگو، بلكه بهتر است هر دو را مخاطب ساخته بگويد حرفتان را بزنيد يا بگويد شخص مدّعى سخنش را بگويد و شكايتش را طرح كند.

4- هر گاه حكم مسأله مورد دعوا، روشن باشد بايد هر چه زودتر داورى كند، ولى مستحب است قبلًا آنها را ترغيب به صلح و سازش نمايد، اگر حاضر نشدند حكم را صادر مى كند.

5- هر گاه شكايات به ترتيب وارد شود، بايد نوبت را رعايت كند بدون هيچگونه تفاوت از نظر موقعيّت اجتماعى ارباب دعوى، و اگر ترتيب روشن نباشد، قرعه مى زند.

6- هر گاه شخص مدّعى عليه در ضمن دعوى، دعوى ديگرى را مطرح كند به سخنان او گوش نمى دهد تا دعوى اوّل پايان يابد.

ص: 162

7- هر گاه يكى از طرفين دعوى اقدام به طرح دعوى قبل از ديگرى كند او را مقدّم مى شمرد.(1) تكرار مى كنيم كه بحث جامع و مستدل درباره اين مسائل را بايد در كتب فقه استدلالى و منابع معروف حديث دنبال كرد، آنچه در اينجا آورده شد عصاره اى است از آنچه در آن كتب آمده، تا نشان دهيم فرهنگى كه بر تشكيلات قضائى اسلامى حاكم است چگونه فرهنگى است، و تفاوت آن رابا ساير مكاتب روشن سازد.

اين نكته نيز حائز اهميّت است كه در روايات اسلامى به قاضى توصيه شده است كه در حال خشم و عصبانيّت در مجلس قضا ننشيند(2) همچنين سزاوار نيست كه قاضى در حال تشنگى و گرسنگى و خواب آلودگى در مجلس قضا حاضر گردد (چرا كه ممكن است اين امور در قضاوت او اثر بگذارد و خطا كند).(3) كوتاه سخن اينكه: قاضى بايد به دقّت مراقب باشد كه هيچ موضوع جزيى و كلّى او را از مسير حق و عدالت منحرف نسازد و عقربه فكر او را به سوى باطل نكشاند.

هشدار به قضات اسلامى

با اينكه قضاوت و داورى در ميان مردم براى كسانى كه اهليّت و شايستگى دارند، واجب كفايى، بلكه در بعضى از موارد واجب عينى است؛ و اين خود يكى از عبادات مهمّه محسوب مى شود. با اين حال به قاضى هشدار مى دهد كه دقيقاً مراقب حسّاسيّت كار خويش باشد.

در حديث معروفى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «لِسانُ الْقاضى بَيْنَ جَمَرَتَيْنَ مِنْ نارِ، حَتّى يَقْضى بَيْنَ النّاسِ فَامّا الَى الْجَنَّةِ و امّا الَى النّارِ»: «زبان قاضى در ميان شعله آتش است تا داورى او پايان يابد، و در اين صورت يا به سوى بهشت مى رود يا به سوى جهنّم»!(4)


1- جواهر الكلام، جلد 40، صفحه 139- 149 ..
2- وسائل الشيعه، جلد 18، صفحه 156 ..
3- كنز العمال، جلد 6، صفحه 103، حديث 15040- لمعه، كتاب القضا ..
4- وسائل الشيعة، جلد 18، صفحه 157، باب 2 از ابواب آداب القاضى ..

ص: 163

در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «الْقُضاةُ ارُبَعَة، ثَلاثَة فى النّارِ وَ واحِد فِى الْجَنَّةِ، رَجُل قَضى بِجَورٍ وَ هُوَ يَعْلَمُ فَهُوَ فِى النّارِ، وَ رَجُل قَضى بِجَورٍ وَ هُوَ لا يَعْلَمُ فَهُوَ فِى النّارِ، وَ رَجُل قَضى بِالْحَقِّ وَ هُوَ لا يَعْلَمُ فَهُوَ فِى النّارِ، وَ رَجُل قَضى بِالْحَقِّ وَ هُوَ يَعْلَمُ فَهُوَ فِى الْجَنَّةِ»: «قاضيان چهار گروهند: كسى كه به ظلم داورى مى كند در حالى كه آگاه است، او در دوزخ است؛ و كسى كه به ظلم قضاوت مى كند و نا آگاه است، او هم در دوزخ است؛ و كسى كه به حق قضاوت مى كند در حالى كه نا آگاه است او هم در دوزخ است؛ و كسى كه به حق قضاوت مى كند در حالى كه مى داند (تنها) او در بهشت است»!(1) به اين ترتيب قاضى حتّى اگر داوريش مطابق واقع باشد، ولى بدون آگاهى به اين نتيجه برسد، يا به تعبير ديگر رسيدن به حق تصادفى صورت گيرد باز در پيشگاه خداوند مسئول است؛ هر چند با قضاوت او حق به حق دار رسيده باشد و اين نهايت دقّت اسلام را در امر قضا نشان مى دهد.

تفاوت كيفيّت قضا در اسلام و مكاتب مادّى

در دنياى امروز دستگاههاى قضائى بسيار گسترده و پر زرق و برقى است، ولى هر گاه محتواى آن را با آنچه در اسلام وجود دارد مقايسه كنيم بسيار كم ارزش جلوه مى كند، مخصوصاً تفاوتهاى زير قابل دقّت است:

1- در اسلام قاضى بايد در مسائل و احكام صاحب نظر باشد؛ و تنها دانستن موادّ قانون كافى نيست بلكه بايد ريشه ها و مبانى آن را به طور اجتهاى بداند، و به تعبير ديگر اجتهاد در مسأله قضا شرط است؛ در حالى كه در دنياى امروز تنها آگاهى بر مواد قانون كفايت مى كند، و فرق ميان اين دو آشكار است.

به تعبير روشن تر آگاهى بر احكامى كه (مثلًا) در تحرير الوسيله آمده گاه ممكن است از


1- وسائل الشيعة، جلد 18، صفحه 11، حديث 6 ..

ص: 164

طريق تقليد باشد و گاه اجتهاد، اگر چه وظيفه قاضى به هر حال تطبيق اين احكام بر مسائل مورد دعوى و تشخيص صاحب حقّ از غير صاحب حقّ است؛ ولى بسيار تفاوت مى كند كه آگاهى بر تحرير الوسيله از طريق تقليد بوده باشد، يا از طريق اجتهاد و پى گيرى ريشه هاى آن از كتاب و سنّت و اجتماع و عقل (دقّت كنيد) اسلام دومى را توصيه مى كند.

2- در نظام قضائى امروز اعتماد به قاضى در محدوده قضاء و داورى كافى است ولى در اسلام اين مقدار كافى نيست بلكه قاضى بايد از هر نظر پاك بوده باشد؛ زيرا عدالت به معنى پرهيز از هر گونه گناه است؛ خواه در دايره مسايل قضائى باشد يا غير قضائى.

روشن است ميان كسى كه در همه چيز و همه حال از گناه پرهيز مى كند با كسى كه در محدوده معينى پرهيز دارد تفاوت بسيار است؛ و احتمال لغزش نفر دوّم از نفر اوّل بيشتر است.

3- قاضى در نظام قضائى امروز اگر به حقّ داورى كند هر چند ناآگاهانه باشد مسئول نيست؛ ولى همان گونه كه در بالا اشاره شد چنين قاضى از نظر اسلام در پيشگاه خدا مسؤل است و رسيدن به حق به تنهايى كافى نمى باشد بلكه بايد آگاهانه صورت گيرد! (دقت كنيد)

4- در نظام قضائى اسلامى نه تنها رشوه گرفتن از بزرگترين گناهن است بلكه طبق بعضى از روايات در سر حدّ كفر و شرك است، امام صادق عليه السلام فرمود: «امَّا الرَّشا فِى الْحُكْمِ فَهُوَ الْكُفْرُ بِاللَّهِ».(1)

در اسلام حتّى قبول هديه براى قاضى ممنوع شمرده شده است- البتّه هدايايى كه به خاطرمقام قاضى و كار او، خواه قبل از قضاوت، خواه بعد از قضاوت داده مى شود- داستان اشعث بن قيس، و هديه اى كه شبانه از حلواى مخصوص بر در خانه على عليه السلام آورد معروف است هنگامى كه حضرت از او سؤال كرد اين چيست؟ عرض كرد: هديه اى است خدمت شما آورده ام! امام سخت عصبانى شد و به او فرياد زد «هَبَلَتْكَ الْهَبُولُ اعَنْ دِيْنِ اللَّهِ اتَيْتَنى


1- وسايل الشّيعة، جلد 18، صفحه 163، باب تحريم الرشوه، حديث 8 ..

ص: 165

لِتَخْدَعَنِى؟!»: «مادران فرزند مرده بر تو گريه كنند! آيا از طريق آيين خدا وارد شدى كه مرا بفريبى»؟! (نام هديه بر اين حلوا گذارده اى و نيّت واقعى تو رشوه است).(1) قابل توجّه اينكه در اسلام هم رشوه گيرنده و هم رشوه دهنده و هم كسى كه واسطه ميان آن دو است مسئول و منفوراند، در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده است: «لَعَنَ اللَّهُ" الرّاشِى" وِ" الْمُرْتَشى" وَ الرّائشَ الَّذى بَيْنَهُما».(2)

در آيات قرآن مجيد نيز كراراً به مسأله رشوه خوارى اشاره شده و مورد نكوهش قرار گرفته است.

از جمله در آيه 188 سوره «بقره» مى خوانيم: وَلا تَأكُلُوا امْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها الَى الْحُكّامِ لِتَأكُلُوا فَريقاً مِنْ امْوالِ النّاسِ بِالاثْمِ وَ انْتُمْ تَعْلَمُونَ

اين آيه كه خطاب به همه مسلمين جهان است مى فرمايد: «اموال يكديگر را به باطل و (ناحق) در ميان خود نخوريد. و براى خوردن بخشى از اموال مردم به گناه، (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه) به قضات ندهيد در حالى كه مى دانيد» (اين كار گناه است).

فخر رازى در اينجا تعبير جالبى دارد كه خلاصه اش اين است: «ادْلاءْ» از مادّه دَلْو است و دلو همان ظرفى است كه آب رااز چاه با آن مى كشند، و رشوه نيز از ماده رِشاء به معنى طناب است، همان گونه كه دلو پر از آب را به وسليه طناب بالا مى كشند، رشوه دهندگان نيز اموال مردم را به وسيله رشوه اى كه به قضات فاسد مى پردازند به سوى خود جذب مى كنند.

آرى تعبير به «وَلا تُدْلُوا بِهَا الَى الْحُكّامِ»، تشبيه و اشاره لطيفى به اين موضوع است.

از آيه 44 سوره «مائده» نيز استفاده مى شود كه علماى يهود احكام الهى را به خاطر منافع خاصّى كه داشتند تحريف مى كردند و اين مسأله سخت مورد نكوهش واقع شده است؛ مى فرمايد: وَلا تَشْتَرُوا بِآياتى ثَمَناً قَليلًا وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما انْزَلَ اللَّهُ فَاولئِكَ هُمُ


1- نهج البلاغه، خطبه 224 ..
2- ميزان الحكمة، جلد 4، صفحه 135 ..

ص: 166

الْكافِرُونْ «آيات مرا به بهاى ناچيزى نفروشيد و آن ها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند كافراند»!

***

از اين آيات به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه قضاوت و حكم در درجه اوّل از آن خدااست و سپس از سوى او به هر كس مصلحت بداند منتقل مى شود؛ و به تعبير ديگر:

خداوند مشروعيت احكام و داورى هاى خود را از او مى گيرد، و توحيد افعالى و حاكميّت نيز همين معنى را اقتضا مى كند. (دقّت كنيد)

ص: 167

حدود و تعزيرات در اسلام

اشاره

در ذيل بحث سازمان قضائى در اسلام لازم است اشاره گذاريى به مسأله «حدود و تعزيرات» داشته باشيم- البته بحث مشروح درباره آن كتاب هاى مستقّلى را مى طلبد- و اين بحث در حقيقت مكمّل بحث هاى قضاء در اسلام است؛ چرا كه وظيفه قاضى «احقاق حقوق» و «اجراى حدود» است، تا متجاوزان را بر سر جاى خود بنشاند، و منحرفان و آلودگان را تنبيه كند؛ و اينجا چند موضوع قابل توجّه است.

1- فلسفه حدود و تعزيرات در اسلام

شك نيست كه تشريع احكام الهى به خاطر دعوت مردم؛ به قسط و عدل و هدايت جامعه به طرق امن و امان است؛ تا انسان ها بتوانند به كسب فضايل و نفى رذائل و سيرالى اللَّه و مقام قرب الهى كه مقصد اعلاى آفرينش است بپردازند.

و از آنجا كه احكام الهى به تنهايى در همه نفوس مؤثّر نمى شود، لازم است در كنار آن بشارت و انذار قرار گيرد تا انگيزه حركت مردم و انجام آنها شود.

و از آنجا كه بشارات و انذارهاى اخروى براى بازداشتن گروهى از مردم از اعمال خلاف و واداركردن آن هابه انجام وظايف فردى و اجتماعى كافى نيست؛ لازم است مجازات هاى دنيوى براى كسانى كه از حدود الهى تجاوز مى كنند؛ و حق و عدالت را زير پا مى گذارند تعيين گردد، تا ضامن اجراى اين احكام در ميان كسانى شود كه تربيت كافى دينى و تقواى الهى ندارند.

ص: 168

شك نيست كه نظام اسلامى با نظام هاى مادّى در اين قسمت تفاوت دارد؛ چون در نظام هاى مادّى هيچ ضامن اجرائى جز همان مجازات هاى دنيوى و مادّى وجود ندارد؛ به همين دليل هر حكمى كه فاقد عقوبت متخلّف باشد، از نظر آنها حكم و قانون شمرده نمى شود، بلكه آن را يك توصيه اخلاقى مى دانند.

در حالى كه در نظام هاى دينى، اعتقادات قلبى و تعهّدات معنوى و ايمان به دادگاه بزرگ الهى در قيامت، و توجه به مراقبت پروردگار در دنيا، يكى از انگيزه هاى مهم و ضامن اجرائى قوى است؛ ولى چون اين انگيزه هاى الهى در همه نفوس به تنهايى مؤثّر نيست، بايد در كنار آن ضامن اجراهاى مادّى و عقوبت هاى دنيوى نيز قرار گيرد.

اهتمام شارع مقدّس به اجراى حدود و مجازات هاى متخلّفان تا آن حد است كه در روايات متعدّدى مى خوانيم: «حَدّ يُقامُ فِى الارْضِ ازْكى مِنْ مَطَرِ ارْبَعينَ لَيْلَةً وَ ايّامِها»: «حدّى كه در زمين اجرا شود پر بارتر از چهل شبانه روز باران است!» اين حديث هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و هم از امام باقر عليه السلام و از امام صادق عليه السلام نقل شده است؛ و در بعضى از اين متون به جاى «ازْكى»، «افْضَل»، يا «انْفَع» آمده است.(1) در تفسير آيه شريفه ... يُحيِى الارْضَ بَعْدَ مَوْتِها(2) در حديثى از امام هفتم موسى بن جعفر عليه السلام مى خوانيم: «لَيْسَ يُحيِيها بِالْقَطرِ وَلكِنْ يَبْعَثُ اللَّهُ رِجالًا فَيُحْيونَ الْعَدْلَ فَتُحْيَى الارْضُ لِاحْياءِ الْعَدلِ، ثُمَّ قالَ:" وَ لِاقامَةُ الْحَدِّ فيهِ انْفَعُ فِى الارْضِ مِنَ الْقَطَر ارْبَعينَ صَباحاً"»: (تنها) زمين را باران زنده نمى كند؛ بلكه مردانى را برمى انگيزد كه عدالت را زنده كنند، سپس زمين به خاطر احياى عدالت زنده مى شود، بعد از آن امام عليه السلام افزود: «به يقين اجراى يك حدّ در طريق عدالت سودمندتر است از چهل روز باران در زمين!»(3) چرا اجراى يك حدّ انفع و افضل و ازكى از چهل شبانه روز باران نباشد! در حالى كه


1- وسائل، جلد 18، باب 1 از ابواب مقدّمات حدود حديث 2 و 3 و 4 ..
2- سوره روم، آيه 19 ..
3- همان مدرك، حديث 3 ..

ص: 169

سلامت جامعه و امنيّت و ثبات در آن اصل و ريشه هر خير و بركتى است؛ زيرا باران هاى پر بركت و وفور نعمت و منافع اقتصادى بدون امنيّت كار ساز نيست؛ و امنيّت اجتماعى بدون اجراى حدود و احقاق حقوق حاصل نمى شود؛ در غير اين صورت مردم به جان هم مى افتند و ظلم و فساد سطح جامعه را فرا مى گيرد؛ شهرها ويران، و بندگان خدا به استضعاف كشيده مى شوند.

به همين دليل ابراهيم خليل عليه السلام هنگامى كه خانه كعبه را بنا نهاد، و از خداوند درباره آن سرزمين تقاضاهايى نمود، نخستين دعايش درباره امنيّت مكّه بود؛ عرض كرد: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِنا وَارْزُقْ اهْلَهُ مِنَ الَّثمراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ: «پروردگارا! اين سرزين را شهر امنى قرار ده، و اهل آن را- همان كسانى كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده اند- از ثمرات (گوناگون) روزى ده»(1) و به اين ترتيب نعمت امنيّت را پيش از روزى هاى گوناگون ديگر از خدا طلب كرد؛ چرا كه مى دانست تا نعمت امنيّت نباشد مواهب ديگر قابل استفاده نيست.

2- معنى حدّ و تعزير

«حدود» جمع حدّ در لغت به معنى منع است، و انتخاب اين اسم براى بخشى از مجازات هاى شرعى به اين جهت است كه سبب منع مردم از كارهاى خلاف مى شود، و امّا در اصطلاح شرع در عبارات فقها به معنى مازات مخصوصى است كه به خاطر ارتكاب بعضى از گناهان در مورد مكلّفين اجرا مى شود.

امّا «تعزير» در لغت به معنى «تأديب» و گاه به معنى «بزرگداشت» و «يارى كردن» و «منع نمودن» آمده است، و در اصطلاح شرعى و فقها به معنى مجازات يا اهانتى است كه اندازه معيّنى در شرع براى آن ذكر نشده و بسته به راى قاضى ات كه با در نظر گرفتن


1- سوره بقره، آيه 126 ..

ص: 170

«ميزان جرم» و «مقدار تحمّل مجرم» درباره او اجرا مى شود.

بنابراين فرق «حدّ» و «تعزير» در يك جلمه است و آن اينكه حدّ مجازات معين و ثابتى است، ولى تعزير غالباً نامعيّن است، و اينكه مى گوييم «غالباً» به خاطر آن است كه در موارد معدودى تعزيرات معيّنى در روايات اسلامى وارد شده كه شرح آن در كتاب حدود گفته شده است، هر چند در اينكه آيا تعيين مقدار در اين موارد قطعى است يا از قبيل ذكر مثال و مصداق است نيز گفتگو است.

البته در ميان حد و تعزير اختلافات ديگرى نيز هست، تا آنجا كه مرحوم شهيد در كتاب قواعد ده وجه براى اختلاف آن دو شمرده است كه اينجا جاى شرح آن نيست.(1)

3- تعداد حدود اسلامى

اشاره

در اسلام عمدتاً ده حدّ درباره گناه كبيره آمده است كه تعداد چهار مورد از آن در قرآن مجيد با صراحت ذكر شده و بقيّه ازسنّت استفاده مى شود.

1- حدّ زنا

در آيه 2 سوره «نور» مى خوانيم: الزّانِيَةُ وَالزّانى فَاجْلِدُوا كُلِّ واحِدٍ مِنْهُما مِأةَ جَلْدَةً وَلا تَأخُذُكُمْ بِهِما رَأفَةَ فى دِيْنَ اللَّهِ انْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذابِهُما طائِفَة مِنْ الْمُؤمِنينَ

«هر يك از زنان و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد، و نبايد رأفت (و محبّت كاذب) نسبت به آن دو شما را از اجراى حكم الهى مانع شود اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد! و بايد گروهى از مؤمنان مجازات آن دو را مشاهده كنند»!

در اين آيه اشراه به حدّ زن و مرد زناكار شده، هر چند «استثنائات» و «جزئيات» آن مانند احكام زناى محصنه، و زناى با محارم و امور ديگر از اين قبيل در آن نيامده بلكه در سنّت و


1- قواعد شهيد، جلد 2، صفحه 142 ..

ص: 171

روايات اسلامى شرح داده شده است.

2- حدّ سرقت

در آيه 38 سوره «مائده» مى خوانيم: وَالسّارِقُ وَالسّارِقَةُ فَاقْطَعُوا ايْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهَ وَ اللَّهِ عَزيزٌ حَكيمٌ «دست مرد دزد و زن دزد را، به كيفر عملى كه انجام داده اند، به عنوان مجازات الهى قطع كنيد؛ و خداوند توانا و حكيم است».

در اين مورد نيز شرايط و خصوصيّاتى درباره قطع دست سارق و همچنين استثناهايى وجود دارد كه همگى در سنّت و روايات اسلامى آمده است، و مى دانيم معمول قرآن اين است كه اصول مسائل را بازگو مى كند و شرح آن را به سنّت واگذار مى نمايد.

3- حدّ قذف

در مورد مجازات كسانى كه عمل منافى عفّت را به افراد پاكدامن نسبت مى دهند؛ در آيه 4 سوره «نور» چنين مى خوانيم: وَالَّذينَ يَرْمُونَ الُمحصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأتُوا بِارْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَلا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً ابَدَاً وَ اولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون «كسانى كه زنان پاكدامن را (به زنا) متّهم مى كنند، سپس چهار شاهد (بر مدّعاى خود) نمى آورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد، و شهادتشان را هرگز نپذيرد؛ و آنها همان فاسقان اند»!

اين شدّت عمل و مجازات هاى سه گانه كه براى قذف كنندگان- آنها كه نسبت عمل منافى عفّت به افراد پاكدامن مى دهند- ذكر شده، به منظور پاك سازى محيط اجتماع و حفظ احترام و كرامت انسان ها و جلوگيرى از اشاعه فحشاء و گسترش فساد بوده، و شرايط، ويژگى ها و استثنائات آن نيز در روايات اسلامى آمده است.

4- حدّ محارب

ص: 172

در قرآن مجيد در مورد اخلال گران به امنيّت اجتماعى و آنها كه حمله مسلّحانه به جان و مال و ناموس مردم مى كنند، مجازات بسيار شديدى ذكر شده است؛ كه مى تواند افراد شرور را بر سر جاى خود بنشاند.

در آيه 33 سوره «مائده» چنين مى خوانيم:

انَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحابُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فى الارْضِ فَساداً انْ يُقَتَّلُوا اوْ يُصَلِّبُوا اوْ تُقَطَّعَ ايْديهِمْ وَ ارْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ اوْ يُنْفَوا مِنَ الارْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْى فِى الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِى الآخِرَةِ عَذاب عَظيم «كيفر كسانى كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مى خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى كنند (و با تهديد اسلحه به جان و مال و ناموس مردم حمله مى برند،) فقط اين است كه اعدام گردند؛ يا به دار آويخته شوند؛ يا (چهار انگشت از) دست (راست) را و پاى (چپ) آنهابه عكس يكديگر بريده شود؛ و يا از سرزمين خود تبعيد گردند، اين رسوايى در دنيا است و درآخرت مجازات عظيمى دارند»!

منظور از محارب همان گونه كه در بالا اشاره شد، كسى است كه با تهديد به اسلحه به جان يا مال و ناموس مردم حمله مى كند؛ اعم از اين كه به صورت دزدان جادّه ها و گردنه ها باشد، يا در داخل شهرها و حتّى افراد چاقوكش كه با تهديد به اسلحه سرد به جان و مال و نواميس مردم هجوم مى آورند نيز مشمول اين مجازات هستند، و قابل توجّه اينكه اين مهاجمان بر مردم، به عنوان محاربان با خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله معرّفى شده اند؛ و اين دليل بر تأكيد فوق العاده اى است كه اسلام درباره رعايت آزادى و امنيّت اجتماعى و حقوق انسان ها دارد.

در اينكه مجازات هاى چهار گانه فوق (اعدام با اسلحه، به دار آويختن، قطع انگشان، و تبعيد) به صورت تخيير است و قاضى مى تواند هر يكى از آنها را انتخاب كند؟ و يا به صورت معيّن باشد و هر كدام تناسب با يكى از جنايات آنها دارد؛ به اين ترتيب كه:

براى محاربانى كه دست به كشتن مردم بى گناه زده اند مجازات اعدام، و آن ها كه به

ص: 173

اموال مردم هجوم برده اند، مجازات قطع انگشتان، و اگر هر دو جنايت را مرتكب شده اند، هم اعدام مى شوند و هم براى عبرت مردم به دار آويخته خواهند شد؛ و براى كسانى كه تنها اسلحه به روى مردم كشيده اند؛ و آنها را ترسانده اند؛ بى آنكه مرتكب جنايت بيشترى شوند، مجازات تبعيد تعيين شده است؛ در ميان فقها و مفسّران گفتگوى مفصّلى است، كه اينجا جاى شرح آن نيست، و مى توانيد شرح بيشتر را در اين زمينه از كتب فقهى (كتاب حدود، بحثِ «حدّ محارب») و همچنين تفاسير قرآن از جمله در تفسير نمونه (1) بخوانيد.

اين حدود چهارگانه در متن قرآن مجيد آمده است، و امّا شش حدّى كه تنها در سنّت به آن اشاره شده است حدود زير است.

***

5- حدّ مرتد

منظور از «مرتد» كسى است كه اسلام را بپذيرد؛ سپس از آن بازگشت كند و اعلام جدايى نمايد؛ و در اسلام حدّ شديدى براى آنها ذكر شده و فلسفه اى دارد كه بعداً به آن اشاره خواهد شد.

در قرآن مجيد تنها به مذّمت شديد آنان و وعده عذاب عظيم الهى نسبت به آنها اشاره شده، بى آنكه سخن از چگونگى كيفر دنيوى آنها به ميان آمده باشد، در آيه 106 سوره «نحل» مى خوانيم:

مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ ايمانِهِ الّا مَنْ اكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌ بِالايمانِ، وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ «كسانى كه بعد از ايمان كافر شدند- بجز كسانى كه تحت فشار واقع شده اند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است- آرى، آنها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده اند، غضب خدا بر آنهااست؛ و عذاب عظيمى در انتظارشان


1- جلد چهارم تفسير نمونه، صفحه 360، ذيل آيه مورد بحث ..

ص: 174

مى باشد»!

در جاى ديگر مى فرمايد: كَيْفَ يَهْدِى اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ ايْمانِهِمْ وَ شَهِدُوا انَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَجائَهُمُ البَيِّناتُ وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ- اولئِكَ جَزائُهُمْ انَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ اجْمَعينَ

«چگونه خداوند هدايت مى كند جمعيّتى را كه بعد از ايمان و گواهى به حقّانيت رسول و آمدن نشانه هاى روشن براى آنان كافر شدند؟! و خدا گروه ستمكاران را هدايت نخواهد كرد!- كيفر آنهااين است كه لعن (و طرد) خداوند و فرشتگان و مردم همگى بر آنهااست».(1) همان گونه كه گفته شد در آيات قرآن اشاره اى درباره حدّ مرتد نشده است، ولى عذاب دردناك و شديدشان به طور اجمال حكايت از مجازاتهاى سنگين دنيوى نيز مى كند.

مشهور در ميان فقها اين است كه مرتد اگر فطرى است يعنى نطفه او در حال مسلمان بودن پدر و مادر يا لااقل يكى از آن دو منعقد شده باشد حدّ او قتل است و توبه اش پذيرفته نيست- البته در صورتى كه مرد باشد- و اگر مرتد ملّى باشد يعنى از پدر و مادر غير مسلمان متولّد شده است؛ نخست به او پيشنهاد توبه مى شود اگر پذيرفت چيزى بر او نيست، و اگر توبه نكرد حدّ او قتل است.

از جمله كسانى كه ملحق به مرتد هستند، كسانى مى باشند كه نعوذ باللَّه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را دشنام و ناسزا گويند و اهانت كنند؛ و همچنين در مورد امامان معصوم عليهم السلام و فاطمه زهرا عليها السلام و در واقع اين كار يكى از اسباب ارتداد است؛ بنابراين نيازى نيست كه آن را به صورت حدّ جداگانه اى ذكر كنيم؛ هر چند بعضى از فقهاء در كتب حدود در فقه اسلامى آن را مستقلًا مطرح كرده اند؛ و روايات خاصّى نيز درباره مباح بودن خون چنين كسى در منابع اسلامى ديده مى شود.(2)


1- سوره آل عمران، آيات 86 و 87 ..
2- وسائل، جلد 18، صفحه 458، كتاب الحدود، باب 25، حديث 1 تا 4 و باب 27 صفحه 461، حديث 1 تا 6 ..

ص: 175

اين همه سخت گيرى درباره مرتد براى چيست؟

اسلام در مورد كسانى كه هنوز اسلام را نپذيرفته اند سخت گيرى نمى كند و آنها را با دعوت مستمر و تبليغات پيگير منطقى به اسلام فرا مى خواند، هر گاه نپذيرفتند و حاضر شدند طبق شرايط ذمّه، همزيستى مسالمت آميز با مسلمانان داشته باشند نه تنها به آنها امان مى دهد بلكه حفظ مال و جان و منافع مشروعشان را بر عهده مى گيرد.

ولى در مورد كسانى كه اسلام را پذيرا شوند سپس عدول كنند فوق العاده سخت گير است، چرا كه اين عمل موجب تزلزل جامعه اسلامى مى گردد و يك نوع قيام بر ضدّ رژيم و حكومت اسلامى محسوب مى شود، و غالباً دليل بر سوء نيّت است.

لذا همان گونه كه اشاره شد چنين كسى اگر پدر يا مادرش هنگام انعقاد نطفه او مسلمان بوده و به تعبير ساده تر اگر مسلمان زاده باشد و از اسلام برگردد؛ و آشكارا از اين بازگشت سخن گويد؛ و در دادگاه اسلامى به ثبوت رسد؛ اسلام خونش را مباح مى شمرد، اموال او بايد در ميان وارثان مسلمانش تقسيم گردد و همسرش از او جدا مى شود و توبه او (در ظاهر) نيز پذيرفته نيست، يعنى اين احكام سه گانه درباره چنين كسى به هر حال اجرا مى شود، ولى اگر واقعاً پيشمان گردد توبه او در پيشگاه خدا پذيرفته خواهد شد- البته اگر مجرم زن باشد توبه اش مطلقاً پذيرفته و حكم اعدام ندارد-، و اگر پشيمان نشود و توبه نكند، ولى در ظاهر سخنى كه دليل ارتداد باشد نگويد كسى به او كارى ندارد.

و اگرشخصى كه از اسلام برگشته مسلمان زاده نباشد، به او تكليف توبه مى كنند، اگر توبه كرد مورد قبول واقع خواهد شد و همه مجازاتها از ميان خواهد رفت، و اگر توبه نكرد مجازات مى شود (در تمام اين موارد توبه ظاهرى او كافى است و ما مأمور به باطن او نيستيم).

حكم سياسى مرتد فطرى براى آنها كه از محتواى آن آگاه نيستند؛ ممكن است يك نوع خشونت و تحميل عقيده و سلب آزادى انديشه تلقّى گردد.

ص: 176

ولى اگر به اين واقعيّت توجه كنيم؛ كه اين احكام مربوط به كسى نيست كه اعتقادى در درون دارد و در مقام اظهار آن بر نيامده بلكه تنها كسى را شامل مى شود كه اظهار يا تبليغ بپردازد، و در حقيقت قيام بر ضدّ رژيم موجود جامعه اسلامى كند، روشن مى شود كه اين خشونت بى دليل نيست؛ و با مسأله آزادى انديشه نيز منافات ندارد، و شبيه اين قانون در بسيارى از كشورهاى شرق و غرب با تفاوت هايى وجود دارد كه خون افرادى كه قيام بر ضدّ رژيم آنها كنند؛ را مباح مى شمرند.

توجّه به اين نكته نيز لازم است كه: پذيرش اسلام بايد طبق منطق باشد مخصوصاً كسى كه از پدر يا مادر مسلمان متولّد شده و در يك محيط اسلامى پرورش يافته، بسيار بعيد به نظر مى رسد كه محتواى اسلام را تشخيص نداده باشد؛ بنابراين عدول و بازگشت او از اسلام به توطئه و خيانت شبيه تر است، تا به اشتباه و درك حقيقت و چنين كسى استحقاق چنان مجازاتى را دارد.

در قرآن مجيد در آيه 72 و 73 سوره «آل عمران» از گروهى سخن مى گويد كه به عنوان يك توطئه حساب شده نخست اظهار اسلام كردند؛ سپس به عنوان اينكه چيز قابل ملاحظه اى در اسلام نيافتند، كنار رفتند و بيزارى جستند، و هدف آنها اين بود كه به اين وسيله تزلزل در ايمان مؤمنان ايجاد كنندو در آيه 72 سوره «آل عمران» مى خوانيم:

وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ اهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذى انْزِلَ عَلَى الَّذين آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ واكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

«و جمعى از اهل كتاب (از يهود) گفتند:" (برويد و در ظاهر) به آنچه بر مؤمنان نازل شده، در آغاز روز (به ظاهر) ايمان بياوريد؛ و در پايان روز كافر شويد (و باز گرديد). شايد آنها (از آيين خود) بازگردند؛" (زيرا شما را اهل كتاب و آگاه از بشارات آسمانى پيشين مى دانند و اين كار كافى است كه آنها را متزلزل سازد)».

كوتاه سخن اينكه:

ص: 177

اوّلًا: حكم توبه مرتد فطرى مخصوص كسانى است كه مرد و مسلمان زاده باشند، و در آغاز اسلام را بپذيرند و سپس از آن بازگردند، كسى كه اسلام را از آغاز بلوغ نپذيرد، مشمول احكام مرتد نيست!

ثانياً: كسانى كه در حال تحقيق باشند، مشمول اين حكم نيستند؛ حتّى اگر نتيجه تحقيق آنها بازگشت از اسلام و گرايش به آيين ديگرى باشد، مشروط بر اينكه سخنى بر خلاف اسلام نگويند، كسى با آنها كارى ندارد و از مجازات ها معاف اند.

ثالثاً: هر گاه در برابر مرتد سكوت شود؛ بيم آن مى رود كه هر روز گروهى (مانند يهوديان در آغاز اسلام) به توطئه اى بر ضدّ مسلمين برخيزند؛ و براى در هم ريختن اعتقادات مردم و قيام بر ضدّ حكومت اسلامى از طريق اظهار ارتداد وارد شوند، و اينجااست كه هرج و مرج عظيمى در داخل جوامع اسلامى روى مى دهد. به خصوص اينكه كارهاى تخريبى معمولًا آثار سريع دارد اسلام در برابر اين كار ايستاده و عكس العمل شديدى نشان داده است.

6- حدّ شرب خمر

در قرآن مجيد در آيات متعدّدى درباره گناه شراب خوارى و زشتى فوق العاده آن بحث شده؛ ولى سخنى از حدّ شرب خمر به ميان نيامده است؛ ولى در احاديث آمده است كه حدّ شرب خمر هشتاد تازيانه است، در حديثى از بريد بن معاويه، از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «انَّ فى كِتابِ عَلِىٍّ يُضْرَبُ شارِبُ الْخَمْرِ ثَمانِينَ وَ شارِبُ النَّبيذِ ثَمانينَ»: «در كتاب على عليه السلام- كتابى كه به خطّ اميرمؤمنان و املاء رسول خدا صلى الله عليه و آله بود- آمده است، به كسى كه شرب خمر كند هشتاد تازيانه، و همچنين كسى كه شرب نبيذ كند هشتاد تازيانه زده مى شود.»(1) (خمر: شراب انگور، و نبيذ شراب خرمااست و گاه به معنى وسيع ترى نيز اطلاق مى شود).


1- مرآت العقول، جلد 23، صفحه 330، حديث 4 ..

ص: 178

در بعضى از روايات آمده است كه تعيين مجازات هشتاد تازيانه براى شراب خوار به خاطر آن است كه هنگامى كه كسى شراب مى نوشد، مست مى شود و در آن حال غالباً سخن هاى ناروا مى گويد و از جمله نسبت هاى زشت ناموسى به اشخاص مى دهد، و از اين رو شبيه حدّ قذف بر او جارى مى شود.(1)

7- حدّ لواط

در قرآن مجيد زشتى اين عمل و عظمت اين گناه در آيات مربوط به داستان قوم لوط عليه السلام بيان شده است؛ و نيز به عقيده بعضى از مفسّران اشاره اجمالى در مورد حدّ آن در آيه 16 سوره «نساء» ديده مى شود؛ آنجا كه مى فرمايد: وَالَّذانِ يَأتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما فَانْ تابا وَ اصْلَحا فَاعْرِضْوا عَنْهُما انَّ اللَّهَ كانَ تَوّاباً رحيماً: «و كسانى كه به سراغ آن كار (زشت) مى روند آنها را آزار دهيد و اگر توبه كنند، و (خود را) اصطلاح نمايند، (و به جبران گذشته بپردازند) از آنها در گذريد. زيرا خداوند، توبه پذير مهربان است».

البته اين در صورتى است كه «الَّذانِ» اشاره به دو مرد، و ضمير «يَأتيانِها» اشاره به لواط باشد، در حالى كه اين ضمير به كلمه فحشا بر مى گردد كه در آيه قبل آمده و اشاره به زنا است.

به هر حال حدّ لواط و همجنس گرايى طبق روايات اسلامى، اعدام است در صورتى كه دخول واقع شده باشد و اگر واقع نشده تازيانه است و روايات متعدّدى از پيشوايان معصوم عليهم السلام در اين زمينه نقل شده است.(2)

8- حدّ مساحقه

مساحقه- يعنى: همجنس گرايى زنان- در اسلام نيز حدّ شديدى دارد و حدّ آن مطابق


1- همان مدرك، صفحه 331، حديث 7 ..
2- به كتاب وسائل الشيعه، جلد 18، صفحه 416 به بعد، ابواب حدّ اللّواط مراجعه شود ..

ص: 179

مشهور، حدّ زنا صد تازيانه است، و فرقى ميان محصنه و غير محصنه نيست.

اين مطلب در روايات متعدّدى از پيشوايان نقل شده است.(1) در قرآن مجيد صريحاً مطلبى در اين باره ديده نمى شود، ولى بعضى از مفسّران آيه 15 سوره «نساء» را اشاره به آن مى دانند؛ آنجا كه مى فرمايد: وَاللّاتى يَأتينَ الْفاحِشَةَ مِنُ نَسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ ارْبَعَةً مِنْكُمْ فَانْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتّى يَتَوفّاهُنَّ الْمَوْتَ اوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبيلًا: «و كسانى كه از زنان شما كه مرتكب عمل منافى عفّت شوند، چهار نفر از مسلمانان را به شهادت درباره آنها بطلبيد؛ اگر گواهى دادند، آنان (زنان) را در خانه ها (ى خود) نگاه داريد تا مرگشتان فرا رسد؛ يا اين كه خداوند، راهى براى آنها قرار دهد».

ولى غالب مفسّران اين آيه را اشاره به مسأله زنا مى دانند پيش از آنكه حكم تازيانه در سوره «نور» نازل شود و قرائن موجود در اين آيه و آيه بعد نيز همين معنى را تأييد مى كند.

9- حدّ قيادت

قيادت يا واسطگى در ميان زنان و مردانى كه مرتكب اعمال منافى عفّت مى شوند، نيز از كارهايى است كه حدّ ثابت و معيّنى در اسلام دارد- هر چند در قرآن نيامده است- و بنابر مشهور حدّ آن، 75 تازيانه يعنى سه چهارم حدّ زنااست.(2)

10- حدّ ساحر

در قرآن مجيد مذمّت از سحر ساحران، آشكارا ديده مى شود؛ و در داستان موسى و فرعون، از زبان موسى عليه السلام مى خوانيم: لايُفلِحُ السّاحِرُونَ «ساحران هرگز رستگار


1- به وسائل، جلد 18، صفحه 424، ابواب حدّ السحق و القياده، مراجعه فرماييد ..
2- به كتاب جواهر، جلد 41، صفحه 400، و در كتاب وسائل، ابواب حدّ السّحق و القياده، باب 5، جلد 18، صفحه 429 مراجعه كنيد ..

ص: 180

نمى شوند».(1) و در داستان هاروت و ماروت (دو فرشته الهى) نيز مذمّت شديد ديده مى شود و در اين آيات سحر در حدّ كفر شمرده شده است (2) ولى اشاره اى به حدّ ساحر در قرآن نيامده است، امّا در روايات اسلامى حدّ ساحر، قتل، ذكر شده است.(3) در اينكه اين حدّ بدون قيد و شرط است يا در مورد كسانى است كه سحر را حلال بشمرند و انجام دهند؛ و يا به تعبير ديگر «مرتد» باشند؟ در ميان فقها گفتگو است.

و نيز در اينكه حقيقت سحر چيست؟ آيا سحر واقعيّت دارد يا نوعى تخيّل است؟ يا بخشى از آن واقعيّت دارد و بخشى تخيّل مى باشد؟ در ميان دانشمندان گفتگو است و در كتب فقهى بحث فراوانى را به خود اختصاص داده است.(4) آنچه در اينجا توجّه به آن لازم است اين است كه: ممكن است سخت گيرى فوق العاده اسلام درباره ساحران از اين نظر باشد كه آنها در مقام مبارزه با انبياء بر مى خاستند، همان گونه كه در داستان سحره فرعون آمده است. و گاه به فريب مردم ساده لوح مى پرداختند و آنها را از مسير معجزات پيامبران منحرف مى ساختند؛ و اين گناه بزرگى است كه مجازات بزرگى را مى طلبد.

***

آنچه در بالا آمد فهرستى از حدود الهى در اسلام است؛ كه هدف از آن پاكسازى جامعه و جلوگيرى از گسترش فساد و منكرات و نا امنى در ميان مردم است.

ولى علاوه بر اينها همان گونه كه اشاره شد مجازات هاى ديگرى در اسلام وجود دارد كه


1- سوره يونس، آيه 77 ..
2- سوره بقره، آيه 102 ..
3- وسائل، جلد 18، صفحه 576 ..
4- اين موضوع گاه در مكاسب محرّمه در بحث تحريم سحر مطرح شده، و گاه در كتاب حدود در بحث حدّ ساحر آمده است..

ص: 181

فقها آنها را «تعزيرات» مى نامند (تعزير چنان كه گفته شد به معنى منع، تأديب، تعظيم و احترام، و يارى كردن آمده است، و همه اين مفاهيم «تعزير» در معنى «مجازات» جمع است، چرا كه مجرم و گناهكار را از گناه منع مى كند، او را ادب مى نمايد، باعث احترام و بزرگداشت او در آينده مى شود و او را براى غلبه بر هواى نفس و شيطان يارى مى دهد).

گفتيم تعزيرات به مجازات هايى اطلاق مى شود كه در برابر گناهانى باشد كه حدّ خاصى درباره آن وارد نشده است.

توضيح اينكه: هر قانونى ضامن اجرائى لازم دارد، يعنى پشتوانه اى كه ايجاد انگيزه براى اجراى آن كند؛ و اگر قانون از پشتوانه اجرائى خالى شود، تنها مبدّل به يك توصيه اخلاقى خواهد شد و كاربردى در عمل نخواهد داشت.

درست است كه انگيزه هاى الهى و ثواب و عقاب روز قيامت براى مؤمنان از نيرومندترين انگيزه هااست؛ ولى اسلام تنها به انگيزه هاى الهى و اخروى قناعت نمى كند؛ هر چند براى آنها ارج و ارزش فراوانى قائل است، بلكه انگيزه هاى دنيوى و مادّى را نيز بر آن مى افزايد، تا آنها كه ايمان ضعيفى دارند و انگيزه هاى الهى در آنها كم اثر است لااقل ترس مجازات دنيوى در حفظ قوانين و حدود الهى بكوشند، مبادا صحنه اجتماع جولانگاه فاسدان و مفسدان بى ايمان يا ضعيف الايمان گردد.

و از آنجا كه گناهان با يكديگر تفاوت بسيار دارند، و نيز مرتكبين آنها از نظر آگاهى و سن و سال و سابقه گناه و همچنين زمان و مكان و نيز توانايى براى تحمّل مجازات بسيار متفاوت هستند، مقدار و كيفيّت مجازات در تمام گناهانى كه حدّى براى آن در شريعت اسلام وارد نشده است به تشخيص قاضى گذارده شده؛ تا دقيقاً شرايط را از هر جهت در نظر بگيرد و آنچه را مناسب و صالح مى داند، براى مجرم تعيين كند.

در واقع مجازات هاى اسلامى جز در موارد معدودى، كه تحت عنوان حدود وارد شده است، همگى متغيّر مى باشد، و شرايط و احوال مجرم و كميّت و كيفيّت گناه در آن تأثير

ص: 182

زيادى دارد، لذا تعيين مجازات موكول به نظر قاضى است.

***

چند موضوع مهم در تعزيرات اسلامى

1- وحدت رويّه

اگر چه آزادى قضات در تعيين مقدار مجازات در باب تعزيرات، امتياز و نقطه قوّت روشنى است كه به آنها امكان مى دهد مجازات مجرمان را به طور دقيق تعيين كنند؛ ولى اين مسأله گاه سبب مى شود كه قضات در مناطق مختلف براى جرم واحد مجازات هاى متفاوتى در نظر بگيرند، و اين امر در گذشته كه مناطق مختلف عملًا از يكديگر جدا بود؛ مشكلى ايجاد نمى كرد؛ ولى امروز با توجه به ارتباطات فراوان و نزديك، به يقين مشكل آفرين است.

به همين دليل مانعى ندارد كه قضات آگاه و كارشاسان جرايم در جلساتى با هم بنشينند و حدودى براى تعزيزات در نظر بگيرند؛ البته نه به صورت معين بلكه حدّاكثر و حدّاقلّى از زندان و جريمه مالى و مجازات هاى اسلامى و امثال آن را در نظر بگيرند؛ تا وحدت رويّه حاصل شود.

اين امر با موازين اسلامى كاملًا سازگار است و لااقل از عناوين ثانويه در عصر و زمان ما براى مشروعيّت آن مى توان استفاده كرد.

2- تعزير منحصر به شلاق نيست

«تعزير» همان گونه كه گفته شد معنى وسيع و گسترده اى دارد؛ كه هر گونه منع و تأديب را شامل مى شود، و هيچ دليلى در دست نيست كه در شرع مقدس اسلام يا اصطلاح فقها اين مفهوم تغيير كرده باشد- و به اصطلاح داراى حقيقت شرعيّه يا متشرّعه نيست- و نيز

ص: 183

نقل به معنى جديد در اصطلاح فقها نشده است؛ هر چند بسيارى از فقها به پيروى از روايات، غالباً روى مصداق خاصى (ضارب و تازيانه) تكيه كرده اند؛ ولى بيان اين مصداق معروف هرگز دليل بر انحصار مفهوم و تعزير به آن نمى شود؛ هر چند اين توهّم براى جمعى پيدا شده است كه تعزير در نظر آنها مساوى با ضرب و تازيانه است؛ اما بررسى هاى بيشتر روى گفتار فقها و روايات بطلان اين تصور را ثابت مى كند.

مرحوم علامه حلى قدس سره در كتاب تحرير مى گويد: «تعزير براى هر جنايت و گناهى است كه حدّى درباره آن وارد نشده است- تا آنجا كه مى فرمايد:" وَ هُوَ يَكُونُ بِالضَّرْبِ وَ الْحَبْسِ وَ التَّوْبيخِ مِنْ غَيْرِ قَطْعٍ وَ لا جَرْحٍ وَلا اخْذِ مالٍ":" تعزير گاهى به وسيله ضرب، يا حبس، يا توبيخ، بدون قطع كردن عضو و مجروح ساختن و نه به گرفتن مالى است"».(1) در كتاب «الْفِقْهُ عَلَى الْمَذاهِبِ الارْبَعَة» بعد از نقل كلام ابن قَيّم و اينكه ظاهر عبارت او چنين نتيجه مى دهد كه حاكم مى تواند به هر طريقى كه صلاح ببيند- اعم از زندان يا ضرب- مجرمان را تعزير كند، مى گويد: «وَ بِالْجُمْلَةِ فَانَّ التَّغزِيرَ باب واسِع يُمْكِنُ لِلْحاكِمِ انْ يَقْضى بِهِ عَلَى كُلِّ الْجَرائم الَّتى لَمْ يَضِعِ الشّارِعُ لَها حَدّاً اوْ كَفّارَةً، عَلَى انْ يَضَعَ الْعُقُوبَةَ الْمُناسِبَةَ لِكُلِّ بَيْئَةً وَ لِكُلِّ جَرِيْمَةً مِنَ سَجْنٍ او ضَرْبٍ اوْ نَفىٍ اوْ تَوْبيخٍ اوْ غَيْرِ ذلِك»: «خلاصه اينكه تعزير باب وسيعى دارد كه به حاكم و قاضى اجازه مى دهد درباره تمام جرايمى كه شارع حدّ و كفاره اى براى آن قرار نداده، مجازات مناسبى قرار دهد كه با وضع هر جامعه و هر گناه تناسب داشته باشد، خواه زندان باشد، يا ضرب، يا تبعيد، يا توبيخ يا غير آن».(2) (دقّت كنيد)

اين قسمتى از كلمات فقهاى خاصّه و عامّه بود.

از اين گذشته روايات فراوانى داريم كه در ابواب مختلف فقه به ما رسيده؛ و دليل روشنى بر وسعت و گستردگى مفهوم و مصداق تعزير است كه ذكر آنها به طول مى انجامد؛ و


1- تحرير، جلد 2، صفحه 239 ..
2- الفقه على المذاهب الاربعه، جلد 5، صفحه 400 ..

ص: 184

علاقمندان مى توانند به بحث هاى تعزير در كتاب حدود و تعزيرات ما مراجعه كنند.

از مجموع آنچه در كتب «لغت» و «كلمات فقها» و «روايات اسلامى» در ابواب مختلف فقه وارد شده به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه حاكم اسلامى از نظر انتخاب نوع تعزير محدوديّتى ندارد، و موارد زير همگى جزء تعزيرات مى باشد؛ كه البتّه با توجّه به وضع حال مجرم و محيط اجتماعى و كميّت و كيفيّت گناه و ساير جهات، برگزيده مى شود:

1- ضرب به اشكال مختلف.

2- حبس با كيفيّت و كميّت متفاوت.

3- غرامت مالى يعنى گرفتن مقدارى مال، يا توقيف كردن آن براى مدّت معيّن (مانند:

توقيف اتومبيل هاى متخلّف).

4- توبيخ و سرزنش كردن به طور آشكار يا پنهان.

5- تبعيد به نقطه ديگر براى مدّت كوتاه يا طولانى، ترك مراوده، يا ترك معامله با مجرمان.

6- ممنوع الخروج كردن از كشور، يا از شهر و يا حتّى تحت نظربودن در منزل.

7- منع از اشتغال به كسب در مدّت معيّن.

8- محروم كردن از بعضى از مناصب و حقوق اجتماعى.

9- معرّفى مجرم به جامعه از طريق رسانه ها به صورت محدود يا گسترده.

10- محروم كردن او از بعضى افتخارات مانند: محروم كردن از لباس روحانيّت نسبت به افراد متخلّف كه اهل اين كسوت هستند.

و امور ديگرى كه مى تواند اثر بازدارنده نسبت به افراد متخلّف و مجرم داشته باشد، و آنها را از تكرار گناه؛ و ديگران را از انجام مثل آن جلوگيرى كند.

3- معنى تخيير حاكم در تعزيرات

ص: 185

درباره مقدار تخيير در ميان فقها بحثهاى گسترده اى است، ولى همگى معتقدند كه بايد كمتر از حدّ باشد؛ امّا در اينكه از كداميك از حدود كمتر بوده باشد؟ حدّ زنا يا كمترين حدود، و يا در هر مورد متناسب گناهى كه انجام يافته؟ در ميان آنها گفتگو است كه شرح آن در كتب فقهى آمده است.

آنچه در اينجا ذكر آن لازم است اين كه، منظور از تخيير قاضى در انتخاب كميّت و كيفيّت تعزير، اين نيست كه تمايلات شخصى قاضى در اين مسأله تأثيرى داشته باشد، بلكه منظور اين است كه دست قاضى باز باشد تا بتواند تناسب را بين جرم و جريمه از تمام جهات در نظر بگيرد، در حقيقت قاضى ظاهراً مخيّر است، ولى در واقع مخيّر نيست، زيرا براى هر جرمى مقدار خاصّى از مجازات را تعيين مى كند به اين معنى كه اگر تناسب جرم و جريمه اقتضا كند، يك ماه زندان، يا بيست ضربه شلّاق در نظر بگيرد، نمى تواند او را يك ضربه بيشتر يا كمتر شلّاق بزند، يا يك روز بيشتر يا كمتر زندانى كند و يا يك ريال بيشتر و يا كمتر غرامت نمايد. (دقّت كنيد).

4- تعزيرات در قرآن مجيد
اشاره

در قرآن مجيد بعضى از موارد تعزيرات ديده مى شود كه نمونه اى براى اين حكم كلّى اسلامى محسوب مى شود:

الف. داستان متخلّفان جنگ تبوك

توضيح اينكه: در آيه 118 سوره «توبه» مى خوانيم: وَ عَلَى الثَّلاثَةَ الَّذين خُلِّفُوا حَتّى اذا ضاقَتْ عَلَيْهُمُ الارْضُ بِما رَحْبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَيْهُمْ انْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا انْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهَ الّا الَيْهِ ثُمَّ ثابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا انَّ اللَّهَ هُوَ التَّوابُ الرَّحيمُ «و (همچنين) آن سه نفر كه (از شركت در جنگ تبوك) تخلّف جستند، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند،) تا آن جا كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد؛ (حتّى) در وجود خويش، جايى براى خود نمى يافتند؛ (و)

ص: 186

دانستند پناهگاهى در برابر عذاب خدا جز رفتن به سوى او نيست؛ سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند؛ زيرا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است.» در اين آيه به طور اشاره، و در روايات و تفاسير به طورگسترده، تعزير عيجبى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد سه نفر از متخلّفان جنگ تبوك- همانها كه فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله را ناديده گرفته و بدون عذر موجّه از شركت در جنگ سرباز زدند- قائل شد بيان شده است.

اين سه نفر كه طبق صريح بعضى از روايات كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميّه نام داشتند، با اين كه جزء گروه منافقان نبودند ولى به خاطرسستى و تنبلى از شركت در جنگ بتوك خوددارى كردند، امّا به زودى متوجّه گناه بزرگ خود شده و پشيمان گشتند.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از ميدان تبوك بازگشت به خدمتش آمدند و زبان به عذر خواهى گشودند ولى پيامبر صلى الله عليه و آله با آنان سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد احدى با آنان سخن نگويد؛ و به دنبال آن مردم هر گونه مراوده را با آنان قطع كردند؛ حتّى زنان و فرزندانشان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و اجازه خواستند از آنها جدا شوند، پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه جدايى كامل نداد، ولى دستور داد به آنها نزديك نشوند.

در اين هنگام آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى گرفتار شدند و زمين با تمام وسعتش بر آنان تنگ شد؛ تا آنجا كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوايى مدينه را ترك گويند و به كوههاى اطراف پناه ببرند؛ بستگان آنها غذا براى آنها مى آورند ولى حتّى يك كلمه با آنها سخن نمى گفتند!

يكى از آنان به دو نفر ديگر گفت: «اكنون كه مردم با ما قطع رابطه كرده اند بيائيد ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم، شايد خدا توبه ما را بپذيرد»!

اين پيشنهاد عملى شد و سرانجام پس از پنجاه روز توبه و تضرّع به پيشگاه خداوند توبه آنان پذيرفته شد و آيه فوق نازل گشت.(1)


1- مجمع البيان و تفسير ابوالفتوح رازى، ذيل آيه مورد بحث و سفينة البحار با تلخيص ..

ص: 187

با دقّت مختصرى در اين ماجراى عجيب تاريخى روشن مى شود كه در واقع اين يك تعزير مهم و يك نوع زندان معنوى شديد توأم با تحقير و افشاگرى و طرد موقّت از جامعه بود؛ و تأثير عجيبى در مسلمانان و خود آن مجرمان گذاشت و سبب ترك اين گونه گناهان در آينده به شمار مى رفت.

اين داستان شاهد گوياى ديگرى بر عموميّت مفهوم تعزير و عدم اختصاص آن به شلّاق و تازيانه است، و نشان مى دهد كه بعضى از انواع تعزيزات تأثيرى بسيار قوى تر از تازيانه و شلّاق دارد و در سطح وسيعى از جامعه موجب نهى از منكر مى شود.

ب- داستان ثعلبه

مورد ديگر همان است كه درباره يكى از انصار (ثعلبة بن حاطب) در آيات 75 تا 78 سوره «توبه» نازل شده است: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصّالِحينَ- فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ- فَاعْقَبَهُمْ نِفاقاً فى قُلُوبِهِمْ الى يَوْمِ يَلْقُوْنَهُ بُما اخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ- الَم يَعْلَمُوا انَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ و انَّ اللَّهَ عَلّامُ الْغُيُوبِ

«بعضى از آنها با خدا پيمان بسته بودند كه:" اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد قطعاً صدقه خواهيم داد؛ و از صالحان (و شاكران) خواهيم بود".- امّا هنگامى كه خدا از فضل خود به آنها بخشيد بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و روى برتافتند.- اين عمل، (روح) نفاق را تا روزى كه خدا را ملاقات كنند در دل هايشان برقرار ساخت؛ اين به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلف جستند و دروغ مى گفتند.- آيا نمى دانستند كه خداوند اسرار و سخنان در گوشى آنها را مى داند و خداوند داناى همه غيبها (و امور پنهانى) است؟!»

بسيارى از مفسّران معتقدند اين آيات درباره يكى از انصار به نام ثعلبة بن حاطب نازل شده، او مرد فقيرى بود كه مرتب به مسجد مى آمد و از پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست كه براى او

ص: 188

دعا كند كه خداوند مال فراوانى به او عطا نمايد.

پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: «قَليل تُؤَدَّى شُكرَهُ خَيْر مِنْ كَثيرٍ لاتُطِيْقَهُ»: «نعمت كمى كه بتوانى حقّش را اداء كنى بهتر از نعمت زيادى است كه توانايى اداى حقّش را نداشته باشى»، ولى او همچنان اصرا مى ورزيد، و قسم ياد مى نمود كه اگر خداوند ثروتى به او عنايت كند تمام حقوق آنرا خواهد پرداخت پيامبر ناچار براى او دعا كرد.

چيزى نگذشت پسر عموى ثروتمندش از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد، ثروت او روز به روز فزونتر مى شد، و گله هاى فراوانى نصيب او گرديد، ولى هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد- اين تازه به نوا رسيده كم ظرفيّت- نه تنها از پرداخت حق الهى خوددارى نمود بلكه بر اصل تشريع زكات خرده گرفت! و آن را چيزى شبيه جزيه اهل كتاب شمرد! مأمور پيامبر صلى الله عليه و آله دست خالى بازگشت و آيات فوق در مذّمت او و بخل و نفاق و پيمان شكنى اش نازل شد!

نزول اين آيات، خود تعزير شديدى درباره او محسوب مى شد چرا كه عمل زشت او را افشا كرد.

طبق روايتى او براى اعاده حيثيّت و جبران اين خسارت مهمّ اجتماعى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و حاضر به اداى زكات اموال خود شد، ولى اين بار پيامبر صلى الله عليه و آله از او نپذيرفت!

پيامبر صلى الله عليه و آله رحلت فرمود او نزد خليفه اوّل آمد تا زكات مال خود را بپردازد؛ ولى او هم از وى نپذيرفت، در عصر خليفه دوّم و سوّم نيز زنده بود همين كار را كرد آنها گفتند: «چون پيامبر صلى الله عليه و آله از تو نپذيرفته است ما هم نمى پذيريم، و در آخر خلافت عثمان از دنيا رفت.»(1) اگر چه در آيات فوق تصريح به مسأله تعزير نشده است، ولى نفس اين عمل كه آيات از او نكوهش كرد و عمل او را افشاء نمود و پيامبر صلى الله عليه و آله و خلفا با او اين معامله را كردند مصداق تعزير محسوب مى شود؛ و اين امر اثر عميقى در او و ديگران گذاشت و منظور از تعزير


1- قسمت اوّل اين روايت را بسيارى از مفسّران نقل كرده اند و قسمت اخير در تفسير فخر رازى، جلد 16، صفحه 138 و تفسير ابوالفتوح رازى جلد 6، صفحه 74 آمده است..

ص: 189

چيزى جز اين نيست، كه مجازات مادّى يا معنوى كه اثر بازدارند داشته باشد؛ در مورد مجرمان انجام گيرد.

ج. آيه ايذاء

همان گونه كه در گذشته نيز اشاره شد در قرآن مجيد براى مردان و زنانى كه (همسر ندارند و) اقدام به ارتكاب زنا كنند دستور مجازات داده است و مى فرمايد: والّذان ياتيانها منكم فاذوهما ...(1) اگر منظور از ايذاء در اينجا همان حدّ شرعى باشد كه در آيه الزّانِيَةُ وَالزّانى ...(2) به آن اشاره شده ارتباطى با بحث تعزيرات ندارد و داخل بحث حدود خواهد بود؛ امّا هر گاه بگوييم منظور از «ايذاء» مجازات به طور مطلق است كه حدّ و حدود معينى براى آن ذكر نشده و مربوط به قبل از نزول حدّ زنااست- همان گونه كه گروهى از مفسّران گفته اند- جزء تعزيرات محسوب خواهد شد؛ زيرا مجازاتى است نامعيّن در مورد زناكاران مجرد كه قبل از تشريع حدّ زنا در اسلام بوده است.

مرحوم طبرسى در مجمع البيان نيز براى جمله «فآذوهما» (آن دو را آزار دهيد) دو معنى ذكر كرده كه هر دو منطبق بر تعزيرات است: «نخست اين كه منظور سرزنش كردن با زبان و زدن با كفش است! و دوّم اين كه منظور فقط سرزنش با زبان است».(3)

د آيه نشوز

درباره «زنان ناشزه» نيز حكمى در قرآن مجيد ديده مى شود كه آن نيز يكى از


1- سوره نساء، آيه 1: ..
2- سوره نور، آيه 2 ..
3- مجمع البيان، جلد 3، صفحه 21 ..

ص: 190

مصداقهاى تعزيرات است؛ هر چند در اينجا به شوهران اجازه داده شده است كه با مراعات احتياط اين حكم را اجرا كنند؛ مى فرمايد: وَالّلاتى تَخافُونَ نُشُوزهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِى المَضاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَأِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلًا: «و (امّا) آن دسته از زنان را كه از طغيان و مخالفتشان بيم داريد پند و اندرز دهيد؛ و (اگر مؤثر واقع نشد) در بستر از آنها دورى كنيد؛ و (اگر آن هم مؤثر نشد و راهى جز شدّت عمل نبود) آنها را تنبيه نماييد، واگر از شما پيروى كردند، به آنها تعدّى نكنيد».(1) منظور از زنان ناشزه آنهايى هستند كه: از انجام وظايف زناشويى سرباز مى زنند و نشانه هاى مختلف ناسازگارى در آنها ظاهر مى شود.(2) در آيه فوق سه نوع تعزير براى چنين زنانى در نظر گرفته شده است: نخست پند و اندرز،- فراموش نكنيم كه اندرز در همه جا يكى از مراحل تعزيرات است زيرا اثربازدارند دارد- دوّم كناره گيرى از آنان، سوّم تنبيه بدنى و هر يك از اين مراحل سه گانه در صورتى است كه مرحله قبل مؤثّر واقع نشود.

و اگر سؤال شود آيا مردان راه نشوز و طغيان را پيش گرفتند نيز مشمول چنين مجازاتهايى هستند؟

در پاسخ خواهيم گفت آرى! ولى چون انجام اين گونه مجازات ها در مورد مردان از عهده زنان خارج است به عهده حاكم شرع گذارده شده، و او موظّف است مردان متخلّف را از طريق گوناگون در صورت لزوم تنبيه بدنى به وظايف خود آشنا سازد. (دقّت كنيد)

داستان مردى كه به همسرش اجحاف كرده بود و به هيچ قيمت حاضر به تسليم در برابر حق نبود و على عليه السلام او را با شدّت عمل و حتّى تهديد به شمشير وادار به تسليم كرد معروف است.


1- سوره نساء، آيه 34 ..
2- « نشور» از مادّه« نشز» بر وزن( نذر) در اصل به معنى زمين مرتفع است، و هنگامى كه در مورد يكى از دو همسر به كار مى رود به معنى طغيان و سركشى از انجام وظايف زناشويى است..

ص: 191

و از اينجا جواب سؤالى كه هنگام طرح اين آيه در اذهان بسيارى مطرح مى شود و آن اينكه: چگونه ممكن است اسلام به مردان اجازه دهد كه در مورد زنان متوسّل به تنبيه بدنى شوند و آنان را بزنند، در حالى كه اين امر با كرامت انسان مخصوصاً انسانى كه شريك زندگى اواست هماهنگ نيست؟ روشن مى شود زيرا:

اوّلًا منظور از ضرب و تنبيه بدنى در اينجا اين نيست كه شلّاق بر دارد و گوشت و پوست او را با هم مخلوط كند؛ ويا سيلى بر صورتش بنوازد و سياه و كبود كند؛ چرا كه هيچ يك از اينها در شرع اسلام جايز نيست و حتّى ديه دارد.

منظور تنبيه ملايمى است كه نه سبب جراحت گردد و نه سرخ و سياه و كبود كند؛ تا آنجا كه جمعى از مفسّران در توضيح آيه گفته اند: «چيزى مانند زدن روى دست ها با چوب مسواك!» و يا تنبيهى شبيه آن كه او را كمى ناراحت سازد؛ ولى شديد نباشد و مجروح نكند.

ثانياً نبايد فراموش كرد كه زنان بر چهار گونه اند:

گروهى زنان مؤمن و صالح اند كه بر اثر شايستگى ذاتى و تربيت هاى اكتسابى به مسئوليت هاى خود در محيط خانواده كاملًا آشنا هستند؛ آنها بايد كاملًا مورد احترام همسرانشان باشند، و دستور وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ «با آنها به طور شايسته رفتار كنيد»(1) در مورد آنهااست.

گروه ديگر آنهايى هستند كه از وظايف خود در خانواده سر باز مى زنند و مايه آزار همسر خود مى شوند ولى تخلف هاى آنها عميق نيست و با پند و اندرز متوجّه اشتباه خود شده، به خاطر خوف از خدا و داشتن تقوى به راه حق باز مى گردند، اينها مشمول جمله «فَعِظُوهُنَّ» در آيه فوق مى باشند.

گروهى سومّى كه نشوزشان عميق تر است با بى اعتنايى و به اصطلاح قهر كردن متوجّه اشتباه خود مى شوند و به خاطر لطافت روحى كه دارند اين واكنش خفيف در روحشان اثر


1- سوره نساء، آيه 19 ..

ص: 192

مى گذارد و از در صلح و صفا و آشتى در مى آيند، و جمله وَاهْجُرُوهُنَّ فِى الْمَضاجِعِ در آيه فوق درباره آنهااست.

تنها گروه چهارمى هستند كه سركشى و پشت پا زدن به وظايف و مسئوليت هاى خود در برابر همسرشان را از حد مى گذرانند؛ و در طريق قانون شكنى با لجاجت و سرسختى گام بر مى دارند؛ نه تقواى چندانى دارند كه آنها را از اين كار باز دارد، نه اندرزها در آنها سودى مى بخشد، و نه جدا شدن در بستر و كم اعتنايى در روحشان اثر مى گذارد، و راهى جز شدّت عمل در مورد آنها باقى نمى ماند، تنها در اينجااست كه اسلام به همسر اجازه تنبيه بدنى و تعزير به وسيله ضرب را داده است، و اين كارى است كه در جوامع شرقى و غربى وجود دارد و حتّى ايرادكنندگان نيز در چنين شرايطى از آن استفاده مى كنند، و با شرايطى كه گفته شد مطلب عجيبى نيست و هرگز با كرامت انسانى ناسازگار نمى باشد.

ثالثاً اين موضوع منحصر به زنان نيست اگر مردان نيز از وظايف خود سرباز زنند با همين مراحل چهارگانه روبرو خواهند شد، نخست بايد آنها را پند و اندرز داد، سپس از طريق تعزيزات معنوى مانند: بى اعتنايى در اجتماع آنها را از كار خلاف بازداشت، و اگر اينها مفيد واقع نشود بايد از طريق ضرب و امثال آنها مجازات شوند، منتهى چون اين كار معمولًا از دست زنان بر نمى آيد و سلطه مردان مانع اجراى اين امور است حاكم شرع موظّف است كه اين مردان سركش و متخلّف را به وظيفه خود آشنا سازد؛ و در جاى خود بنشاند.

با توجّه به نكات سه گانه بالا گمان نمى كنيم هيچ فرد منصفى اين دستور را زير سؤال برد و آن را بر خلاف شئون انسانى بشمرد.

قابل توجّه اينكه در ذيل اين دستورات سه گانه بلافاصله مى فرمايد: فَانْ اطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيّهِنَّ سَبيلًا: «و اگر از شما پيروى كردند، راهى براى تعدّى بر آن ها بجوئيد».

ص: 193

احكام زندان در اسلام

اشاره

اشاره

همان گونه كه در بحث تعزيرات آمد، «زندان» يكى از انواع تعزيرات و امور بازدارنده از تخلّفات است، به علاوه گاه براى جلوگيرى متّهمان از فرار و يا تحت فشار قرار دادن بدهكاران براى اداى ديون، چاره اى جز بازداشت و زندانى كردن آنها نيست؛ و به همين دليل احكام زندان هادر فقه اسلامى جايگاه خاصّى دارد كه براى تكميل بحث هاى مربوط به حكومت اسلامى اشاراتى به آن لازم است؛ هر چند اداى حق اين بحث تأليف كتاب يا كتاب هايى را مى طلبد و بعضى از محقّقان نيز تاكنون در اين زمينه كتاب هايى را تأليف كرده اند.(1)

1. تاريخچه زندان

اشاره

هيچ كس نمى تواند تاريخ دقيقى براى تأسيس نخستين زندان در تاريخ بشريّت ذكر كند، زيرا اين مسئله تقريباً به قديمى ترين ايامى كه زندگى اجتماعى بشر شروع شد باز مى گردد، و از آن روز كه حكومتى به وجود آمد ظاهراً زندانى وجود داشت؛ بلكه غير از حكّام، افراد ديگرى مانند: مالكان جبّار و ارباب هاى ستمگر براى تنبيه رعاياى خود زندانهايى داشتند؛ حتّى گاهى آنها را در جايگاه حيوانات زندانى مى كردند!

در مورد پيدايش زندان در اسلام تقريباً مورّخان اتّفاق نظر دارند كه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله


1- از جمله كتابهايى كه در اين زمينه تأليف شده كتاب« احْكامُ السّجون» دكتر شيخ احمد وائلى است كه در فارسى تحت عنوان احكام زندان توسّط آقاى بكايى تبريزى ترجمه شده است، يكى از منابع بحثهاى فوق مى باشد ..

ص: 194

زندان به طور رسمى وجود نداشت، اين نه به خاطر آن بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله وجود زندان را نامشروع مى دانست، بلكه بيشتر بخاطر عدم گستردگى جامعه اسلامى بود و مخصوصاً در آغاز اسلام تعهد مردم به قوانين الهى بيشتر بود و متخلّف كمتر يافت مى شد.

لذا در آيات قرآن نيز جمله اى كه نشان دهد در آن عصر زندانى وجود داشته مطلقاً ديده نمى شود.

امّا در عين حال در مورد مجرمانى كه بايد بازداشت مى شدند تا تكليف آنها روشن گردد، يا بدهكارانى كه با داشتن امكانات از پرداخت بدهى خود سرباز مى زدند، يا اسيرانى كه در جنگ هاى اسلامى به دست مسلمانان مى افتادند از طرق ديگرى استفاده مى شد، از جمله:

1- گاه مجرمان را در گوشه اى از مسجد زندانى مى كردند، و از آنجا كه قفل و بندى در كار نبود كسى را مراقب او مى كردند كه فرار نكند؛ يا خطى به دورش مى كشيدند و به او سفارش مى كردند كه قدم از آن دايره بيرون نگذارد؛ و گرنه مسئول است! و او هم به دلايل خاصّ اجتماعى و اينكه مبادا جرمش سنگين تر شود پا از دايره بيرون نمى گذاشت، و شايد تعبير به «ترسيم» در بعضى از روايات اشاره به همين مطلب است.

2- زندانى كردن در «دالان خانه»، زيرا بسيارى از خانه ها دالانى داشت كه ميان در خانه و صحن حياط قرار گرفته بود و چه بسا طرف داخلى حياط نيز داراى در بود و اگر هر دو در بسته مى شد عملًا دالان تبديل به زندان مى گرديد.

3- «خانه»، خود نوع ديگرى از زندان بود چنانكه قرآن دستور مى دهد كه «زنان بدكار را در خانه ها، زندانى كنيد تا مرگشان فرا رسد».(1) البته اين حكم قبل از نزول حدّ زناكاران بود و با نزول آن، حكم مزبور نسخ شد.

4- «ملازمت» شكل ديگرى اززندان بود، به اين ترتيب كه مثلًا شخص طلبكار، بدهكار متمكن را همراه خود مى برد و از او جدا نمى شد تا حقّش را ادا كند.


1- سوره نساء، آيه 15 ..

ص: 195

5- مسئله «بردگى اسيران» نيز جانشين زندان بود كه احكام آن در فقه اسلامى مشروحاً آمده است.

البته اينها اشكال بسيار ساده و ابتدايى زندان بود كه با گذشت زمان و گسترش جامعه اسلامى و پيچيدگى زندگى و افزايش عدد مجرمان اين امر تغيير شكل بسيار يافت؛ و زندان به صورت يك ساختمان مخصوص به وجود آمد، هر چند در كشورهاى ديگر از قرنها قبل زندان به طور كامل وجود داشت.

***

نخستين زندان در زمان عمر تأسيس شد

اگر چه بعضى از مورّخان اصرار دارند كه در عصر سه خليفه اوّل زندان به معنى محلّ خاص براى نگهدارى مجرمان وجود نداشت، و تنها در عصر امير مؤمنان عليه السلام بود كه زندان ساخته شد، ولى اين ادعا مخالف روايات بسيارى است كه مى گويد «عمر» نخستين كسى بود كه اقدام به تأسيس زندان كرد.

شاهد اين سخن مطلبى كه ابن همان در كتاب شرح فتح الغدير كه در فقه حنفى نوشته شده است، او نقل مى كند:

«در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و زمان خلافت ابوبكر زندانى وجود نداشت و مجرمان يا در" مسجد" يا" دالان خانه" زندانى مى شدند؛ تا اينكه" عمر" خانه اى را در مكّه به چهار هزار درهم خريد و زندان قرار داد».(1)

مسأله خريدن خانه اى در مكّه توسط عمر در كتب ديگر مانند كتاب النظم الاسلامية و كتاب الجنايات المتحدة بين القانون و الشريعة نيز آمده است.

آنها تصريح كرده اند كه «عمر» آن خانه را از صفوان بن اميّه يكى از سران مكّه خريدارى


1- شرح فتح الغدير، جلد 5، صفحه 471 ..

ص: 196

كرد؛ و ابواسحاق شيرازى نيز در كتاب مهذّب كه در فقه شافعى نوشته شده است خريدارى خانه توسط «عمر» و تبديل آن را به زندان آورده است.(1) از قرار معلوم بعضى از شعرا در عصر خليفه دوّم مسائلى را ضمن اشعار خود مى سروردند كه ناخوشايند او، يا مخالف شرع بود، و او كراراً دستور مى داد آنها را زندانى كنند و آنها از درون زندان اشعارى داير بر عذر خواهى و بى گناهى خود مى سرودند و براى عمر مى فرستادند كه در مجموع گواه زنده ديگرى بر وجود زندان در آن عصر است.

از جمله شاعرى بود به نام حطيئه كه عمر او را زندانى كرده بود و اين دو بيت را سرود و براى وى فرستاد:

ماذا تَقُول لَافْراخِ بِذِى مَرَخٍ حُمْر الْحَواصِلِ لاماءٍ وَ لا شَجَر!

الْقَيْتَ كاسِبَهُمْ فى قَعْرِ مُظْلَمَةٍفَارْحَمْ عَلَيْكَ سَلامُ اللَّه يا عُمَر!

او در اين اشعار وضع كودكان خود را چنين ترسيم كرده و مى گويد:

«در پاسخ جوجه هاى سينه قرمزى كه بدون آب و علف در منطقه" ذى مرخ" افتاده اند چه خواهى گفت؟!

تو نان آور آنها را قعر ظلمتكده اى افكنده اى بيا و بر آنها رحم كن، سلام خدا بر تو اى عمر!»

مخصوصاً از تعبير قعر مظلمة به خوبى استفاده مى شود كه زندان مزبور گود و تاريك و به اصطلاح سياهچال بوده است.

قرائن ديگرى نيز گواهى مى دهد كه چنين زندانى در آن عصر بوده، زيرا با گسترش كشورهاى اسلامى و طبعاً گسترش دامنه جرم هرگز نمى توان باور كرد كه مطلقاً زندانى براى نگهدارى مجرمان در آن زمان وجود نداشته است.


1- المهذب، جلد 2، صفحه 294 ..

ص: 197

زندان در عصر اميرالمؤمنين عليه السلام

تنها سخنى كه مى توان در زمينه جمع ميان گفتار كسانى كه وجود زندان را در عصر عمر نفى كرده و كسانى كه روى وجود آن پافشارى دارند بيان كرد، اين است؛ كه عمر اقدام به ساختن زندان نكرد تنها همان خانه صفوان بن اميّه را به چهار هزار درهم خريدارى كرد، و از آن براى اين منظور استفاده مى نمود، ولى در عصر اميرالمؤمنين على عليه السلام ايشان شخصاً اقدام به ساختن زندان كرد (تا مسائل انسانى نسبت به زندانيان بهتر رعايت شود و از فرار آنها نيز جلوگيرى كند).

جالب اينكه در تواريخ آمده است كه حضرت على عليه السلام نخست زندانى از بوريا ساخت كه هم نور فراوان داشت و هم هوا، و نام آن را «نافع» گذاشت- شايد به اين منظور كه اين زندانى از نظر اخلاقى در روح مجرمان اثر بگذارد و به زودى اصلاح شوند- ولى متأسفانه وضع اين زندان مورد سوء استفاده قرار گرفت و دزدها ديوار آن را سوراخ كرده فرار كردند، امام ناچار زندان محكمى از گل ساخت و آن را «مُخَيَّس» ناميد.

و همانطور كه در بالا اشاره كرديم اصولًا گسترش كشورهاى اسلامى در عصر خليفه دوّم به قدرى زياد بود كه اداره جامعه آن روز بدون وجود زندانى براى مجرمان امكان پذير نبوده است؛ و ظاهراً اصرار بر انكار اين موضوع بيشتر به مسائل سياسى و تعصّبات قومى باز مى گردد؛ و گرنه هم تاريخ به آن گواهى مى دهد و هم قرائن اوضاع و احوال.

به هر حال در آن عصر زندان محلى براى نگهدارى مجرمان، بدهكاران متمكن، و مانند آن بود و هرگز مخالفان سياسى به زندان نمى رفتند و هر گاه وجودشان غير قابل تحمّل بود آنها را به تبعيدگاه مى فرستادند، چنانكه در داستان ابوذر همه خوانده ايم كه وقتى عثمان و اطرافيان او نتوانستند زبان ابوذر را كه پيوسته به امر به معروف و نهى از منكر مشغول بود؛ تحمّل كنند او را به سرزمين بد آب و هواى «ربذه» تبعيد كردند و در همانجا دارفانى را وداع گفت و به جوار رحمت الهى شتافت.

ص: 198

امّا چنانكه خواهيم ديد زندان در عصر بنى اميّه به كلى دگرگون شد و مركزى براى مخالفان سياسى و معترضان به حقّ و آمران به معروف و ناهيان از منكر گرديد.

***

2- فسلفه، و اقسام زندانها

اشاره

عشق انسان به آزادى، از عشق سوزان او به تكامل و پيشرفت سرچشمه مى گيرد؛ چرا كه هيچ موجودى در اسارت نمى تواند به سير تكامل خود ادامه دهد، حتّى حيوانات از قفس رنج مى برند؛ هر چند تمام وسائل زندگيشان در آنجا فراهم باشد، و آزاد شدن از قفس را بر اسارت ترجيح مى دهند، اگرچه در بيرون قفس انواع خطرات آنها را تهديد كند.

به همين دليل جاندارانى كه در قفس اسيراند، نه شورى در سر، و نه نوايى در گلو، و نه هيجانى در تن دارند؛ مگر اينكه متولّد قفس بوده، و طعم آزادى را نچشيده باشند.

اگر در حيوانات اين مسأله به صورت يك غريزه نهفته است، امّادر انسان اين درك عاطفى با درك عقلى هماهنگ مى گردد؛ وبا دليل برهان آزادى خود را مى طلبد، و درست به همين دليل است كه يكى از انواع مجازاتهاى سخت براى بشر سلب آزادى و زندان است.

بى شك بيشترزندانهاكه در طول تاريخ، ظالمانه و به صورت ابزارى در دست افراى خودكامه و كينه توز و انتقامجو براى رسيدن به مقاصد نامشروع بوده است، ولى اين، مانع از فلسفه واقعى زندان و آثار مثبت آن در اصلاح افراد متخلف و مبارزه با فساد اجتماعى نيست.

اين سلب آزادى، يك اهرم سنگين براى فشار روى افراد زندانى است تا يكى از اهداف و فلسفه هاى ده گانه زير تحقّق يابد:

1- زندان ايذايى و مجازاتى

ص: 199

اين نوع زندان معمولًا براى كسانى است كه مرتكب خلافى شده اند، آزادى آنها را سلب مى كنند؛ تا متوجّه زشتى اعمال خود بشوند و در آينده از تكرار چنان اعمالى خوددارى كنند، ديگران نيز عبرت گيرند، اين معمول ترين نوع زندان از قديم تاكنون بوده است، و هر حكومتى براى خود چنين زندانى داشته است (جز در موارد استثنايى).

2- زندان اصلاحى

اين نوع زندان در مورد كسانى است كه به عادت بدى گرفتارند- مانند معتادان به مواد مخدّر- و اندرزها و آموزشها در آنها تأثير نمى گذارد، چاره اى جز اين نيست كه آنها را از پيكر جامعه جدا كنند؛ و مدّت كوتاهى يا طولانى در زندان بمانند، و اصلاح شوند و اعتياد خود را ترك گويند.

3- زندان احتياطى

حادثه مهمّى مانند قتل نفس در جايى رخ مى دهد كه قاتل به درستى شناخته نيست؛ ولى فرد يا افرادى متهم به قتل هستند، بدون شك بايد درباره قاتل تحقيق شود، ولى ممكن است متّهم فرار كند، و بعد از ثبوت مدارك كافى بر ارتكاب جرم، دسترسى به او نباشد.

در اينجا متهم يا متهمين را موقتاً بازداشت مى كنند، و پس از تحقيق اگر بى گناه باشند با عذر خواهى آزاد مى شوند و اگر گناه كار باشند به جزاء عمل خود مى رسند.

اين نوع زندان نيز مانند سابق تقريباً در همه جا معمول است، بديهى است چون شخص متهم ممكن است واقعاً بى گناه باشد بايد هر چه زودتر تحقيقات درباره او انجام گيرد و دوران بازداشت او هر چه ممكن است كوتاه تر باشد.

ص: 200

4- زندان تأديبى

اين نوع زندان بيشتر در مورد كودكان است كه مشمول قوانين نيستند، ولى اگر آزادى مطلق نيز به آنها داده شود سوء استفاده كرده و راه انحراف را در پيش مى گيرند، لذا در مقابل پاره اى از گناهان آنها را به زندان مى افكنند تا تأديب و تربيت شوند.

5- زندان سياسى

معمولًا زندانى سياسى به كسانى مى گويند كه فعاليتهاى سياسى آنها مخالف مصالح جامعه و نظام موجود است گاهى نيز مخالف مصالح جامعه نيست بلكه موافق آن است ولى با مصالح يا مطامع رژيم خودكامه حاكم تضاد دارد مانند زندانيان سياسى در بسيارى از كشورهاى دنياى امروز كه افراد مخالف را هر چند در مسير حق باشند به زندان مى افكنند.

6- زندان استحقاقى

منظور از استحقاق در اينجا گرفتن حق است، مثلًا گاه كسى طلبى از ديگرى دارد كه او در عين توانايى بر پرداخت، از اداء دين خوددارى مى كند؛ در اينجا گاهى بدهكار را زندانى مى كنند تا تحت فشار قرار بگيرد و حاضر به اداى حق طلبكار گردد؛ البته بايد به محض اينكه آمادگى براى اداى دين پيدا كرد از زندان آزاد شود؛ چون هدف و فلسفه زندان او پايان يافته است.

7- زندان حفاظتى

اشاره

اين نوع زندان كه به ندرت ممكن است صورت پيدا كند؛ در مورد كسانى است كه مردم از آنها سخت عصبانى هستند؛ به طورى كه اگر آزاد بمانند جانشان به خطر مى افتد، در حالى كه اگر مرتكب گناهى هم شده اند؛ مستحق اعدام نمى باشند، دراينجا حكومت كه

ص: 201

حافظ منافع مردم است براى فرونشستن آتش خشم مردم، اينگونه افراد را مدّتى به چهار ديوارى زندان منتقل مى كند تا با عادى شدن شرايط و رفع خطر از آنها آزاد شوند، البته همانگونه كه گفتيم اين نوع زندان بسيار كم است و معمولًا در انقلابها و طوفانهاى اجتماعى و هيجان احساسات عمومى مصداق هايى پيدا مى كند.

آنچه در هفت قسمت بالا گفته شد، فلسفه هاى معقولى است كه براز زندان تصوّر مى شود.

در برابر اين فلسفه هاى معقول انگيزه هاى نامعقول و ظالمانه اى نيز وجود دارد كه عامل اصلى بسيارى از زندان ها در دنياى ديروز و امروز بوده و هست كه چند نوع زير را مى توان در اين سلسله نام برد:

1- زندان انتقامى

زندانى است كه هيچ هدف معقولى ندارد، و فقط جبّاران يا اربابان ظالم براى انتقام گرفتن از مردم آزاده يا رعايايى كه كينه و عداوتى به ناحق از آنها به دل دارند؛ آنها را به زندان مى افكنند؛ و چه بسا شده كه در آنجا آن قدر مى مانند كه مى پوسند و از بين مى روند.

2- زندان براى درهم شكستن مقاومت ها

جبّاران براى اينكه مقاومت هاى روحى يا جسمى مبارزان راه حق را در هم بشكنند، آنها را به زندان مى افكنند؛ و گاه زندان را با انواع تحقيرها و شكنجه هاى روحى و جسمى توأم مى كنند؛ بديهى است افرادى كه مقاوم هستند از اين بوته آزمايش سالم بيرون مى آيند، بلكه گاهى آبديده تر و مقاوم تر مى شوند همانند فولادى كه براى آب ديدن به كوره مى رود؛ ولى در افراد ضعيف و گاه متوسط اينگونه زندانها اثر منفى دارد، به همين دليل

ص: 202

پس از آزادى مسير خود را تغيير مى دهند؛ حتّى گاهى به صورت آلتى در دست جنايتكاران در مى آيند؛ چرا كه در زندان روى آنها كار شده است.

3- زندان به منظور از بين بردن رابطه رهبرى

اين زندانهامخصوص رهبران مذهبى- سياسى است كه وقتى جبّاران از مبارزات آنها به ستوه مى آيند براى گسستن رابطه پيروان آن ها با اين رهبران بزرگ آنان رابه زندان مى افكنند، امّا جالب اينكه اين زندانهادر اكثر موارد نتيجه معكوس مى دهد؛ و پيروان را منسجم تر، و رهبران را عزيزتر و بزرگ تر و معروف تر مى كند!

4- زندان براى رفع مزاحمت

گاه مى شود وجود يك مرد عالم، مخترع، فرمانده و خلاصه يك مرد لايق مزاحم خودكامگى ارباب زور و زر است آنها به زندان مى افكنند تا آسوده خاطر و بدون وجود مزاحم، به خودكامگى هاى خود ادامه دهند.

حتّى گاه جبّاران آلوده و كثيف و زشتى در طول تارخى بوده اند كه شوهران زنان زيبا را به زندان مى افكندند تا همسران آنها را تصاحب كنند!

5- زندان بخاطر پاكى

عجيب ترين نوع زندان درطول تاريخ زندانهايى است كه افراد به خاطر بى گناهى گرفتار آن مى شوند؛ وبايد قبول كرد كه در يك محيط ننگين و آلوده «بى گناه بودن كم گناهى نيست!» و پاكدامن بودن عيب بزرگى محسوب مى شود؛ زيرا نقشه ها و طرح هاى گناه كاران را به هم مى ريزد، در طول تاريخ يوسفها به زندان جبّاران رفته اند چرا كه مى خواستند پاك

ص: 203

باشند و شاعرى در اين باره چنين سروده است:

بى گناهى كم گناهى نيست در ديوان عشق يوسف از دامان پاك خود به زندان رفته است

روشن است اين گونه زندآنهاكه هيچگونه فلسفه عقلى و شرعى ندارد از موضوع سخن ما بيرون است؛ فقط به عنوان توضيح لازم بود اشاره به آن بشود.

***

3- زندان از ديدگاه قرآن كريم

به يقين بسيارى از فلفسه هايى كه براى زندان گفته شد، معقول و قابل درك است، و در واقع زندان با توجّه به آنها، يكى از ضرورتهاى اجتماعى است؛ چه براى مجازات مجرمان باشد، يا اصلاح و تأديب آنها، يا قطع خطر، يا قطع مادّه فساد، و يا غير از اينها، در قرآن مجيد نيز اشارات متعدّدى به اين معنى شده است.

البته الفاظى كه مفهوم «زندان» را در لغت عرب در كتاب و سنّت (قرآن و حديث) مى رساند زياد است، كه بعضى به وضوح اين معنى را مى رساند و بعضى قابل بحث و گفتگو است.

از جمله واژه «سجن» است كه در نُه مورد از آيات قرآن مجيد در سوره «يوسف» به مناسبت زندانى شدن اين پيامبر بزرگ و پاكدامن، به كار رفته است- گاه خود اين واژه و گاه مشتقات آن- و در يك مورد نيز در داستان فرعون در سوره شعرا ديده مى شود كه خطاب به موسى بن عمران كرده و او را تهديد به سجن مى كند و مى گويد: لَئِنِ اتَّخَذْتَ الهاً غَيْرِى لَاجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ «اگر معبودى را جز من برگزينى، تو را از زندانيان قرار مى دهم»!(1)


1- سوره شعراء، آيه 29 ..

ص: 204

از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه در عصر موسى و فرعون، و حتّى قبل از آن در عصر يوسف و عزيز مصر، زندان به معنى واقعى وجود داشت كه با گناه و بى گناه را در آن مى افكندند، به گونه اى كه گاه ساليان دراز در زندان مى ماندند و فراموش مى شدند.

ديگر واژه «حبس» است، كه در دو مورد در قرآن مجيد به كار رفته، امّا نه در معنى زندان، ولى در احاديث اسلامى به طور وسيع و گسترده در اين معنى به كار رفته است.(1) واژه «امساك»، كه تنها در يك مورد در قرآن مجيد به معنى زندان آمده است نيزقابل توجّه است و آن در مورد زنان زناكار است كه قبل از نزول حكم حدّ زنا (تازيانه) وجود داشته، اين تعبير در آيه 15 سوره «نساء» كه بعداً شرح آن خواهد آمد، به كار رفته است.

واژه «نفى» از «ارض»- بيرون كردن از سرزمين- را كه در آيه 33 سوره «مائده» آمده است بعضى به معنى زندان تفسير كرده اند.

همچنين واژه «ارجاء» كه در سوره «اعراف»، آيه 111 در داستان موسى و فرعون آمده، به عقيده بعضى به معنى زندانى كردن است كه اطرافيان فرعون به او توصيه كردند موسى و هارون را زندانى كند تا زمانى كه ساحران براى مبارزه با آن دو جمع شوند قالُوا ارْجِهْ وَ اخاهُ وَارْسِلْ فِى الْمَدائِنَ حاشِرينَ

همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه 36 «شعراء» نيز ديده مى شود: قالُوا ارْجِة وَ اخاهُ وَابْعَثْ فِى الْمَدائِنَ حاشِرينَ

ولى غالب مفسّران، «ارجاء» را به اين معنى تفسير نكرده اند، بلكه آن را به معنى تأخير انداختن مى دانند، و با توجّه به معجزاتى كه موسى در برابر فرعون اظهار كرده بود، و فرعون برنامه مبارزه ساحران را با او ترتيب مى داد بسيار بعيد به نظر مى رسد كه آنها را زندانى كرده باشد.


1- براى اطلاع بيشتر ازاين احاديث مى توانيد به كتاب ميزان الحكمه جلد 2، صفحه 246 تا 251 مراجعه فرمائيد كه در آنجا در ابواب مختلفى درباره كسانى كه حبسشان جايز است و كسانى كه محكوم به حبس ابد هستند، و همچنين حقوق محبوسين و موارد حرمت حبس مشروحاً بحث شده است..

ص: 205

به هر حال آنچه به هر حال آنچه مسلّم است در قرآن مجيد حداقل يك مورد از موارد حكم زندان ديده مى شود و همان گونه كه در بالا اشاره شد با تعبير «امساك» ذكر شده است مى فرمايد: والَّلاتى يَأْتينَ الْفاحِشَةَ مِن نِسائِكُمْ فَاستَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَربَعَةً مِنْكُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتّى يَتَوَفّاهُنَّ الْمُوتُ اوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبيلًا: «و كسانى از زنان شما كه مرتكب زنا شوند، چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آها بطلبيد؛ اگر گواهى دادند آن زنان را در خانه هاى خود نگاه داريد تا مرگشان فرا رسد يا اينكه خداوند راهى براى آنها قرار دهد»(1) معروف در ميان مفسّران اين است كه اين آيه ناظر به مجازات زنانى است كه مرتكب زنا مى شدند پيش از آن كه حدّ زنا نازل شود و در اينجا حكمشان به صورت «زندان ابد» ذكر شده، هر چند اين حكم بعداً تبديل به حكم جلد (تازيانه) يا رجم (سنگسار كردن) گرديد.

در جمله امْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتّى يَتَوَفّاهُنَّ الْمَوْتُ «آنها را در خانه ها نگهداريد تا مرگشان فرا رسد». اگر چه سخنى از زندان به ميان نيامده، ولى نگهداشتن در خانه ها، تا آخر عمر چيزى شبيه زندان ابد است.

اين تنها موردى است كه در قرآن درباره حكم زندان ديده مى شود.

***

4- موارد زندان و روايات اسلامى

در روايات اسلامى، موارد متعدّدى براى زندان ابد و غير آن آمده است؛ از جمله:

1- در مورد معاونت در قتل: هر گاه كسى ديگرى را بگيرد و شخص ديگرى او را به تقل برساند، باتوجه به احكام فقه اسلامى حكم قاتل، اعدام، و حكم معاون او زندان ابد است، و اين حكم در ميان فقهاى ما مورد اتّفاق و اجماع است و احاديث متعدّدى كه در


1- سوره نساء، آيه 15 ..

ص: 206

منابع معتبر حديث نقل شده به آن گواهى مى دهد.

در حديثى از على عليه السلام درباره دو مرد كه يكى از آن دو كسى را گرفته و ديگرى او را به تقل رسانده؛ مى خوانيم كه چنين قضاوت فرمود: «يُقْتَلُ القْاتِلُ وَ يُحْبَسُ الآخِرُ حَتّى يَمُوتَ غَمّاً كَما حَبَسَهُ حتّى ماتَ غَمّاً»: «قاتل را مى كشند و نفر ديگر را حبس مى كنند تا با اندوه بميرد؛ همان گونه كه او مقتول را نگه داشت تا با اندوه كشته شد».(1) 2- دستور قتل دادن: از نظر فقه اسلامى، اگر كسى ديگرى را مجبور به قتل بى گناهى كند، حتّى اگر مأمور را تهديد به مرگ در صورت تخلّف نمايد، او حق ندارد كه بى گناه را به قتل رساند؛ زيرا تقيّه در مورد خون مشروع نيست، و مثل «وَالْمأمُورُ مَعْذُور» در اين مورد سخن بى اساسى است.

حال اگر كسى به اين حكم اسلامى اعتنا نكرد؛ و براى حفظ جان خويش در برابر تهديد ظالم اقدام به كشتن بى گناهى كرد؛ قانون اسلام مى گويد: «حكم قاتل قصاص است، و حكم آمر زندان ابد!»

امام باقر عليه السلام درباره چنين كسى فرمود: «يُحْبَسُ الآمِرُ بِقَتْلِهِ حَتّى يَمُوتَ»: «امر كننده را زندان مى كنند تا بميرد».(2) 3- در مورد تكرار سرقت نيز دستور داده شده كه در مرتبه سوّم، او را با زندان ابد مجازات كنند؛ اين حكم را گروهى از اصحاب بزرگ امام باقر و امام صادق عليهما السلام از آن حضرت نقل كرده اند.(3) 4- در مورد زنان مرتد فطرى اگر حاضر به توبه نشوند نيز حكم زندان ابد آمده است در حديثى از امام باقر و امام صادق عليهما السلام مى خوانيم: «وَالمَرْئَةُ ارْتَدَّتْ عَنِ الاسْلامِ استُتيبَتْ، فَانْ تابَتْ وَ الّا خُلِّدَتْ فِى السِّجْنِ»: «به زن مرتد پيشنهاد توبه مى كنند، اگر پذيرفت و بازگشت


1- وسائل الشيعة، جلد 19، حديث يك، باب 17 از ابواب قصاص النّفس ..
2- وسائل الشيعة، جلد 19، صفحه 32، حديث يك، باب 13 از ابواب قصاص النّفس ..
3- وسائل، جلد 18، صفحه 492، باب 5 از ابواب حدّ السّرقه..

ص: 207

آزاد مى شود و گرنه محكوم به زندان ابد خواهد شد».(1) موارد ديگرى نيز براى زندان ابد ذكر شده كه شرح آن را در كتب فقهى بايد مطالعه كرد.

زندانهاى موقّت كه جنبه تعزيرى دارد كاملًا مختلف است؛ و بستگى به ميزان جرم و مقدار تحمّل مجرم و شرايط ديگر دارد.

افراد متّهم به قتل در صورتى كه خوف از فرار آنها باشد، و كسى كه قاتل را بعد از ثابت شدن جرم فرار دهد، زن باردارى كه زنا كردن او ثابت شده و احتمال فرار دارد، و بايد تا هنگام وضع حمل و اجراى حد زندانى شود، كسى كه از غير حرز (جاى محفوظ) دزدى كرده، بدهكارى كه از اداى دين خود سرباز مى زند در حالى كه توانايى دارد، شاهدان دروغگو، كسى كه كافلت مجرمى را كرده كه تا حاضر شدن طرف زندان مى شود و بالاخره كسانى كه مرتكب منكراتى شده اند و جز از طريق زندان حاضر به ترك آن نيستند همه جزء زندانيان موقّت هستند).

***

5- رفتار انسانى با زندانيان

اشاره

همان گونه كه قبلًا نيز اشاره شد على رغم سوء استفاده هاى فراوان كه در طول تاريخ از موضوع زندان شده، اين مسأله از ديدگاه اجتماعى و انسانى براى مبارزه با جرائم و جنايات و تربيت نفوس يك امر ضرورى است؛ ولى با حدود و شرايط معيّن و حساب شده بايد انجتم شود!

يكى از شرايط آن اين است كه مسائل انسانى در مورد زندانيان به كارگرفته شود و با آنها به عنوان يك انسان معامله گردد، تضييقات ظالمانه درباره آنها اعمال نشود، و كسى به گناه ديگرى زندانى نگردد، و هيچ كس بيش از استحقاقش حتّى يك ساعت در زندان


1- وسائل، جلد 18، صفحه 549، باب 4 از ابواب حدّ المرتد، حديث 6 ..

ص: 208

نماند، و تمام برنامه ها در مسير تعليم و تربيت زندانى صورت گيرد، و به تعبير ديگر زندان يك مركز مجرم پرور يا كانون انتقام جويى نيست؛ بلكه يك كلاس تربيتى است؛ و ويژگى هاى چنين كلاسى را بايد داشته باشد.

از داستان يوسف عليه السلام و دوران زندانى شدن او در مصر، به خوبى استفاده مى شود كه زندان هابه قدرى ظالمانه بوده كه گاه زندانى براى هميشه در زندان فراموش مى شد و تنهايك تصادف يا حادثه غير منتظره ممكن بود ظالمان را به فكر زندانيان مظلوم بيندازد و اگر اين حادثه اتّفاق نمى افتاد، اى بسا تا آخر عمر در زندان مى ماند؛ همان گونه كه اگر يوسف علم تعبير خواب را نداشت و فرعون مصر خواب معروف خود را نمى ديد و براى تعبير آن دست به دامن يوسف از طريق يك زندانى آزاد شده نمى زد، شايد تا آخر عمرش در زندان مصر مى ماند، در حالى كه مرتكب هيچ گناهى نشده بود، تنها گناهش پاكى و تقوا و تسليم نشدن در برابر تقاضاهاى هوس آلود همسر عزيز مصر (زليخا) بود؛ و البته پاكى در محيط ناپاكان و آلودگان، كم گناهى نيست!

قرآن مى گويد: يوسف به سهم خود تلاش كرد محيط زندان را مبدّل به يك محيط تعليم و تربيت و اصلاح كند و درس توحيد و خداپرستى كه ريشه اصلى همه نيكى ها و پاكى هااست به زندانيان بياموزد؛ اگر سؤال از يك مسأله ساده اى مانند يك خواب و رؤيا مى كردند، او بلافاصله به سراغ معارف الهى و مسائل تربيتى مى رفت و مى گفت:

يا صاحِبَى السِّجْنِ ءَأَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ امِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ- ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ الّا اسْماءً سَمَّيْتُمُوها انتُمْ وَ آبائُكُمْ ما انْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ انِ الْحُكْمُ الّا لِلّهِ امَرَ الّا تَعْبُدُوا الّا ايّاهُ ذلِكَ الدّينُ الْقَيَّمُ وَلكِنَّ اكْثَرَ النّاسِ لايَعْلَمُونَ

«اى دوستان زندانى من! آيا خدايان پراكنده بهتراند، يا خداوند يكتاى پيروز؟!- اين معبودهايى كه غير از خدا مى پرستيد، چيزى جزء اسمهاى (بى مسمّى) كه شما و پدرانتان آنها را (خدا) ناميده ايد نيست؛ خداوند هيچ دليلى براى آنها نازل نكرده، حكم تنها از ان

ص: 209

خدااست؛ فرمان داده كه غير از او را نپرستيدو اين است آيين جاويدان و پابرجا؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند».(1) درست است كه يوسف خودش يك زندانى بود؛ ولى كار او نشان مى دهد كه اگر در رأس حكومت هم باشد به طريق اولى تلاش مى كند كه محيط زندان مبدّل به كانون تعليم و تربيت الهى شود و از فرصتى كه زندانيان در آن محيط براى بازسازى خويش و مرور بر زندگانى پيشين و تجديد نظر در افكار و برنامه هاى نادرست به دست آورده اند، حدّاكثر استفاده بشود.

بسيار ديده شده كه افراد شرور و آلوده اگر همنشين خوبى در زندان پيدا كنند به سرعت اصلاح مى شوند؛ زيرا در بيرون زندان مجال انديشيدن و تجديد نظر در گذشته براى خود باقى نگذارده اند، لذا زندان براى آنها يك توفيق اجبارى است.

در روايات اسلامى درباره حقوق زندانيان، و دادن مرخصى به آنان براى شركت در نماز جمعه، و ملاقات بستگان، مطالب قابل ملاحظه اى ديده مى شود.

از جمله در حديثى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «عَلَى الامامِ انْ يُخْرِجَ الْمُحْبَسينَ فِى الدّيْنِ، يَومَ الْجُمُعَةِ الَى الْجُمْعَةِ، وَ يَوْمَ الْعِيْدِ الَى الْعِيْدِ فَيُرْسِلُ مَعَهُمْ فَاذا قَضَوُا الصَّلاةَ وَ الْعِيْدَ رَدَّهُمْ الَى السِّجْنِ»: «بر پيشواى مسلمانان لازم است كسانى را كه به خاطر بدهكارى (و امثال آن) به زندان افتاده اند، روز جمعه براى نماز جمعه و روز عيد براى نماز عيد، همراه مأموران بفرستد، هنگامى كه نماز جمعه يا مراسم عيد را بجا آوردند آنها را به زندان بازگردانند».(2) و بايد توجه داشت كه نماز جمعه و عيد، هر كدام داراى دو خطبه است كه اثر تربيتى فوق العاده اى دارد.

در حديث ديگرى از اين فراتر رفته، مى فرمايد: «انَّ عَليّاًعَلَيهِ السَّلامُ كانَ يُخْرِجْ اهْلَ السُّجُونِ- مَنْ حُبِسَ فى دَيْنٍ اوْ تُهْمَةٍ- الَى الْجُمُعَةِ فَيَشْهَدُونَها وَ يُضَمِّنَهُمُ الاوْلِياءَ حَتّى


1- سوره يوسف، آيه هاى 39 و 40 ..
2- وسائل، جلد 18، صفحه 221 باب من يجوز حبسه، حديث 2 ..

ص: 210

يَرُدُّوهُم»: «على عليه السلام زندانيانى را كه به خاطر بدهكارى يا اتّهام ديگرى به زندان افتاده بودند، به نماز جمعه مى آورد تا در آن حضور يابند و از اولياى آنان تضمين مى گرفت كه آنها را به زندان بازگردانند» (درست شبيه بعضى از مرخّصى هايى كه امروز در بعضى كشورهاى اسلامى معمول است).(1) از حديث ديگرى استفاده مى شود كه على عليه السلام هر جمعه سرى به زندان مى زد، آنهايى كه در انتظار اقامه حدّ بودند، اجراى حدّ بر آنها مى كرد (و آزاد مى كرد) و كسى را كه حدّى بر او نبود آزاد مى ساخت.(2) از گوشه و كنار آيات و روايات و احكامى كه در اين زمينه وارد شده مى توان دستورات جامعى را استنباط و تنظيم كرد، به عنوان نمونه:

1- هنگامى كه عبدالرّحمن بن ملجم قاتل على عليه السلام را گرفتند و به زندان افكندند، امام درباره مدارا كردن با او توصيه فرمود: از جمله به فرزندان و اطرافيانش چنين گفت:

«اطْعِمُوهُ وَ اسْقُوهُ و احْسِنُوا اسارَهُ»: «به او غذا بدهيد و سيرابش كنيد، و به طرز شايسته اى او را در اسارت خود نگهداريد».(3) معروف اين است كه هنگامى كه امام در آن حال كه فرق مباركش شكافته و در بستر افتاده بود، گاه بيهوش مى شد و گاه به هوش مى آمد، امام حسن عليه السلام كاسه اى از شير به دست آن حضرت داد، حضرت گرفت و اندكى نوشيد و فرمود: «بقيّه آن را به ابن ملجم (زندانى خود) بدهيد».(4) مرحوم علّامه مجلسى در حديث ديگرى نقل مى كند كه وقتى ابن ملجم را خدمت على عليه السلام بردند سخنانى به او فرمود؛ سپس به فرزندش حسن عليه السلام چنين گفت: «ارْفِقْ يا وَلَدى بِاسيرِكَ وَارْحَمْهُ وَ احْسِنْ الَيْهِ و اشْفِقْ عَلَيْهِ، الا تَرى الى عَيْنَيْهِ قدْ طارَتا الى امِّ رَأْسِهِ وَ


1- مستدرك، جلد 17، صفحه 403، حديث 1 ..
2- ميزان الحكمة، جلد 2، صفحه 250 ..
3- بحار، جلد 42، صفحه 239 ..
4- بحار، جلد 42، صفحه 289 ..

ص: 211

قَلْبُهُ يَرْجِفُ خَوْفاً وَ رُعْباً وَ فَزَعاً، فَقالَ لَهُ الْحَسَنُ عليه السلام يا اباهُ! قَدْ قَتَلَكَ هذا اللَّعينُ الْفاجِرُ وَ افْجَعَنا فيكَ وَ انْتَ تَأْمُرُنا بِالرِّفْقِ بِهِ؟! فَقالَ لَهُ نَعَمْ يا بُنَىَّ نَحْنُ اهْلُ بَيْتٍ لانَزْدادُ عَلَى الذَّنْبِ الَيْنا الّا كَرَماً وَ عَفْواً وَ رحَمَةً وَالشَّفَقَةَ مِنْ شيمَتِنا لا مِنْ شيمَتِهِ، بَحَقّى عَلَيْكَ فَاطْعِمْهُ يا بُنَىَّ مِمّا تَأْكُلُهُ، وَ اسْقِهِ مِمّا تَشْرَبُ وَ لا تُقَيّدْ لَهُ قَدَماً، وَ لا تَغُلَّ لَهُ يَداً»:

«فرزندم نسبت به اسير (و زندانى) خود مدارا كن و به او نيكى نما و ترحّم كن، آيا نمى بينى چشمانش از ترس به بالا رفته و قلبش از رعب و وحشت مى لرزد؟!

حسن عليه السلام عرض كرد:" پدر جان اين ملعون اسباب قتل شما را فراهم كرده و ما را به اين مصيبت بزرگ مبتلا نموده، شما درباره مدارا كردن با او سخن مى گوييد؟!"

فرمود:" آرى فرزندم! ما خاندانى هستيم كه در برابر گناهانى كه نسبت به ما مى شود جز كرم و عفو و رحمت و شفقت چيزى نشان نمى دهيم، اين عادت مااست نه عادت او، تو را به حقّى كه من بر تو دارم سوگند مى دهم از آنچه خودتان مى خوريد به او غذا بدهيد، و از آنچه مى نوشيد به او بنوشانيد، پاى او را در زنجير نكنيد، و دست او را در غل قرار ندهيد"»!(1)

2- مرحوم شيخ طوسى در كتاب خلاف مى گويد: «هر گاه كسى بچه صغيرى را بگيرد و ظالمانه حبس كند و ديوارى بر او بيفتد، يا حيوان درنده اى او را به قتل برساند، يا مار و عقربى او را بگزد و بميرد، زندانى كننده ضامن خون اواست و بعد مى فرمايد:" دَليلُنا اجْماعُ الْفِرْقَةِ وَ اخْبارُهُمْ":" دليل ما بر اين مطلب اتّفاق تمام علماى اماميّه و روايات آنهااست"».(2) از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود زندان بايد داراى امنيت و نظافت باشد و اگر بر اثر ناامنى و آلودگى حادثه اى رخ دهد، زندانى كننده مسئول خون اواست.

3- مرحوم شيخ طوسى در كتاب مبسوط، از بعضى از فقها نقل مى كند كه اگر كسى را در اطاقى زندانى نمايند و در آن اطاق را ببندند و بر اثر كمبود هوا بميرد شخص زندانى كننده


1- بحار، جلد 42، صفحه 287 و 288 ..
2- كتاب خلاف، جلد 3، صفحه 94، كتاب الجنايات، مسأله 19 ..

ص: 212

ضامن ديه او خواهد بود.(1) اين معنى را را در مورد گرسنگى و مانند آن نيز گفته اند.

از مجموع اينها به خوبى استفاده مى شود كه زندانى بايد به اندازه كافى از هوا و غذا بهره مند شود، و حيات و سلامت او به خطر نيفتد.

4- بسيارى از فقها در بحث آداب قاضى نوشته اند كه قاضى به محض ورود در شهر بايد در مورد زندانيان مطالعه كند و پرورنده هاى آنها را مورد بررسى قرار دهد تا اگر كسى مدّت زندان او تمام شده يا بدون دليل كافى در زندان مانده است فوراً آزاد شود.

و نيز بعضى از فقها تصريح كرده اند كه وقتى قاضى وارد شهرى مى شود، بايد در همه شهر اعلان كنند كه قاضى در فلان روز به كار زندانيان رسيدگى مى كند هر كسى زندانى دارد در آن روز حاضر شود، و هنگامى كه طرف دعواى زندانى حاضر شد نام زندانيان را يكى بعد از ديگرى مى خوانند و از علّت زندانى شدن او سؤال مى كنند، سپس از طرف دعواى او پرسش مى نمايند، اگر دليل قانع كننده اى بر حبس او بود، او را به زندان باز مى گرداند و اگر مدّعى نداشت، نام او را آشكارا اعلام مى كند تا اگر كسى مدّعى اواست به محضر قاضى بيايد و طرح دعا كند، در غير اين صورت او را آزاد مى سازد.(2)

طرح تاريخى ابويوسف در حمايت از زندانيان

عصر عباسيان از خفقان بارترين دورانهاى تاريخ اسلام بود، و يكى از سندهاى زنده آن گسترش فوق العاده زندانها و فشار بر زندانيان و گرفتن افراد بى گناه به بهانه هاى واهى و شكنجه هاى قرون وسطايى بود.

اخبار وحشتناك اين زندآنهاعلى رغم سانسور شديدى كه در آن عصر حاكم بود تدريجاً به خارج نفوذ كرد و سر و صداى مردم از هر سو بلند شد، مخصوصاً به علماى وقت فشار


1- احكام زندان در اسلام، صحفه 263 ..
2- جواهر الكلام، جلد 10، صفحه 74 ..

ص: 213

آوردند كه براى اين وضع نابسامان فكرى بكنند؛ از جمله كارهاى مثبتى كه در اين رابطه انجام گرفت، طرح ابويوسف فقيه معروف اهل سنّت و شاگرد معروف ابوحنيفه بود؛ هارون الرشيد، خليفه عباسى، براى بستن دهان مردم به ابويوسف پيشنهاد كرد طرحى درباره چگونگى رفتار با زندانيان از نظر اسلام و وفقه اسلامى بنويسد و مخصوصاً در سؤال هارون اين موضوع قيد شده بود كه در مورد افراد خلافكار و شرور و سارقين، هنگامى كه دستگير و زندانى مى شوند؛ آيا لازم است براى آنها غذا تهيّه شود؟ و اگر لازم است آيا بايد از محل زكات باشد يا محل ديگر؟ و به طور كلّى، چگونه بايد با آنها رفتار كرد؟ بديهى است هارون دلش براى زندانيان نسوخته بود فشار افكار عمومى او را مجبور كرد. ابويوسف طرح مشروح و گسترده اى در اين باره تنظيم نمود، و براى خليفه فرستاد و با صراحت آميخته با شجاعت، قسمتهاى زيادى از دستورهاى اسلام را كه توأم با انتقادهايى از وضع موجود بود براى او نوشت، بى آنكه دايره سؤال و جواب را محدود به زندانيان دزد و شرور كند، چه اين كه او به خوبى مى دانست بيشتر زندانيان عبّاسيان، زندانيان سياسى هستند!

اين نامه تاريخى را در دوازده قسمت خلاصه كرده، ذيلًا مى آوريم:

1- هر گاه زندانيان از خود چيزى براى تغذيه ندارند بايد از محل «زكات» (حقّ فقراء) يا بيت المال (حقوق عمومى) تغذيه شوند؛ و تو مختار هستى هر يك از اين دو امر را برگزينى.

2- واجب است براى هر زندانى به مقدار نيازش آذوقه تهيّه شود و هيچ گونه كوتاهى در اين امر جايز نيست!

3- مراقب باش حتّى اگر اسيرى از مشركان گرفته شود مادام كه حكمى درباره او از دادگاه اسلامى صادر نشده، بايد نسبت به او خوش رفتارى شود؛ و وسايل تغذيه او فراهم گردد؛ تا چه رسد به مسلمانى كه به زندان افتاده؛ آيا سزاوار است بگذارند از گرسنگى بميرد؟!

ص: 214

4- اى خليفه! خلفاى پيشين پيوسته درباره زندانيان سفارش مى كردند و وسايل تغذيه و لباس تابستانى و زمستانى آنان را تهيه مى نمودند؛ و نخستين كسى كه پيشگام در اين راه بود اميرمؤمنان على عليه السلام بود، و خلفاى بعد نيز به اين مسأله اهميّت مى دادند.

بعضى از روات حديث براى من نقل كرده اند كه عمر بن عبدالعزيز دستور اكيد داد كه در زندانها هيچ كس را طورى در زنجير نكنند كه قدرت بر نماز ايستاده نداشته باشد؛ اصلًا نبايد كسى شب تا صبح در غل و زنجير باشد، مگر آنها كه خون بى گناهى را ريخته اند!

5- سفارش كن مقدار خوراك زندانيان را به صورت پول نقد در آغاز هر ماه در اختيار آنها بگذارند، زيرا از اين مى ترسم اگر غذا به صورت جنس در اختيارشان گذارده شود مأموران زندان از آن بدزدند! و چيز قابل توجّهى به دست آنها نرسد (ابو يوسف در اينجا فساد حاكم بر زندانهاى بنى عباس را به روشن ترين وجهى بازگو كرده است).

6- يك نفر از افراد مورد اطمينان و اهل خير را مأمور كن تا نام تمام زندانيانى كه از بيت المال تغذيه مى شوند در دفتر ثبت كند، و نزد خود نگاه دارد و در آغاز هر ماه شخصاً به زندان برود و مطابق آن دفتر زندانيان را يك يك، به نام، صدا زند و مخارج او را به دست خودش بدهد؛ و من گمان مى كنم ده دينار براى هر يك نفر در ماه كافى باشد (اگر دينار را به عنوان يك مثقال هيجده نخودى طلا در نظر بگيريم به پول امروز مبلغ هنگفتى مى شود و حتّى با پول آن زمان نيز مبلغ قابل توجّهى بود، انتخاب اين رقم از سوى ابويوسف شايد براى اين است كه اگر از اين هم كمتر بدهند باز مجبور باشند به مقدار نياز آنها بپردازند).

7- شنيده ام گاهى بعضى از زندانيان را در حالى كه به زنجير بسته شده اند در معرض ديد عموم قرار مى دهند؛ تا مردم بر آنها ترحّم كنند و صدقه اى به آنها بپردازند، و از اين طريق پولى براى زندانيان جمع شود از اين كار ناشايست جلوگيرى كن! چرا كه خدا به اين كار راضى نيست؛ من فكر نمى كنم مشركان در مورد اسيران مسلمان چنين رفتارى كنند، پس چگونه ممكن است با مسلمين اين چنين رفتار شود؟ تازه معلوم نيست پولى را كه از

ص: 215

طريق صدقات جمع آورى مى كنند در اختيار خود زندانيان قرار دهند (و اين مصيبت بزرگ ديگرى است).

8- هر گاه كسى در زندان بميرد و خويشاوندانى نداشته باشد بايد وسايل غسل و كفن و دفن او از طريق بيت المال به طور مناسبى فراهم گردد، و نيز بايد بر او به عنوان يك مسلمان نماز بخوانند، آنگاه به خاك سپرده شود.

افراد مورد وثوق به من خبر داده اند كه گاه غريبى در زندان از دنيا مى رود، و جنازه او يك يا دو روز بر زمين مى ماند، تا زندانيان درباره او از مقامات مسئول كسب تكليف كنند، در اين ميان زندانيان براى پايان دادن به اين صحنه غم انگيز در ميان خود پول جمع آورى مى كنند تا به كسى دهند كه او را فقط تا گورستان ببرد، و بى آنكه مراسم غسل و كفن و نماز انجام گيرد او را به خاك بسپارد؛ اين كار دردناكى است كه براى مسلمان، قابل تحمّل نيست!

9- من فكر مى كنم اگر دستور دهى حدود و تعزيرات اسلامى به صورت صحيح عمل شود تعداد زندانيان به حداقل مى رسد؛ زيرا افراد خلافكار مجازات را با چشم خود مى بينند و در روح آنها اثر مى گذارد!

يكى ديگر از علل فزونى تعداد زندانيان اين است كه بسيارى از افراد بعد از آنكه به زندان افتادند فراموش مى شوند و كار آنها تعقيب نمى شود، به عده اى مأموريّت ده؛ كه همه روزه پرونده زندانيان را مورد مطالعه قرار دهند و زودتر به كار آنها رسيدگى كنند؛ اگر مدركى بر ضدّ آنها وجود دارد مجازات شوند و آزاد گردند و اگر ندارد به زندان آنها پايان دهند.

10- مخصوصاً دستور مؤكد صادر كن؛ كه در مجازات خطاكاران راه افراط را نپويند و از حد مجاز اسلامى تجاوز نك؛ ند، به من خبر دادند گاه مأموران تو به صرف اتهام، زندانيان را مى زنند حتّى در مورد بعضى از گناهان 200 تا 300 تازيانه يا بيشتر و كمتر زده اند! اين كارى

ص: 216

است كه در اسلام مجاز نيست (چون تنئ مسلمان احترام دارد وبدون جهت نمى توان آن را آزرده نمود).

11- هر گاه يكى از زندانيان جنايتى مرتكب شده كه بايد قصاص شود؛ و يا عملى انجام داده كه در خور حد و تعزيز است بايد اين احكام اسلامى به زودى در حق او اجرا گردد و بى جهت در زندان نماند، و يا اينكه در مورد قصاص، صاحبان خون عفو كنند و از مجرم بگذرند و در اين صورت نيز بايد فوراً آزاد شود.

12- در موردى كه قصاص ممكن نيست، بايد شخص جانى ديه كامل را بپردازد؛ بعد مقدارى در زندان بماند تا آثار توبه در او ظاهر گردد و در اين هنگام بايد بلافاصله آزاد شود و راه خود را در پيش گيرد.(1) اين نامه تاريخى كه حاكى از طرز فكر و برداشت يك فقيه معاصر عباسيان از احكام اسلام درباره زندانيان است مى تواند به عنوان- مشت نمونه خروار است- سند زنده اى براى تعليمات اسلام در اين زمينه باشد.


1- نقل از كتاب الخراج، صفحه 146، با تلخيص ..

ص: 217

اداره حِسبه و امر به معروف و نهى از منكر

اشاره

اشاره

ارزش هر قانون، بستگى به ميزان اجراى آن دارد؛ بهترين قانونها هنگامى كه اجرا نشود كلماتى بر صفحه كاغذ است و هيچ مشكلى را در جامعه حل نمى كند و ضعيفترين قانونها اگر خوب اجرا شود ممكن است تا حدّى مشكل گشا باشد.

به همين دليل در اسلام و حكومت اسلامى برنامه هاى وسيع و گسترده اى براى اجراى قوانين و جلوگيرى از تخلّفات پيش بينى شده، و اين برنامه ها شامل امور زير است:

1- دستگاه قضائى

2- وظيفه امر به معروف و نهى از منكر

3- مسأله حسبه

در مورد وظايف دستگاه قضائى و اجراى حدود و تعزيرات به اندازه كافى صحبت شد، و اكنون به سراغ مسأله امر به معروف و نهى از منكر و موضوع حسبه مى رويم.

در واقع اجراى حدود و امورحسبيه از شاخه هاى امر به معروف و نهى از منكر است؛ زيرا مى دانيم كه امر به معروف و نهى از منكر داراى سه مرحله است كه دو مرحله آن وظيفه عمومى مردم است به صورت واجب كفايى، و يك مرحله وظيفه حكومت است:

1- امر به معروف و نهى از منكر با قلب يعنى در دل از بديها بيزار و نسبت به خوبيها علاقمند باشد بعضى گفته اند: «منظور از اين مرحله آن است كه آثار انزجار يا علاقه قلبى خود را در چهره يا در عمل به صورت قهر و آشتى ظاهر كند». اين وظيفه همه مردم در

ص: 218

مقابل ترك واجبات و انجام محرّمات است.

2- امر به معروف و نهى از منكر با زبان كه ابتدا با كلمات نرم و ملايم و محبّت آميز و پند و اندرز شروع مى شود و سپس با كلمات تندتر و خشن تر ادامه مى يابد (اين نيز وظيفه عامّه مردم است).

3- امر به معروف و نهى از منكر با دست، يا به تعبيرى ديگر اقدام عملى و گاه قهرآميز در مقابل تاركات واجبات و انجام دهندگان محرّمات باشد؛ خواه از طريق مجازات بدنى يا حبس و زندان؛ و يا كارهاى مشابه ديگرصورت گيرد، و همان گونه كه در مباحث فقهى گفته ايم اين مرحله وظيفه حكومت اسلامى است و امكان ندارد كه به دست مردم داده شود كه موجب هرج و مرج و انواع نابسامانى مى گردد و اين بخش درست همان چيزى است كه به عنوان «وظيفه حسبه» در فقه اسلامى و كلمات فقها و مورّخان اسلام آمده است.

***

با اشاره به قرآن باز مى گرديم و مطلب را دنبال مى كنيم:

1- كُنْتُمْ خَيْرَ امَّةٍ اخْرِجَتْ لِلْناسِ تَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ (1)

2- وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أمَّة يَدْعُونَ الَى الْخَيْرِ وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.(2)

3- لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ اهْلِ الْكِتابِ امَّة قائِمَة يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلَ وَ هُمْ يَسْجُدون- يُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوف وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسرِعُونَ فِى الْخَيْراتِ وَ


1- سوره آل عمران، آيه 110 ..
2- سوره آل عمران، آيه 104 ..

ص: 219

اولئِكَ مِنَ الصّالِحينَ.(1)

4- وَ الْمُؤمِنُونَ وَ الْمُؤمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلياءُ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْروفِ وَ يَنْهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللَّهِ وَ رَسُولَهُ اولئِكَ سَيَرْحَمُهُمْ اللَّهُ انَّ اللَّهَ عَزيز حَكيم/.(2)

5- التّائِبُونَ وَالْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السّائِحُونَ الرّاكِعُونَ السّاجِدُونَ الآمِرونَ بِالْمَعْرُوفِ و النّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ و الْحافِظونَ لِحُدودُ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤمِنينَ (3)

6- الَّذينَ انْ مَكَّنْاهُمْ فِى الارْضِ أقامُوا الصَّلوةَ وَ آتَوُوا الزَّكاةَ وَامَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلّهِ عاقِبَةُ الامُورِ.(4)

7- يا بُنَىَّ اقِمِ الصَّلوةَ وَ أمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انّهُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى ما اصابَكَ انَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الامُورِ.(5)

ترجمه:

1- «شما بهترين امّتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شده ايد (چه اينكه) امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد».

2- «بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى، و امر به معروف و نهى از منكر كنند، و آنها رستگارانند».

3- «آنها (اهل كتاب) همه يكسان نيستند، از اهل كتاب، جمعيّتى هستند كه (به حق ايمان) قيام مى كنند؛ و پيوسته در اوقات شب، آيات خدا را مى خوانند، در حالى كه سجده مى نمايند.- به خدا و روز واپسين ايمان مى آورند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند؛ و در انجام كارهاى نيك، پيشى مى گيرند؛ و آنها از صالحان اند».


1- سوره آل عمران، آيه هاى 113 و 114 ..
2- سوره توبه، آيه 71 ..
3- سوره توبه، آيه 112 ..
4- سوره حج، آيه 41 ..
5- سوره لقمان، آيه 17 ..

ص: 220

4- «مردان و زنان باايمان، ولىّ (و يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف، و نهى از منكر مى كنند؛ نماز را برپا مى دارند؛ و زكات را مى پردازند، و خدا و رسولش را اطاعت مى كنند؛ به زودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مى دهد، خداوند توانا و حكيم است».

5- «توبه كنندگان، عبادت كنندگان، سپاس گويان، سياحت كنندگان، ركوع كنندگان، سجده آوران، آمران به معروف، نهى كنندگان از منكر، و حافظان حدود (و مرزهاى الهى، مؤمنان حقيقى اند)، و بشارت ده به (اين چنين) مؤمنان!»

6- «ياوران الهى كسانى كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را بر پا مى دارند و زكات مى دهند، و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و پايان همه كارها از آن خداوند است!»

7- « (لقمان گفت:) پسرم! نماز را برپا دار، و امر به معروف و نهى از منكر كن، و در برابر مصايبى كه به تو مى سد شكيبا باش كه اينها از كارهاى مهم است!»

تفسير و جمع بندى آيات گام مهمى در طريق اجراى احكام

آنچه در آيات بالا آمد، عمده ترين آيات قرآن مجيد پيرامون وظيفه مهمّ امر به معروف و نهى از منكر است؛ كه ابعاد مختلف آن را نشان مى دهد.

در نخستين آيه دستور امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان يك دستور عام بيان مى كند، و آن را يكى از ويژگيهاى امّت اسلامى مى شمرد؛ نه به اين معنى كه در امتهاى پيشين اصلًا نبوده است؛ بلكه به اين معنى كه در امّت اسلامى به صورت يك اصل اصيل و ركن ركين آمده است؛ و مى فرمايد: «شما بهترين امّتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شديد (چه اينكه) امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد» كُنْتُمْ خَيْرَ امَّةٍ اخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ (1)


1- سوره آل عمران، آيه 110 ..

ص: 221

جالب اينكه از يكسو امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان يكى از ويژگيهايى معرفى مى كند كه سبب شده است؛ اسلام برترين اديان، و امّت اسلامى، امّت نمونه باشند. و از سوى ديگر؛ انجام اين دو وظيفه را مقدّم بر ايمان به خدا ذكر كرده است! و اين نشان مى دهد كه تا اين وظيفه به صورت دو اصل اساسى مردمى در سطح عموم پياده نشود؛ حتّى تضمينى براى تداوم ايمان مردم وجود نخواهد داشت؛ آرى چنين است؛ كه اگر اين دو وظيفه به دست فراموشى سپرده شود، ريشه هاى ايمان در دلها سست، و شاخ و برگ آن پژمرده؛ و سرانجام پايه هاى آن فرو مى ريزد.

ضمناً از اين بيان به خوبى روشن مى شود كه مسلمانان تا زمانى يك امّت ممتاز محسوب مى شوند؛ كه دعوت به سوى نيكى ها و مبارزه با فساد را فراموش نكنند؛ و آن روز كه اين دو وظيفه بزرگ الهى به دست فراموشى سپرده شد نه بهترين امّت اند؛ و نه به سود جامه بشريّت خواهند بود!

آرى مسلمانان هنگامى مى توانند رهبرى امّتها را در جهان داشته باشند، و دنيا از وجود آنان خير و بركت ببيند، كه اين دو وظيفه بزرگ را در سطح عموم اجرا كنند.

به تعبير ديگر فرد فرد امّت اسلامى، بايد در اين امر احساس مسئوليّت كنند، و بر خلاف دنياى امروز كه وظيفه مبارزه با فساد و دعوت به انجام وظيفه را تنها بر عهده گروهى از مأموران دولت مى افكند؛ و بقيّه كاملًا خود را از هر گونه مسؤوليت مبرّا مى دانند؛ و در برابر مسائل اجتماعى بى تفاونت اند، مى گويد: اين يك مسؤوليّت عمومى است كه صغير و كبير و پير و جوان و زن و مرد و عالم و جاهل را شامل مى شود.

تكيه بر كلمه «معروف» و «منكر» (شناخته و ناشناخته) نيز قابل ملاحظه و دقّت است، زيرا از يك سو نشان مى دهد كه واجبات و محرّمات امورى هستند؛ كه عقل و روح انسان به خوبى آنها را مى شناسد، و به واجبات عشق مى ورزد؛ در حالى كه منكرات براى او امورى ناشناخته و مورد تنفّر مى باشند.

ص: 222

از سوى ديگر بديهى است كه اگر اين دو وظيفه فراموش شود، و محيط با منكرات خو بگيرد، و از خوبيها و بديها و معروفها جدا شود، منكر در انظار معروف، و معروف در نظرها منكر مى شود، و اين بزرگترين خسارتى است كه امكان دارد، دامن يك جامعه را بگيرد، همان بلا و بدبختى كه امروز دامان بسيارى از جوامع دنيا را گرفته است كه «معروف» و «منكر» نزد آنها جاى خود را عوض كرده اند!

***

دوّمين آيه ناظر به بخش ديگرى از امر به معروف و نهى از منكر است كه راجع به گروهى از امّت اسلامى است و به تعبير ديگر ويژه حكومت و كارگزاران حكومت است؛ كه مى فرمايد: «بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى كند، و امر به معروف و نهى از منكر نمايد و آنها راستگارانند» وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ امَّة يَدْعُوْنَ الى الْخَيْرِ وَ يأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اولئِكَ المُفْلِحُونَ (1)

هنگامى كه اين ايه در برابر آيه پيشين گذارده شود كه وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را عام و فراگير مى شمرد؛ روشن مى شود كه آن درباره يك مرحله از اين دو وظيفه بزرگ است و اين درباره مرحله ديگرى است، آن مرحله قلب و زبان را مى گويد، و اين مرحله دست و شدّت عمل را، و جالب اينكه رستگارى در اين منحصر به كسانى شمرده شده كه اين دو وظيفه بزرگ را انجام داده اند (توجّه داشته باشيد كه جمله «اولئك هم المفلحون» دلالت بر انحصار دارد).(2) تعبير به «امّة» شايد اشاره به اين نكته است كه در اين بخش از امر به معروف و نهى از


1- سوره آل عمران، آيه 104 ..
2- اين كه بعضى« من» را در آيه زائده يا براى بيان گرفته اند و مفهوم آيه را شامل همه مؤمنان مى دانند مخالف ظاهر ايه است، بلكه ظاهر اين است كه« من» براى تبعيض بوده باشد، يعنى گروهى از شما بايد اين وظيفه را انجام دهد. و نيز اينكه بعضى گفته اند« من» تبعيضيه براى واجب كافى است آن نيز خلاف ظاهر آيه است چرا كه واجب كفايى بر همه واجب است منتهى نوع وجوب آن با واجب عينى تفاوت دارد( توضيح بيشتر در اين زمينه، در علم اصول داده شده است)..

ص: 223

منكر بايد كار به صورت گروهى و توأم با برنامه ريزى و سازماندهى صورت گيرد، و مى دانيم كارهايى كه جنبه شدّت عمل دارد و به دست حكومت انجام مى شود بدون اين دو امر ممكن نيست.

پايان آيه به خوبى گواهى مى دهد كه هر گونه فلاح و رستگارى در دنيا و آخرت، در فرد و جامعه در سايه انجام اين دو وظيفه بزرگ است.

***

در سوّمين آيه اشاره به نكته لطيف ديگرى در زمينه اين دو وظيفه بزرگ مى كند كه از توجّه به شأن نزول آن روشن مى شود.

در شأن نزول اين آيه گفته اند كه: گروهى از دانشمندان و اخيار يهود، اسلام آوردند و به صفوف مسلمين پيوستند، سران يهود از اين جريان بسيار ناراحت شده و براى تحقير اين گروه گفتند: فقط جمعى از اشرار ما به اسلام گرويدند، و اگر آنها افراد درستى بودند آيين نياكان خود را ترك نمى گفتند!

آيه فوق به آنها پاسخ مى دهد آنها (اهل كتاب) همه يكسان نيستند: «جمعى از آنها قيام به حق و ايمان و اطاعت خدا مى كنند و پيوسته در اوقات شب، آيات خدا را مى خوانند در حالى كه سجده مى كنند- به خدا و روز قيامت ايمان دارند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و در انجام كارهاى نيك بر يكديگر پيشى مى گيرند و آنها از صالحانند»- لَيْسُوا سَوَاءً مِنْ اهْلِ الْكِتابِ امَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللَّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ- يُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمَ الآخِرى وَ يأمُروُنَ بِالْمَعْرُوف وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِى الْخَيْراتِ وَ اولئِكَ مِنَ الصّالِحينَ (1)

در اينجا ويژگى صالحان اهل كتاب را كه به اسلام گرويده اند در سه چيز خلاصه مى كند:


1- سوره آل عمران، آيه هاى 113 و 114 ..

ص: 224

ايمان به مبدأ و معاد، و سپس امر به معروف و نهى از منكر، و در پايان پيشى گرفتن در انجام كارهاى نيك، اين نشان مى دهد كه بعد از ايمان به خدا و روز قيامت، امر به معروف و نهى از منكر بارزترين نشانه صالحان است و ريشه همه خيرات نيز در آن نهفته شده است.

در چهارمين آيه، نخستين ويژگى مؤمنان را امر به معروف و نهى از منكر شمرده؛ و حتّى بر پا داشتن نماز و اداى زكات و اطاعت خدا و پيامبر به دنبال آن آمده است! و اين نشان مى دهد كه اگر اين دو وظيفه بزرگ اجرا نشود، اساس عبادت و اطاعت و بندگى خدا به خطر مى افتد.

مى فرمايد: «مردان و زنان با ايمان (يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، نماز را برپا مى دارند، و زكات را مى پردازند، و خدا و رسولش را اطاعت مى كنند، خداوند به زودى آنها را مشمول رحمت خود قرار مى دهد، خداوند توانانا و حكيم است» وَالْمُؤمِنُونَ وَالْمُؤمِناتُ بَعْضُهُمْ اوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ انَّ اللَّهَ عَزيز حَكيم (1).

در تفسير جمله «بَعْضُهُم اوْلِياءُ بَعْضٍ»، احتمالات متعدّدى داده شده؛ از جمله اينكه: آنها در ايمان به خدا و مبانى اسلام با يكديگر هماهنگ اند، و ديگر اينكه يكديگر را در امور دين و دنيا يارى مى دهند، و سوّم اينكه آنها با تعليم و تربيت ديگران را به سوى مدارج عالى كمال رهنمون مى كنند، روشن است كه اين تفسيرهاى سه گانه منافاتى با هم ندارد و مى تواند در مفهوم آيه جمع باشد، زيرا ولايت در آيه به صورت مطلق آمده و پيوند مؤمنان را با يكديگر در ابعاد مختلف شامل مى شود.

***

در پنجمين آيه بعد از ذكر تجارت پر سودى كه مؤمنان راستين در امر جهاد با خدا


1- سوره توبه، آيه 71 ..

ص: 225

دارند كه جان و مال خود را به بالاترين بها يعنى بهشت برين الهى معاوضه مى كنند و بعد از ذكر اين نكته كه خداوند اين معامله پر سود را به آنها تبريك مى گويد و پيروزى بزرگ و فوز عظيم مى شمرد، اوصاف آنها را در نُه چيز خلاصه كرده، و مى فرمايد:

«آنها توبه كنندگان، عبادت كنندگان، سپاس گويان، سياحت كنندگان، (كسانى كه در ميان كانونهاى عبادت الهى رفت و آمد دارند و يا در ميان ميدانهاى جهاد در رفت و آمدند) سجده كنندگان، ركوع كنندگان، آمران به معروف و نهى كنندگان از منكر، و حافظان حدود و (مرزهاى الهى)، هستند و بشارت به اين گونه مؤمنان بده!»: التّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السّائِحُونَ الرّاكِعُونَ السّاجِدونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ والنّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحافِظونَ لِحُدودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤمِنينَ (1)

در واقع شش وصفى كه در آغاز قرار گرفته، اشاره به مراحل عبادت و اطاعت و بندگى آنهااست، و سه وصف اخير (امر به معروف و نهى از منكر و حفظ حدود الهى) اشاره به مبارزات اجتماعى آنها در طريق تحكيم مبانى حقّ و عدالت و اجراى احكام الهى مى باشد، و به دنبال همه اينها بشارت الهى به صورت مطلق آمده است.

به تعبير ديگر شش وصف اوّل ناظر به رابطه خلق و خالق است؛ و سه وصف اخير ناظر به رابطه خلق با يكديگر مى باشد؛ و اين بشارت كه در آخر آمده هم سعادت دنيا را شامل مى شود و هم آخرت را.

***

در ششمين آيه به بُعد ديگرى از اين مسأله اشاره مى كند كه بعد حكومتى آن است و به تعبير ديگر، يكى از وظايف مهمّ حاكمان اسلامى را امر به معروف و نهى از منكر مى شمرد؛ و مى فرمايد: الَّذين انْ مَكَّنّاهُمْ فِى الارْضِ أقاموا الصَّلوةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَامَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ


1- سوره توبه، آيه 112 ..

ص: 226

نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الامُورِ:(1)

« (ياوران خدا) كسانى هستند كه هر گاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند؛ و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند و پايان همه كارها از آن خدااست.»

در واقع وعده يارى خداوند كه در آيه قبل آمده است وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ (2) مربوط به اين گونه افراد است كه وقتى به قدرت مى رسند و حاكميّت در زمين پيدا مى كنند؛ نه تنها خودشان نماز مى خوانند؛ بلكه نماز همه جا برپا مى دارند و اقامه مى كنند، به علاوه حقوق مستمندان را به آنها مى رسانند؛ و سپس در سطح گسترده به امر به معروف و نهى از منكر مى پردازند.

اگر چه بعضى چنين پنداشته اند كه منظور از آيه فقط گروه مهاجران است، ولى پيدااست كه آيه شريفه مفهوم گسترده اى دارد و همگان را تا دامنه قيامت در بر مى گيرد.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه قرآن مجيد معمولًا در مورد نماز خواندن، تعبير به اقامه مى كند كه به معنى برپاداشتن است جز در مورد منافقان كه تعبير به قيام شده نه اقامه: اذا قامُوا الَى الصَّلوةِ قامُوا كُسالى (3)

اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه مؤمنان حقيقى، نه تنها خود نماز مى خوانند بلكه تلاش مى كنند كه نماز در تمام جامعه برپا شود، بعضى نيز گفته اند اشاره به آن است كه نه تنها ظاهر نماز را به جا مى آورند بلكه سعى مى كنند محتوا و حقيقت نماز را با تمام شرايط صحّت و كمال، بر پا دارند (جمع ميان اين دو معنى نيز مشكلى ندارد).


1- سوره حج، آيه 41 ..
2- سوره حج، آيه 40 ..
3- سوره نساء، 142 ..

ص: 227

در هفتمين و آخرين ايه به نكته ديگرى درباره امر به معروف و نهى از منكر برخورد مى كنيم و آن اينكه اين دو دستور مهم، تنها در اسلام نبوده، بلكه در امم پيشين نيز بر آن تأكيد شده است، (هر چند در اسلام شكل گسترده تر و اساسى تر به خود گرفته باشد).

از زبان لقمان آن مرد دانشمند حكيم چنين نقل مى كند: «پسرم! نماز را برپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن، و در برابر مصايبى كه به تو مى سد شكيبا باش كه اينها از امور مهم و اساسى است»! يا بُنَىَّ اقِمِ الصَّلوةَ وَ أمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى ما اصابَكَ انَّ ذلكَ مِنْ عَزْمِ الامُورِ.(1)

در اينجا رمز پيروزى انسان چهار چيز شمرده شده است: «برپا داشتن نماز، امر به معروف و نهى از منكر، و استقامت و صبر و شكيبايى».

جمله انَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الامُورِ (اين از امور مهمّه است) ممكن است اشاره به خصوص صبر و استقامت باشد كه در آخر قرار گرفته و نيز ممكن است شامل هر چهار اصل شود.

اين نكته نيز شايان دقّت است؛ كه مقارنه صبر با مسأله امر به معروف و نهى از منكر، اشاره به رابطه نزديك اين دو مى باشد؛ زيرا انجام اين دو وظيفه بزرگ الهى گاه با شدائد و مشكلاتى همراه است، و جز با صبر و استقامت نمى توان به آنها دست يافت، و نيز اين دو با نماز هم رابطه نزديك دارد؛ زيرا مى دانيم نماز نهى از فحشاء و منكر مى كند، يا به تعبير ديگر پايه اصلى امر به معروف و نهى از منكر است انَّ الصَّلوةَ تَنْهى عَنِ الفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ.(2)

***

امر به معروف ونهى از منكردر روايات اسلامى

در روايات اسلامى نيز تأكيدهاى فوق العاده اى درباره اين دو وظيفه مهم ديده مى شود


1- سوره لقمان، آيه 17 ..
2- سوره عنكبوت، آيه 45 ..

ص: 228

و آن را ضامن اجراى تمام فرائض الهى، و سبب امنيّت و آبادى و سبب گسترش عدالت مى شمرد.

1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنْ امَرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهى عَنِ الْمُنْكَرِ فَهُوَ خَليفَةُ اللَّهِ فى ارْضِهِ، وَ خَليفةُ رَسُولِ اللَّهِ، وَ خَليفَةُ كِتابِهِ»: «كسى كه امر به معروف و نهى از منكر كند جانشين خداوند در زمين، و جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله و كتاب اواست»(1) يعنى دقيقاً كار آنها را انجام مى دهد.

2- در حديث ديگرى از آن حضرت، تعبير گوياترى ديده مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر منبر بود؛ مردى عرض كرد يا رسول خدا! «مَنْ خَيْرُ النّاسِ؟»: «چه كسى از همه مردم بهتر است»؟! فرمود: «آمَرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاتْقاهُمْ لِلّه، و ارْضاهُمْ: «كسى كه از همه بيشتر امر به معروف و نهى از منكر كند و از همه باتقواتر و خشنودتر به رضاى الهى باشد».(2) 3- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: لَتَأمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ اوْ لَيَعُمَّنَّكُمْ عَذابُ اللَّهِ»: «به يقين همگى بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و گر نه به طور قطع عذاب الهى شما را فرا مى گيرد».(3) 4- در حديث معروفى، نيز از على عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «وَ ما اعْمالُ الّبِرِّ كُلِّها وَالْجِهادُ فى سَبيل اللَّهِ عِندَ الامْرِ بالْمَعْرُوفِ وَالنَّهى عَنِ الْمُنْكَرِ الّا كَنَفْثَةٍ فى بَحْرٍ لُجّىٍ»: «تمام اعمال نيك و حتّى جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهى از منكر، همچون آب دهان است در برابر يك درياى پنهاور».(4) 5- و بالاخره امام باقر عليه السلام در يك بيان كوتاه و گويا، فلسفه امر به معروف و نهى از منكر را چنين بيان فرموده است: «انَّ الامْرَ بَالْمَعْروفِ وَالنَّهىَ عَنِ الْمُنكَرِ فَريضَة عَظيمَة بِها تُقامُ الْفرائِضُ وَ تَأمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تُحِلُّ المَكاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تَعْمُرُ الارضُ وَ يُنْتَصَفُ مِنَ


1- مجمع البيان، ذيل آيه 104 آل عمران، جلد 2، صفحه 484 ..
2- همان مدرك ..
3- وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 407، حديث 12، باب 3 از ابواب امر به معروف و نهى از منكر ..
4- نهج البلاغة، كلمات قصار، كلمه 374 ..

ص: 229

الاعْداءِ وَ يَسْتَقيمُ الامْرُ»: در اين عبارت كوتاه به هفت فلسفه از فلسفه هاى اين دو فريضه عظيم الهى اشاره شده است: «امر به معروف و نهى از منكر فريضه بزرگ اليه است كه بقيّه فرايض به وسيله آن برپا مى شود، به وسيله اين دو، راه ها امن و امان مى گردد، كسب و كارها حلال مى شود، حقوق مظلومان به آنها مى رسد، زمين ها آباد مى گردد، از دشمنان انتقام گرفته مى شود، و كارها رو به راه مى گردد».(1) و در اين زمينه آنقدر احاديث از پيشوايان اسلام نقل شده كه اگر گرداورى شود كتاب مستقلّى را تشكيل مى دهد.

***

در اينجا توجّه به اين نكته ضرورى به نظر مى رسد:

1- بهترين نوع حكومت، حكومتى است كه همه مردم در آن سهيم و شريك باشند، و به تعبير ديگر پايه هاى آن بر دوش عموم مردم باشد؛ امر به معروف و نهى از منكر در واقع تعميم مسأله حكومت، و تثبيت مشاركت عموم، در آن است؛ زيرا از اين طريق جلو بسيارى از تخلّفات گرفته مى شود و مردم به انجام وظايف فردى و اجتماعى آشنا مى گردند، و با توجّه به اينكه هميشه تعداد مأموران ويژه مبارزه با تخلّفات (مانند پليس و نيروى انتظامى) در برابر افرادى كه بيم تخلّف از آنها مى رود بسيار اندك است، اهميّت اين وظيفه اسلامى روشن تر مى گردد؛ چرا كه تنها از اين طريق است كه مى توان به وضع جامعه سرو سامان داد؛ و تا حدّ وسيع، جلو تخلّفات را گرفت.

دستورى كه مى گويد: اگر در درون خانه، فرزند تخلّفى كند پدر و مادر در برابر او مسئول اند، و اگر پدر و مادر مرتكب خلافى شوند؛ فرزند بالغ در برابر آنها مسئوليتى دارد، و نيز اگر در شرق عالم عالم گناهى واقع شود، و در غرب جهان كسى باشد كه بتواند به


1- وسائل الشيعه، جلد 1، صفحه 395، حديث 6، باب 1 ..

ص: 230

نحوى از آن جلوگيرى كند، و نكند در آن سهيم خواهد بود، بى شك تأثير بسيار عميق و گسترده اى در پيشگيرى از گناه و دعوت به انجام وظايف و مسئوليتها دارد.

اين در حالى است كه در جهان امروز، و در تمام حكومتهاى الحادى مسؤوليّت جلوگيرى از تخلّفات و مفاسد تنها به عهده گروه كوچك خاصّى گذارده شده، و به همين دليل كاربرد آن بسيار محدود و كم است.

و از اينجا عظمت و اهميّت اين دستور مهمّ اسلامى از يكسو، و مردمى بودن حكومت اسلام از سوى ديگر روشن مى شود. ولى اين به آن معنى نيست كه عموم مردم مانند يك پليس عمل كنند؛ بلكه وظيفه آنها در حدّ دعوت به نيكى ها و مبارزه با بدى ها از طريق نصيحت و اندرز و گاه هم دورى كردن و قطع رابطه نمودن از فاسدان و مفسدان است.

2- در بحث تعزيرات به اين نكته اشاره شد كه آنها بخشى از حكم گسترده «امر به معروف و نهى از منكر» هستند، همان بخشى كه تنها در اختيار حاكم شرع مى باشد، و ديگران حق دخالت در آن را ندارند، و همان گونه كه در آنجا آمده، تعزير به معنى جلوگيرى و بازداشت از گناه يا ادامه و تكرار آن است، و در اين راه بايد از قاعده «الَاسْهَلُ فَالاسْهَلُ» (ملايم و ملايمتر) استفاده كرد يعنى هميشه از مراحل ساده تر بايد آغاز نمود، اگر مؤثّر نيفتاد به مراحل پيچيده تر و خشن تر پرداخت.

تذكّرات دوستانه، سرزنش هاى ملايم، سرزنش هاى شديدتر، بى اعتنايى و قطع رابطه، و سرانجام زندان و شلّاق و جريمه هاى مالى، توبيخ هاى اجتماعى و مانند آن، اينها مراحلى است كه در راه تعزيز انجام مى شود، يا به عبارت ديگر مصاديق مختلف امر به معروف و نهى از منكر است.

به همين دليل در مباحث فقهى در بحث حدود و تعزيرات براى اثبات مشروعيّت تعزير روى ادلّه امر به معروف و نهى از منكر، تكيه شده است.

3- تأثير دو وظيفه الهى «امر به معروف» و «نهى از منكر» در تأمين عدالت اجتماعى و

ص: 231

اجراى قوانين و مبارزه با منكرات و كم شدن جنايات و زندانيان و كمك به پيشرفت فرهنگ اجتماعى غير قابل انكار است؛ و تجربه نشان داده است جامعه اى كه اين دو وظيفه را به طور صريح و آگاهانه انجام دهد بسيار پاك و در امن و امان خواهد بود، و اگرآنها كه اين دو را به فراموشى بسپرند و در برابر تخلّفات و نابسامانى ها و گناهان بى تفاوت بمانند، گرفتار عواقب شومى مى شوند، و فساد حتّى به داخل خانه و كاشانه آنها كشيده مى شود، و در چنين اجتماعى هيچ كس در امنيّت نخواهد بود، و درست همان گونه كه در حديث پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله آمده، بلا و عذاب الهى دامان آنها را خواهد گرفت، و به گفته اميرمؤمنان على عليه السلام در اين حال دعاى نيكانشان نيز، براى حلّ مشكلات و دفع بلاها به اجابت نخواهد رسيد «فيُوَلّى عَلَيْكُمْ شِرارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ يُسْتَجابُ لَكُمْ».(1)

4- امر به معروف و نهى از منكر چنانكه مى دانيم؛ عمدتاً از كار فرهنگى شروع مى شود، بنابراين تمام رسانه هاى گروهى و تمام تبليغات سمعى و بصرى كه به نحوى براى بالا بردن سطح آگاهى مردم و توجّه آنها به نيكى ها و پاكى ها و اخلاق انسانى و اصول فضيلت و بيزارى از فساد، سرو كار دارند، همه آنها در دايره امر به معروف و نهى از منكر جاى مى گيرند؛ و حتّى مراكز آموزش و پرورش و علوم عالى كه نوجوانان و جوانان را با اصول اعتقادى صحيح و موازين انسانى و قوانين و آداب اجتماعى، آشنا مى سازد و در تعليم و تربيت آنها گام بر مى دارد؛ نيز در اين دايره جاى دارد؛ چرا كه همه اين امور مى توانند در امر به معروف و نهى از منكر سهيم باشند، بنابراين نقش اين مراكز در پياده كردن اين دو اصل مهمّ اجتماعى روشن مى شود.

اين نكته نيز حائز اهميّت است كه معمولًا امر به معروف و نهى از منكر به عنوان دو بخش از فروع دين شمرده مى شود؛ ولى از يك نظر دامنه آن چنان گسترده است كه بخش عظيمى از اصول اعتقادات را در بر مى گيرد؛ چرا كه همه آنها در اين مسير موثّر و كاراسزند


1- نهج البلاغة، نامه 47 ..

ص: 232

و از طريق تحكيم پايه هاى عقايد با مفاسد مبارزه مى شود، همچنين عبادات نيز مقدّمه اى براى آن ست.

5- بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، امر به معروف و نهى از منكر يك وظيفه تعبّدى نيست بلكه يك فلسفه روشن عقلى دارد. (دقّت كنيد).

توضيح اينكه: با توجّه به پيوندهاى اجتماعى و اينكه هيچ كار خوب و بدى در جاعه انسانى به نقطه خاصّى محدود نمى شود، بلكه هر چه باشد به بخشهاى ديگر نيز سرايت مى كند، و يك كار بد مانند آتش است كه اگر مهار نشود پيوسته مناطق تازه اى را در كام خود فرو مى برد و خاكستر مى كند، مبارزه با فساد يك حقّ اجتماعى است.

بهترين تعبير براى اين مطلب همان است كه در حديث معروف نبوى آمده است: «يك انسان گناهكار در ميان جماعت مردم همانند فرد نا آگاهى است كه با گروهى سوار كشتى شده و به هنگامى كه شكتى در وسط دريا قرار مى گيرد، تبرى بداشته و به سوراخ كردن جايگاه خود مى پردازد، هر كس به او اعتراض مى كند مى گويد من در سهم خود تصرّف مى كنم و به شما مربوط نيست! به يقين اين يك حرف احمقانه است، اگر ديگرا او را از اين اين عمل خطرناك باز ندارند، طولى نمى كشد كه همگى غرق مى شوند».(1) از اينجا روشن مى شود كه امر به معروف و نهى از منكر دخالت در زندگى خصوصى ديگران نيست، بى شكر اسلام دخالت در زندگى خوصوى ديگران و تجسّس در اين امور را حرام مى شمرد و قرآن مجيد ناطق به آن است (سوره حجراتة. ولى محدوده امر به معروف و نهى از منكر ناهنجاريهاى آشكار اجتماعى است كه در سرنوشت جامعه دخالت دارد، و سرنوشتها در آنجا به هم گره خورده است و تخلّف و انحراف در هر يك از افراد در كلّ جامعه اثر مى گذارد.

بنابراين هيچ كس حق ندارد در اين گونه مسائل به كسانى كه امر به معروف و نهى از


1- تفسير ابوالفتوح رازى، جلد 3، صفحه 142 ..

ص: 233

منكر مى كنند بگويد به شما چه مربوط است؟! چون پاسخش اين است؛ كه به همه ما مربوط است زيرا سرنوشت ما به يكديگر پيوسته است.

آيا در برابر هجوم بيمارى هاى واگيردار، هنگامى كه دولت مأموران خود را براى زدن واكسن بسيج مى كند كسى حق دارد بگويد: به شما چه مربوط است؟ من بيمار مى شوم و جان من به خطر مى افتد؛ بگذاريد بيفتد؛ چرا در زندگى شخصى من دخالت مى كنيد؟

همه به او جواب مى دهند سلامت تو از سلامت ديگران جدا نيست، و بيمارى تو سبب بيمارى ديگران مى شود، و به همين دليل به ما مربوط است؛ و به همه مربوط است، بنابراين بايد قبول كرد انجام اين دو وظيفه از آثار زندگى گروهى انسان ها و از حقوق و واجبات اجتماعى محسوب مى شود.

اين بود فشرده اى از برنامه امر به معروف و نهى از منكر و نقش آن در پيشرفت اهداف حكومت اسلامى.

تشكيلات حسبه و محتسب در حكومت اسلامى

اين بحث به بحث امر به معروف و نهى از منكر كاملًا مربوط است و در واقع شاخه اى از آن محسوب مى شود؛ زيرا همان گونه كه اشاره كرديم امر به معروف دو شاخه دارد، شاخه عمومى، كه همه مردم را در بر مى گيرد و شاخه خصوصى، كه مخصوص حكومت است؛ در اين مرحله ممكن است شدّت عمل لازم باشد و اين كار توده مردم نيست، بلكه مأموران كارآزموده حكومت بايد اين وظيفه را بر عهده بگيرند، و اين اساس «حسبه» را تشكيل مى دهد.(1) توضيح اينكه: «حسبه» در لغت اسم مصدر از مادّه «احتساب» است، و چنانكه ارباب لغت گفته اند به معنى تسليم و صبر در برابر مشكلات براى طلب اجر الهى است و همچنين كوشش در انجام اعمال خير براى تحصيل ثواب است، و از آنجا كه اين بخش از امر به


1- التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، جلد 2، ماده حسب ..

ص: 234

معروف و نهى از منكر، تلاش و كوششى در راه اطاعت خداوند و مبارزه با منكرات، براى جلب رضاى الهى محسوب مى شود، آن را «حسبه» ناميده اند.

در كتاب التحقيق درباره معنى اصلى ماده حسب مى گويد: «اين واژه در اصل به معنى رسيدگى كردن و نظر و دقّت به قصد آزمايش و امتحان مى باشد».

اين تفسير مناسبت زيادى با كار محتسب دارد؛ كه از بخش هاى مختلف جامعه خبر مى گيرد و سركشى و رسيدگى مى كند؛ و هر حركتى را زير نظر گرفته در صورت انحرافى بودن تذكّر مى دهد؛ و اگر مفيد واقع نشد با قدرت با آن مقابله مى كند.

اداره حسبه در دوران خلفا، يكى از ادارات معروف بود كه بر كار كسبه و تجّار و كشاورزان و توده هاى مردم از نظر تخلّفات و منكرات نظارت مى كرد، و محتسبان هر جا كار خلافى مى ديدند، مرتكب يا مرتكبين را نهى مى كردند؛ و اگر مؤثّر نمى افتاد او را در همان جا مجازات مى نمودند، يا دستگير كرده تحويل قاضى و زندان مى دادند.

به عقيده بعضى ريشه اين مسأله به عصر پيامبر صلى الله عليه و آله باز مى گردد كه او خود كار محتسب را انجام مى داد، و گاه در غياب خويش فردى را براى اين منظور انتخاب مى كرد، ولى بايد قبول كرد كه به كار گرفتن اين واژه در آن عصر و زمان و حتّى در بسيارى از كلمات فقهاى پيشين معمول نبوده؛ و به نظر مى رسد كه اين واژه نخست در عصر خلفاى اموى و عبّاسى براى شاخه امر به معروف و نهى از منكر انتخاب شده است.

به هر حال اخبارى كه از عصر پيامبر صلى الله عليه و آله به دست ما رسيده نشان مى دهد كه هر چند كمله حسبه با معنى و مفهوم امروز آن، در آن عصر، متداول نبوده؛ وليكن مفهوم واقعى آن يعنى نظارت بر مسائل اجتماعى ازسوى حكومت اسلامى كاملًا مراعات شده است، و گاه پيامبر صلى الله عليه و آله اين وظيفه را به بعضى از افراد واگذار مى كرده و گاه شخصاً آن را انجام مى داده است.

از جمله در حديثى مى خوانيم پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله سعيد بن سعيد بن عاص را بعد از فتح

ص: 235

مكّه مأمور بازار مكّه نمود تا بر امر خريد و فروش صحيح و عادلانه نظارت كند «اسْتَعْمَلَ رَسُولُ اللَّهِ سَعيدَبْنَ سَعيدِ بْنِ الْعاص بَعْدَ الْفَتْحِ عَلى سُوقِ مَكَّةِ».(1)

حتى از بعضى از روايات استفاده مى شود كه بعضى از زنان، در امور مربوط به زنان (مسائل حجاب و امثال آن) نظارت داشتند، از جلمه زنى به نام «سحراء» دختر نهيك (2) كه عصر پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرده مأمور اين كار بود، در بازارها گردش مى كرد و امر به معروف و نهى از منكر مى نمود، هر چند بعضى گفته اند كه او در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور اين كار نشد، بلكه در عصر خليفه دوّم بود.(3) و در بسيارى از مواقع شخص پيامبر صلى الله عليه و آله اين وظيفه مهم را بر عهده مى گرفت به خصوص در مسائل مربوط به احتكارو تقلّب و غشّ در معامله و مانند آن خود حضرت نظارت مى كرد از جلمه در حديثى مى خوانيم: «انَّ رَسُولَ اللَّه صلى الله عليه و آله مَرَّ بِالُمحْتَكِرينَ فَامَر بِحُكْرَتِهِمْ ان تُخْرَجَ الى بُطُونِ الاسْواقِ، وَ حَيْثُ تَنْظُرُ الابْصارِ الَيْها»: «پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از محل جمعى از محتكران عبور كرد، دستور داد آنچه را احتكار كرده بودند به درون بازارها در مقابل چشم مردم بياورند»(4) مردم پيشنهاد كردند تعيين نرخى براى آنها كند، پيامبر صلى الله عليه و آله از تعيين نرخ خوددارى فرمود.

در حديث ديگرى آمده است پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از كنار مردى مى گذشت كه طعام خوب و بد را با هم آميخته بود، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «چرا اين كار را كردى؟ عرض كرد:" هدفم اين بود همه به فروش برود"، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:" مَيِّزْ كُلِّ واحِدٍ مِنْهُما عَليحِدّة، لَيْسَ فى دينِنا غِشّ!":

هر كدام را جدا كن (و قيمت جداگانه اى براى هر يك بگذار) در دين و آيين ما تقلّب نيست"»!(5)


1- التّراتيب الادرايّه نوشته كتّانى، جلد 1، صفحه 285( او اين روايت را از عبدالبر از استيعاب نقل مى كند) ..
2- نهيك( بر وزن شريك در اصل به معنى شتر قوى و شمشير برنده است و به افراد قاطع نيز گفته مى شود)..
3- همان مدرك ..
4- وسائل، جلد 12، صفحه 317، حديث 1 باب 3 ..
5- كنز العمال، جلد 4، صفحه 159 ..

ص: 236

در عهدنامه مالك اشتر نيز آمده است كه امام به آن حضرت دستور داد:

«امْنَعْ مِنَ الاحْتِكارِ فَانَّ رَسُولْ اللَّهِ صلى الله عليه و آله مَنَعَ مِنْه، وَلْيَكُنْ الْبَيْعُ بَيْعاً سَمِعاً بِموازينَ عَدْلٍ، وَ اسْعارٍ لاتُجْحِف بِالْفَريقَيْنِ مِنَ الْبائِعِ وَ الْمُبْتاعِ، فَمَنْ قارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيِكَ ايّاهُ، فَنكِّلْ بِهِ وَ عاقِبْهُ فى غَيْرِ اسْرافٍ»:

«از احتكار به شدّت جلوگيرى كن كه رسول خدا از آن منع فرمود، و بايد معاملات با شرايط آسان صورت گيرد، با موازين عدل و نرخهايى كه نه به فروشنده زيان رساند و نه به خريدار؛ و هر گاه كسى پس از نهى تو از احتكار، به آن دست زند او را مجازات كن، مجازاتى كه بيش از حدّ نباشد».(1) و نيز در حالات على عليه السلام مى خوانيم كه شخصاً امور مربوط به حسبه را بر عهده مى گرفت، گاه از بازار قصابان مى گذشت و آنها را از اعمال خلاف نهى مى كرد.(2) و گاه بر كار ماهى فروشان نظارت مى كرد و آنها را از فروش ماهيان حرام جلوگيرى مى فرمود.(3) ولى با گذشت زمان، مسأله حِسبه گسترش يافت و تدريجاً به صورت يك اداره مهم و گسترده و وسيع درآمد، و مأموران آن به نام «مُحتسب» در كوچه و بازار و شوارع بزرگ، شب و روز به گشت زنى مشغول بودند و بر مسائل مختلف اجتماعى، نظارت داشتند و متخلّفان را گاه در محل مجازات مى كردند و گاه دستگير نموده نزد قاضى مى فرستادند (مانند كار مأموران راهنمايى امروز).

دايره «حسبه» آن قدر وسيع بود كه جرجى زيدان نويسنده معروف تاريخ تمدّن اسلام مى نويسد: حسبه يك منصب دينى مانند منصب قضاوت است، و محتسب بر امور منكرات، نظارت، و به مقدار لازم تعزير و تأديب مى كند، و مردم را به رعايت مصالح عامّه در شهرها وادار مى سازد، مانند: «جلوگيرى از سدّ معبر، جلوگيرى از باربرها و صاحبان كشتى از اينكه


1- نهج البلاغه، نامه 53 ..
2- كنز العمال، جلد 4، صفحه 158 ..
3- وسائل، جلد 16، صفحه 332 ..

ص: 237

بيش از حدّ بر مركب خود حمل كنند- و سبب ضايعاتى بر مركب يا اموال گردند-، و نيز دستور مى دهد ديوارهاى سست و خطرناك را ويران كنند، و هر چيزى كه ممكن است به رهگذران آسيب برساند از جادّه ها بردارند، و نسبت به مسأله تقلّب و تدليس در كسب و كار و پيمانه و وزن، نظارت كرده؛ و از هر گونه اجحاف و تعدّى جلوگيرى كنند.

اين امر در اصل از وظايف قاضى بود، ولى به خاطر اين كه قاضى عملًا نمى توانست همه اين كارها را انجام دهد آن را جدا ساخته و به صورت وظيفه مستقلّى در آوردند ....

رياست اين امر حتماً بايد بر عهده فرد صالح و موجّى مى بود؛ زيرا يك خدمت دينى محسوب مى شد (و بدون چنين موقعيّتى قادر بر انجام وظيفه نبود).

رئيس امور حسبه نيز نمايندگانى براى خود جهت رسيدگى به ساير مناطق تعيين مى كرد؛ او مى توانست هر روز در مساجد مهم بنشيند، و نايبان او در بازارها بر امور پيشه وران و صاحبان مشاغل مختلف نظارت كنند.

در مصر رئيس امور حسبه يك روز در مسجد جامع قاهره، و در روز ديگر در مسجد فسطاة جلوس مى نمود و نمايندگان خود را به كوچه و خيابانها مى فرستاد؛ تا بر وضع گوشت و مراكز طبخ غذا نظارت كنند، و نسبت به مقدار بارهايى كه بر چهارپايان حمل مى كردند، همچنين به كسى اجازه ندهند كه بيش از مقدار طاقت آنها بر آنها حمل كند، سقّاهاى آب را دستور مى دادند كه روى ظروف آب را بپوشانند، و مقدار ظرفيّت هرظرف آب را كه 24 دلو بود رعايت كنند، و شلوارهاى زرد كوتاه براى حفظ بدن خود بپوشند، و به معلّمان مكتب ها و مدارس هشدار مى دادند كه كودكان محصّل را باضرب شديد مجازات نكنند، و در جاى خطرناك نزنند، و همچنين معلّمان توده مردم دستور مى دادند كه به آنها هشدار دهند از فريب فرزندان بپرهيزند.

و نيز محتسب بر امر اداره عيار (محل ضرب سكّه ها) نظارت مى كرد (تا سكّه هاى تقلّبى و خارج از عيار لازم نسازند).

ص: 238

در اندلس اين منصب را «خطَّةُ الاحْتِسابِ» مى ناميدند و سرپرست آن يك نفر قاضى بود، و معمول بود كه شخصاً سوار مى شد و در بازارها گردش مى كرد، و مأموران و اعوانش با او بودند، و ترازوى مخصوصى كه نانها را با آن وزن مى كردند، در دست يكى از اعوان او بود؛ تا اگر نان از حدّ معمول سبك تر باشد، فروشنده را مجازات كند و همچنين لازم بود در مغازه قصّابى بر روى گوشت ورقه اى باشد كه قيمت آن را نشان دهد، تا قصاب نتواند به نرخ بالاترى بفروشد، و اگر خيانت مى كرد هرگز خيانتش مخفى نمى شد؛ زيرا گاه محتسب كودك يا كنيزى را مى فرستاد تا چيزى از بازار خريدارى كند، سپس محتسب وزن آن را مى سنجيد، اگر كم بود وضع معامله آن فروشنده را با بقيّه مردم بر آن قياس مى كرد و او را طبق مقرّرات مجازات مى نمود.

آنها براى مسائل مربوط به حسبه، قوانين و مقررّات بسيارى داشتند كه در مدارس خود تدريس مى كردند؛ همان گونه كه فقها احكام فقه را تدريس مى كنند.(1) از مجموع اين سخن و مطالب ديگرى كه در كتابها درباره حسبه نوشته اند، بر مى آيد كه در اداره حسبه بسيارى از امورى را كه امروز بر عهده شهردارى ها و مأموران انتظامى، و تعزيرات حكومتى، و آموزش و پرورش و قضات گذارده شده است؛ بر عهده داشت، و يكى از بخشهاى فعّال حكومت اسلامى محسوب مى شد، مخصوصاً مبارزه آنها با منكرات چشمگير بود و به همين دليل دراشعار شعراء واژه محتسب و كارهاى او بازتاب وسيع و گسترده اى دارد.

از پاره اى از منابع استفاده مى شود كه محتسب شدن به عنوان واجب كفايى در ميان مسلمين شناخته مى شد، زيرا همان گونه كه گفتيم حسبه شاخه اى از امر به معروف و نهى از منكر بود، و حتّى از ميان زنان افرادى براى اين منصب انتخاب مى شدند تا بر امور مربوط به زنان نظارت كنند.


1- تاريخ تمدن اسلامى جرجى زيدان، جلد اوّل، صفحه 252 ..

ص: 239

در دايرة المعارف دهخدا، در بحث وظايف محتسب مى خوانيم: «وظيفه محتسب اوّلًا نظارت بر اجراى مقرّرات مذهبى و منع از اعمال حرام بود و ثانياً نظارت بر صحّت جريان امور راجع به روابط عمومى افراد جامعه و رفاه حال و زندگى ايشان، و نيز از سدّ معبر و تنگ كردن راهها جلوگيرى مى كرد ....

همچنين بر پيمانه و وزن، و آنچه امروز بر عهده شهردارى ها است نظارت مى نمود، و اين كارها در اصل بر عهده قاضى بود ولى آن را شغل مستقلّى كردند تا قاضى شخصاً گرفتار اين امور نباشد».(1) و نيز درهمين كتاب وظايف محتسب را از كتاب مَعالِمُ الْقُرْبَةَ كه شايد جامع ترين كتابى باشد كه درباره احكام حسبه نوشته شده طىّ شرح مفصّلى نقل كرده، كه تقريباً نظارت بر تمام كسب و كارها و مسائل توليدى و خدماتى و تعليم و تربيتى را شامل مى شود.

از جمله آنها نظارت بر امور منكرات در كوچه ها و بازارها، و رسيدگى به صحّت وزن و پيمانه و امور نانوايان و بهداشت آنها و كشتار كنندگان و شرايط كشتار و گرمابه داران و پزشكان و آموزگاران و اذان گويان و خادمان مساجد، واعظان و اندرزگويان و نامه نويسان و همچنين نظارت بر كارهاى مربوط به تاجران، دريانوردان، معماران و بنّايان، دلّالان، صرّافان و زرگران و امثال آنها.(2) در اينكه ميان مسأله «حسبه» و «امر به معروف و نهى از منكر» چه تفاوتى است؟

در بعضى از كتب مانند الَاحْكامُ السُّلْطانيّة، تفاوت هاى زيادى شمرده شده كه بالغ بر نُه تفاوت مى شود(3)، ولى در واقع همه آنها را مى توان در يك جمله خلاصه كرد و آن اينكه:

حسبه، شاخه حكومتى امر به معروف و نهى از منكر است كه در مواقع لزوم مى تواند، متوسّل به شدّت عمل شود، بنابراين محتسب از طرف حكومت نصب مى شود و اعوان و


1- لغتنامه دهخدا، ماده حسبه..
2- همان مدرك ..
3- الاحكام السّلطانيه، صفحه 240 ..

ص: 240

انصارى دارد كه بر مسائل مهم جامعه نظارت مى كند؛ از بيت المال حقوق دريافت مى كنند و در موارد لزوم متخلّفان را دستگير و مجازات و تعزير مى نمايند، ولى شاخه عمومى امر به معروف و نهى از منكر به اين صورت نيست. (دقّت كنيد)

***

ص: 241

ركن چهارم: تعليم و تربيت

اشاره

اشاره:

يكى از اركان مهم حكومت اسلامى نشر فرهنگ صحيح و تعليم و تربيت است.

با توجّه به اين كه انسان يك موجود فرهنگى است، يعنى اعمال و رفتار او بازتابى از مجموعه تفكّرات و آگاهى هاى اواست؛ هر گونه اصلاح و دگرگونى در وضع جامعه بدون نفوذ در فكر و روح او امكان پذير نيست و درست به همين دليل در جوامع امروزى براى رسيدن به اهداف مختلف سياسى و اجتماعى و نظامى و اقتصادى، سعى مى شود و در فرهنگ ملّت ها نفوذ كنند، و وسايل ارتباط جمعى اعم از مطبوعات (كتابها و روزنامه ها) و راديو و تلويزيون و مانند آنها، يكى از اركان حكومت محسوب مى شود، و در برابر قواى سه گانه (قوّه مقننه، مجريّه، قضائيّه) قوّه چهارمى محسوب مى شود، بلكه بسيارى از آگاهان آن را مهمترين ركن جامعه مى شناسند، و سرمايه گذارى بسيار سنگينى روى آن مى كنند.

اين يك واقعيّت است نه مبالغه و اغراق؛ چرا كه اگر وسايل ارتباط جمعى در طريق نشر فرهنگ صحيح و سالم، برنامه ريزى جامع و مؤثّرى داشته باشند؛ محيط قانون گذارى و اجرائى و قضائى سالم مى شود؛ و بار همه آنها سبك تر مى گردد و افراد جامعه به صورت خودكار به وظايف خويش عمل مى كنند.

جالب اينكه در برنامه حكومت اسلامى كه از متن قرآن مجيد و سنّت قطعى استنباط مى شود، و مربوط به چهارده قرن پيش از اين است بيش از آنچه تصوّر شود، روى مسائل

ص: 242

فرهنگى و تعليم و تربيت و تبشير و انذار تكيه شده، و برنامه هاى گوناگونى در اشكال مختلف براى اين معنى در نظر گرفته شده است.

اين موضوع بسيار قابل دقّت است؛ كه بارزترين نوع حكومت اسلامى يعنى حكومت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله براساس يك انقلاب فرهنگى بنا شد، و آن حضرت صلى الله عليه و آله مدّت سيزده سال در مكّه به تعليم و تربيت و نشر فرهنگ و عقايد اسلامى پرداخت و اصحاب خود را چنان تعليم و آموزش داد كه بعد از هجرت به مدينه پايه گذاران اصلى حكومت اسلامى شدند؛ يعنى انقلاب اسلامى و اجتماعى و نظام اسلام بر پايه هاى همان انقلاب فرهنگى بنا شد.

احياى تفكّر و انديشه، خمير مايه تمام برنامه هاى اسلامى است؛ تا آنجا كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از مخالفانش تنها همين موضوع را مطالبه مى كرد؛ و مى فرمود: «به طور جدّى قيام كنيد و انديشه و فكر خود را به كار گيرد» قَلْ انَّما اعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ ان تُقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّروا ....(1) در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «انَّ التَّفَكُّرَ حَياةُ قَلْبِ الْبَصيرِ، كَما يَمْشِى الْمُستَنيرُ فِى الظُّلُماتِ بالنُّورِ»: «تفكّر حيات قلب بينااست، همان گونه كه انسان در تاريك با نور راه مى رود- در حلّ مشكلات فردى و اجتماعى نيز با نور تفكّر بايد گام برداشت-.»(2) در حديث ديگرى از على عليه السلام مى خوانيم: «بِالْفِكْرِ تَنْجَلى غَياهِبُ الامُورِ»: «با تفكّر و انديشه تاريكى ها بر طرف مى شود».(3) و بالاخره در حديث معروف ديگرى آمده است: «تَفَكُّرُ ساعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سِتيْنَ سَنَةٍ: «ساعتى انديشيدن بهتر از شصت سال عبادت است»!(4) و بر اين اساس به سراغ مباحث زير مى رويم و از قرآن مجيد الهام مى گيريم:

1- نشر علم و آموزش و پرورش دراسلام.


1- سوره سبأ، آيه 46 ..
2- بحار الانوار، جلد 89، صفحه 17 ..
3- غرر الحكم ..
4- بحار الانوار، جلد 66، صفحه 293 ..

ص: 243

2- اهميّت علم منحصر به علوم دينى نيست.

3- فراگيرى علوم مفيد در روايات اسلامى.

4- مقام معلّم در اسلام و ...

1- آموزش و پرورش در اسلام

در قرآن آيات فراوانى در زمينه «تعليم» و «تعلّم» و «نشر علم» وجود دارد كه ذكر همه آنها در اين مختصر نمى گنجد، لذا در ذيل به نمونه هاى روشنى از آن اشاره مى شود:

1- اللَّهُ الَّذى خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الارْضِ مِثْلُهُنَّ يَتَنَزِّلُ الأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا انَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَديرٌ وَانَّ قَدْ احاطَ بِكُلِّ شَى ءٍ عِلْماً(1) 2- كَما ارْسَلْنا فيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمْ الْكِتابَ و الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ مالَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (2) 3- رَبَّنا وَابْعَثْ فيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ يُزَكّيهِمْ انَّكَ انْتَ العَزيزُ الْحَكيمُ (3) 4- وَ ما ارْسَلْنا مِنْ قَبلِكَ الّا رِجالًا نُوحى الَيْهِمْ فَاسْئَلُوا اهْلَ الذِّكْرِ انْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (4)

5- وَ ماكانَ الْمُؤمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدّينِ وَليُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ اذا رجَعَوا الَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (5) 6- يُؤتى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤتَ الْحُكْمَةَ فَقَدْ اوتِىَ خَيْراً كَثيراً وَ مَا يَذَّكَّرُ الّا اولُوا الالْبابِ (6) 7- إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنْ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُوْلَئِكَ


1- سوره طلاق، آيه 12 ..
2- سوره بقره، آيه 151 ..
3- سوره بقره، آيه 129 ..
4- سوره نحل، آيه 43 ..
5- سوره توبه، آيه 122 ..
6- سوره بقره، آيه 269 ..

ص: 244

يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ (1) ترجمه:

1- «خداوند همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد، و از زمين نيز همانند آنها را؛ فرمان او در ميان آنها پيوسته نازل مى شود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانااست و اينكه علم او به همه چيز احاطه دارد».

2- «همان گونه (كه با تغيير قبله، نعمت خود را بر شما كامل كرديم) رسولى از خودتان در ميان شما فرستاديم؛ تا آيات ما را بر شما بخواند؛ و شما را پاك كن؛ د و به شما كتاب و حكمت بياموزد؛ و آنچه را نمى دانستيد، به شما ياد دهد».

3- «پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد، و پاكيزه كند؛ زيرا تو توانا و حكيمى».

4- «و پيش از تو، جز مردانى كه به آنها وحى مى كرديم، نفرستاديم. اگر نمى دانيد از آگاهان بپرسيد».

5- «و شايسته نيست مؤمنان همگى (به سوى ميدان جهاد) كوچ كنند؛ چرا از هر گروهى از آنان، طايفه اى كوچ نمى كند (و طايفه اى در مدينه بماند،) تا در دين (و معارف و احكام اسلام) آگاهى يابند و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را بيم دهند؟! شايد (از مخالفت فرمان پروردگار) بترسند، و خوددارى كنند!»

6- « (خدا) دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى دهد؛ و به هر كس دانش داده شود، خير فراوانى داده شده است. و جز خردمندان، (اين حقايق را درك نمى كنند و) متذكّر نمى گردند».

7- «كسانى كه دلايل روشن و وسيله هدايتى را كه نازل كرده ايم، بعد از آن كه در كتاب


1- سوره بقره، آيه 159 ..

ص: 245

براى مردم بيان نموديم، كتمان كنند، خدا آنها را لعنت مى كند، و همه لعن كنندگان نيز، آنها را لعن مى كنند».

***

يك نگاه اجمالى به اين آيات هفت گانه كه از ميان ده ها آيه از قرآن مجيد در زمينه آموزش و پرورش و تعليم و تربيت انتخاب كرده ايم، اهتمام فوق العاده اسلام را نسبت به اين امر مهم نشان مى دهد.

آيه نخست جهان را به منزله دانشگاهى معرّفى مى كند، كه تمام مخلوقاتش به منظور علم و آگاهى هر چه بيشتر انسانها آفريده شده است؛ و هدف اين بوده كه در اسرار اين پديده ها بينديشند، و به علم و قدر پروردگار آشنا شوند؛ و به تعبير ديگر، «هدف از كلّ جهان آفرينش، علم و دانش بوده است»، و مى فرمايد: «خداوند كسى است كه آسمان هاى هفت گانه را آفريد، و از زمين نيز همانند آن را، فرمان او پيوسته در ميان آسمان ها و زمين ها نازل مى شود (و دائماً آنها را تحت ربوبيّت خود قرار داده) تا بدانيد خداوند بر همه چيز توانااست، و علم او به همه چيز احاطه دارد.(1) اين در حقيقت نكته جالبى است كه هم آفرينش آسمان ها و زمين ها، و هم تدبير دائمى آنها، وسيله اى است براى تحريك حسّ كنجكاوى بشر براى انديشيدن بيشتر و آگاهى بر اسرار جهان؛ و در نتيجه آگاهى بر علم و قدرت پروردگار باشد؛ پس همه اينها مقدّمه اى است براى تربيت نفوس انسانى و قرب الى اللَّه؛ و نيز آگاهى بر اين امر كه احكام


1- آسمان هاى هفت گانه، تفسيرهاى متعددّى دارد، يك تفسير معروفش اين است كه آنچه از آسمان ها و كرات آسمانى و ستارگان ثابت و سيّار را مى بينيم همه متعلّق به آسمان اوّل است و در مارواى آن شش جهان ديگر بسيار عظيم قرار گرفته و يكى از تفسيرهاى زمينهاى هفتگانه اين است كه همان عوالمى كه در بالاى سر ما وجود دارد در آن طرف كره زمين در زير پاى ما همانندش وجود دارد. همين معنى با عبارت جالبى در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است« كه فرمود:" و آيا مى دانيد در زير پاى شما چيست؟" گفتند:" خدا و پيامبرش آگاهتر است،" فرمود:" الارْضُ وَ تَحْتَها ارْضُ اخْرى بَيْنَهُما خَمْسَ مَاةَ عامٍ":" زير پاى شما كره زمين است، و در زير آن زمين ديگرى است كه پانصد سال راه با آن فاصله دارد"»( تفسير روح البيان، جلد 10، صفحه 44). ( براى توضيح بيشتر درباره آسمان هاى هفت گانه به تفسير موضوعى پيام قرآن، جلد 2، صفحه 178 مراجعه شود) ..

ص: 246

شريعت، همچون احكام خلقت، روى حساب دقيق است پس آفرينش جهان به خاطر علم است.

***

آيه دوّم به مسأله هدف بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اشاره مى كند و آن را تعليم و تربيت در سايه تلاوت آيات الهى مى شمرد و مى فرمايد: «همان گونه كه رسولى در ميان شما از جنس خودتان فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را تصفيه كند و حكمت بياموزد، و آنچه را نمى توانستيد بدانيد به شما ياد دهد»: كَما ارْسَلْنا فيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ مالَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (1)

در اينجا تنها بر تعليم كتاب و حكمت به عنوان هدف بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تكيه نشده است؛ بلكه به تعليم آن امورى كه بدون نزول وحى امكان دسترسى به آن نبوده است، نيز اشاره شده است روى جمله «يُعَلِّمُكُمْ مالَم تَكُونُوا تَعْلَمونَ» (دقت كنيد).

به اين ترتيب هم هدف آفرينش جهان، پيشرفت علم و دانش بوده است هم و هدف بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گسترش علم و حكمت، و پرورش نفوس مى باشد.

***

از آيه سوّم به خوبى استفاده مى شود كه اين هدف بزرگ و متعالى يعنى تعليم و تربيت و آموزش حكمت، در دعاى ابراهيم خليل عليه السلام براى اين امّت آمده است؛ آنجا كه از خداوند تقاضا مى كند و مى گويد: «پروردگارا در ميان آنها (امّت اسلام) پيامبرى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنها بخواند و آنان را كتاب و حكمت بياموزد، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)» رَبَّنا وَابْعَثْ فيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكّيهِمْ انَّكَ انْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (2):


1- سوره بقره، آيه 151 ..
2- سوره بقره، آيه 129 ..

ص: 247

و اين نشان مى دهد كه اين دو هدف (تعليم و تربيت) از اهداف شناخته شده در ميان امّت هاى پيشين نيز بوده است».

قابل توجّه اينكه در اين آيه و بعضى ديگراز آياتى كه در اين زمينه وارد شده هم سخن از تعليم كتاب و تزكيه به ميان آمده، و هم آموزش حكمت، در اينكه منظور از «حكمت» در اينجا چيست؟ تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است.

نخست اينكه منظور معارف دينى و آشنايى با احكام آن است؛ و ديگر اينكه منظور سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله است؛ زيرا در كنار كتاب اللَّه ذكر شده، بعضى نيز گفته اند منظور علائم و نشانه هايى است كه حق را از باطل جدا مى سازد، و گاه گفته شده «حكمت» به معنى آيات متشابه است كه پيامبر بايد بالخصوص آن را تعليم دهد.(1) ولى با توجه به ريشه معنوى حكمت كه به معنى عامل باز دارنده از جهل وخطا، وقرار دادن هر چيز در موضوع مناسب آن است؛ به نظر مى رسد كه منظور از حكمت در اينجا آگاهى از اسرار و علل ونتايج احكام، ونيز اسرار آفرينش جهان وانسان، وسر نوشت و سرانجام كار او است.

***

در چهارمين آيه به يك قاعده كلّى كه اساس مسأله تعليم و تربيت است، اشاره كرده، ومى فرمايد: «از آگاهان سؤال كنيد اگر نمى دانيد»: فَاسْئَلُوا اهْلَ الذِّكْرِ انْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (2)

اين آيه گر چه در مورد صفات انبياء پيشين نازل شده كه آنها از جنس بشر بودند، و در ظاهر با ساير انسان ها تفاوتى نداشتند؛ ولى مى دانيم مورد آيه مفهوم گسترده آن را محدود نمى كند؛ و حكم بر عموميّت باقى است.

اين در واقع يك اصل اساسى است كه همه عقلاى جهان بر آن صحّه مى نهند كه هميشه «نا آگاهان بايد از آگاهان فرا گيرند»؛ زيرا علوم و دانش ها در حقيقت محصول


1- تفسير كبير، فخر رازى، جلد 4، صفحه 66، ذيل آيه مورد بحث ..
2- سوره نحل، آيه 43 ..

ص: 248

تفكّر و انديشه و تجربه هايى است كه پيشينيان كسب كرده و براى آيندگان مى گذارند؛ آنها نيز بر آن افزوده به نسل هاى بعد منتقل مى كنند؛ به اين ترتيب، علم و دانش بشر روز به روز تكامل مى يابد؛ و نيز به همين دليل مسأله تعليم و آموزش پايه اصلى هر گونه پيشرفت و ترقّى اجتماعى بشر در بعد معنوى و مادّى را تشكيل مى دهد.

در اينجا جمله اى از غزالى نقل شده كه مطلب را روشن تر مى كند. كسى از او پرسيد:

اين احاطه علمى را كه بر اصول و فروع اسلام دارى از كجا پيدا كرده اى؟! او آيه بالا را تلاوت كرد فَاسْئَلُوا اهْلَ الذِّكْرِ انْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ «يعنى علم كلّى از طريق سؤال كردن و آموزش از علما و دانشمندان حاصل مى شود».(1) در روايات متعددى كه از طريق اهل بيت عليهم السلام وارد شده اهل ذكر به معنى ائمه معصومين عليهم السلام تفسير شده است (2) ولى چنانكه مى دانيم اين تفسيرها به معنى انحصار نيست بلكه بيان مصداق اتمّ و كامل آن است. شبيه اين معنى در تفسير بسيارى از آيات قرآن نيز ديده مى شود.

***

پنجمين آيه مسلمانان را به دو گروه تفسيم مى كند: «معلّمان و متعلّمان» و در واقع هر مسلمانى بايد جزء يكى از اين دو گروه باشد، يا آموزش دهد يا فرا گيرد يا معلّم باشد يا شاگرد، پس مى فرمايد: «سزاوار نيست همه مؤمنان كوچ كنند، چرا از هر گروهى طايفه اى از آنها كوچ نمى كنند تا در دين (و معارف اسلامى و احكام) آگاهى پيدا كرده، و به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنان را انذار نمايند. شايد (از مخالفت الهى) بترسند وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا


1- تفسير روح البيان، جلد 5، صفحه 37 ..
2- براى آگاهى از اين روايات به جلد 2، تفسير برهان، صفحه 369 مراجعه فرماييد، قابل توجّه اينكه اين تعبير در روايات اهل سنّت نيز آمده است( به شواهد التنزيل حسكانى، جلد 1، صفحه 344 و احقاق الحق، جلد 3، صفحه 482 مراجعه شود) ..

ص: 249

رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ (1)

بسيارى از دانشمندان در طول تاريخ، به اين آيه شريفه استناد نموده اند تا لزوم فراگيرى علوم اسلامى را براى ابلاغ به ديگران، به عنوان واجب كفايى، مورد تأكيد قرار دهند، علاوه بر اينكه فراگيرى براى عمل را براى همه واجب عينى مى دانند.

در دنياى امروز در بسيارى از كشورها فراگيرى دانش بر همه الزامى است و به حكم قانون هر كودكى بايد درس بخواند؛ و اگر نخواند ولىّ او مورد بازخواست قرار مى گيرد، ولى در هيچ جا تعليم دادن الزام قانونى، بلكه هر كس مى تواند در مقام تعليم قرار گيرد يا نه!، ولى در اسلام همان گونه كه تحصيل علم واجب است، تعليم دادن به ديگران نيز جنبه وجوب و الزام دارد و يكى از دلايل آن، همين آيه نفر است؛ زيرا از يك سو با جمله «فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ» كوچ كردن را براى تحصيل علم واجب مى شمرد؛(2) و از سوى ديگر با جمله «وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ» «بايد به هنگام بازگشت به سوى قوم خود، آنها را انذار نمايند» تعليم دادن را واجب مى داند و البتّه همه اين آيات مقدّمه اى است براى عمل كردن به وظايف الهى كه در جمله «لَعَلَّهُمْ يَحْذَرونَ» خلاصه شده است.

بر همين اساس گاه بعضى از دانشمندان اسلام، روزهاى متوالى طى طريق مى كردند تا از شهرى به شهر ديگر براى فرا گرفتن يك حديث برسند! از جمله نوشته اند كه «جابر» از مدينه به مصر رفت تا يك حديث را- كه نزد يكى از دانشمندان بود- از او بشنود و فرا گيرد؛ و لذا مى گويند هيچ كس به مرحله كمال نمى رسد مگر اينكه مسافرت كند و با دانشمندان بلاد مختلف تماس حاصل كرده تااز علم و تجربه آنان بهره گيرد و نيز كسى به مقصود نمى رسد مگر اينكه هجرت نمايد.(3)


1- سوره توبه، آيه 122 ..
2- به گفته علماى ادب« لولا» تحضيضيّه است و در مقام ملامت و سرزنش گفته مى شود و روشن است كه سرزنش براى ترك واجب يا فعل حرام است..
3- تفسير روح البيان، جلد 3، صفحه 537 ..

ص: 250

در داستان خضر و موسى كه در سوره «كهف» به آن اشاره شد، مى خوانيم كه اين پيامبر بزرگ (موسى) براى فراگيرى بعضى از علوم راه طولانى و پر رنج و مشقّتى را پيمود، تا نزد آن مرد الهى (خضر) رسيد و بخشى از علوم را از او فرا گرفت.

***

در ششمين آيه به تعبير مهم ديگر درباره فراگيرى علم و دانش برخورد مى كنيم؛ مى فرمايد: «خدا دانش را به هر كس بخواهد مى دهد و آن كس كه دانش به او داده شده، خير كثير به او داده شده است، و تنها خردمندان (اين حقايق را) درك مى كنند» يُؤتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اوتِىَ خَيْراً كَثيراً وَ ما يَذَّكَّرُ الّا اولُوا الالْبابِ (1)

بديهى است منظور از تعبير «مَن يَشاءُ» (آن كسى را كه خدا بخواهد) اين نيست كه خداوند، حكمت و دانش را بى جهت و بدون مقدمّه به اين و آن مى دهد بلكه همان گونه كه مى دانيم «مشيّت» و اراده خداوند همواره آميخته با «حكمت» اواست؛ يعنى آن را به هر كسى كه شايسته باشد مى بخشد و اين شايستگى يا بر اثر تلاش و كوشش هر چه بيشتر و تحمّل و مشقّت تحصيل علم، يا خودسازى و تقوا كه سرچشمه روشن بينى و فرقان الهى است حاصل مى گردد.

جالب اين كه در اين آيه از علم و دانش تعبير به «خير كثير» شده، تعبير جامعى كه همه نيكى ها و خوبى ها؛ (خير دنيا و آخرت و خير مادّى و معنوى و خير در همه جهات) را در بر مى گيرد.

مفسّر عاليقدر مرحوم علّامه طباطبايى در اينجا نكته اى دارد، كه مى فرمايد: «جمله" وَ مَنْ يُؤتَ الْحِكْمَةَ" به صورت فعل مجهول آمده، در حالى كه در جمله قبل فعل معلوم به كار رفته است (و فرموده:" خداوند علم و دانش را به هر كس بخواهد مى دهد") تا روشن سازد


1- سوره بقره، آيه 269 ..

ص: 251

كه حكمت و دانش، ذاتاً سرچشمه خير كثير است، نه تنها از جهت انتساب به خداوند متعال بلكه ذات و حقيقت علم، خير فراوان است»!(1)

***

آخرين آيه اشاره به بُعد ديگرى از اين مسأله مى كند و آن مذمّت شديد از «كتمان علم و دانش» است؛ مى فرمايد: «كسانى كه دلايل روشن و وسيله هدايتى را كه نازل كرده ايم، بعد از آنكه در كتاب (آسمانى) براى مردم، بيان نموديم كتمان مى كنند خدا آنها را لعنت مى كند، و همه لعن كنندگان (نيز) آنها را لعن مى نمايند.»: انَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ مَا انْزَلْنا مِنَ البَيِّناتِ وَالْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَنّاهُ لَلنّاس فِى الْكِتابِ اولئِكَ يَلْعَنُهُمْ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللّاعِنُونَ

تعبير به «لعن» خداوند، (طرد خداوند از رحمت خود و لعن همه لعن كنندگان) از شديدترين تعبيراتى است كه در قرآن مجيد درباره گناهى از گناهان آمده است. و اين نشان مى هد؛ كه تا چه حد «كتمان» علم و دانش، زشت و نكوهيده است، آن هم علوم و دانش هايى كه مايه هدايت مردم باشد.

در آيه اى كه بلافاصله بعد از اين آيه در سوره بقره آمده، تنها راه توبه از اين گناه بزرگ را بعد از پشيمانى و بازگشت به سوى خدا، اصلاح و «تبيين مسائل كتمان شده» ذكر فرموده، و اين نيز به خوبى نشان مى دهد كه براى جبران «كتمان علم» راهى جز تبيين آن، وجود ندارد الَّا الَّذينَ تابُوا وَ اصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَاولئِكَ اتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ انَا التَّوابُ الرَّحيمُ

اگر چه اين آيه در مورد اهل كتاب نازل شده (كه نشانه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را كه در كتب خود ديده بودند، كتمان مى كردند)، ولى بديهى است، مفهوم آيه وسيع و گسترده است و كتمان هر علمى را كه مايه هدايت مردم است شامل مى شود؛ رواياتى كه از معصومين نقل شده نيز نشان ميد هد كه علم به مفهوم مطلق آن مورد توجّه است؛ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله


1- تفسير الميزان، جلد 2، ذيل آيه مورد بحث ..

ص: 252

مطابق حديثى مى فرمايد: «مَنْ سُئِلَ عَنْ عِلْمٍ يَعْلَمُهُ، فَكَتَمَهُ الْجِمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِلِجامٍ مِنْ نارٍ»: «كسى كه از او سؤال درباره علومى كه مى داند، بكنند و كتمان كند در روز قيامت لجامى از آتش بر دهان او مى زند»!(1) در حديث ديگرى از همان حضرت، به تعبير روشن ترى در اين باره برمى خوريم كه مى فرمايد: «مَنْ كَتَمَ عِلْماً نافِعاً عِنْدَهُ، الْجَمَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِلِجامٍ مِنْ نارٍ»: «كسى كه علم مفيد را كه نزد اواست كتمان كند، خداوند در قيامت لجامى از آتش بر دهان او مى زند»!(2) روشن است اين تعبير تمام علومى را كه براى انسان ها در هر زمينه اى مفيد و نافع است شامل مى شود.

باز در حديث ديگرى از همان حضرت، اين معنى با صراحت نقل شده كه فرمود: «مَنْ عَلِمَ شَيْئاً فَلا يَكْتُمهُ»: «هر كسى علم و دانشى درباره چيزى دارد آن را كتمان نكند».(3)

2- اهميّت علم منحصر به علوم دينى نيست!

ممكن است بعضى چنين تصوّر كنند؛ اين همه تأكيدات كه درباره فراگرفتن تعليم و تعلّم و نشر علوم و دانش ها در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى آمده است؛ تنها ناظر به علوم دينى است، و آنچه را در «بحث حكومت اسلامى» و گسترش همه علوم مورد توجّه است، شامل نمى شود.

ولى اين اشتباه بزرگى است؛ زيرا هم از آيات قرآن و هم از روايات اسلامى اهميّت علم و تعليم و تربيت به طور مطلق استفاده مى شود.

شواهد اين معنى فراوان است از جمله در آيات قرآن، موارد زير به چشم مى خورد:

1- در داستان آدم عليه السلام مسأله تعليم اسماء بيان شده كه اشاره به علم و آگاهى بر اسرار


1- مجمع البيان، جلد 1 و 2، صفحه 241، ذيل آيه مورد بحث..
2- كنز العمال، جلد 10، صفحه 216، حديث 29142 و بحار الانوار، جلد 2، صفحه 78 ..
3- كنز العمال، حديث 29145 ..

ص: 253

آفرينش تمام موجودات است نه اينكه در علوم دينى منحصر باشد: وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا(1)

2- در سوره «الرّحمن» به تعليم بيان از سوى خداوند پرداخته، و آن را به عنوان يك موهبت عظيم الهى در آغاز سوره اى كه مجموعه بزرگترين نعمت ها در آن ذكر شده است معرّفى مى كند عَلَّمَهُ الْبَيان (2) 3- در سوره «يوسف» به علم تعبير خواب و حكايت رؤياها از حوادث آينده- كه گاه مى تواند در سرنوشت ملّتى همچون ملّت مصر اثر بگذارد- اشاره كرده، و از قول يوسف نقل مى كند ذلِكُما مِمّا عَلَّمنى رَبّى (3) 4- باز در همين سوره به مسأله تدبير امر يك كشور و آگاهى بر مديريّت بيت المال اشاره كرده، و از قول يوسف خطاب به عزيز مصر مى گويد: اجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ الارْضِ انّى حَفيظ عَليم «مرا سر پرست خزائن اين سرزمين (مصر) بگمار كه من نگاه دارنده و آگاهم».

(و مديريّت آن را به خوبى مى دانم).(4) 5- (در همين مديريّت يك كشور) داستان طالوت و جالوت، هنگامى كه دليل انتخاب طالوت را از سوى پيغمبر آن زمان (اشموئيل) بيان مى كند، مى گويد: انَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَزادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ «خداوند او را بر شما برگزيده است، و علم و قدرت جسمانى او را وسعت بخشيده».(5) بديهى است امتياز طالوت برساير بنى اسرائل تنها در معارف الهى نبود بلكه آگاهى و مديريّت در امور نظامى و سياسى كه در نهاد اين جوان هوشيار و مدبّر وجود داشت، نيز مورد توجّه و استدلال بوده است.


1- سوره بقره، آيه 31 ..
2- سوره الرّحمن، آيه 4 ..
3- سوره يوسف، آيه 37 ..
4- سوره يوسف، آيه 55 ..
5- سوره بقره، آيه 247 ..

ص: 254

6- در داستان داود عليه السلام نيز تعليم «صنعةَلَبُوس» (علم زره بافى) را يكى از افتخارات بزرگ او مى شمرد بلكه «لبوس» به گفته طبرسى در مجمع البيان هر گونه اسلحه دفاعى و تهاجمى را شامل مى شود و منحصر به زره نيست (1)؛ و مى فرمايد: وَعَلّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأسِكُمْ (2)

7- در سوره «كهف» در داستان موسى و خضر، از علوم و دانش هايى سخن مى گويد كه از سوى خضر عليه السلام به موسى عليه السلام آموخته شد و هيچ كدام از آنها از علوم و معارف دينى به معنى خاص نبود، بلكه از علومى بود كه جامعه انسانى را طبق نظام احسن اداره مى كند، مى فرمايد: فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً: «در آنجا (موسى و دوست همسفرش يوشع) بندهى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود، علم فراوانى به او تعليم داده بوديم».(3) و سپس در آيات بعد سه نمونه از اين علوم را مشروحاً بيان مى كند كه هيچ كدام از علوم و معارف دينى نيست؛ بلكه همه آنها مربوط به تدبير اموز زندگى است.

8- در سوره «نمل» از آگاهى سليمان نسبت به چگونگى سخن گفتن پرندگان سخن به ميان آورده، و آن را به عنوان يكى از افتخارات سليمان كه به آن مباهات مى كرد؛ ذكر مى كند: وَقالَ يا ايُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ: «گفت اى مردم زبان پرندگان به ما تعليم داده شده است».(4)

9- در اواخر سوره «كهف» در داستان ذى القرنين سخن از سدّ سازى او به عنوان يك واقعه مهم به ميان آمده، و حتى جزئياتى از چگونگى تدبير او در امر ساختن يك سدّ نيرومند آهنين براى جلوگيراى از هجوم قبايل فاسد و مفسد (يأجوج و مأجوج) را بيان مى كند: آتُونى زُبُرَ الْحَديدِ حَتّى اذا ساوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى اذا جَعَلَهُ ناراً قالَ


1- مجمع البيان، ذيل آيه 80 سوره انبياء، ولى قرائنى در آيه وجود دارد كه بيشتر اشاره به زره دارد ..
2- سوره انبياء، آيه 80 ..
3- سوره كهف، آيه 65 ..
4- سوره نمل، آيه 16 ..

ص: 255

آتُونى افْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً: «قطعات بزرگ آهن را برايم بياوريد (و آنها را روى هم بچينيد) تا هنگامى كه كاملًا ميان دو كوه را پوشانيد، سپس گفت:" (در اطراف آن آتش بيفروزيد) و در آن بدميد" (آنها دميدند) تا قطعات آهن را سرخ و گداخته كرده، گفت اكنون مس مذاب برايم بياوريد تا بر روى آن بريزم».(1) اين موهبت نيز به علم و دانش سد سازى اشاره مى كند.

10- در سوره «لقمان» نيز در آياتى كه شرح و صاياى لقمان به فرزندش مى دهد به يك سلسله دستورات برخورد مى كنيم كه جنبه روانشناسى و اجتماعى و مردم دارى دارد؛ كه رعايت آنها براى همگان در زندگى نيز مهم و كارساز است؛ از جمله اينكه به پسرش دستور مى د هد: «نسبت به مردم بى اعتنايى و ترشرويى نكن، مغرورانه بر زمين راه نرو، در راه رفتن اعتدال را رعايت كن، بلند سخن نگو، فرياد نكش، و صبر و شكيبايى و استقامت در كارها داشته باش».(2) اين در حالى است كه خداوند مقام لقمان را به خاطر برخوردارى از موهبت علم و حكمت و دانش بزرگ داشته است، تا آنجا كه سخن او را در كنار سخن خويش قرار داده است!

11- در سوره «سباء» در شرح حال سليمان، سخن از برنامه هاى گسترده عمرانى و هنرى به ميان آمده است، كه پريان زير نظر سليمان، انجام مى دادند: يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحاريبَ وَ تَماثيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسياتٍ «آنها هر چه سليمان مى خواست (و دستور مى داد) برايش درست مى كردند معبدها، تمثال ها، ظروف بزرگ غذا همانند حوض و ديگ هاى ثابت»!(3) و در آيه قبل از آن، به دستيابى سليمان به دانش ذوب فلزّات اشاره كرده، و مى فرمايد:

وَاسَلْنا لَهُ عَيْنَ القِطْرِ: «ما چشمه هاى مس (مذاب) را براى او روان ساختيم».(4)


1- سوره كهف، آيه 96 ..
2- سوره لقمان، آيات 17- 19 ..
3- سوره سبأ، آيه 13 ..
4- سوره سبأ، آيه 12 ..

ص: 256

12- در سوره «بقره» درباره زمامدارى داوود پيامبر، مى فرمايد: وَ قَتَلَ داوُودُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ: «داوود جالوت را كشت و خداوند حكومت و حكمت و دانش را به او بخشيد و از آنچه مى خواست به او تعليم داد».(1) روشن است علم و حكمت در اينجا دانشى است كه براى تدبير ملك و مملكت لازم است؛ و اگر معنى وسيع ترى نيز داشته باشد، اين بخش از علوم مربوط به كشوردارى و نظام حكومت را قطعاً شامل مى شود.

***

از مجموع اشاراتى كه در آيات فوق و بعضى ديگر از آيات قرآن وارد شده به خوبى مى توان استفاده كرد؛ كه بر خلاف پندار كسانى كه تصوّر مى كنند، قرآن تنها به علوم دين و معارف الهيّه؛ اهميّت داده و سخنى از علوم ديگر به ميان نياورده است، قرآن براى اين بخش از علوم اهميّت فوق العاده اى قائل است، و آن را از مواهب بزرگ الهيّه مى شمرد، و مسلمانان را تشويق به فراگيرى هر گونه علم مفيد و نافع در زندگى مادّى و معنوى مى نمايد.

***

3- فراگيرى علوم مفيد در روايات اسلامى

در احاديث اسلامى نيز (به پيروى از آيات قرآن مجيد)، تنها اكتفا به تشويق از فراگيرى علوم دينى نشده بلكه علاوه بر آن هر گونه علم مفيد در زندگى مادّى و معنوى مورد توجّه قرار گرفته است؛ به عنوان نمونه به روايات زير توجّه كنيد:

1- در حديث معروفى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم؛ كه فرمودند: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصِّيْنِ فَانَّ طَلَبَ الْعِلْمِ فَريضَة عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ»: «دانش را فرا گيريد هر چند در كشور چين


1- سوره بقره، آيه 251 ..

ص: 257

باشد، زيرا تحصيل دانش بر هر مسلمانى واجب است».(1) بايد توجّه داشت كه مملكت چين در آن زمان دورترين كشور جهان شناخته مى شد؛ بنابراين منظور اين است كه به سراغ دانش برويد هر چند در دور افتاده ترين كشورهاى دنيا باشد.

بديهى است دانشى كه در آن روز در چين يافت مى شد معارف قرآنى و دينى نبود؛ چرا كه جاى آن مراكز وحى بود بلكه منظور دانش هاى مفيد دنيوى است.

2- در حديث ديگرى از امام اميرالمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «الْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤمِنِ فَاطْلُبُوها وَلَوْ عِنْدَ الْمُشْرِكِ»: «دانش گمشده شخص با ايمان است، پس آن را طلب كنيد هر چند نزد مشركان باشد».(2) روشن است، آنچه نزد مشركان يافت مى شود؛ معارف توحيدى و علوم الهى نيست، بلكه علوم مفيد ديگرى است كه در زندگى به كار مى آيد، و گاه نزد آنان است.

اين گونه احاديث؛ شعار معروف «علم وطن ندارد» را تداعى مى كند؛ و تأكيد مى نمايد كه علم و دانش گمشده مؤمنان است، هر جا و نزد هر كس بيابند، آن را فرا مى گيرند.

چنانچه در حديث ديگرى آمده است «كَلِمَةُ الْحِكْمَةِ ضالَةُ الْمُؤمِنِ فَحَيثُ وَجَدهَا فَهُوَ احَقُّ بِها»: «دانش گمشده مؤمن است، هرجا آن را بيابد به آن سزاوارتر است».(3) 3- در حديث معروفى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «الْعِلْمُ عِلْمانِ: عِلْمُ الادْيانِ وَ عِلْمُ الابْدانِ»: «علم دو گونه است: علوم دينى و علوم پزشكى» (اوّلى مايه سلامت روح انسان است و دوّمى مايه سلامت جسم).(4) 4- در حديث ديگر از همان حضرت آمده است: «الْعِلْمُ ثَلاثَة: الْفِقْهُ لِلَادْيانِ وَ الطِّبُ لِلَابْدانِ وَ النَّحْوُ لِلِّسانِ»: «علم بر سه گونه است: آگاهى نسبت به اديان، و پزشكى براى


1- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 180 و كنز العمال، حديث 28697 ..
2- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 34 ..
3- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 199، حديث 58 ..
4- بحار، جلد 1 صفحه 220، حديث 52 ..

ص: 258

بدن ها، و نحو (ادبيات) براى زبان».(1) در اين حديث سه شاخه مهم از علوم الهى و بشرى مطرح شده است؛ علوم دينى و علم پزشكى و ادبيات كه در واقع كليد علوم ديگر است.

5- در حديث ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام آمده است: «الْعُلُومُ ارْبَعَةٌ: الْفِقْهُ لِلَادْيانِ وَالطِّبُ لِلَابْدانِ وَالنَّحْوُ لِلِّسانِ، و النُّجُومُ لِمَعْرِفةِ الازْمان»:

«دانش چهار بخش است: فقه براى دين، پزشكى براى بدن، نحو (ادبيّات) براى زبان، ستاره شناسى براى شناخت اوقات».(2) 6- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «وَكَذلِكَ اعْطى (الِانْسانَ) عِلْمَ ما فيهِ صَلاح دُنْياهُ كَالزِّراعَةِ وَالغِراسِ وَاسْتِخْراجِ الارَضِيْنَ، وَاقْتِناءِ الاغْنامِ وَالانْعامِ وَاسْتِنْباطِ المِياهِ، وَ مَعْرِفَةِ الْعَقاقِير الَّتى يُسْتَشْفى بِها مِنْ ضُرُوبِ الاسْقامِ، والْمَعادِنِ الَّتى يُسْتَخْرَجُ مِنْها انْواعُ الْجَواهِرِ، وَ رُكُوبِ السُّفُنِ وَالْغَوْصِ فِى الْبَحْرِ ... وَالتَّصَرُّفِ فِى الصِّناعاتِ وَ وُجُوهِ الْمَتاجِرِ وَالْمَكاسِبِ»:

امام صادق عليه السلام مطابق اين روايت ضمن بر شمردن علوم و دانش هاى مفيدى كه خداوند به لطف و كرمش بر انسان ارزانى داشته، مى فرمايد: «همچنين به او علومى بخشيده؛ كه اصلاح دنياى او در آن است، مانند:" كشاورزى، باغدارى، استخراج زمين (3)، دامدارى و استخراج آبها از زمين، شناخت گياهان دارويى كه براى انواع بيمارى ها مفيد است و شناخت معادنى كه از آن انواع جواهر استخراج مى شود، وسوار شدن بر كشتى ها و غواصّى در درياها ... و تصرّف در انواع صنايع و انواع تجارت ها و كسب ها"».(4) به اين ترتيب امام عليه السلام تمام اين علوم را از مواهب الهى شمرده و انسانها را به تحصيل و


1- بحار الانوار، جلد 75، صفحه 45، حديث 52 ..
2- بحار، جلد 1، صفحه 218 ..
3- با توجّه به اينكه استخراج معادن در عبارات بعد آمده بعيد نيست، كه منظور از استخراج زمين ها آماده كردن زمين ها موات، براى كشاورزى بوده باشد ..
4- بحار الانوار، جلد 3، صفحه 83 ..

ص: 259

تعليم و گسترش آن تشويق فرموده است.

7- در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ضمن بيان حقوق فرزندان بر پدران آمده است:

«وَيُعَلِّمَهُ كِتابَ اللَّهِ وَ يُطَهِّرَهُ وَ يِعَلِّمَهُ السِّباحَةِ»: «از حقوق فرزندان بر پدر اين است كه كتاب خدا را به او تعليم كند، و او را از پليدى ها و گناهان پاك سازد، و فن شنا را به او بياموزد».(1) از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه حتّى تعليم فن شنا از نظر قانون گذار اسلام دور نمانده، و تعليم آن را به فرزندان توصيه كرده است.

8- در حديثى ديگرى از امام موسى بن جعفر عليه السلام مى خوانيم: «وَ بَعْدَ عِلْمِ الْقُرآنِ ما يَكُونُ اشْرَفَ مِنْ عِلْمِ النُّجُومِ وِ هُوَ عِلْمُ الانْبياءِ وَالاوْصِياءِ وَ وَرَثَةِ الانْبياءِ الَّذينَ قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: وَ عَلاماتٍ وَ بالْنَجْم هُمْ يَهْتَدونَ : «بعد از علم قرآن علمى شريف تر از علم نجوم و ستاره شناسى نيست و آن علم انبياء و اوصياء و وارثان آنهااست، همانها كه خداوند متعال در حقّ آنها فرموده:" خداوند علاماتى قرار داد و به وسيله ستارگان هدايت مى شوند"».(2)

***

از مجموع آيات و روايات فوق و نيز روايات ديگرى كه شرح همه آنها به طول مى انجامد به خوبى استفاده مى شود كه چگونه اسلام يك نهضت علمى نيرومند را پايه گذارى كرد؟ و به همين دليل با گذشت دو سه قرن اين نهال برومند رشد و نمو كرد و شاخ و برگ آن سراسر جهان اسلام را زير پوشش خود قرار داد، و چنان به ثمر نشست كه در مدّت كوتاهى كتاب هاى فراوان در رشته هاى مختلف علمى اعم از معارف الهى، فلسفه، طب بهداشت، جغرافيا، فيزيك، شيمى و غير آنها تأليف و تصنيف شد؛ كه بخشى از آن به صورت ترجمه، و بخش ديگرى به صورت تحقيقات جديد دانمشندان اسلام، در رشته هاى مختلف علمى انتشار يافت.

دانشمندانى كه درباره تاريخ تمدن اسلام بحث كرده يا كتاب نوشته اند؛ از جمله


1- وسايل، جلد 15، صفحه 199، باب 88، حديث 7 ..
2- بحار الانوار، جلد 47، صفحه 146 و آيه 116 سوره نحل ..

ص: 260

دانشمندان غربى فصل مهمّى از تاريخ تمدن اسلام را به نهضت علمى مسلمين اختصاص داده؛ و رشته هاى مختلف علوم را كه زير نظر مسلمين رونق و گسترش يافت؛ را با ذكر نام دانشمندان هر يك از علوم و فنون بر شمرده اند.

اين نكته بسيار قابل توجّه است كه به اعتراف صريح مورّخان غربى نهضت علمى اروپا از نهضت علمى مسلمين مايه گرفت؛ و اروپائيان در نهضت علمى خود مديون دانشمندان اسلام اند!

در كتاب تاريخ تمدن غرب و مبانى آن در شرق كه به وسيله چند نفر از دانشمندان غربى نگارش يافته مى خوانيم: «هنگامى كه كمك هاى بيزانس (1) و مسلمانان را (به فرهنگ مغرب زمين) مورد توجّه قرار دهيم؛ مى توان گفت كه نور بسيارى از شرق به غرب تابيده است»!

دكتر ماكس ميرهوف در كتاب ميراث اسلام مى گويد: «علوم عرب (مسلمانان) مانند ماه تابانى بود كه تاريك ترين شب هاى اروپاى قرون وسطى را روشن كرد، و چون علوم جديد ظاهر گشت، ماه بى رنگ شد، و همان ماه بود كه ما را در شب هاى تار هدايت كرد تا به اينجا رسانيد، و مى توانيم بگوييم هنوز هم تابش آن با مااست»!(2) در عبارت ديگرى در همان كتاب مى خوانيم: «... خلاصه به اين وسيله (وسيله ترجمه كتب دانشمندان اسلام) علوم شرق مانند باران رحمت بر خاك خشك اروپا باريد و آن را حاصل خيز و بارور ساخت و كم كم اروپائيان با علوم شرق آشنا شدند!»

او در يادداشت هايى تحت عنوان علوم طبيعى و طب، چنين مى نويسد: «آنچه در اين سال هاى اخير كشف شده روشنايى جديدى بر تاريخ قديم علوم جهان اسلام افكنده است؛ مسلّماً اين كشفيّات هنوز كافى نيست؛ و دنيا در آينده بيشتر به اهميّت علوم اسلامى پى


1- بيزانس امپراطورى روم شرقى بود؛ كه پايتخت آن بيزانس نام داشت و الآن بخشى از تركيه را شامل مى شود و بيزانس درمحل استامبول كنونى واقع بوده است..
2- ميراث اسلام، صفحه 134 ..

ص: 261

خواهد برد.»(1) در گفته ديگر از پرفسور گيب استاد زبان عربى در دانشگاه لندن، در مقاله اى كه تحت عنوان نفوذ ادبيات اسلامى در اروپا نگاشته چنين نقل مى كند:

«هنگامى كه به گذشته نظر مى افكنيم، مى بينيم علوم و ادبيّات شرق و به منزله خمير مايه اى (براى تمدن غرب بود، به گونه اى كه نفوذ روحيّات و افكار شرق، روح تاريك مردم قرون گذشته غرب) را روشن ساخت و آنها را به جهان وسيع ترى هدايت نمود»!(2) جرجى زيدان مورّخ معروف مسيحى در كتاب تاريخ تمدن اسلامى در بحث تأثير اسلام در علوم و دانش هايى كه از خارج به حوزه اسلامى وارد شد چنين مى نويسد:

«هنگامى كه تمدّن اسلامى به مرحله كامل رسيد و علوم بيگانه در بلاد اسلام انتشار يافت؛ مسلمانان به فراگرفتن آن پرداختند، گروهى (از دانشمندان اسلام) نبوغ خود را به كار گرفته و بر صاحبان اصلى آن علوم پيشى گرفتند؛ و آراء و كشفيّات جديدى بر آن افزودند؛ و به اين ترتيب علوم و دانش ها تنوّع و تكامل يافت، و با فرهنگ و آداب اسلامى آميخته شد، و شكل تمدّن اسلامى به خود گرفت و هنگامى كه اروپائيان براى باز پس گرفتن علوم يونان نهضت كردند، بيشتر اين علوم را با همان رنگ اسلامى از لغت عربى گرفتند»!(3) در عبارت ديگرى مى نويسد: «از آنچه درباره نقش تعليم، در تمدّن اسلامى گفتيم به خوبى استفاده مى شود كه علم و دانش، در جهات مختلف (نزد مسلمانان) بارور گشت، و علما و فقها و پزشكان و فلاسفه، نبوغ خود را در اين راه آشكار ساختند».(4) كوتاه سخن اينكه در كتب تاريخ عمومى جهان، يا كتبى كه در خصوص تاريخ تمدّن اسلامى نوشته شده است؛ اعترافات زيادى از مورّخان شرق و غرب، پيرامون نهضت علمى مسلمانان و تأثير آن در دراز مدّت و كوتاه مدّت در تاريخ علم و فرهنگ بشرى به چشم


1- همان مدرك، صفحه 111 ..
2- همان مدرك، صفحه 181 ..
3- تاريخ تمدن اسلامى، جرجى زيدان، جلد 3، صفحه 196 ..
4- همان مدرك، صفحه 222 ..

ص: 262

مى خورد كه شرح آن در خور كتاب مستقلّى است و آنچه در بالا گفته شد؛ تنها گوشه ناچيزى از آن است.

4- مقام معلّم در اسلام

همان گونه كه مى دانيم، فراگيرى از نظر اسلام واجب عينى است؛ و در پاره اى قسمت ها واجب كفايى محسوب مى شود؛ يعنى بخشى از علوم را همگان بايد فرا گيرند و آن بخش كه جنبه تخصّصى دارد و فراگيرى آن براى همه ميسّر نيست، واجب كفايى مى باشد.

تعليم علوم نيز همين گونه است، بخشى از آن توسّط كسانى كه از آن آگاه اند بايد به همگان تعليم داده شود، در حالى كه تعليم بخشى ديگر هم واجب كفايى است.

روى هم رفته تعليم و تعلّم تمام علومى كه قوام جامعه بشرى از نظر معنوى و مادّى بدان بستگى دارد؛ گاه به صورت واجب عينى، و گاه به صورت واجب كفايى لازم و ضرورى است، و به همين دليل هيچ مسلمانى نمى تواند خود را از پيشرفت هاى علمى روز جدا سازد، بلكه براى تقويت پايه هاى حكومت اسلامى، بايد بيشترين سعى و تلاش براى تعليم و تعلّم آن صورت گيرد، و به يقين اگر مسلمانان در اين زمينه كوتاهى كنند و مايه عقب افتادگى كشورهاى اسلامى گردند در پيشگاه خدا مسئول اند!

قرآن مجيد، نخستين معلّم را خداوند، و نخستين شاگرد را حضرت آدم عليه السلام، و نخستين علمى كه به او تعليم داده شد علم الاسماء مى شمرد (به احتمال قوى منظور از آن آگاهى بر اسرار افرينش و موجودات جهان است.)

تنها آدم نبود كه خداوند به او تعليم داد، بلكه به يوسف تعليم تعبير خواب داد، وَ عَلَّمْتَنى مِنْ تَأويلِ الاحاديثِ (1) و به سليمان زبان پرندگان آموخت، وَ قالَ يا ايُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ،(2)


1- سوره يوسف، آيه 101 ..
2- سوره نمل، آيه 16 ..

ص: 263

و به داود عليه السلام زره ساختن را، وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ (1) و به خضر علم و آگاهى فراوانى داد، وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً،(2)

و به فرشتگان علوم فراونى بخشيد، سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا الّا ما عَلَّمْتَنا،(3)

و به انسان ها نطق و بيان آموخت عَلَّمَهُ الْبَيان و از همه بالاتر اينكه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله علوم دانش هايى كه هرگز تحصيل آن از طرق عادى براى او ممكن نبود آموزش داد، وَ عَلَّمَكَ مالَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ (4)

فرشته بزرگ الهى يعنى پيك وحى (جبرئيل) نيز تعليمات فراوانى به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله داد، عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى (5) پيامبران نيز به نوبه خود در زمره بزرگ ترين معلّمان جهان اند؛ كه علوم و دانش هاى فراوانى را در زمينه دين و دنيا به نسل بشر آموختند؛ قرآن درباره پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بزرگترين پيامبر مى فرمايد: «و به مردم كتاب (قرآن) و حكمت مى آموزد» وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ(6) همين برنامه را هر پيامبرى در مورد امت خويش اجرا كرد و علم دين و دنيا به آنها آموخت.

علما و دانشمندان كه وارثان پيامبران اند، بعد از آنها به كرسى تعليم نشستند و علم و دانش به انسانها آموختند، و مقامشان از نظر قرآن آنقدر والا و بالااست كه قرآن درباره آنها مى گويد: يَرْفَعِ اللَّهُ الّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ اوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ «خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنها داده شده است، درجات عظيمى مى بخشد».(7)


1- سوره انبياء، آيه 80 ..
2- سوره كهف، آيه 65 ..
3- سوره بقره، آيه 32 ..
4- سوره نساء، آيه 113 ..
5- غالب مفسّران« شديد القوى» را به جبرئيل تفسير كرده اند، ولى بعضى آن را ذات پاك خداوند مى دانند، سوره نجم، آيه 5 ..
6- سوره جمعه، آيه 2 ..
7- سوره مجادله، آيه 11 ..

ص: 264

در روايات اسلامى مقام معلّم آنقدر والااست كه خدا و فرشتگان و همه موجودات- حتّى مورچه در لانه خود و ماهيان در درياها- بر كسى كه به مردم نيك تعليم كند درود مى فرستند؛ چنانكه در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله آمده است: «انَّ اللَّهَ و مَلائِكَتَهُ حَتَّى الَّنمْلَةِ فى حُجْرِها وَ حَتّى الْحُوتِ فِى الْبَحْرِ يُصَلُّونَ عَلى مُعَلِّمِ النّاس الْخَيْرَ».(1)

همين مضمون در احاديث متعدد ديگرى نيز وارد شده است.

در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «الا اخْبِرُكُمْ بِاجْوَدِ الاجْوَدِ؟ اللَّهُ الاجْوَدُ الاجْوَدُ! وَ انَا اجْوَدُ وُلْدِ آدَمَ! وَ اجْوَدُكُمْ مِنْ بَعْدى رَجُل عَلِمَ عِلْماً فَنَشَرَ عِلْمَهُ يُبْعَثُ يَومَ الْقِيامَةِ امَّةًوَحْدَهِ!»:

«آيا به شما خبر دهم كه بخشنده ترين بخشنده ها كيست؟ بخشنده ترين بخشندها خدااست، و من بخشنده ترين فرزندان آدم هستم؛ و بعد از من از همه شما بخشنده تر كسى است كه علم و دانشى را فرا گيرد، و آن را نشر دهد و به ديگران بياموزد، چنين كسى روز قيامت به تنهايى به صورت امّتى برانگيخته خواهد شد»!(2) تعبير به امّت به خوبى نشان مى دهد كه گسترش وجودى معلّمان به موازات گسترش تعليمات آنها در ميان جامعه بشرى صورت مى گيرد، و هر قدر شاگردان بيشترى را تعليم و تربيت كنند به همان نسبت شخصيّت معنوى و اجتماعى آنها گسترده تر مى شود و گاه به اندازه يك امّت مى گردد.

اهميّت نشر علم و دانش و فرهنگ در اسلام تا آن حدّ است، كه در حديثى معروف مجلس علم را، باغى از باغ هاى بهشت شمرده است.(3)


1- كنز العمال، حديث 28736 ..
2- ميزان الحكمة، جلد 6، صفحه 474 ..
3- اين حديث را با اين عبارت گر چه در منابع اسلامى نيافتيم، ولى در بعضى از احاديث آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:« بادِرُوا الى رِياض الْجَنَّةِ قالُوا يا رَسُول اللَّهِ وَ ما رِياضُ الْجَنَّةِ؟ قالَ حَلِقُ الذِّكْر»: « و به سوى باغهاى بهشت با سرعت حركت كنيد، عرض كردند:" اى سول خدا صلى الله عليه و آله باغهاى بهشت چيست؟" فرمود:" حلقه ها و جلسات ذكر است"»، مرحوم فيض در جلد اوّل وافى، بعد از ذكر اين حديث مى گويد:« منظور از حلقه ذكر در اينجا همان گونه كه از بعضى ديگر از احاديث اين باب استفاده مى شود، مجلس علم است»( وافى، جلد اوّل، صفحه 177). اين حديث در كتاب صحيح ترمذى نيز با مختصر تفاوتى نقل شده است:« اذا مَرَرْتُمْ بِرياضِ الْجَنَّةِ فَارْتَعُوا قالِ وَ ما رِياضُ الْجَنَّةِ؟ قالَ حِلَقُ الذِّكْرِ».( صحيح ترمذى، جلد 5، صفحه 532، باب 83، حديث 3510) ..

ص: 265

جالب اينكه در اسلام هر كارى كه مقدّمه فراگيرى علم، يا مناسبتى با آن داشته باشد، عبادت شمرده شده است؛ در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مُجالَسَةُ الْعُلَماءِ عِبادَةٌ»: «همنشينى با دانشمندان عبادت است».(1) در حديث ديگرى از امام موسى بن جعفر عليه السلام مى خوانيم: «النَّظَرُ الى وَجْهِ الْعالِمِ حُبّاً لَهُ عِبادَةٌ»: «نگاه به صورت عالم از روى محبّت، عبادت است».(2) و نيز در حديث ديگرى مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوذر فرمود: «الْجُلُوسُ ساعَةً عِنْدَ مُذاكَرَةِ الْعِلْمِ خَيْرٌ لَكَ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ، صِيام نَهارها، وَ قِيامِ لَيْلَها وَالنَّظَرُ الى وَجْهِ الْعالِمِ خَيْر لَكَ مِنْ عِتْقِ الْفِ رَقَبَةٍ»:

«يك ساعت در جلسه مذاكره علم شركت كردن، براى تو بهتر از عبادت يك سال است كه روزها روزه باشى و شب ها مشغول عبادت شوى، و نگاه به صورت عالم، براى تو بهتر است از آزاد كردن يك هزار برده»!(3) احاديث در اين زمينه فراوان و پربار است كه ذكر همه آنها، به طول مى انجامد، سخن را كوتاه مى كنيم و اين بحث را با حديثى از لقمان حكيم كه سخنانش در قرآن مجيد در كنار سخنان خدا قرار گرفته به پايان مى بريم، او به فرزندش فرمود: «يا بُنَىَّ جالِسِ الْعُلَماءَ ... فَانَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ يْحُيِى الْقُلُوبَ بِنُورِ الْحِكْمَةِ كَما يُحْيِى الارْضَ بِوابِلِ السَّماءِ»: «فرزندم! با علما همنشين شو ... زيرا خداوند دلها را به نور دانش روشن مى كند؛ آن گونه كه زمين را با قطره هاى درشت باران زنده مى كند».(4) از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شود كه مسأله تعليم و تربيت و نشر دانش و فرهنگ اهميّت فوق العاده و موقعيّت ويژه اى در برنامه هاى اسلامى عموماً و خصوصاً در


1- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 204 ..
2- همان مدرك، صفحه 205 ..
3- همان مدرك، صفحه 203 ..
4- همان مدرك، صفحه 204 ..

ص: 266

برنامه حكومت اسلامى دارد، و وظيفه حكومت اسلامى اهتمام فوق العاده به امر تعليم و تربيت است.

***

5- آموزش هاى مستقيم و غير مستقيم

آنچه در بحثهاى گذشته آمد، بيشتر ناظر به تعليم و تربيت از طرق مستقيم بود، مانند تشكيل جلسات درس و مدرسه و مانند آنها، ولى در اسلام آموزش هاى غير مستقيم فراوانى است كه تأثير آن در پاره اى از جهات از آموزش هاى مستقيم وسيع تر و عميق تر است.

عبادات اسلامى مخصوصاً آنها كه به صورت گروهى و جمعى انجام مى شود مانند: نماز جماعت، نماز جمعه و حجّ از جمله امورى است، كه تأثير نيرومندى در آموزش جمعى مردم دارد.

نماز جماعت كه پنج وقت در شبانه روز انجام مى گيرد درس وحدت و به هم پيوستگى صفوف و مساوات و برادرى را به مسلمين مى آموزد؛ و قشرهاى مختلف اجتماعى را گاه بر اثر مسئوليّتهاى گوناگون در جامعه كاملًا از هم جدا هستند؛ و در تمام سال يك بار هم به طور عادى يكديگر را ملاقات نمى كنند در يك جا كنار هم جمع مى كند، و درس هم فكرى و همدلى را در مسائل اجتماعى به آن ها مى آموزد.

صفوف نماز جماعت، علاوه بر روحانيّت خاصّى كه بر آن حاكم است، و نور معنويّت و صفا با خود همراه دارد، وسيله اى براى آگاهى عمومى از مسائل سرنوشت ساز جامعه اسلامى است.

مسلمين در آغاز اسلام از طريق اين گردهمايى شبانه روزى توانستند آگاهى كافى و اتّحاد صفوف در برابر دشمنان بى شمارشان پيدا كنند، و طرح حكومت اسلامى را با سرعت

ص: 267

پيش ببرند.

در نماز جماعت طبق دستورات اسلام به نگام قرائت حمد و سوره، تنها امام جماعت است كه از سوى همه، اين دو سوره را مى خواند؛ و انضباط اجتماعى را از اين طريق، زنده مى كند، و مديريّت آميخته با روحانيّت را با محتواى اين دو سوره در دل و جان آن پرورش مى دهد.

اين نكته حائز اهميت است كه در مناسبت هاى مختلف سوره ها و آيات گوناگونى از قرآن، براى تلاوت بعد از سوره حمد انت خاب مى شود؛ كه هر كدام از آنها مى تواند حاوى درس هاى معارف اسلامى، اخلاق، آموزش هاى سياسى و اجتماعى بوده باشد، هنگامى كه اين آيات و سوره ها به وسيله امام جماعت با آهنگ دلنشين خوانده مى شود، در حالى كه همه ايستاده اند و در سكوت عميق فرو رفته اند اثر آموزشى قوى و بى نظيرى در آنها دارد، و همگان را به تفكّر و انديشه در محتواى آيات وا مى دارد، و روحانيّت عبادت و تأثير آن را مضاعف مى سازد؛ و اگر اين مراسم عبادى با آداب اسلامى و حضور قلب و تمركز حواس كه شرط اصلى قبول آن است انجام گيرد؛ مكتبى پربار براى آموزش جامعه اسلامى خواهد بود و از اين گذشته، درس آموزنده اى براى دشمنان و بيگانگان از اسلام است، و غالباً ديده شده است هنگامى كه آنها با صفوف فشرده و منظّم نماز جماعت مسلمين برخورد مى كنند؛ براى آنها مايه جلب توجّه و تفكّر و انديشه است.

و به همين دليل در حديثى از امام على بن موسى الرّضا عليه السلام آمده است مى خوانيم؛ كه مى فرمايد: «انَّما جُعِلَت الْجَماعَةُ لِئَلّا يَكُونَ الاخْلاصُ وَ التَوْحيدُ وَالاسْلامُ وَالْعِبادَةُ لِلّهِ الّا ظاهراً مَكْشوفاً مَشْهُوراً، لِانَّ فى اظْهارِهِ حُجَّة عَلى اهْلِ الشَّرْقِ وَالْغَرْبِ ... مَعَ ما فيهِ مِنَ الْمُساعَدَةِ عَلَى الْبَرِّ وَالتَّقْوى، وَ الزَّجْرِ عَنْ كَثيرٍ مِنْ مَعاصِى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ»:

«نماز جماعت از اين رو قرار داده شده كه ايمان و توحيد و اسلام و عبادت براى خدا، ظاهر و آشكار و مكشوف انجام گيرد؛ چرا كه اظهار آن حجّت را بر شرق و غرب جهان، تمام

ص: 268

مى كند- و آنها را به تفكّر بيشتر درباره اسلام و تعليمات آن وامى دارد- علاوه بر اين، كمك به نيكى و تقوا- و آگاهى از حال يكديگر و تعاون همگانى- و همچنين جلوگيرى از بسيارى از گناهان و معاصى الهى است (زيرا هنگامى كه مردم در شبانه روز چند بار يكديگر را در آن جمع روحانى مى بينند، از تجاوز به حقوق ديگران و ارتكاب گناهان به خاطرشرم و حضور دائمى خوددارى مى كنند)».(1) كوتاه سخن اينكه تأثيرى كه نماز جماعت پنج گانه در بيدارى مسلمين و آموزش آنها داشته و دارد، نيز تأثيرى كه در خنثى كردن توطئه هاى دشمنان و در هم شكستن قدرت آنها دارد بر كسى پوشيده نيست.

به همين دليل اين عبادت بزرگ از مهم ترين و مؤكّدترين عبادات اسلامى است و آن قدر فضيلت و پاداش در روايات اسلامى براى آن ذكر شده كه انسان را مبهوت مى كند.

در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنْ مَشى الى مَسْجِدٍ يَطْلُبُ فيه الْجَماعَةَ كانَ لَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ سَبْعُونَ الْفَ حَسَنَةٍ، وَ يُرْفَعُ لَهُ مِنَ الدَّرَجاتِ مِثْلُ ذلِكَ، فَانْ ماتَ وَ هُوَ عَلى ذلِكَ، وَكَّلَ اللَّهُ بِهِ سَبْعَينَ الْفَ مَلَكٍ يَعُودُونَهُ فى قَبْرِهِ وَ يُبَشِّرُونَهُ وَ يُؤنِسُونَهُ فى وَحْدَتِهِ وَ يَسْتَغْفِرونَ لَهُ حَتّى يُبْعَثُ»: «كسى كه به سوى مسجدى براى اقامه جماعت برود، هر گام كه بر مى دارد؛ هفتاد هزار حسنه براى او خواهد بود، و درجات او به همين مقدار نيز بالا مى رود. و اگر با همين حال از دنيا برود، خداوند هفتاد هزار فرشته را مأمور مى كند كه او را در قبر ملاقات كنند، و به او بشارت دهند؛ و در تنهايى مونس او باشند و براى او تاروز قيامت استغفار كنند!»(2)

***

6- نماز جمعه و آثار آموزشى آن


1- وسائل الشيعة، جلد 5، صفحه 372 ..
2- وسائل الشيعة، صفحه 372، حديث 7 ..

ص: 269

نماز جمعه يكى ديگر از مهم ترين اجتماعات عبادى- سياسى اسلامى است كه تأثير آن در آموزش مستقيم و غير مستقيم جامعه اسلامى، بسيار قوى است.

اين نماز پرشكوه هر هفته يك بار تشكيل مى شود، و تمام مسلمانان يك شهر موظف اند در يك نماز جمعه شركت كنند.(1) در نماز جمعه دو خطبه قبل از نماز خوانده مى شود كه مشتمل بر مواعظ و اندرزها و امر به تقوا و پرهيزكارى، و به ويژه مسائل اجتماعى و سياسى مهم جامعه است كه از يك سو روح و جان را تلطيف كرده و از آلودگيهاى گناه شستشو مى كند؛ و از سوى ديگر آگاهى فراوانى به مردم در زمينه معارف اسلامى و رويدادهاى مهمّ اجتماعى و سياسى و چگونگى موضع گيرى صحيح در برابر آنها را مى دهد، و از سوى سوّم جلب هم كارى عموم را براى حلّ مشكلات در پرتو تجديد روح دينى و نشاط معنى فراهم مى سازد.

خواندن دو خطبه از واجبات نماز جمعه است؛ و در آداب خطبه در روايات اسلامى و كتب فقهى آمده است كه خطيب بايد صداى خود را چندان بلند كند كه همه مردم صداى او را بشنوند، و به هنگام ايراد خطبه همه بايد خاموش باشند و به سخنان خطيب گوش فرا دهند و رو به سوى او باشند.

شايسته است خطيب مردمى فصيح و بليغ و آگاه به اوضاع و احوال مسلمين و باخبر ازمصالح مسلمين و شجاع و صريح اللهجه در بيان حق باشد، به علاوه حسن اعمال و رفتار او در جامعه سبب تأثير و نفوذ كلامش گردد و زندگى او مردم را به ياد خدا بيندازد.

در خطبه ها بايد مسائل مهمّى كه با دين و دنياى مسلمين ارتباط دارد مطرح گردد، و آنچه مورد نياز مردم در داخل و خارج كشورهاى اسلامى و منطقه است، مورد بحث قرارگيرد، و مسائل مهمّ سياسى و اجتماعى و اقتصادى با در نظر گرفتن اولويّتها مطرح گردد، و به مردم آگاهى لازم داده شود؛ و آنها را از توطئه هاى دشمنان باخبر سازد، و


1- اين عقيده پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام است در حالى كه گروهى از اهل سنت اجازه مى دهند نمازهاى جمعه متعدد همانند نماز جماعتهاى روزانه در مساجد مختلف تشكيل شود.( الفقه على المذاهب الاربعة، صفحه 385) ..

ص: 270

برنامه هاى كوتاه مدت و دراز مدت را براى خنثى كردن نقشه هاى آنها گوشزد نمايد.

خطيب بايد بسيار هوشيار و بيدار و اهل فكر و مطالعه در مسائل معنوى مادّى اسلام باشد، و از اين مراسم بزرگ حداكثر استفاده را براى آگاه ساختن مسلمين و پيشرفت اهداف اسلامى بنمايد.

در حديث جامع و پرمعنايى از امام على بن موسى الرضا عليه السلام مى خوانيم كه فرمود:

«خطبه نماز جمعه براى اين قرار داده شده كه نماز جمعه يك برنامه عمومى است، خداوند مى خواهد به امير مسلمانان امكان دهد، تا مردم را موعظه كند و به اطاعت ترغيب نمايد و از معصيت الهى برحذر دارد.»

سپس افزود: «وَ تَوْقيفِهُمْ عَلى ما ارادَ مِنْ مَصْلَحَةِ دينِهِمْ وَ دُنْياهُمْ وَ يُخْبِرُهُمْ بِما وَرَدَ عَلَيْهِمْ مِنَ الآفاقِ مِنَ الاهْوالِ الَّتى لَهُمْ فيا المَضَرهُ و الْمَنْفَعَةُ»:

«و آنها را از اخبار و حوادث مهمى كه از نقاط مختلف به او مى رسد و در سود و زيان و سرنوشت آنها مؤثّر است، مطّلع سازد»

سپس فرمود: «اينكه براى نماز جمعه دو خطبه قرار داده شده؛ به خاطر اين است كه در يكى حمد وثنا و تمجيد و تقديس الهى (و مسائل معنوى و اخلاقى) مطرح كنند، و در ديگرى نيازها و هشدارها و دعاها را قرار دهند؛ و اوامر و نواهى و دستورهايى كه مربوط به صلاح و فاسد جامعه اسلامى است؛ به اطلاع آنها برسانند».(1) نقشى كه امروز نماز جمعه، براى آگاه سازى مردم از مسائل سياسى و اجتماعى دارد، بر كسى پوشيده نيست و بسيار مى شود كه تبليغات سوء دشمنان كه در طول هفته با استفاده از وسائل ارتباط جمعى مجهّز جهان انجام مى گيرد با يك خطبه حساب شده نماز جمعه خنثى مى گردد؛ و اگر مسلمين قدر اين برنامه مهمّ اسلامى را بشناسند و همانگونه كه اسلام خواسته است انجام دهند، و مانند بعضى از دولت هاى ضعيف النّفس يا دست


1- وسائل الشيعة، جلد 5، صفحه 39، حديث 6 ..

ص: 271

نشانده، هويّت اين عبادت بزرگ را مسخ نكنند، به عمق تأثيرات آن از نظر فرهنگى و آموزشى آشنا، و از بركات آن بهره مند مى شوند.

نماز عيدين (عيد فطر و عيد قربان) كه شباهت زيادى با نماز جمعه دارد مخصوصاً از نظر وجود دو خطبه كه در اينجا بعد از نماز بجا آورده مى شود، همان آثار و بركات نماز جمعه را مى تواند داشته باشد.

***

7- آثار فرهنگى كنگره عظيم حجّ

يكى ديگراز عبادات اسلامى كه آن نيز تأثير مهمّى در آموزش مسلمين و نشر علم و دانش و وحدت صفوف و وقوّت و شوكت مسلمين دارد؛ مراسم حج است كه همه سال، ميليون ها نفر از مسلمانان را از سراسر جهان به سوى خود فرا مى خواند و در يك كنگره عظيم جمع مى كند و آموزش هاى زيادى را در جهات معنوى و مادّى به آنها مى دهد.

اين نكته قابل توجّه است كه شركت در اين مراسم براى هر مسلمانانى كه توانايى داشته باشد؛ يك بار درطول عمر واجب، و دفعات ديگر مستحب است، و هيچ فرقى ميان مسلمانان از زن و مرد و پير و جوان و سياه وسفيد، و با سواد و بى سواد نيست، و به همين دليل همه ساله گروه عظيمى از شخصيت هاى علمى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى مسلمين در ميان صفوف حجاج به زيارت خانه خدا مى شتابند، و در طول مدّتى كه در مكّه و مدينه و ساير مواقف با هم در تماس هستند، قسمت قابل ملاحظه اى از معلومات خود را مبادله مى كنند.

مخصوصاً در اين اواخر كه بسيارى از مسلمانان به اهميّت اين گردهمايى معنوى عظيم آشناتر شده اند در حاشيه اين مراسم پرشكوه، گردهمايى ها، سمينارها و كنگره هايى تشكيل مى دهند؛ كه انديشمندان كشورهاى مختلف در آن جمع مى شوند، و ره آوردهاى فرهنگى خود را در اختيار يكديگر از (اين طرق) قرار مى دهند.

ص: 272

قرآن مجيد در يك جمله كوتاه درباره فلسفه هاى حج مى فرمايد: لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ «مردم به اين سرزمين مقدّس براى اين مى آيند كه منافع خويش را (در اين برنامه حيات بخش) با چشم خود ببيند»!(1) مفسّران درتفسير كلمه «منافع» در اينجا سخن بسيار گفته اند؛ ولى روشن است كه هيچ گونه محدوديّتى در مفهوم اين لفظ نيست؛ و تمام منافع و بركات معنوى و نتايج مادى و فلسفه هاى سياسى و فرهنگى و اجتماعى را شامل مى شود.

ربيع بن خيثم از امام صادق عليه السلام تفسير اين كلمه را خواست، امام در پاسخ فرمود:

«منافع دنيا و آخرت را، هر دو شامل مى شود».(2) در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام در پاسخ هشام بن حكم از فلسفه حجّ مى خوانيم؛ كه امام به چند بعد مهم در آن اشاره فرموده است: نخست آشنايى مسلمين تمام جهان با يكديگر، سپس به منافع اقتصادى آن، و ايجاد بسيارى از مشاغل در شعاع حجّ، و سرانجام به اثرات فرهنگى آن اشاره كرده، و مى فرمايد: «وَلِتُعْرَفُ آثارُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ تُعْرَفُ اخْبارُهُ وَ يُذْكَرُ وَلا يُنْسى»: «و نيز هدف اين بوده، كه آثار پيامبر صلى الله عليه و آله و اخبار او شناخته شود- و علوم و دانش هاى اسلامى از نسلى به نسل ديگر منتقل گردد- و به دست فراموشى سپرده نشود».(3) به هر حال اگر كسى در جزئيّات مراسم حج دقيق شود، و مخصوصاً از نزديك اين مراسم را مشاهده كند، به اهميّت بعد فرهنگى و آموزشى آن، كه به راستى كم نظير و بى نظير است، آشنا مى شود.

آرى حج مى تواند همه ساله مبدّل به يك كنگره عيظم فرهنگى گردد، و انديشمندان جهان اسلام در ايّامى كه در مكّه هستند، گرد هم آيند و علاوه بر آثار خاص معنوى حجّ


1- سوره حج، آيه 28 ..
2- تفسير نور الثقلين، جلد 3، صفحه 488 ..
3- وسائل الشيعة، جلد 8، صفحه 9، حديث 18 ..

ص: 273

افكار وابتكارات خويش را به ديگران منتقل سازند.

در دوران هاى خفقان بارى كه خلفا و سلاطين ستمگر، اجازه نشر معارف اسلامى را به مسلمين نمى دادند؛ آنها با استفاده از فرصتى كه فريضه حجّ در اختيارشان مى گذاشت؛ بسيارى از مشكلات خود را حل مى كردند و با تماس گرفتن با ائمّه هدى عليهم السلام و علماى بزرگ دين پرده از چهره معارف و قوانين اسلام و سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله بر مى داشتند؛ و به هنگام بازگشت به بلاد خود، حامل پيام هاى مهمّ معنوى و اخلاقى و فرهنگى بودند.

***

7- تأثير مساجد معروف و زيارتگاه ها

از جمله مراكزى كه مى تواند به نشر فرهنگ اسلامى كمك كند؛ و براى آگاهى عموم مفيد و موثّر باشد؛ وجود زيارتگاه هاى پيشوايان بزرگ اسلام است؛ كه همواره از گوشه و كنار كشور اسلام در يك سفر معنوى به سوى آن مى آيند، و وسيله خوبى براى مبادله اطلاعات و انتقال معلومات و مبارزه با تهاجم فرهنگ هاى بيگانه است.

در اسلام مساجد معروفى وجود دارد كه دستور داده شده است به سوى آن بروند؛ و اصطلاح «شدّ رحال» كنند؛ و با عبادت در آنها، دل و جان خود را غرق نور و معنويّت ساخته، و عملًا ارتباط فرهنگى خود را با ساير مسلمين كه از مناطق دور و نزديك به آنجا مى آيند، تحكيم نمايند.

در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «لايُشَدُّ الرِّحالُ الّا الى ثَلاثَةِ مَساجِدَ:

الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ مَسْجِدِ الرَّسُولِ وَ مَسْجِدِ الْكُوفَةِ»: «مسافرت تنها به سوى سه مسجد مى توان كرد: مسجد الحرام و مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه و مسجد كوفه».(1) اين معنى در كتب معروف اهل سنّت نيز آمده، در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم:


1- وسائل الشيعة، جلد 3، صفحه 552، احكام مساجد باب 44، حديث 16 ..

ص: 274

«لاتُشَدُّ الرِّحالُ الّا ثَلاثَةِ مَساجِدَ: مَسْجِدى هذا وَ مَسْجِدِ الْحَرامِ وَ مَسْجِدِ الاقْصى»: «مسافرت تنها به سوى سه مسجد مى شود: مسجد من و مسجد الحرام و مسجد اقصى».(1) روشن است كه اين دو حديث منافاتى با هم ندارند و هنگامى كه هر دو به هم ضميمه شوند چهار مسجد، مورد توجّه قرار مى گيرد، بديهى است منظور از اين گونه احاديث بيان اهميّت مساجد سه گانه و چهار گانه است، و مفهومش اين نيست كه اگر انسان براى شركت در مسجد ديگرى بار سفر ببندد، كار خلافى انجام داده، آنچنان كه بعضى از نا آگاهان پنداشته اند؛ زيرا اگر مفهوم اين حديث تحريف باشد بايد مطلق هر سفرى حرام باشد؛ جز اين سه سفر، در حالى كه مسافرت هاى مشروع ديگر، بسيار فراوان است (توجّه داشته باشيد كه «لاتُشَدُّ الرِّحال» مطلق است و تمام مسافرت ها را شامل مى شود!)

شبيه اين معنى با مختصر تفاوتى نيز در بحار الانوار آمده است.(2)

اين گونه مساجد در واقع يكى از مراكز مهمّ فرهنگى اسلام است؛ و ساليان طولانى در صدر اسلام و بعد از آن محل درس و بحث بوده، و علماى بزرگى در آنها به تعليم علوم، آموزش و پرورش شاگردان اشتغال داشته اند، هم اكنون نيز در مسجد الحرام و مسجد النّبى در طول سال جلسات درس تشكيل مى شود، و بسيارى از مساجد مهمّ اسلامى در كشورهاى ديگر مانند: ايران و سوريه و عراق نيز كانون تعليم و تربيت است، و گاه بزرگترين كلاس هاى درس در آن تشكيل مى شود؛ و شايد تشويق مسلمانان به «شدّ رحال» و حركت از نقاط دور و نزديك به قصد عبادت در اين مساجد به خاطر اين بوده، كه علاوه بر استفاده از معنويّت مسجد، و توجّه به سوابق تاريخى آن از سرمايه هاى علمى اين مساجد نيز بهره گيرى كنند.

همين معنى در حرم هاى مقدّسه پيشوايان بزرگ اسلام عليهم السلام نيز وجود دارد؛ كه صحن يا حرم آن غالباً مركز تدريس علوم اسلامى بوده و هست، و زيارت اين مكان هاى مقدّس


1- صحيح مسلم، جلد 2، صفحه 1014، كتاب الحجّ، باب 95، حديث 1397 ..
2- بحار، جلد 96، صفحه 240، باب 44، حديث 2 ..

ص: 275

آميخته با استفاده هاى علمى است.

اين نكته قابل توجّه است كه بعضى از زيارتگاه ها مانند حرم على بن موسى الرّضا عليه السلام در طول سال بيش از دوازده ميليون نفر زيارت كننده دارد، و به همين دليل در آنجا اجتماعات عظيمى در طول سال تشيكل مى شود، و سمينارها و كنگره ها و جلسات بسيار باشكوه، سخنرانى برپا مى گردد و تمام اينها مى تواند تأثير عميقى در آموزش مسلمين داشته باشد.

***

ص: 276

نقش مطبوعات در حكومت اسلامى

اشاره

اشاره

بى شك يكى از مهم ترين وسايل آموزش و پرورش در جهان امروز، مطبوعات است؛ كه بر اثر پيشرفت تكنيك و صنعت گسترش عظيمى در جهان پيدا كرده است، و براى توجيه افكار عمومى يا تخريب آن عامل فوق العاده نيرومندى است؛ و در زمان ما گاه مى شود يك مجلّه يا يك روزنامه در آن واحد در چندقاره جهان در ميليون ها نسخه چاپ و همزمان در سراسر جهان انتشار مى يابد، و افكار عمومى را به نحوى تحت تأثير خود قرار مى دهد.

به يقين در گذشته نقش مطبوعات تا اين اندازه وسيع و گسترده نبوده- همان گونه كه بسيارى از امور ديگر نيز چنين بود- ولى كتاب و كتابخانه هميشه درطول تاريخ اثار فوق العاده اى، در آموزش و پروش و انتقال علوم از نسلى به نسل ديگر و تكامل فرهنگ هاى بشرى داشته باشد.

با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم و اهميّتى را كه قرآن براى كتاب و كتابت قائل است- به يقين يكى از انگيزه هاى حركت علمى مسلمين در آغاز اسلام بوده- را مورد بررسى قرار مى دهيم، در قرآن به آيات فراوانى در اين باره برخورد مى كنيم:

1- ن وَالْقَلَمِ وَ ما يَسْطُروُنَ ...(1) 2- اقْرَءْ وَ رَبُّكَ الْاكْرَمُ- الَّذى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ- عَلَّمَ الانْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ (2)


1- سوره قلم، آيه 1 ..
2- سوره علق، آيه هاى 3- 5 ..

ص: 277

3- وَلْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأبَ كاتِبٌ انْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ (1) 4- وَلا يُضارَّ كاتِبٌ وَلا شَهيدٌ(2) 5- وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها(3) 6- اءِئْتُونى بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أؤْ اثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ انْ كُنْتُمْ صادِقينَ (4) 7- رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً- فيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ(5) ترجمه:

1- «ن، سوگند به قلم و آنچه مى نويسند.»

2- «بخوان كه پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است- همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود- به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد.»

3- «و بايد نويسنده اى از روى عدالت، (سند را) ميان شما بنويسد، و كسى كه قدرت بر نويسندگى دارد، نبايد از نوشتن- همان طورى كه خدا به او تعليم داده- خوددارى كند پس بايد بنويسد.»

4- «و نبايد به نويسنده و شاهد (به خاطر حقگويى،) زيانى برسد.»

5- «ما (قبلًا) چيزى از كتابهاى آسمانى را به آنان نداده ايم كه آن را بخوانند (و به اتكاى آن سخنان تو را تكذيب كنند).»

«كتابى آسمانى پيش از اين، يا اثر علمى از گذشتگان براى من بياوريد (كه دليل صدق گفتار شما باشد) اگر راست مى گوييد!»

7- «پيامبرى از سوى خدا (بيايد) كه صحيفه هاى پاكى را (بر آنها) بخواند،- و در آن


1- سوره بقره، آيه 282 ..
2- سوره بقره، آيه 282 ..
3- سوره سبأ، آيه 44 ..
4- سوره احقاف، آيه 4 ..
5- سوره بيّنه، آيه 2 و 3 ..

ص: 278

نوشته هاى صحيح و پرارزش باشد.»

***

تفسير و جمع بندى

در آيات قرآن مجيد، براى تأكيد بر مسائل مهم، گاه تكيه بر سوگند مى شود، اين سوگندها گاه به ذات پاك خداوند، و در بسيارى از موارد، به موجودات مهم جهان آفرينش تعلّق مى گيرد، مانند: سوگند به خورشيد و ماه و زمين و آسمان، و مانند آنها.

در نخسيتن آيه مورد بحث كه اوّلين آيه سوره «قلم» است سوگند به قلم و تمام مسائلى را كه با قلم مى نويسند؛ ياد شده و مى فرمايد: «ن، به قلم سوگند و به آنچه با قلم مى نويسد»: ن وَالْقَلْمِ وَ ما يَسْطُرُون

در حقيقت آنچه در اينجا به آن سوگند ياد شده است، ظاهراً موضوع كوچكى است: يك قطعه كوچك نى يا چيزى شبيه آن، و كمى مادّه رنگين و سپس سطورى كه بر صفحات ناچيزى رقم زده مى شود، امّا در واقع اين همان سرچمشه پيدايش تمام تمدن هاى انسانى و پيشرفت علوم و دانش ها و بيدارى انديشه ها و شكل گرفتن مذهب ها، و سرچشمه آموزش و پرورش و هدايت و آگاهى بشر است.

و از همين رو، دانشمندان دوران هاى زندگى بشر را به دو دوران زنده تقسيم مى كنند:

«دوران تاريخ» و «دوران قبل از تاريخ»، و مى گويند دوران تاريخ انسانها از زمانى شروع شد كه خط و نوشتن اختراع گرديد، و انسان قلم به دست گرفت و توانست ماجراى زندگى خود را بر صفحات بنويسد و پيش از آن را دوران قبل از تاريخ مى گويند.

فراموش نكنيم اين آيه در محيطى نازل شد كه از عقب مانده ترين محيط هاى جهان بود و در آنجا كسى به اهميّت قلم و نوشتن واقف نبود؛ تعداد كسانى كه مختصر سوادى براى خواندن و نوشتن داشتند، در تمام سرزمين مكّه كه بزرگترين مركز عبادى و سياسى و

ص: 279

اقتصادى حجاز بود- به گفته بعضى از دانشمندان- به بيست نفر نمى رسيد، سوگند خوردن به قلم در چنين محيطى، چه عظمت و ابهّتى دارد؟!

يكى از فلسفه هاى سوگندهاى قرآن اين بود، كه مسلمانان را به انديشه در امورى كه مورد سوگند بود وامى داشت، و در مورد اين آيه نيز چنين بود و همين انديشه ها سبب گسترش خواندن و نوشتن و تأليف كتابها و ترجمه كتاب هاى ديگران و گسترش علوم در جهان اسلام شد.

***

دوّمين آيه محل بحث از نخستين آياتى است كه- طبق مشهور- بر فراز جبل النّور، و در كنار غار حراء بر قلب پاك پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده، و اوّلين جرقّه هاى وحى، محسوب مى شود، و طبيعتاً به مهم ترين مسائل اشاره دارد، هنگامى كه دستور تلاوت آيات قرآن را به پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهد، مى فرمايد: «بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است؛ همان كسى كه به وسيله قلم تعليم نمود، و به انسان آنچه را نمى دانست؛ ياد داد، اقْرَء وَ رَبُّكَ الاكْرم- الَّذى عَلَّمَ بِالْقَلَمْ- عَلَّمَ الانْسانَ مالَمْ يَعْلَمْ (1)

به اين ترتيب نخستين وصفى را كه براى خداوند بعد از ربوبيّت و كرامت بيان مى كند؛ تعليم به وسيله قلم است كه سرچشمه آموزش «مالم يعلم» مى باشد.

و به اين ترتيب آغاز وحى با آغاز حركت علمى نشأت گرفته از قلم همراه بوده، و اين بسيار پرمعنى و براى هر مسلمانى آموزنده است.

همين گونه تعبيرات بود كه توجّه عميق و مستمّر مسلمانان را به كتاب و كتابخانه و تعليم علوم جلب و جذب كرد، و اگر در روايات اسلامى آمده كه «مداد علماء» (مركّب نوك قلم دانشمندان) بر «دماء شهداء» (خونهاى شهيدان) پيشى گرفته، به خاطر همين است كه زير بناى خون شهيد، معارف و عقايدى است كه عمدتاً از قلم سرچشمه گرفته، به علاوه


1- سوره علق، آيه هاى 5- 3 ..

ص: 280

پشتوانه بقاى خون شهيد نيز مركّب قلم دانشمندان است.

اصولًا تفاهم ميان انسانها و انتقال افكار، تنها از دو طريق است: «بيان و قلم»، با اين تفاوت كه بيان، ارتباط و پيوند ميان حاضران در يك زمان و مكان را شامل مى شود؛ ولى قلم پيوند ميان هر انسانى را با انسان هاى ديگر در تمام قرون و اعصار و تمام نسل هاى امروز و گذشته و آينده برقرار مى سازد. به همين دليل يكى از دانشمندان مى گويد: «بَيانُ اللِّسانِ تُدْرِسُهُ الاعْوامُ وَ ما تُثْبِتُهُ الاقْلامُ باقٍ عَلَى مَرِّ الايّامِ»: «بيان زبان، با گذشت سالها كهنه و فراموش مى شود، ولى آنچه را قلم ثبت مى كند همواره باقى و برقرار است.» و به همين دليل اين معنى در ميان دانشمندان معروف بوده است كه: «تراشيده هاى نوك قلم را زير دست و پا نريزد، چرا كه آن هم احترام دارد!»

قابل توجّه اينكه همان گونه كه بيان از ويژگى هاى انسان است قلم نيز از مختصّات او است، بلكه از بيان به مراتب پيچيده تر است؛ و بى جهت نيست كه تعليم قلم از سوى خداوند- خواه به معنى تعليم مستقيم به وسيله يكى از انبياء (آدم يا ادريس) باشد، يا از طريق غير مستقيم يعنى بخشيدن موهبت استعداد خواندن و نوشتن به نوع بشر- به عنوان يكى از بزرگ ترين نعمت ها شمرده شده، و در آيات آغازين وحى، بر آن تكيه گرديده است؛ و بعد از بيان عظمت خداوند به اين نعمت اشاره شده است.

در سوّمين آيه كه يكى از طولانى ترين آيات قرآن مجيد است و ناظر به تنظيم اسناد داد و ستد در ميان مردم است، توجّه خاصّى به مسأله قلم مى شود، پس مى فرمايد:

«نويسنده اى از روى عدالت (اسناد وام را) بنويسد»: لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِب بِالْعَدْلِ (1)

سپس مى افزايد: «كسى كه قدرت بر نويسندگى دارد نبايد از نوشتن خوددارى كند همانگونه كه خدا به او تعليم داده است» وَلا يَأبَ كاتِب انْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُب (2)

در اينجا باز مسأله قدرت بر نوشتن را به عنوان يك موهبت الهى مى شمرد و به كسانى


1- سوره بقره، آيه 282 ..
2- سوره بقره، آيه 282 ..

ص: 281

كه خدا اين موهبت را در اختيار آنها گذارده است توصيه مى كند كه به افراد بى سواد براى احقاق حقوقشان كمك كرده، و از اين توانايى بهره بگيرند و براى آنها بنويسند.

***

و جالب اينكه در ادامه همين آيه مى خوانيم: «نبايد به نويسنده و شاهد (به خاطر حق گويى) زيانى برسد»: وَ لايُضارُّ كاتِب وَلا شَهيد.

اگر اين آيه را كه در مورد خاصّى (نوشتن اسناد وام) وارد شده گسترش دهيم و به اصطلاح، با الغاء خصوصيّت موارد ديگرى را كه از موهبت قلم مى توان براى يارى افراد جامعه استفاده كرد، به آن ملحق كنيم؛ و همچنين عدم مزاحمت نسبت به نويسندگان و به تعبير ديگر حفظ آزادى قلم را در اين مفهوم گسترده وارد كنيم، به نقطه اى مى رسيم كه بشريّت بعد از قرنها، به آن رسيده هر چند در عمل هنوز گرفتار مشكلات فراوان است.

***

در پنجمين آيه مورد بحث، قرآن مجيد مخالفان آيات الهى را مورد سرزنش قرار مى دهد؛ كه با كدام دليل منطقى و مدرك قابل قبول به مخالفت برخاسته اند، مى گويد: «ما قبلًا چيزى از كتابها را به آنها نداده ايم كه آن را بخوانند (و به اتكاى آن سخنان تو را تكذيب كنند) و پيش از تو نيز هيچ پيامبرى براى آنها نفرستاديم» وَ ما آتَيْناهُمْ مِنْ كُتُبٍ يَدْرُسُونَها وَ ما ارْسَلْنا الَيْهِمْ قَبْلِكَ مِنْ نَذيرٍ.(1)

در اينجا گر چه منظور از كتاب، كتب آسمانى است؛ ولى همين اندازه كه موضوع كتاب و دراست و فراگيرى آن، در كنار فرستادن پيامبران الهى قرار گرفته و يكى از دو دليل معتبر شناخته شده، اهميّت و نقش كتاب را روشن مى سازد، نظير همين معنى را در سوره «قلم» آيه 37 در مقام مؤاخذه و سرزنش منكران اسلام و قرآن مى خوانيم كه مى گويد: امْ لَكُمْ


1- سوره سبأ، آيه 44 ..

ص: 282

كِتابٌ فيهِ تَدْرُسُونَ «آيا شما كتابى داريد كه آن را مى خوانيد و حفظ مى كنيد و به اتّكاى آن به مخالت بر مى خيزيد؟!»

اشاره به اينكه كتاب مى تواند در بسيارى از موارد به عنوان يك سند و مدرك معتبر مورد استناد و استفاده قرار گيرد.

اصولًا تكيه فراوان قرآن بر مسئله كتاب و كتابت در مورد كتب آسمانى انبياء، چه در امور دنيا و چه درباره نامه اعمال و دادگاه قيامت، همگى بيانگر اهميت اين موضوع از ديدگاه اسلام و قرآن است.

***

اهميت كتاب و قلم در روايات اسلامى

در مورد اهميت كتاب و كتابت، روايات بسيار فراوانى از پيامبر گرامى اسلام و ائمّه معصومين عليهم السلام رسيده است كه آنچه درزير مى آيد نمونه هايى از آن است:

1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «قَيّدُوا الْعِلْمَ»: «علم و دانش را به زنجير كشيد (تا از ميان شما فرار نكند)».

كسى عرض كرد: «وَ ما تَقْييدُهُ؟»: «چگونه آن را به زنجير كشيم؟»

فرمود: «كِتابَتُهُ»: «با نوشتن».(1) 2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه فرمود: «اكْتُبُوا الْعِلْمَ قَبْلَ ذَهابِ الْعُلَماءِ وَ انَّما ذَهابُ الْعِلْمِ بِمْوتِ الْعُلَماءِ»: «علوم و دانش ها را پيش از آنكه دانشمندان از ميان شما بروند بنويسند چرا كه (اگر ننويسيد) علم و دانش با مرگ علما از ميان مى رود».(2) 3- امام صادق عليه السلام به يكى از يارانش فرمود: «اكْتُبْ وَ بُثَّ عِلْمَكَ فى اخْوانِكَ فَانْ مِتَ


1- بحار الانوار، جلد 2، صفحه 151 ..
2- كنز العمال، حديث 28733 ..

ص: 283

فَوَرِّثْ كُتُبَك بَنِيْكَ، فَانَّهُ يأتى عَلَى النّاسِ زَمان هَرْجَ ما يَأنِسُونَ فيهِ الّا بِكُتُبِهِمْ»: «بنويس و دانش خود را در ميان برادرانت منتشرساز، و اگر از دنيا رفتى كتاب هايت را به ارث براى فرزندات بگذار، زيرا زمان پرفتنه اى مى آيد كه مردم تنها به كتاب هايشان انس مى گيرند».(1) 4- در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «مَنَّ اللَّهُ عَلَى النّاسِ بَرِّهم وَ فاجِرهُمْ بِالْكِتابِ وَالْحِسابِ وَلَوْلا ذلِكَ لَتَغالَطُوا»: «خداوند بر مردم اعم از نيكان و بدان به وسيله نوشتن و حساب منّت گذارده، و اگر كتاب و كتابت نبود، مردم به غلط مى افتدند».(2) 5- على عليه السلام در يك تشبيه بسيار جالب و در كلامى فشرده و كوتاه مى فرمايد: «الْكُتُبُ بَساتينُ الْعُلَماءِ»: «كتاب ها باغ هاى دانمشندان اند».(3) باغ و بوستان هم داراى مناظر زيبا، هم هواى لطيف، هم انواع ميوه ها، و هم انواع برگ ها و گل ها و گياهان دارويى دارد، و در واقع كتاب ها نيز همه اين آثار را در بر دارد.

6- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تعبير بسيار جالبى آمده كه اهميّت فوق العاده كتاب و كتابت را به طرز شگفت انگيزى بيان مى كند؛ فرمود: «ثَلاث تَخْرُقُ الحُجُبَ، وَ تَنْتَهى الى ما بَيْنَ يَدَىِ اللَّه: صَريرُ اقْلامِ الْعُلَماءِ، وَ وَطْىُ اقْدامِ الُمجاهِدينَ، وَ صَوْتُ مَغازِلَ الُمحْصَناتِ»: «سه صدااست كه حجاب ها را پاره مى كند وبه پيشگاه با عظمت خدا مى رسد؛ صداى گردش قلم هاى دانشمندان (به هنگام نوشتن بر صفحه كاغذ يا لوح) و صداى قدم هاى مجاهدان (در ميدان جهاد)، و صداى چرخ نخ ريسى زنان پاكدامن».(4) در واقع هر يك از اين سه صدا در ظاهر بسيار آهسته است، و در باطن بسيار پر غوغا و هر كدام اشاره به يكى از مسائل بنيادى جامعه هاى بشرى است، «علم و كتابت» «جهاد و شهادت» و «كوشش و كار»!


1- بحار، جلد 2، صفحه 150 ..
2- فروع كافى، جلد 5، صفحه 155 ..
3- غرر الحكم ..
4- الشهاب فى الحكم و الآداب، صفحه 22 ..

ص: 284

7- امام صادق عليه السلام در توحيد مفضّل ضمن بيان نعمتهاى بزرگ خدا بر نوع بشر مى فرمايد:

«وَكَذلِكَ الْكِتابَةُ الَّتى بِها تُقَيِّدُ اخْبارُ الماضِيْنَ لِلْباقينَ وَ اخْبارُ الْباقينَ لِلآتينَ وَ بِها تُخلِّدُ الْكُتُبُ فِى الْعُلُومِ و الآدابِ وَ غَيْرِها و بِها يَحفِظُ الانْسانُ ذِكْرَ ما يَجْرى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ غَيْرِهِ مِنَ الْمُعامِلاتِ وَالْحِسابِ، وَ لَوْلاهُ لانَقطَعَ اخْبارُ بَعْضِ الازْمِنَةِ عَنْ بَعضٍ، وَ اخْبارُ الْغائِبينَ عَنْ اوْطانِهم، وَ دَرَسَت الْعُلُوم وَ ضاعَتِ الآدابُ، وَ عَظُمَ ما يَدْخُلُ عَلَى النّاسِ مِنَ الْخَلَلِ فى امُورِهِمْ وَ مُعامِلاتِهِمْ، وَلا يَحتاجُونَ الَى النَّظَرِ فيهِ مِنْ امْرِ دينِهِمْ وَ ما رُوِىَ لَهُمْ مِمّا لايَسَعُهُمْ جَهْلُهُ»:

«... همچنين (يكى ديگر از نعمتهاى الهى) كتابت و نوشتن است كه به وسيله آن اخبار گذشتگان براى موجودين، و اخبار موجودين براى آيندگان نگهدارى مى شود، و نيز به وسيله آن كتابها در علوم و آداب مختلف جاويدان مى گردد، و نيز از طريق آن قراردادها و معاملات و حساب هايى كه ميان انسان و ديگران است، حفظ مى شود، و اگر كتابت نبود، رابطه خبرى بعضى از زمانها از بعضى ديگر قطع مى شد، و نيز پيوند كسانى كه در وطن خود نبودند از هموطنانشان بريده مى گشت، علوم و دانش ها از بين مى رفت، آداب و رسوم و سنّت ها ضايع مى شد، و اختلال شديد در امور مردم و معاملات و آنچه از امر دين نياز به آن داشتند؛ و رواياتى كه برا ى آنها ذكر مى شد، و آگاهى بر آن لازم بود، ظاهر مى گشت».(1) 8- اين بحث را با ذكر روايات ديگرى از اهميّت فوق العاده باقى ماندن آثار علمى به وسيله كتابت پرده بر مى دارد؛ و با تشويق هاى بى نظيرى اهل دانش را به سوى اين كار فرا مى خواند، پايان مى دهيم:

در اين حديث كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده مى خوانيم: «الْمُؤمِنُ اذا ماتَ وَ تَرَكَ وَرَقَةً واحِدَةً عَلَيْها عِلْم، تَكُونُ تِلْكَ الْوَرَقَةُ يَوْمَ القِيامَةِ سِتْراً فيما بَيْنَهُ وَ بَيْن النّارِ وَ اعْطاهُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى بِكُلِّ حَرْفٍ مَكْتُوبٍ عَلَيْها مَدينَةً اوْ سَعُ مِنَ الدُّنْيا سَبْعَ مَرّاتٍ»:


1- بحار، جلد 58، صفحه 257 ..

ص: 285

«مؤمن هنگامى از دنيا برود و يك ورقه كه علم و دانشى بر آن نوشته شده باشد از خود به يادگار بگذارد، آن ورقه روز قيامت به صورت پرده اى در ميان او و آتش دوزخ در مى آيد، و خداوند متعال به هر حرفى كه به روى آن ورقه نوشته شده شهرى كه هفت بار وسيع تر از دنيااست؛ به او مى دهد»!(1)

***

چند توصيه مهم به حكومتهاى اسلامى

از مجموع آنچه در آيات و روايات فوق خوانديم اين نكته كاملًا روشن مى شود؛ كه اگر مسلمين در همان قرون نخستين ظهور اسلام با سرعت شگفت آورى به سوى علوم و فنون و دانش ها روى آوردند و نهضت علمى پردامنه اى را كه بخشى از كرانه هاى آن، به اروپا نيز كشانده شده به وجود آوردند؛ ريشه هاى آن در فرهنگى بود كه اسلام در اين زمينه به آنها آموخته بود، و پر واضح است كه حكومت هاى اسلامى بايد به اين مسأله كه مايه حيات و شكوفايى دين و دنياى آنهااست اهميّت دهند.

در همين راستا «حكومت اسلامى» با الهام از آنچه در بالا آمد موظّف است اصول زير را به كار گيرد:

1- خواندن و نوشتن بايد در سطح جامعه اسلامى آن چنان گسترده شود كه يك فرد بى سواد وجود نداشته باشد، و همه از نعمت خواندن و نوشتن برخوردار گردند؛ و هر گونه كوتاهى در اين زمينه براى حكومت اسلامى مسئوليّت آفرين است.

2- تشكيل كتابخانه هاى عمومى و خصوصى براى توده مردم و براى خصوص محقّقان و دانشمندان، كتابخانه هايى كه فراگير علوم مختلف باشد، نيز از وظايف اين حكومت است و هرگونه سرمايه گذارى در اين راه نه تنها مطلوب شارع مقدّس اسلام است، بلكه سبب


1- بحار الانوار، جلد 1، صفحه 198 ..

ص: 286

قدرت و قوّت مسلمين و مبارزه با نابسامانى ها و ناهنجارى ها و مفاسد مختلف فردى و اجتماعى، و نيز سبب پيشرفت جامعه اسلامى خواهد شد.

3- وسايل ارتباط جمعى در حكومت اسلامى نمى تواند تنها در اختيار مسائل خبرى و سياسى و سرگرمى بوده باشد؛ بلكه بايد بخش عظيمى از آن به نشر علوم و دانش ها به صورتى كه مطبوع همه طباع افتد بپردازند؛ و آخرين اكتشافات علمى در نخستين فرصت به صورت گسترده در جامعه اسلامى نشر يابد، تا ازهر گونه عقب ماندگى مسلمين جلوگيرى شود.

4- حكومت اسلامى بايد براى تشويق علما و دانشمندان و نويسندگان و محقّقان از تمام وسايل استفاده كند؛ و آنچه انگيزه تقويت اين كار مى شود، فراهم سازد؛ براى خلق آثار بديع علمى امتيازات و جوايز قابل ملاحظه قائل شود، و مقام عالمان و دانشمندان و محقّقان را آن چنان گرامى دارد؛ كه همه قشرها تشويق به علم و دانش شوند.

5- توسعه مدارس و دانشگاه ها و تعمق برنامه هاى آن، و بهره گيرى از ابتكارات دانشمندان اسلامى، و حتّى محققّان بيگانه، در اين زمينه بايد در رأس برنامه هاى حكومت اسلامى باشد؛ و آنچه را اسلام در اين زمينه خواسته و در آيات و روايات گذشته كه نمونه اى از تعليمات اسلام را منعكس مى كرد؛ تحقق بخشد.

آگاهى بر صنايع و تكنولوژى از اين امر جدا نيست؛ زيرا مى دانيم مطابق آنچه در فقه اسلامى اثبات شده است فراگيرى تمام امورى كه به نحوى براى حفظ نظام جامعه اسلامى ضرورت دارد واجب عينى است؛ و هيچ مسلمانى نمى تواند از اين امور غافل گردد.

***

تشكيل كتابخانه ها

يكى از وظايف مهمّ حكومت اسلامى در رابطه با مسأله آموزش و پرورش تشكيل

ص: 287

كتابخانه عمومى است؛ چرا كه بسيارى از مردم قدرت تهيّه كتاب هاى متعدّد را ندارند؛ در حالى كه خواهان علم و طالب دانش اند، و به فرض كه توانايى دانش داشته باشند ضرورتى ندارد كه سرمايه هاى عظيمى در هر خانه معطّل بماند، چه بهتر كه به صورت كتابخانه هاى عمومى در آيد كه هم صرفه جوى فراوانى در هزينه ها بشود، و هم عموم مردم از هر قشر و هر طبقه اعم از فقير و غنى و متوسّط و كوچك و بزرگ دسترسى به انواع كتاب هاى دينى و علمى و ادبى و تاريخى و سياسى داشته باشند.

فلسفه تشكيل كتاب و كتابخانه از قديمى ترين ايّام براى انسانها شناخته شده است؛ به همين دليل از هزاران سال پيش كتابخانه ها در نقاط مختلف جهان تشكيل يافت هر چند بعضى بسيار ساده و ابتدايى بود.

در محيط هاى اسلامى به خاطر تأكيد زيادى كه اسلام روى مسأله علم و دانش داشته و دارد، از قرن دوّم هجرى كتابخانه هاى عظيم و پرشكوهى تأسيس شد كه مورّخان غير مسلمان، اعجاب خود را از اين كتابخانه ها پنهان نمى كنند.

جرجى زيدان مورّخ معروف مسيحى بحث مشروحى درباره كتابخانه هاى بغداد، اندلس، مصر وساير نقاط آورده است كه بيانگر شكوفايى علمى عظيم مسلمين در قرون نخستين اسلام است.

از جمله كتابخانه هاى مهمّى كه نام مى برد، «كتابخانه بيت الحكمة» در بغداد است كه به احتمال قوى هارون الرّشيد مؤسّس آن بود؛ و تمام كتابهايى كه در علم طبّ و علوم ديگر، و همچنين علوم اسلامى تدوين يافته بود در آنجا گردآورى كرد.(1) بسيارى از شخصيت هاى بغداد، كتابخانه ها ديگرى به پيروى از بيت الحكمة تأسيس كردند و هزاران كتاب در آن نيز گردآورى شد.

مأمون از پيشگامان در تأسيس كتابخانه در كشورهاى اسلامى بود، و از كسانى كه به او


1- تاريخ تمدن جرجى زيدان، جلد 3، صفحه 228 ..

ص: 288

در اين امر اقتدا كردند، بعضى از حاكمان اندلس بودند، از جمله المستنصر باللَّه بود كه در قرن چهارم هجرى بسيار به اين مسأله اهميّت مى داد، او در شهر قرطبه كتابخانه اى تأسيس كرد؛ كه از تمام دنيا كتابهايى را در آن گردآورى نمود، و او گروهى از تجّار را با سرمايه كلان مأمور ساخته بود كه در اطراف جهان گردش كنند و كتب علمى را جمع آورى نمايند؛ بعضى عدد كتابهاى اين كتابخانه را «چهارصد هزار مجلّد» برآورد كرده اند.(1) اين عدد با توجّه به اينكه تمام كتابها در آن زمان خطّى بود، و براى نوشتن يك كتاب هفته ها يا ماه ها و سالها لازم بود قلمزنى شود؛ بسيار عظيم و قابل توجّه است.

بسيارى از سران «اندلس» به پيروى او كتابخانه هايى در ساير بلاد اين كشور تأسيس كردند حتّى گفته مى شود تنها در «قرناطه» هفتاد كتابخانه عمومى بود، و اينها همه به خاطر آن بود كه از سوى مردم علاقه به كتاب شديداً ابراز مى شد، تا آنجا كه جمع آورى كتاب، و تشكيل كتابخانه، از نشانه هاى عظمت و شخصيّت محسوب مى شد؛ حتّى رؤسايى كه از خواندن و نوشتن بى بهره بودند سعى داشتند كتابخانه قابل ملاحظه اى در خانه خود تأسيس كنند!

در عصر «فاطميّون مصر» نيز كتابخانه هاى بزرگى تأسيس شد كه بعضى آنها را «خزانة الكتب» مى دانستند، و اموال سرشارى در جمع آورى انواع كتابها صرف مى كردند، و گاه از يك كتاب نسخه هاى زيادى به خطوط مختلف و با تزيينات گوناگون جمع آورى مى شد؛ تا آنجا كه نوشته اند در كتابخانه اى كه «يعقوب بن كلس» آن را تأسيس كرد 3400 نسخه مختلف «قرآن مجيد»، و 1200 نسخه از «تاريخ طبرى» وجود داشت، و مجموعه كتابهاى آن كتابخانه را يك ميليون و ششصد كتاب نوشته اند كه تنها 6500 نسخه آن كتب ستاره شناسى و هندسه و فلسفه بود.(2) ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدّن خود مى نويسد: «كتابخانه خلفاى فاطمى صدها كتاب


1- همان مدرك، صفحه 203 ..
2- همان مدرك، صفحه 231 ..

ص: 289

مزيّن به نقّاشى، از جمله 2400 قرآن داشته است، كتابخانه خليفه در قاهره در دوران الحاكم بامراللَّه يكصد هزار و در دوران المستنصر دويست هزار كتاب داشت».(1) هر گاه اين اعداد را با تعداد مجلّدات كتابخانه هاى كنونى در بسيارى از شهرها مقايسه كنيم، تفاوت آشكارى در ميان آنها مى بينيم، با اينكه امروز مسأله كثرت كتاب با توجّه به اختراع صنعت چاپ و پيشرفت فوق العاده آن مسأله بسيار ساده اى است؛ در حالى كه در گذشته كه تنها كتابهاى خطّى وجود داشت اين اعداد و ارقام فوق العاده مهم بود، اين سخن را با جمله ديگرى از مورّخ مشهور ويل دورانت پايان مى دهيم:

«در غالب مسجدها كتابخانه اى بود، در بيشتر شهرها نيز كتابخانه هاى عمومى بود كه تعداد زيادى كتاب داشت، و درهاى آن به روى طالبان علم گشوده بود ... تنها فهرست كتابهاى موجود در كتابخانه هاى عمومى رى"، ده جلد قطور شده بود! كتابخانه بصره" به دانشورانى كه در آنجا مطالعه مى كردند، مقرّرى و اعانه هايى مى داد!

" ياقوت حموى" جغرافى دان معروف، سه سال در كتابخانه مرو و خوارزم به جمع آورى اطلاعات براى كتاب معجم البلدان" اشتغال داشت؛ هنگامى كه مغولان بغداد را ويران كردند؛ سى و شش كتابخانه عمومى در آنجا بود و اين غير از تعداد بى شمار كتابخانه هاى خصوصى بود، زيرا رسم بود كه هر يك از ثروتمندان مقدار زيادى كتاب داشته باشند!

امير بخارى يك طبيب معروف را به دربار خود دعوت كرد، او نپذيرفت و گفت چهارصد شتر! براى حمل كتابهاى خود لازم دارد، وقتى واقدى" در گذشت ششصد صندوق كتاب به جاى گذاشت كه براى برداشتند هر صندوق دو مرد لازم بود!

بعضى از بزرگان مانند" صاحب بن عباد" به قدر همه كتابخانه ها اروپا كتاب داشتند، در هيچ يك از كشورهاى جهان به جز چين در ايّام مينگ هوانگ" نظير شوق و علاقه اى كه از


1- تاريخ تمدن ويل دورانت، جلد 4، صفحه 367 ..

ص: 290

قرن 8 تا 11 ميلادى (دوّم تا پنجم هجرى) در قلمرو اسلام براى جمع آورى كتاب بود به وجود نيامد، و در اين چهار قرن، زندگى فرهنگى مسلمانان به اوج رسيد».(1) در بسيارى از قرون ديگر مخصوصاً قرون وسطى كه اروپائيان در تاريك ترين وضع، زندگى مى كردند؛ كشورهاى اسلامى مهد علم و فرهنگ و تمدّن بودند.

***

از اصل سخن دور نشويم هدف اين است كه روشن شود تعليمات اسلام تا چه حد در پيشرفت امر آموزش و پرورش و تأسيس كتابخانه ها و شكوفايى علم و دانش مؤثّر بوده، و از اينجا «وظايف حكومت اسلامى» در اين مسأله مهم و حياتى به خوبى روشن مى شود.

فف


1- تاريخ تمدن ويل دورانت، جلد 4، صفحه 304 ..

ص: 291

نيروهاى دفاعى و قواى مسلّح

اشاره

اشاره

اگر دنيا از ظالمان توسعه طلب، و تجاوزكاران زورگو خالى مى شد هيچ نيروى نظامى براى حفظ مرزهاى كشورها مورد نياز نبود، و تمام مردم دنيا در كشورهاى خود، در امن وامان مى زيستند وبا يكديگر روابط تجارى و فرهنگى و سياسى و اجتماعى و اقتصادى سالم داشتند.

ولى خوى برترى جويى و تجاوزگرى كه گاه در افراد، و گاه در يك قوم، و مليّت وجود دارد؛ غالباً سبب هجوم فرد يا قومى بر قوم ديگر يا ملّتى بر ملّت ديگر شده است؛ و در چنين شرايطى همه حق دارد كه خود را چنان قوى كنند كه در امنيت زندگى داشته باشند؛ چرا كه در نظام كنونى دنيا متأسفانه ضعيف پامال است؛ و همين امر «فلسفه تشكيل نيروهاى مسلّح و قواى دفاعى را روشن مى كند».

درست است كه وجود اين نيروها نيز نتوانسته است، به طور كامل مانع از تجاوزها گردد ولى بى شك به طور نسبى مانع بوده و هست؛ زيرا بسيار مى شود كه قواى مهاجم بايد در تهاجم خود دست به قمار خطرناكى بزند كه پايان آن معلوم نيست؛ يا بهاى سنگينى را براى پيروزى خود بر رقيب بپردازند؛ و همين ها در بسيارى از موارد مانع از تجاوز مى شود.

از اين گذشته براى قوم و ملّتى كه حامل فرهنگى هستند؛ و فضاى آزادى را مى طلبند كه فرهنگ خود را در ميان مردم جهان تبليغ كنند؛ به دست آوردن اين فضاى آزاد نيز بدون تكيه بر قدرت غالباً امكان پذير نيست، و اين فلسفه ديگرى براى تشكيل قواى مسلّح

ص: 292

است.

و اگر بخواهيم اين مسأله را در جوّ وسيع ترى مورد بررسى قرار دهيم بايد بگوييم حيات و زندگى بدون «جهاد» امكان پذير نيست، زيرا يك موجود زنده هميشه در ادامه حيات و زندگى خود با موانعى رو به رو است؛ كه هر لحظه حيات او را تهديد مى كند؛ و اگر مجهّز به نيروهاى دفاعى نباشد به سرعت نابود مى گردد.

بدن انسان كه خود يك جهان كوچك و عالم صغير است و تمام جهان بزرگ و عالم كبيردر آن خلاصه شده، نمونه بارزى از اين مسأله مى باشد؛ چرا كه حيات انسان در تمام مدّت شبانه روز از ناحيه ميكروب ها و ويروس ها كه از چهار طريق وارد بدن مى شوند،- از طريق هوا و تنفّس، خوردن و آشاميدن، و پوست بدن به هنگامى كه جراحتى پيدا مى كند- مورد تهديد قرار مى گيرد، و اگر نيروهاى دفاعى بسيار مجهز در بدن نباشد؛ در مدّت كوتاهى به انواع بيماريها مبتلا مى گردد و از پاى در مى آيد.

آرى گلبول هاى سفيد خون با هر دشمن خارجى كه وارد بدن مى شود، به مقابله بر مى خيزند و به طريق جنگ هاى فيزيكى و شيميايى با او مبارزه مى كنند؛ حتّى اگر موقّتاً آنها پيروز شوند و انسان بيمار گردد باز به مبارزه خود ادامه مى دهند؛ تا دشمن مغلوب گردد و بهبودى حاصل شود.

تعداد اين نيروهاى مسلّح دفاع بدن را دانشمندان به چندين ميليون بر آورد كرده اند؛ و مطالعه در طرز كار آنها انسان را به نكات شگفت انگيزى از اسرار آفرينش آگاه مى سازد؛ كه بى اختيار در برابر آفريدگار آن زانو مى زند.

جامعه انسانى و كشورهاى مختلف نيز از اين قانون عمومى مستثنى نيستند؛ و براى ادامه حيات خود نيازمند به نيروى نظامى مجهّزى مى باشند.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم.

در قرآن مجيد آيات فراوانى در زمينه جهاد و فلسفه و احكام آن و نيز آثار و پيامدها و

ص: 293

نتياج آن وارد شده كه از ميان آنها يازده آيه زير را گلچين كرده ايم:

1- اذِنَ لِلَّذينَ يُقاتِلُونَ بِانَّهُمْ ظُلِمُوا وَانَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ- الَّذينَ اخْرِجُوا مِنْ ديارِهِمْ بِغَيرِ حَقٍّ الّا انْ يَقُولُوا رَبُّنا اللَّهُ وَ لَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوات وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيها اسْمُ اللَّه كَثيراً وَ لِيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ انَّ اللَّهَ لَقَوىّ عَزيز(1) 2- وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لاتَكُونَ فِتْنَة وَ يَكُونَ الدّينُ كُلُّهُ لِلّهِ فَانِ انْتَهَوا فَانَّ اللَّهِ بِما يَعْلَمُونَ بَصير(2) 3- وَاعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبونَ بِهِ عَدُوَاللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ (3) 4- انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ فى سَبيلِهِ صَفّاً كَانَّهُمْ بُنْيان مَرْصُوص (4) 5- يا ايُّهَا النَّبىُّ حَرِّضِ الْمُؤمَنينَ عَلَى الْقِتالِ انْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرونَ يَغْلِبُوا مِأَتَيْنِ وَ انْ مِنْكُمْ مَأَة يَغْلِبُوا الْفاً مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِانَّهُمْ قَومْ لا يَفْقَهُونَ (5) 6- يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ ادُلُّكُمْ عَلَى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ اليم- تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ بِامْوالِكُمْ وَ انْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْر لَكُمْ انْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ- يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الانْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فى جَنّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ- وَ اخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْح قَريب وَ بَشِّرِ الْمؤمِنينَ (6) 7- يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (7)

8- انَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤمِنينَ انْفُسَهُمْ وَ امْوالَهُمْ بِانَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ و فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوراة وَالانْجِيلِ وَالْقُرآنِ وَ مَنْ اوْفى بَعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ وَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذى بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (8)


1- سوره حج، آيه هاى 39 و 40 ..
2- سوره انفال، آيه 39 ..
3- سوره انفال، آيه 60 ..
4- سوره صف، آيه 4 ..
5- سوره انفال، آيه 65 ..
6- سوره صف، آيه هاى 10- 13 ..
7- سوره آل عمران، آيه 200 ..
8- سوره توبه، آيه 111 ..

ص: 294

9- يا ايُّهَا النَّبىُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَالْمُنافِقينَ واغلُظ عَلَيْهِمْ وَ مَأواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ(1) 10- لايَسْتَوِى الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤمِنينَ غَيْرُ اوْلِى الضَّرَرِ وَالُمجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ بِامْوالِهِمْ وَانْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الُمجاهِدينَ بَامْوالِهِمْ وَ انْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدينَ دَرَجَةً وَ كُلًا وَعَدَاللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّل اللَّهُ الُمجاهِدينَ عَلَى الْقاعِدينَ اجْراً عَظيماً(2)

ترجمه:

1- «به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه جهاد داده شده است؛ چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند؛ و خدا بر يارى آنها توانا است- همانها كه به ناحق از خانه و لانه خود بدون هيچ دليلى اخراج شدند جز اينكه مى گفتند: «پروردگار ما اللَّه است!» و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارى و مساجدى كه نام خدا در آن بسيار برده مى شود ويران مى گردد. و خداوند كسانى را كه او را يارى كند (و از آيينش دفاع نمايند) يارى مى كند، خداوند قوى و شكست ناپذير است.»

2- «با آنها پيكار كنيد تا فتنه گرى (شرك و سلب آزادى) بر چيده شود، و دين همه مخصوص خدا باشد، و اگر آنها (از فتنه انگيزى) و اعمال خلاف خوددارى كنند (خدا توبه آنها را مى پذيرد) خداوند به آنچه انجام مى دهند بينااست.

3- «هر چه در توان داريد براى مقابله با آنها (دشمنان) آماده سازيد! و (همچنين) اسب هاى ورزيده (براى ميدان نبرد) تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد!»

4- «خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او پيكار مى كنند و گويى بنايى آهنين اند!»

5- «اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشويق كن! هر گاه بيست نفر با استقامت


1- سوره توبه، آيه 73 و سوره تحريم، آيه 9 ..
2- سوره نساء، آيه 95 ..

ص: 295

از شما باشند بر دويست نفر غلبه مى كنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند پيروز مى گردند، چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند!»

6- «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهايى مى بخشد؟!

به خداوند و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جانهايتان در راه خدا جهاد كنيد، اين براى شما (از هر چيز) بهتر است اگر بدانيد.

(اگر چنين كنيد) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغهايى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است و در مسكن هاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد، و اين پيروزى عظيم است!

و (نعمت) ديگرى كه آن را دوست داريد «به شما مى بخشد»، و آن يارى خداوند و پيروزى نزديك است، و مؤمنان را بشارت ده (به اين پيروزى بزرگ)!»

7- «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! (در برابر مشكلات و هوس ها) استقامت كنيد؛ و در برابر دشمنان (نيز) پايدار باشيد و از مرزهاى خود مراقبت كنيد و از مخالفت فرمان خداوند بپرهيزيد شايد رستگار شويد!»

8- «خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد؛ (به اين گونه كه:) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند، اين وعده حقّى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده، و چه كسى از خدا به وعده اش وفادارتر است؟! اكنون بشارت باد بر شما، به دادوستدى كه با خدا كرده ايد و اين است آن پيروزى بزرگ!

9- «اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن، وبر آنها سخت بگير! جايگاهشان جهنم است؛ و چه بد سرنوشتى است!»

10- « (هرگز) افراد با ايمانى كه بدون بيمارى و ناراحتى، از جهاد بازنشستند با

ص: 296

مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، يكسان نيستند! خداوند، مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند بر قاعدان (ترك كنندگان جهاد) برترى مهمّى بخشيده، و به هر يك از اين دو گروه (به نسبت اعمال نيك شان خداوند وعده پاداش نيك داده، و مجاهدان را بر قاعدان با پاداش عظيمى برترى بخشيده است.»

***

تفسير و جمع بندى

روح جهاد دفاع است؛ نه تهاجم

در نخستين ايه از آيه مورد بحث كه به عقيده جمعى از مفسّران «نخستين آيه جهاد است،» پرده از روى يكى از مهمّ ترين فلسفه هاى جهاد برداشته و به مسلمانان كه از سوى دشمنان لجوج و بى رحم تحت فشار واقع شده بودند؛ اجازه قيام مسلّحانه و جهاد را مى دهد، ومى فرمايد: «به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه جهاد داده شده است، به خاطر اينكه مورد ستم قرار گرفته اند، و خداوند بر يارى آنها توانايى دارد»: اذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتِلُونَ بِانَّهُمْ ظُلِمُوا وَ انَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقدير(1).

در اينجا هم اجازه جهاد داده شده، و هم وعده پيروزى از سوى خداوند، و دليل آن هم اين ذكر شده كه دشمن جنگ را ظالمانه شروع كرده، و در برابر دشمن سكوت غلط است، چرا كه مايه جرأت و جسارت مخالفان و ضعف و نوميدى دوستان است.

مرحوم طبرسى در مجمع البيان مى گويد: «مشركان عرب پيوسته مسلمانان را آزار مى دادند، و هميشه افرادى مجروح و مضروب نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آمدند، و از دست آنها شكايت مى كردند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنها مى فرمود:" شكيبايى پيشه كنيد كه من (هنوز) مأمور به جنگ نيستم، تا زمانى كه هجرت كرد، آنگاه اين آيه نازل شد، و اوّلين آيه اى است


1- سوره حج، آيه 39 ..

ص: 297

كه به مسلمانان اجازه جنگ مى دهد"».(1) قابل توجّه اينكه قرآن مجيد در آيه قبل از آن مى گويد: انَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا:(2) «خداوند از مؤمنان دفاع مى كند» يعنى اين سخن به آن معنى نيست؛ كه در آنها گوشه اى بنشينند و دست روى دست بگذارند؛ و منتظر دفاع الهى باشند، بلكه سنّت الهى بر اين قرار گرفته كه دفاع او از مؤمنان بعد از آن باشد كه وظيفه خود در امر جهاد و مقابله با دشمن انجام دهند، پس كسانى به حمايت الهى اطمينان داشته باشند؛ كه وظيفه جهاد را ترك نكنند.

و نيز اين نكته قابل توجّه است كه در آيه بعد براى تشويق مؤمنان به دفاع مقدس مى گويد: الَّذينَ اخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ ...(3) اشاره به اين كه دشمن شما را از خانه و لانه خود به جرم ايمان تان به خداوند بيرون كرده، اگر در برابر آنها نايستيد، هم دنياى شما، و هم دين و ايمان و مساجد و معابد شمادر خطراست.

توجّه به اين نكته كه دستور به جهاد بعد از مسأله هجرت صادر شده نشان مى دهد؛ كه اساس جهاد در اسلام را «دفاع در برابر دشمن» تشكيل مى دهد، چرا كه مسلمانان سيزده سال تمام در برابرتمام آزارها و كارشكنى ها و ضرب و جرح ها دست به اسلحه نبردند، شايد دشمن بر سر عقل آيد، ولى سرانجام نتيجه اين صبر و تحمّل، آوارگى عمومى تحت عنوان «هجرت» و انواع فشارهاى اجتماع و اقتصادى بود، و حتّى بعد از هجرت به مدينه نيز فشارها همچنان ادامه يافت، آيا هيچ عقلى اجازه مى دهد كه اهل ايمان بنشينند؛ و بيش از اين ناظر بى رحمى و قساوت دشمن باشند؟!


1- از جمله كسانى كه تصريح كرده اند به اينكه اين آيه نخستين آيه جهاد است- علاوه بر آنچه در بالا آمد- مرحوم« علامه طباطبايى» در« الميزان»، و« برسويى» در« روح البيان» و علامه مشهدى در« كنيز الدقائق» و« آلوسى» در« روح المعانى»، موافق با نظر فوق مى باشند( ذيل آيه مورد بحث) هر چند بعضى نخستين آيه جهاد را( قاتلوا فى سَبيلِ اللَّهِ الَّذين يُقاتِلونَكُمْ ...)( بقره- 190) و بعضى( انَّ اللَّهِ اشْترى مِنَ الْمُؤمِنينَ ...)( توبه- 111) مى دانند ..
2- سوره حج آيه 38.
3- سوره حج، آيه 40 ..

ص: 298

دومين آيه به يكى ديگر از فلسفه هاى جهاد كه همچون فلسفه اى كه در آيه قبل آمد؛ در هر زمان و مكانى مى تواند وجود داشته باشد، اشاره كرده، و مى فرمايد:

«با آنها پيكار كنيد تا فتنه گرى (شرك و سلب آزادى) بر چيده شود، و دين همه مخصوص خدا باشد (و همه اهل ايمان آزادانه بتوانند خدا را بپرستند و از خدا و اسلام سخن بگويند)»: وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فَتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدّينُ كُلُّهُ لِلّهِ (1)

جالب اينكه قرآن در ذيل همين آيه با صراحت مى گويد: «اگر آنها (از راه شرك و فساد باز گردند، و از اعمال نا درست) خود دارى كنند، (خداوند آن ها را مى پذيرد) خداوند به آنچه انجام مى دهند بينااست» فَانِ انْتَهَوْا فَانَّ اللَّهِ بِما يَعْلَمُونَ بَصيرٌ.

منظور از مبارزه با فتنه جويان چيست؟

جمعى از مفسّران فتنه را به معنى شرك و بعضى به معنى فشارهايى كه براى بازگرداندن مؤمنان به كفر از سوى مشركان انجام مى شد تفسير كرده اند.

در تفسير الميزان- با توجّه به ريشه اصلى اين واژه- فتنه به معنى امورى تفسير شده كه به وسيله آن مردم آزمايش مى شوند، و طبعاً براى آنها مشكل و سنگين است؛ و غالباً به معنى از بين رفتن امنيّت و صلح، استعمال مى شود.

در تفسير نمونه ذيل آيه 193 سوره «بقره» پنج معنى براى اين واژه به استناد آيات قرآن ذكر كرده ايم:

1- آزمايش

2- فريب دادن

3- بلا و عذاب

4- شرك و بت پرستى

5- اضلال و گمراهى


1- سوره انفال، آيه 39 ..

ص: 299

در بعضى از كتب لغت مانند لسان العرب نيز به غالب اين معانى اشاره شده است.

بديهى است كه شرك در آيه مورد بحث به معنى آزمايش يا فريب و بلا نمى تواند باشد؛ بنابراين به معنى شرك يا فشار مشركان براى گمراه ساختن ديگران است؛ و مى تواند در معنى جامعى به كار رود، كه هم شرك و هم فشار مشركان و شكنجه و بلاى آن را شامل گردد؛ بنابراين تا زمانى كه فشارهايى از سوى كفّار براى تغيير عقيده مؤمنان اعمال مى شود پيكار در برابر چنين عملى جايز است؛ و جهاد براى به دست آوردن آزادى و جلوگيرى از فشارها و شكنجه هاى آنها مجاز شمرده مى شود، ولى هنگامى كه آنها دست از فشارهاى خود بردارند؛ طبعاً جنگ تمام مى شود، بنابراين مبارزه با فتنه نيز نوعى جهاد دفاعى است.

***

در سوّمين آيه به مسلمانان دستور داده شده كه همه گونه نيرويى را براى پيكار با دشمن آماده سازند، و مى فرمايد: «در برابر آنها آنچه توانايى داريد از نيرو آماده سازيد»: وَ اعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ.(1)

سپس به يكى از مصاديق روشن آن كه در آن زمان از ابزارهاى مهم قدرت جنگى محسوب مى شد، اشاره كرده، و مى فرمايد: «اسبهاى ورزيده (براى ميدان نبرد) آماده كنيد» وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ

و در جمله بعد به هدف نهايى اين آماده سازى قوا اشاره كرده، و مى فرمايد: «هدف اين است كه به وسيله آن، دشمن خدا و دشمن (شناخته شده) خويش را بترسانيد!». تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّاللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ

بنابراين هدف از اعداد قوا و تهيّه نيروها، تهاجم بر كسى نيست، بلكه هدف ترسانيدن دشمن است، همان ترس و وحشتى كه مايه جلوگيرى از بروز جنگ و پيكار مى شود.

در واقع تقويت بنيه دفاعى هميشه خود يك دفاع مؤثّر و يك عامل بازدارنده در برابر


1- سوره انفال، آيه 60 ..

ص: 300

تهاجم دشمن است؛ و اين هدفى بسيار مقدّس و والا و مطابق عقل و منطق است.

توجّه به اين نكته نيز لازم است؛ كه مفهوم آيه بسيار وسيع و گسترده مى باشد، و هر گونه فراهم سازى نيروهاى معنوى، مادّى، نظامى، اقتصادى و فرهنگى را شامل مى شود، وبه خصوص برنيروهاى مناسب هر زمان تكيه و تأكيد مى كند، و نشان مى دهد كه مسلمين بايد هرگز آرام ننشينند، و تلاش كنند كه آخرين سلاح هاى پيچيده عصر خود را فراهم سازند، و حتّى بر آن پيشى گيرند؛ امّا هدف اصلى از همه اين امور تهاجم بر كسى نيست، بلكه خاموش كردن آتش فتنه ها و جلوگيرى از آزارها و يا به تعبير روشن تر خفه كردن تهاجم در نطفه مى باشد.

و از آنجا كه فراهم آوردن تجهيزات جنگى پيشرفته در برابر دشمن نياز به صرف هزينه هاى كلان دارد، و اين امر بدون مشاركت عمومى مردم امكان پذير نيست؛ در جمله هاى آخر آيه فوق مى فرمايد: «و آنچه را در راه خدا (و تقويت اسلام) انفاق كنيد، بى كم و كاست به شما بازگردانده مى شود و ستمى بر شما نخواهد شد.» وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَىْ ءٍ فى سَبيلِ اللَّهِ يُوَفَّ الَيْكُمْ وَ انْتُمْ لاتُظْلَمونَ

اين نكته نيز حائز اهميّت است كه در آيه بعد از آن با صراحت مى گويد: «اگر آنان تمايل به صلح نشان دهند تو نيز از در صلح در آى و بر خداتوكل كن، كه او شنوا و دانااست» وَ انْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّل عَلَى اللَّهِ انَّهُ هِوَ السَّميعُ الْعَليمُ (1)

ذكر اين آيه بعد از آيه اى كه دستور به جمع قوا و تهيّه نيروها مى دهد، پر معنى است؛ و تأكيد ديگرى بر روى صلح طلبى اسلام است، يعنى اگر مسلمانان را مأمور به آماده كردن بهترين و برترين سلاح ها و نيروها مى دهد، هدف تحكيم پايه هاى صلح است؛ نه تهاجم بر كسى.

فف


1- سوره انفال، آيه 61 ..

ص: 301

در چهارمين آيه ضمن تشويق به مسأله جهاد نخست آن را مقيّد به وجود اهداف مقدّس مى كند، و سپس بر وحدت صفوف مسلمين كه مهمترين عامل پيروزى در نبرد با دشمن است؛ تأكيد مى كند و مى فرمايد: «خداوند كسانى را دوست مى دارد كه در راه او همچون بنايى آهنين و استوار پيكار مى كنند»: انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ فى سَبيلِهِ صَفّاً كَانَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ (1)

تعبير «فى سَبيله» (در راه خدا) كه در بسيارى از آيات جهاد آمده است؛ اين حقيقت را به روشنى اثبات مى كند؛ كه نبايد جهاد در راه خودكامگى ها و افزون طلبى ها و برترى جويى ها و غصب حقوق و زمين هاى ديگران يا انتقام جويى و هوى و هوس بوده باشد، بلكه بايد تنها در راه حق و عدالت و آنچه موجب رضاى خدااست صورت گيرد، و تكرار اين تعبير در آيات بسيارى از قرآن، براى جلوگيرى از جنگ هايى است؛ كه به خاطر انگيزه هاى شيطانى و مادّى صورت مى گيرد، و همين امر است كه نيروهاى مسلح اسلام را از ديگر نيروها جدا مى سازد! (دقّت كنيد)

تعبير به «بنيان مرصوص»- بنيان به معنى بنا، و مرصوص از مادّه رصاص به معنى سرب است و اشاره به بناهايى است كه براى استحكام و يكپارچگى، سرب را گداخته كرده و به جاى ملاط آن به كار مى برند- مى تواند اشاره به اين باشد كه دشمنان همانند سيلاب ويران گراند، و صفوف مجاهدان اسلام، مانند سدّ آهنينى است كه در برابر هجوم سيلاب ايستادگى مى كنند. يا اشاره به سدّ آهنينى است كه ذوالقرنين در برابر قوم مهاجم و خونخوار يأجوج و مأجوج كشيد، و كنايه از هر سدّى است كه در برابر مهاجمى كشيده مى شود.

در هر صورت اين تعبير نشان مى دهد كه جهاد اسلامى در اصل جنبه دفاعى دارد، چرا كه سدّها وسيله دفاعى مؤثّرى در مقابل تهاجم سيلابها يا يأجوج و مأجوج هاى تاريخ است،


1- سوره صف، آيه 4 ..

ص: 302

و هرگز هيچ سدّى كار تهاجمى ندارد.

و همان گونه كه اگر در سدّها خلل و فرجى باشد؛ آسيب پذير و متلاشى خواهد شد، لذا اگر در صفوف مجاهدان اسلام نيز ناهماهنگى و اختلافى بروز كند محكوم به شكست خواهند شد، و خداوند صفوفى را دوست دارد كه يكپارچه باشند و كاملًا متحد و متّفق و هماهنگ عمل كنند.

***

در پنجمين آيه به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور مى دهد؛ كه مسلمانان را تشويق به پيكار با دشمن كنند، و اين بعد از آياتى است كه تشويق به آماده ساختن قوا براى ترساندن دشمن و جلوگيرى از جنگ مى كند؛ و همچنين آيه اى كه تشويق به صلح مى باشد.

در حقيقت جنگ به عنوان آخرين وسيله براى جلوگيرى از هجوم دشمنان تشريع شده است؛ نخست اعداد قوا و سپس دعوت به صلح از موضع قدرت نه از موضع ضعف و سرانجام فرمان پيكار صادر مى كند و مى فرمايد: «اى پيامبر! مؤمنان را به پيكار (با دشمنان خطر ناك) بر انگيز.» يا ايُّهَا النَّبىُّ حَرِّضِ الْمُؤمِنينَ عَلَى الْقِتالِ (1)

سپس به يكى از مهمترين عوامل پيروزى يعنى استقامت و پايمردى اشاره كرده، و مى فرمايد: «هر گاه از شما بيست تن با استقامت باشند بر دويست تن غلبه مى كنند؛ و اگر صد نفر باشند، بر هزار نفر از كافران پيروز مى گردند؛ چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند.» انْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرونَ يَغْلِبُوا مِأَتَيْنِ وَ انْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِأَة يَغْلِبُوا الْفاً مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِانَّهُمْ قَوْم لا يَفْقَهُونَ (2)

نادانى و جهل آنها از يك سو سبب شده كه راه منطق و خرد را نپويند؛ و جز با زبان زور نتوان با آنها سخن گفت، و از سوى ديگر سبب ضعف و ناتوانى آنها در ميدان جنگ است؛ چرا كه هدف و انگيزه قابل ملاحظه اى در پيكارهاى خود ندارند، به همين دليل يك نفر از


1- سوره انفال، آيه 65 ..
2- سوره انفال، آيه 65 ..

ص: 303

مؤمنان آگاه و با استقامت مى تواند بر ده تن از آنان غلبه كند، و بيست نفر بر دويست تن!

راغب در مفردات مى گويد: تحريض در اصل به معنى تحريك بر چيزى است از طريق زينت كردن آن و آسان نمودن راه وصول به آن شى ء از طريق زايل كردن موانع، و در حقيقت ايمان به خدا، و اعتقاد به يوم المعاد و پاداش عظيم مجاهدان و شهيدان راه خدا، تمام موانع را از سر راه سربازان اسلام بر مى داشت، و اين كار بسيار سخت و سنگين را براى آن هموار مى كرد.

اين آيه افسانه موازنه قواى ظاهرى و مادى را بر مى زند، و نشان مى دهد يك سلسله نيروهاى معنوى در اختيار مسلمانان است كه مى تواند با تكيه بر آنها برترى صورى سپاه شمن را به نفع خود بر هم زنند.

***

ششمين آيه از طريق ديگرى تشويق به جهاد مى كند، و آن را به تجارت پرسودى تشبيه مى نمايد كه موجب نجات از عذاب اليم و پيروزى در دنيا و آخرت است؛ و مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه از عذاب دردناك رهائيتان مى بخشد؟! به خدا و پيامبر او ايمان بياوريد و در راه خدا با اموال و جانهايتان جهاد كنيد؛ اين براى شما از هر چيز بهتر است اگر بدانيد»: يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ ادُلُّكُمْ عَلَى تِجارَةٍ تُنْجِيْكُمْ مِنْ عَذابٍ اليم- تُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ بِامْوالِكُمْ وَ انْفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْر لَكُمْ انْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (1)

سپس در آيات بعد مجاهدان را به مغفرت و آمرزش و ورود در باغ هاى بهشتى و مساكن پاكيزه در جنّات عدن و نجات و پيروزى قريب الوقوع در دنيا نويد مى دهد يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الانْهارُ وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فى جَنّاتِ عَدْنٍ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ- وَ اخْرى تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْح قَريب وَ بَشِّرِ الْمُؤمِنينَ (2)


1- سوره صف، آيه هاى 10 و 11 ..
2- سوره صف، آيه هاى 12 و 13 ..

ص: 304

در اين آيات سرمايه تجارت پر سود كه مايه نجات در دنيا و آخرت است تركيبى از ايمان و جهاد شمرده شده است، يعنى «عقيده» و «جهاد» دو ركن اساسى آن است، جهادى كه هم با جان است و هم اموال؛ چرا كه تجهيزات جنگى كه وسيله مهمّى براى پيروزى مجاهدان است جز با بذل اموال حاصل نمى شود؛ و قابل توجّه اينكه نتيجه جهاد را تنها آمرزش الهى و استحقاق نعمت هاى جاودان بهشتى ذكر نمى كند؛ بلكه پيروزى نزديك در اين جهان را، عزيزتر از اثار آن مى شمرد. (دقّت كنيد)

تعبير به تجارت اشاره به اين نكته است كه انسان به هر حال سرمايه هايى در اختيار دارد؛ و اين دنيا به منزله تجارت خانه اى است كه اين سرمايه هاى فانى را مى توان در آن به سرمايه هاى جاويدان و باقى تبديل كرد؛ و اين تنها در صورتى است كه انسان با ذات پاك خدا معامله كند، ذاتى كه كليد همه خيرات و سعادت ها به دست قدرت اواست، و تجارت با او آميخته با كرامت و موهبت و انواع بخشش هااست.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه مخاطب در اين آيات مؤمنان اند و در عين حال دعوت به سوى ايمان مى شوند! منظور اين است كه از مراحل ابتدايى و صورى ايمان، به مراحل عالى توأم با جهاد و اعمال صالح، ارتقاء يابند؛ چرا كه ايمان درخت بارورى است كه از نهال بسيار كوچكى شروع مى شود تا زمانى كه شاخه هاى خود را بر سراسر آسمان بگشايد؛ و انواع ثمرات و ميوه هاى فضيلت بر آن ظاهر شود، و اين نيازمند به طّى مراحل تكاملى گوناگون است.

در هفتمين آيه همان مضمون آيه قبل در لباس زيباى ديگرى عرضه شده است، و صحنه معامله اى را نشان مى دهد كه خداوند در آن خريدار است، و مؤمنان فروشنده، و متاع مورد معامله، جان ها و اموال آنان، و بهايى كه پرداخت مى شود بهشت جاويدان است و اسناد اين معامله بزرگ و پرسود سه كتاب بزرگ آسمانى تورات و انجيل و قرآن است، بنا بر اين مى فرمايد: انَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤمِنينَ انْفُسَهُمْ وَ امْوالَهُمْ بِانَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فى

ص: 305

سَبيلِ اللَّهِ وَ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوراةِ وَالانْجيلِ وَ الْقُرآنِ وَ مَنْ اوْفى بِعَهِدِهِ مِنَ اللَّهِ (1)

اين تجارت پرسود با اركان چهارگانه و سپس اسناد محكمش، مهمترين تجارتى است كه براى اين انسان در طول عمرش ممكن است واقع شود، و به همين دليل خداوند بلافاصله مؤمنان را به اين معامله پرسود تبريك گفته، و مى فرمايد: «اكنون، به داد وستدى كه با خدا كرده ايد، شادمان باشيد؛ و اين رستگارى و پيروزى بزرگى است» فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذى بايَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هِوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ (2)

آرى اين انگيزه هاى الهى بود كه روحيّه سربازان اسلام را در بالاترين سطح ممكن قرار مى داد، و با وجود كمى نفرات و تجهيزات به سرعت بر دشمنان در شرق و غرب جهان پيروز مى شدند.

***

در هشتمين آيه بار ديگر مؤمنان را مخاطب ساخته و به آنها دستور به صبر و شكيبايى و آمادگى در برابر هجوم دشمنان داده است، مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! (در برابر مشكلات و هوس ها) استقامت كنيد، و در برابر دشمنان پايدار باشيد و از مرزها مراقبت به عمل آوريد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد تا رستگار شويد» يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَاتَّقُو اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (3)

در اين آيه چهار دستور مهم به مؤمنان داده شده كه ضامن سربلندى و پيروزى و عزّت آنها است:

نخست دستور به «صبر» و ايستادگى در برابر حوادث مختلف و هوى و هوس ها داده، و مى فرمايد: «اصْبِرُوا» كه در واقع خمير مايه تمام پيروزى هااست.


1- سوره توبه، آيه 111 ..
2- سوره توبه، آيه 111 ..
3- سوره آل عمران، آيه 200 ..

ص: 306

بعد از آن دستور به «مصابره» كه از باب مفاعله و به معنى صبر و استقامت در برابر صبر و استقامت دشمن است، و به تعبير ديگر مفهومش اين است كه هر قدر مشكلات شديدتر باشد، صبر و استقامت شما نيز بايد بيشتر شود و هر اندازه دشمن بر استقامتش بيفزايد شما پايدارى بيشترى كنيد تا سرانجام مغلوب گردند «وَ صابِرُوا».

و در سومين دستور فرمان به «مرابطه» مى دهد و مى فرمايد: «وَرابِطُوا».

اين جمله از مادّه «رباط» گرفته شده و در اصل به معنى بستن چيزى در مكانى است- مانند بستن اسب در محلّى- و كنايه از آمادگى مى باشد كه مصداق روشن آن آمادگى و مراقبت از مرزهااست؛ زيرا سربازان در آن محل مركب ها و وسايل جنگى خود را نگهدارى مى كنند.

و به همين دليل بعضى از مفسّران آن را تنها به معنى نگهدارى اسب ها و مركب ها در مرزها و آماده بودن در مقابل دشمن تفسير كرده اند و حّتى گفته اند كه مفهوم وسيع آن شامل آماده ساختن وسايل جنگى امروز- اعمّ از آنچه كه براى جنگ هاى هوايى و زمينى و دريايى لازم است- مى شود.(1) البتّه اين بدان معنى نيست كه آيه شريفه مرزهاى عقيدتى و فرهنگى را شامل نمى شود، چرا كه مفهوم «رابطوا» آن چنان وسيع است، كه هر گونه آمادگى براى دفاع در مقابل دشمن را در بر مى گيرد، لذا در بعضى از روايات اسلامى علما به مرزدارانى تشبيه شده اند كه در برابر لشكر ابليس صف كشيده و از حمله كردن آنها به افرادى كه قدرت دفاع از خود را ندارند جلوگيرى مى كنند، امام صادق عليه السلام فرمود: «عُلَماءُ شيعَتِنا مُرابِطُونَ فِى الثَّغْرِ الَّذى يَلى ابْلِيسَ وَ عَفاريتَهُ وَ يَمْنَعُونَهُ عَنِ الْخُروجِ عَلى ضُعَفاءِ شيعَتِنا وَ عَنْ انْ يَتَسَلَّطَ عَلَيُهِمْ ابْليسُ»:

«دانشمندان شيعيان ما مرزدارانى هستند كه در برابر لشكر ابليس صف كشيده و از


1- تفسير مراغى، جلد 4، صفحه 172 ..

ص: 307

هجوم آنها بر ضعفاى شيعه و تسلّط بر آنان جلوگيرى مى كنند.»(1) و حتّى در بعضى از روايات از على عليه السلام نقل شده جمله «رابطوا» به انتظار نمازهاى يكى پس از ديگرى تفسير شده است (2) كه آن نيز در حقيقت همانند آماده باش در برابر لشكر شيطان است. (دقّت كنيد)

و در چهارمين دستور، فرمان به تقواى الهى مى دهد، اشاره به اينكه صبر و استقامت و مرابطه همه بايد آميخته با تقوا و پرهيزكارى و اخلاص باشد و از هر گونه تظاهر و رياكارى دور گردد.

***

در نهمين آيه دستور مى دهد كه در دو جبهه با دشمنان پيكار كنيد و شدت عمل به خرج دهيد، دشمنان داخلى يعنى منافقان و عوامل نفوذى آنها كه در لابلاى صفوف مسلمين جاى گرفته و از هر فرصتى براى تضعيف حكومت اسلامى بهره مى گيرند و در برابر دشمنان خارجى كه به عنوان كفار به آنها اشاره شده است، مى فرمايد: «اى پيامبر با كافران و منافقان پيكار كن و بر آنها سخت بگير! و جايگاه آنها دوزخ است و چه فرجام بدى دارند!» يا ايُّهَا النَّبىُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَالْمُنافِقينَ وَاغلُظ عَلَيْهِمْ وَ مَأواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصير.(3)

البته جهاد معنى وسيعى دارد كه هم پيكار مسلحانه را شامل مى شود، و هم مبارزات فرهنگى و اجتماعى و خشونت در سخن و افشاگرى و تهديد را، بنابراين اگر در روايات مى خوانيم: پيامبر هرگز با منافقان جنگ مسلحانه نكرد- چنانكه در حديث امام صادق عليه السلام آمده است: «انَّ رَسُولَ اللَّهِ لَمْ يُقاتِلْ مُنافِقاً قَطُّ»(4)- منافاتى با آنچه در اين آيه آمده ندارد.

اضافه بر اين، آنچه در آيه آمده يك دستور كلّى است كه اگر منافقان از حدود معيّنى تجاوز نكردند؛ تنها با مبارزات غير مسلحانه با آنها برخورد مى شود، ولى اگر توطئه آنها


1- بحار، جلد 2، صفحه 5 ..
2- مجمع البيان، جلد 1 و 2، صفحه 562 ..
3- سوره توبه، آيه 73 و سوره تحريم آيه 9 ..
4- مجمع البيان، جلد 10، صفحه 319 ..

ص: 308

خطر جدى ايجاد كند؛ راهى جز سركوبى از طريق جهاد مسلحانه نيست، همانگونه كه در عصر على عليه السلام كراراً اتفاق افتاد.

به تعبير ديگر گر چه پيامبر صلى الله عليه و آله با منافقان مدارا مى كرد و نرمش به خرج مى داد ولى به گفته سيد قطب در فى ظلال القران نرمش جايى دارد و شدت جاى ديگرى، و هر كدام در جاى خودش به كار نرود زيان بخش خواهد بود، بنابراين هيچ مانعى ندارد كه در شرايط خاصى با آنها مدارا شود و در شرايط ديگرى با شدت و خشونت و حتى جهاد مسلحانه برخورد شود.(1)

***

دهمين آيه و آخرين آيه مورد بحث به مقام شامخ مجاهدان و نيروهاى نظامى اسلام و فضيلت و برترى چشمگير آنان بر ديگران اشاره كرده، مى فرمايد: «مؤمنانى كه بدون عذر بيمارى و يا ناراحتى موجه ديگر از جهاد باز نشينند با مجاهدانى كه در راه خدا با مال و جان خود مجاهده مى كنند، يكسان نيستند؛ خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد مى نمايند بر كسانى كه از جهاد خوددارى كرده اند، مقام برترى بخشيده و به هر كدام از اين دو (به نسبت اعمال نيكشان) وعده پاداش داده، ولى مجاهدان را بر قاعدان برترى و پاداش عظيمى بخشيده است» لَايَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنْ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً(2) به اين ترتيب قرآن مجيد مسلمانان را به دو گروه مجاهدان و قاعدان تقسيم مى كند و قاعدان را نيز به دو بخش تقسيم مى نمايد افراد ناتوان و معذور و افراد توانا و غير معذور كه بر اثر سستى و كاهلى از شركت در جهاد خوددارى كرده اند، سپس درجات عظيم و فضل كبير و مغفرت و رحمت الهى را تنها شامل حال مجاهدان مى داند.


1- فى ضلال القرآن، جلد 4، صفحه 255 ..
2- سوره نساء، آيه 95..

ص: 309

و از اينجا به خوبى روشن مى شود كه برخلاف آنچه كه در دنياى امروز معمول است وظيفه پيكار با دشمن را مخصوص گروه خاصى مى دانند، در اسلام اين وظيفه بر عهده تمام كسانى است كه توانايى گرفتن اسلحه به دست و جهاد با دشمن را دارند، و به همين دليل در تمام دوران حكومت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گروه خاصى به عنوان نيروهاى نظامى تشكيل نشد، و به هنگام بروز جنگ ها تمام كسانى كه توانايى حمل اسلحه داشتند با الهام گرفتن از قرآن مجيد اسلحه برداشته، و به سوى ميدان جنگ حركت مى كردند و به تعبير امروز همه در صف بسيجيان جاى داشتند؛ و همين امر سبب قدرت عظيم نظامى مسلمين بود.

***

ارتش هاى منظم و بسيج مردمى

از آيات فوق و آيات فراوان ديگر قرآن، كه ناظر به ابعاد مختلف جهاد اسلامى است، شكل خاص نيروهاى نظامى در حكومت اسلامى و ويژگى هاى آن كاملًا روشن مى شود و امتياز آن بر ساير برنامه هايى كه جوامع ديگر در مورد مسائل نظامى دارند آشكار مى شود.

البته ما در عصرى زندگى مى كنيم، كه فنون نظامى بسيار پيچيده شده و جنبه تخصصى پيدا كرده است، و چاره اى جز استفاده از نيروهاى متخصص در اين فنون و افسران و درجه دارن درس خوانده و تمرين ديده نيست؛ به اين ترتيب لازم است گروهى به عنوان كادر ثابت در ارتش بمانند و شب و روز به مسائل مهم دفاعى بينديشند و هر لحظه آماده مقابله با دشمن باشند، ولى با اين حال نقش بسيج و نيروهاى عمومى- مردمى درجاى خود محفوظ است، بلكه بدون آن كار گروه هاى بالا بازدهى مطلوب ندارد، همانگونه كه نقش اين نيروى عظيم را در جنگ تحميلى هشت ساله ايران و عراق به خوبى مشاهده كرديم؛ كه اگر آنها نبودند، بخشهاى عظيمى از ايران در برابر تهاجم عراق به كلّى از دست مى رفت و اين نيروى عظيم بسيج بود كه سپاهيان صدام را كه از سوى قدرت هاى بزرگ كاملًا حمايت

ص: 310

مى شد، عقب راند و ناكام كرد.

بنابراين اگر بعضى تصور كنند؛ كه مسأله بسيج مردمى مخصوص زمانى بوده است؛ كه فنون نظامى پيچيده امروز وجود نداشت- مانند عصر پيامبر صلى الله عليه و آله- سخت در اشتباه اند.

امروز نيز نقش بسيج مردمى در دفاع از كشورهاى اسلامى جاى انكار نيست.

شاهد ديگر براى اين موضوع، رزمندگان فلسطين هستند، و مى دانيم چيزى كه اسرائيل را در سرزمين هاى اشغالى به ستوه آورده، همين نيروى بسيج مردمى است، كه غالباً نوجوانان كم سن و سال نيز در آن شركت دارند، و افرادى كه سلاح ندارند، از قطعات سنگ استفاده مى كنند!

اگر نمونه هاى عينى اين مطلب را نمى ديديم باور كردنى نبود؛ كه در عصر سلاح هاى پيچيده و بمب اتم و موشك هاى پيشرفته قاره پيما كسانى با سلاح سنگ به ميدان آيند؛ و با همين وسيله دشمنى را بيچاره كنند!

در فلسطين اشغالى ارتش منظمى در برابر اسرائيل وجود ندارد، آنچه هست نيروى بسيج است كه با گذشت زمان و كسب تجربه هاى فراوان تدريجاً در عمل همانند يك لشكر كار آزموده عمل مى كند؛ و گروهى نيز به همان صورت ابتدايى مى جنگند و دشمنى را كه تا دندان مسلح است، به ستوه در مى آورند!

بنابراين حكومت اسلامى هرگز نبايد سنت اسلام را در استفاده از نيروى بسيج مردمى ناديده بگيرد.

اگر بسيج در جاى ديگر دنيا كمتر وجود دارد، و دولت هاى پيشرفته صنعتى هرگز نمى توانند از آن استفاده كنند؛ به خاطر آن است كه اعتقاد به وجوب جهاد به عنوان يك فريضه بزرگ الهى در ميان آنها نيست، و آنها نبرد را تنها وظيفه دولت مى دانند ولى در اسلام جهاد وظيفه فرد فرد مسلمانان است.

ارزش والاى شهادت و عظمت مقام شهيدان در اسلام چيزى نيست كه در جاى ديگرى

ص: 311

وجود داشته باشد، به همين دليل انگيزه بسيجى تقريباً در ميان ديگران نيست، ولى در ميان مسلمين هميشه وجود داشته و دارد.

البته در كشورهايى كه اين اعتقاد و فرهنگ حاكم نيست وقتى كارد به استخوانشان برسد، و كشورشان در معرض نابودى قرار گيرد، ممكن است نيروى بسيج مردمى تشكيل شود، ولى در اسلام هميشه و در همه حال اين نيرو وجود دارد.

بنابراين «حكومت اسلامى» با ارج نهادن بر اين فرهنگ دينى بايد براى نيروى بسيج مردمى حتى در حال صلح، اهميت فوق العاده اى قائل شود؛ بلكه بايد بسيجيان را تدريجاً با فنون نظامى پيشرفته عصر و زمان آشنا سازد؛ تا به هنگام خطر بتواند تمام كسانى را كه قدرت حمل اسلحه دارند به ميدان نبرد بفرستد.

بزرگداشت مقام شهدا و احترام به خانواده هاى آنان و قدردانى مادى و معنوى از آنها بخشى از دستورات اسلام و تدبيراتى است كه براى حفظ روحيه بسيجى و بقاى آن در ميان مسلمين مى شود؛ و اگر اين امر به فراموشى سپرده شود به يقين تأثير فراوانى درتضعيف روحيه بسيجى خواهد داشت.

چه زيبااست كه در كنار مساجد ما واحدهاى بسيج تشكيل مى شود؛ و امر بسيج به عنوان يك عبادت بزرگ در كنار نماز قرار مى گيرد؛ اينها امورى است كه تنها در سايه اعتقاد و فرهنگ مذهبى امكان پذير است و از سلاح هاى برنده اى است كه ما در اختيار داريم و جمعيت هاى الحادى ازآن محروم اند، هر چند مجهز به پيشرفته ترين سلاح ها باشند!

آموزشهاى نظامى

از آيه شريفه وَ اعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ ...(1) كه شرح آن در بحث پيش گذشت


1- سوره انفال، آيه 90 ..

ص: 312

به روشنى استفاده مى شود؛ كه مسلمانان حتى در حال صلح بايد آمادگى و قدرت نظامى خود را حفظ كنند؛ و اگر روز به روز فنون جنگى پيشرفته تر شود؛ آنها هم به طور مداوم آموزش هاى نظامى را هماهنگ با آن ببيند، و همچنين سلاح هاى پيشرفته را به هر قيمتى كه هست در اختيار بگيرند؛ و با توجه به اينكه «قوّه» (نيرو) تمام نيروهاى معنوى و مادى انسانى و غير انسانى را شامل مى شود، همه اينها را آماده سازند.

در آيه 71 سوره «نساء» مى خوانيم: يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ اوْ انْفِرُوا جَميعاً: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آمادگى خود را در برابر دشمن حفظ كنيد و در گروه هاى متعدد يا به صورت دسته واحد (طبق شرايط موجود)، به سوى دشمن حركت نماييد».

با توجه به اينكه «حذر» (بر وزن خضر) به معناى بيدارى و هوشيارى و آماده باش در برابر خطر است، و گاه به معنى وسيله اى است كه با كمك آن با خطر مبارزه مى شود؛ لزوم آماده باش دائمى مسلمين در مقابل دشمن، به خوبى روشن مى گردد.

جمله فَانْفِرُوا ثُباتٍ اوْ انْفِرُوا جَميعاً با توجه به معنى نفر (كوچ كردن) نشان مى دهد كه مسلمانان نبايد بنشينند تا دشمن بر آنها هجوم برد؛ بلكه بايد به استقبال دشمن بروند- و پيش از تهاجم- بر او هجوم برند و از روش هاى مختلف براى اين امر استفاده نمايند،- گاه به صورت گروه هاى پراكنده، جنگ پارتيزانى بر ضدّ او به راه بيندازند، و گاه به صورت ارتش منظّم و يكپارچه حمله را آغاز نمايند-، و در هر جا مطابق مقتضاى زمان و مكان عمل كنند.

***

سبق و رمايه (مسابقه سوارى و تير اندازى)

در راستاى مسأله آموزش هاى نظامى در اسلام نه تنها به مسأله آموزش تيراندازى و

ص: 313

اسب سوارى تشويق شده، بلكه اجازه مسابقه و شرط بندى و برد و باخت را نيز در آن داده است؛ با اينكه اسلام در مسأله قمار و برد و باخت بسيار سخت گير است؛ و آن را يكى از گناهان كبيره مى شمرد؛ ولى اين موضوع را به خاطر فلسفه هاى روشنى كه دارد استثناء كرده است.

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «انَّ الْمَلائِكَةَ لَتَنْفِرُ عِنْدَ الرِّهانِ، وَ تَلْعَنُ صاحِبَهُ ما خَلا الْحافِرَ وَ الْخُفِّ وَ الرِّيشَ وَالنَّصلَ»: «فرشتگان به هنگام برد و باخت دور مى شوند و از آن نفرت دارند و صاحب آن را لعن مى كنند، مگر در مسابقات اسب سوارى و شتر سوارى و تيراندازى».(1) جالب اينكه مسابقات در حضور پيامبر صلى الله عليه و آله، و گاه با كمك مالى آن حضرت صلى الله عليه و آله، انجام مى گرفت از جمله در حديثى از امام سجاد عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «انَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه و آله اجْرى الْخَيْلَ وَ جَعَلَ سُبَقَها اواقِىَ مِنْ فِضَّةٍ»: «پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور مسابقه اسب سوارى داد و مال المسابقه را مقدار قابل ملاحظه اى نقره قرار داد».

حتّى از بعضى از روايات استفاده مى شود پيغمبر صلى الله عليه و آله شخصاً در بعضى از مسابقات شركت فرمود و مسابقه داد!(2)


1- وسائل الشيعه، جلد 13، صفحه 347، حديث 6، باب 1 از كتاب سبق و رمايه- بعضى از بزرگان احتمال داده اند كه واژه« نصل» تنها به معنى تير نيست بلكه تمام سلاح هاى نوك تيز مانند نيزه و خنجر را شامل مى شود كه با پرتاب آنها مسابقه مى دادند و نيز واژه« خف» شامل مسابقه شتر سوارى و فيل سوارى مى شود و« حافر» چهارپايان سم دار غير از اسب را نيز در بر مى گيرد، و« ريش» به معنى« پر» اشاره به تير است كه معمولًا در آخر آن پرهايى نصب مى كردند تا حركت چوبه تير را تنظيم كند..
2- همان مدرك، صفحه 349، حديث 5، و صفحه 351، حديث 4 ..

ص: 314

آداب جهاد

اشاره

براى شناخت اصالت مكتب ها يكى از بهترين راه ها آن است كه چگونگى رفتار آنها را با دشمن مخصوصاً در ميدان جنگ و پس از آن در برابر اسيران جنگى، و پيامدهاى جنگ مورد بررسى قرار داد.

بررسى آيات قرآن و روايات اسلامى در مورد آداب جنگ اين حقيقت را به وضوح ثابت مى كند؛ كه اسلام مسائل اخلاقى و انسانى را حتّى در خشونت بارترين صحنه هاى زندگى يعنى ميدان جنگ ناديده نگرفته، و همه جا قهر را با لطف، و خشونت را با رحمت، عجين ساخته و به يقين حكومت اسلامى بايد اين آداب را را كه اثر عميقى در طرز قضاوت بيگانگان از اسلام داد و مى تواند وسيله اى براى جلب توجّه آنان و بازنگرى درباره اسلام شود به كار بندد.

در آيات قرآن بارها به رعايت عدالت و عدم تجاوز از حدود معقول و انسانى در مقابل دشمنان تأكيد شده است.

از جلمه در آيه 190 سوره «بقره» مى خوانيم: وَ قاتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا انَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ «در راه خدا، با كسانى كه با شما مى جنگند، نبرد كنيد؛ و از حد تجاوز ننماييد، كه خدا تجاوزكاران را دوست نمى دارد».

در اين آيه در واقع به سه نكته اشاره شده: نخست اين كه جنگ بايد براى خدا و در راه خدا باشد نه به خاطر جاه طلبى و انتقام جويى.

ديگر اينكه جنگ در برابر متجاوز باشد، يعنى تا جنگ بر شما تحميل نشود دست به

ص: 315

اسلحه نبريد.

سوّم در ميدان جنگ از حد تجاوز نكنيد و اصول اخلاقى را رعايت كنيد؛ بنابراين اگر دشمن اسلحه را بر زمين بگذارد و تسليم شود نبايد به او حمله كرد، و همچنين نسبت به كسانى كه قدرت بر جنگ ندارند مانند پيرمردان، كودكان و زنان نبايد مزاحمت شود، و نابود كردن باغ ها، مزارع و تخريب اماكن قابل استفاده و توسّل به سلاح هاى كشتار جمعى، همه از مصاديق تعدّى بر بيگناهان و انتخاب روش هاى غير انسانى است، كه از نظر اسلام ممنوع است.

در آيه 194 همين سوره (چند آيه بعد از آيه مورد بحث) باز بر اين معنى تأكيد كرده، مى گويد: فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَاتَّقُواللَّهَ وَاعْلَمُوا انَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ «هر كس به شما تجاوز كند به مانند حمله وى بر او حمله كنيد و از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، (و تعدّى و زياده روى ننماييد)؛ و بدانيد خدا با پرهيزكاران است».

اشاره به اينكه اگر يارى خداوند و پيرزوى را مى خواهيد، بايد از تعدّى و زياده روى حتّى در ميدان جنگ خوددارى كنيد.

همين معنى به شكل ديگرى در آيه 2 سوره «مائده» مورد تأكيد قرار گرفته و با صراحت مى گويد: وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئانُ قَوْمٍ انْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ انْ تَعْتَدُوا: «نبايد خصومت نسبت به جمعيّتى كه شما را از آمدن به مسجد الحرام (در جريان حديبيه) مانع شدند، وادار به تعدّى و تجاوز كند» و روح انتقام جويى كه از رفتار خشونت بار دشمن در صحنه حديبيه مايه مى گيرد بر شما غلبه كند.

در روايات اسلامى نيز تعبيرات مختلف و دستورات فراوانى در مورد رعايت اصول انسانى در ميدان جنگ و پس از پايان آن نسبت به دشمنان وارد شده كه عواطف انسانى و روح مسالمت جويى در آن به خوبى متجلّى است.

ارباب سير، در سيرت حضرت محمّد صلى الله عليه و آله نوشته اند كه هر گاه لشكرى را مأمور جنگ

ص: 316

مى كرد فرماندهان سپاه را با لشكر طلب مى فرمود و اين گونه موعظه و ارشاد مى كرد: «برويد به نام خداوند متعال، و استعانت بجوييد به خداوند و براى او و آيين رسول خدا صلى الله عليه و آله جهاد كنيد، اى مردم مكر نكنيد واز غنائم جنگى سرقت روا مداريد و اعضاى دشمن را بعد از كشته شدن جدا ننماييد، پيران و اطفال و زنان را به قتل نرسانيد و عابدان و رهبانان را كه در غاره وبيغوله ها جاى دارند به قتل نرسانيد.

درختان را از بيخ نزنيد مگر اينكه ناچار باشيد، نخل ها را نسوزانيد و با آب غرق نكنيد، درختان ميوه را ريشه كن نسازيد، زراعت را آتش نزنيد كه خود بدان محتاج خواهيد بود، و حيوانات حلال گوشت را نابود نسازيد مگر به اندازه اى كه براى تغذيه لازم داريد. هرگز آب دشمن را با زهر آلوده نسازيد و حيله و نيرنگ به كار نبريد ...».

خود آن حضرت نيز هرگز با دشمنان غير از اين معامله نكرد، شبيخون بر دشمن نزد و جهاد با نفس را از هر چيزى بالاتر مى دانست.(1) دقّت در دستورات بالا كه بسيار حساب شده است؛ به خوبى نشان مى دهد كه اسلام هيچ يك از مسائل اخلاقى مربوط به جنگ را ناديده نگرفته و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله، تمام آنها را عملًا در مورد دشمنان مراعات مى نمود، نه همچون كسانى كه در گفتار خود از حقوق بشر و رعايت اصول انسانى بسيار دم مى زنند، ولى در عمل هيچ خبرى نيست.

علاوه بر اين تأكيد بر اين نكته كه جهاد با نفس برترين جهاد است اشاره به اين معنى مى كند؛ كه مسلمان واقعى كسى است كه اصول انسانى را در ميدان جنگ رعايت كند.

از آنچه در بالا آمد اين نكته نيز به خوبى استفاده مى شود، كه اسلام توسّل به سلاح شيميايى و هر گونه سلاح كشتار جمعى را ممنوع مى شمرد، و حكومت اسلامى بايد از اين سلاح ها به طور كامل پرهيز كند.

در حديث ديگرى از على عليه السلام مى خوانيم: «فَاذَا كانَتْ الْهَزيمَةُ بِاذْنِ اللَّهِ فَلا تَقْتُلُوا مُدْبِراً وَلا


1- منتهى الآمال، جلد 1، صفحه 16، در باب فضائل اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله و علّامه مجلسى در بحارالانوار شبيه اين معنى را در جلد 97، صفحه 25 آورده است..

ص: 317

تُصيبُوا مُعْوِراً وَلا تُجْهِزُوا عَلى جَريحٍ وَلا تُهيجُوا النِّساءَ بِاذىً وَ انْ شَتَمْنَ اعْراضَكُمْ وَ سَبَبْنَ امَرائِكُمْ»:

«هنگامى كه به اذن خدا آنان را شكست داديد، فراريان را نكشيد، و افراد ناتوان را از پاى در نياوريد، مجروحان را به قتل نرسانيد، و زنان را با اذيّت و آزار و تحريك نكنيد، و هر چند آنها به شما دشنام دهند، و به سران شما بدگويى كنند».(1) با توجّه به آنچه در حديث پيامبر صلى الله عليه و آله كه در بالا آمد خوانديم كه اين توصيه را هميشه قبل از جنگ ها به فرماندهان و نفرات لشكر مى فرمود، به خوبى روشن مى شود؛ كه اين دستورات جزء برنامه هاى اصلى اسلام در مورد جهاد و جنگ با دشمن است؛ و حكومت اسلامى بايد همواره در زنده نگهداشتن آن پافشارى كند.

***

انواع جهاد

اشاره

اگر چه جمعى از محقّقان، جهاد اسلامى را بر دو بخش تقسيم مى كنند: جهاد ابتدايى، و جهاد دفاعى، و براى هر يك از اين دو بخش، بخش هاى ديگرى وجود دارد، ولى در واقع حتّى جهاد ابتدايى هم يك نوع جهاد دفاعى است؛ كه از توضيحات آينده روشن خواهد شد، با اين اشاره به آيات قرآن مجيد باز مى گرديم و انواع جهاد را در قرآن مورد بررسى قرار مى دهيم:

1- جهاد ابتدايى

در آيه 39 سوره «حج» كه به عقيده بعضى نخست آيه جهاد است؛ مى خوانيم: اذِنَ لِلَّذينَ يُقاتِلُونَ بِانَّهُمْ ظُلِمُوا وَ انَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ: «به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل


1- نهج البلاغه، نامه 14 ..

ص: 318

گرديده اجازه جهاد داده شده است؛ چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند، و خداوند قادر براى يارى آنهااست».

سپس به دنبال اين آيه در توضيح مطلب مى افزايد: الَّذينَ اخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرَ حَقٍّ الّا انْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ «همان كسانى كه به ناحق از خانه و كاشانه خود بدون هيچ دليلى اخراج شدند جز اينكه مى گفتند:" پروردگار ما اللَّه (و خداوند يكتا) است"».

تعبير آيه كه با «اذن» شروع شده، تناسب زيادى با گفته كسانى دارد كه آن را نخستين آيه جهاد مى دانند؛ و نشان مى دهد كه قبلًا چنين اذنى وجود نداشته، و آغاز تشريع جهاد، (جهاد دفاعى) در برابر دشمن بوده، همان دشمنانى كه مسلمانان را مجبور به هجرت و ترك خانه و لانه خود كرده بودند بى آنكه گناهى داشته باشند، آرى اگر گناهى داشتند؛ گناهشان اعتقاد به توحيد و يگانگى خدا بود.

بعضى ديگر نخستين آيه جهاد را آيه را 190 سوره «بقره» مى دانند، كه مى گويد: وَ قاتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ ... «با آنها كه به نبرد با شما برخاسته اند در راه خدا پيكار كنيد ...».

اگر اين نظر را بپذيريم؛ باز پايه جهاد بر اساس در هم شكستن دشمن گذارده شده، و هر انسان عاقلى مى داند؛ سكوت در برابر تهاجم دشمن خوانخوار با هيچ منطقى نمى سازد.

تعبير به «فى سبيل اللَّه» نشان مى دهد كه حتّى دفاع اسلامى نيز براى خدا و بر محور معيارهاى الهى است، نه براى هوا و هوس و جاه طلبى!

اين نخستين شكل جهاد در اسلام است؛ امّا نبايد از معنى «جهاد دفاعى» اين چنين برداشت كرد كه حكومت اسلامى بايد بنشيند تا دشمن به خانه و كاشانه اش هجوم برد، سپس به دفاع برخيزد، بلكه به عكس هنگامى كه احساس كرد دشمن براى پيكار آماده مى شود و قصدش تهاجم بر نيروى اسلام است؛ بايد ابتكار عمل را به دست گيرد، و قدرت تهاجم دشمن را در هم بشكند.

ص: 319

2- جهاد براى خاموش كردن آتش فتنه

در آيه 193 سوره «بقره» مى خوانيم: وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لاتَكُوُنَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدّينُ لِلّهِ فَانِ انْتَهَوا فَلا عُدْوانَ الّا عَلَى الظّالِمينَ «با آنها (دشمنان) پيكار كنيد؛ تا فتنه (وبت پرستى، و سلب آزادى از مردم،) باقى نماند؛ و دين، مخصوص خدا گردد. پس اگر آنها خوددارى كردند و دست از فتنه جويى برداشتند مزاحم آنها نشويد، چرا كه تعدّى جز بر ستم كاران روا نيست.»

همان گونه كه قبلًا اشاره كرديم در تفسير فتنه در ميان دانشمندان گفتگواست، ولى فتنه را به هر معنى تفسير كنيم؛ خواه به معنى ايجاد فساد، يا شكنجه كردن مؤمنان، و شرك و بت پرستى آميخته با تحميل عقيده بر ديگران و خواه به معنى تلاش براى گمراه ساختن و فريب و نيرنگ مؤمنان، هر چه باشد نوعى تهاجم از سوى دشمن حساب مى شود؛ و بنابراين جهاد در مقابل آن نيز شكل دفاعى به خود مى گيرد.

جمله فَانِ انْتَهَوا فَلا عُدْوانَ الّا عَلَى الظّالِمينَ نيز به خوبى نشان مى دهد كه هدف در هم كوبيدن ظلم ظالمان و ستمگران است.

قابل توجّه اينكه در آيه 191 سوره «بقره» مى خوانيم: وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثِقِفْتُمُوهُمْ وَاخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيثُ اخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ اشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ «آنها را هر جا يابيد به قتل برسانيد؛ و آنها را بيرون كنيد، و از آنجا كه شما را بيرون ساختند و فتنه از جنگ و كشتار هم بدتر است».

اين آيه با توجّه به آيه قبل از آن كه سخن از مشركان مهاجم مى گويد به روشنى دعوت به پيكار و كشتار كسانى مى كند، كه بر مسلمانان تاخته بودند؛ و آنها را از خانه و لانه خود بيرون كرده و از هيچ جناياتى ابا نداشتند، مخصوصاً مسلمانان را براى تغيير دينشان پيوسته در فشار مى گذاشتند؛ و حتّى شكنجه مى دادند، قرآن نه تنها پيكار با اين گونه افراد

ص: 320

را مجاز بلكه واجب مى داند.

اگر چه در بعضى از احاديث و كلمات جمعى از مفسّران «فتنه» به معنى شرك و بت پرستى تفسير شده است، ولى قرائن موجود در آيه و آيات قبل و بعد از آن به خوبى نشان مى دهد، كه هر شرك و بت پرستى منظور نيست، بلكه منظور اعمالى همچون اعمال مشركان مكّه است؛ كه پيوسته مسلمانان را براى تغيير آيينشان در فشار مى گذاشتند.

در تفسير المنار مى خوانيم كه در معنى آيه چنين مى گويد: «حَتّى لاتَكُونَ لَهُمْ قُوَّة يَفْتِنُونَكُمْ بِها وَ يُؤذُونَكُمْ لَاجْلِ الدّين وَ يَمْنَعُونَكُمْ مِنْ اظْهارِهِ اوِ الدَّعْوَةِ الَيْهِ»: «پيكار با آنها را ادامه دهيد تا قدرت بر شكنجه كردن و آزار دادن شما براى تغيير دين و جلوگيرى از اظهار اسلام و دعوت به سوى آن نداشته باشند».(1) به يقين يك چنين فتنه و سلب آزادى و شكنجه و فشار براى تغيير عقيده و آيين خدا از كشتار هم بدتر است، بنابراين جمله وَ يَكُونَ الدّينُ كُلُّه لِلّهِ اشاره به اين خواهد بود كه رفع فتنه در اين است كه هر كس آزادانه بتواند خدا را پرستش كند و از هيچ چيز و هيچ كس نترسد، نه اينكه مشركان بت پرست آزاد باشند؛ تا خانه كعبه را تبديل به بتكده كنند، و مسلمانان پاك دل توان گفتن «اللَّه اكبر» و «لا اله الا اللَّه» رابه طور آشكار نداشته باشند.

به هر حال آيات 190 و 191 و 193 اين سوره ( «بقره») كه همه با هم مرتبط است؛ به خوبى نشان مى دهد كه خاموش كردن آتش فتنه به عنوان يك هدف براى جهاد اسلامى در واقع جنبه دفاعى دارد؛ و مؤمنان را در مقابل تهاجم فرهنگى و اجتماعى و نظامى دشمنان اسلام حفظ مى كند.

3- جهاد براى حمايت از مظلومان

آيه 75 سوره «نساء» مسلمانان را دعوت به جهاد براى حمايت از مظلومان و مبارزه با


1- المنار، جلد 2، صفحه 211 ..

ص: 321

ظالمان مى كند، و مى گويد: وَ مالَكُمْ لاتُقاتِلُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا اخْرِجْنا مِنْ هِذِه الْقَرْيَةِ الظّالِمِ اهْلُها وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيراً: «چرا در راه خدا و براى رهايى مردان وزنان و كودكانى كه (به دست ستمگران) تضعيف شده اند پيكار نمى كنيد؟ همان مظلومانى كه مى گويند:" خدايا! ما را از اين شهر (مكّه) كه اهلش ستمگراند بيرون ببر (و رهايى ببخش)؛ و از سوى خود، براى ما سرپرستى قرار ده؛ و از جانب خود، براى ما از سوى خود يار و ياورى مقرر فرما"»!

در اين آيه نخست دعوت به جهاد در راه خدا شده، و بلافاصله سخن از مستضعفان و مظلومانى به ميان آمده كه دشمن سنگدل آنها را آن چنان تحت فشار قرار داده كه راضى به ترك خانه و كاشانه خود شده اند، وبه نظر مى رسد كه اين دو در واقع به يك معناباز مى گردد، چرا كه يارى اين گونه مظلومان مصداق روشن «جهاد فى سبيل اللَّه» است.

فراموش نكنيم كه «مستضعف» با «ضعيف» فرق واضحى دارد؛ ضعيف به شخص ناتوان گفته مى شود، ولى مستضعف كسى است، كه بر اثر ظلم ستمگران تضعيف شده است. (خواه تضعيف فكرى و فرهنگى باشد، يا تضعيف اجتماعى و اقتصادى و سياسى). (دقّت كنيد)

روشن است كه اين نوع جهاد نيز جهاد دفاعى است. (دفاع از اين مظلومان در برابر ظالمان). اهداف سه گانه فوق عمده ترين اهداف جهاد اسلامى هستند، اگر چه مى توان آنها را به دو بخش (جهاد ابتدايى و جهاد دفاعى) تقسيم كرد، ولى روح همه آنها دفاعى است؛ به همين دليل در تاريخ اسلامى موردى را نمى يابيم كه كافران آمادگى زندگى مسالمت آميز با مسلمين داشته باشند و اسلام دست رد به سينه آنها زده باشد.

امروز نيز حكومت اسلامى سر جنگ با كسى ندارد، و تا جنگ بر او تحميل نشود با كسى پيكار نمى كند، ولى دفاع از مظلومان را جزء وظايف اصلى خويش مى شمرد، و فتنه گرى و ايجاد رعب و وحشت و تضييق و فشار و سلب آزادى از سوى دشمن را نوعى اعلام جنگ

ص: 322

مى داند و خود را موظّف به دفاع مى شمرد.

مجدداً تكرار مى كنيم مفهوم دفاع اين نيست، كه انسان بنشيند تا بر او هجوم برند؛ بلكه بايددر مقابل تحرّكات دشمن حساسيّت به خرج دهد؛ و آمادگى رزمى را به خصوص در شرايط حسّاس حفظ كند، و قبل از غافلگير شدن ضربه را به دشمن توطئه گر وارد سازد.

***

ص: 323

حكومت اسلامى و مسأله صلح

اشاره

بى شك جنگ و خونريزى و ويرانگرى نه تنها با فطرت سليم انسان سازگار نيست؛ كه با قوانين جهان هستى نيز هماهنگ نمى شود.

جنگ يك نوع بيمارى و انحراف و توسّل به خشونت براى رسيدن به اهداف ظالمانه است، حتّى جنگ هاى مقدّسى كه جنبه دفاع از حق و عدالت را دارد؛ به دنبال انحراف گروهى از صراط مستقيم به وجود مى آيد؛ و گاه بر افراد و امّت هاى سالم تحميل مى شود.

محصول جنگ هميشه اتلاف نفوس و سرمايه ها و ويرانى شهرها و آبادى ها و تشديد خصومت ها و دشمنى هااست به همين دليل تا ممكن است نبايد به سراغ اين كار رفت، بلكه بايد نفوس انسانى و نيروهاى خداداد در راه آبادانى جامعه ها صرف كرد.

مى دانيم در درون وجود انسان يك جهاد و پيكار دائمى برقرار است و آن در برابر هجوم ميكرب هاى بيمارى زاى خارجى است، گلبول هاى سفيد خون كه سربازان مدافع و هوشيار كشور تن هستند از يك سو، و انواع ميكروب هائى كه از طريق آب و هوا و غذا و بريدگى هاى پوست بدن وارد مى شود از سوى ديگر، در اين پيكار شركت دارند.

اين جنگ نيز در حقيقت جنبه دفاعى دارد و اگر در محيط و شرايطى قرار بگيريم كه ميكرب ها به اين كشور حمله ور نشوند، اين جنگ نيز فروكش خواهد كرد.

آن گروه از متفكران كه در خدمت منافع استعمار گران اند؛ گاه تلاش مى كنند كه جنگ را چيزى موافق طبع بشر قلمداد كنند، و به متجاوزان اجازه توسّل به زور براى اهداف

ص: 324

توسعه طلبانه خود بدهند، آنها اصل تنازع بقاء را كه يكى از اصول چهارگانه داروينيسم است؛ در اينجا دست آويز خود قرار مى د هند، و مى گويند: «بايد جنگ و تنازع همواره در ميان بشر باشد و اگر نباشد ركود و سستى روى زمين را فرا خواهد گرفت و نسل بشر به عقب بر خواهد گشت! ولى تنازع و جنگ دائمى سبب مى شود كه نيرومندترها بمانند، و ضعيفان پايمال شوند؛ و از بين بروند و به اين ترتيب انتخاب اصلح صورت مى گيرد»!

گاه از بعضى از ايات قرآن نيز (به طور انحارفى و تفسير به رأى) براى اين موضوع استمداد مى جويند.

ولى اين استدالال بسيار ضعيف است؛ چرا كه به فرض كه ما اصل تنازع را در مورد حيوانات درّنده بپذيريم- كه آن هم از نظر دانشمندانى كه تمام اصول داروينيسم را نقد مى كنند، مردود است- ارتباطى به جهان انسانيّت ندارد، چرا كه انسان ها مى توانند از طريق تعاون، بقاء و رقابتى سالم همانگونه كه در ميدان صنايع و سياست ميان گروه ها و احزاب رقيب در دنياى امروز ديده مى شود، به تكامل خويش ادامه دهند؛ بنابراين اساس زندگى انسان ها تعاون در بقاء است نه تنازع در بقاء.

به هر حال ما هيچ دليلى نمى يابيم، كه بتواند توجيه گر جنگ باشد آن هم جنگهايى همانند جنگ هاى عصر ما كه ضايعاتش گاهى در قرن ها جبران پذير نيست، اعم از ضايعات انسانى، صنعتى، كشاورزى و غير آن.

تنها يك مغز عليل وبيمار مى تواند چنين جنگ هايى را موجّه جلوه دهد.

با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم «و صلح طلبى» را در حكومت اسلامى مورد بررسى قرار مى دهيم:

1- يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ انَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (1)


1- سوره بقره، آيه 208 ..

ص: 325

2- وَ انْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ انَّه هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (1) 3- فَانِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ الْقَوا الَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبيلًا.(2) 4- وَ انْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤمِنينَ اقْتَتَلُوا فَاصْلِحُوا بَيْنَهُما فَانْ بَغَتْ احْداهُما عَلَى الاخْرى فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفى ءَ الى امْر اللَّهِ فَانْ فائَتْ فَاصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا انَّ اللَّهِ يُحِبُّ الْمُسْقَطينَ (3) 5- وَ الصُّلْحُ خَيْر(4) 6- وَ اذَا تَوَلّى سَعى فىِ الارْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ و اللَّهُ لا يِحُبُّ الْفَسادَ(5) 7- وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ الْقى الَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤمِناً(6)

ترجمه:

1- «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همگى (در پرتو ايمان) در صلح و آشتى درآييد! و از گام هاى شيطان، پيروى نكنيد؛ كه او دشمن آشكار شماست!»

2- «و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از درِ صلح درآى؛ و بر خدا توكّل كن كه او شنوا و دانااست.»

3- «... پس اگر از شما كناره گيرى كرده و با شما پيكار ننمودند، (بلكه) پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرض آنان شويد.»

4- «و اگر دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند آنها را آشتى دهيد، و اگر يكى از آن دو براى ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد؛ و هر


1- سوره انفال، آيه 61 ..
2- سوره نساء، آيه 90 ..
3- سوره حجرات، آيه 9 ..
4- سوره نساء، آيه 128 ..
5- سوره بقره، آيه 205 ..
6- سوره نساء، آيه 94 ..

ص: 326

گاه بازگشت (و زمينه صلح فراهم شد)، در ميان آن دو صلح عادلانه برقرار سازيد؛ و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد.»

5- «و صلح بهتر است.»

6- «هنگامى كه روى بر مى گردانند (و از نزد تو خارج مى شوند)، در راه فساد در زمين كوشش مى كنند، و زراعت ها و چهارپايان و انسان را نابود مى سازند؛ (با اينكه مى دانند) خداوند فساد را دوست نمى دارد.»

7- «... به كسى كه اظهار صلح و دوستى مى كند نگوئيد: مسلمان نيستى.»

شرح و جمع بندى

در نخستين آيه تمام مؤمنان جهان را به صلح و آشتى و آرامش دعوت مى كند؛ و جنگ را جزء خطوات و گام هاى شيطان مى شمرد، و فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد همگى در صلح و آشتى وارد شويد؛ و از گام هاى شيطان پيروى نكنيد كه او دشمن آشكارشمااست»: يا ايُّهَا الَّذين آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلمِ كافَّةً وَلا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ انَّهُ لَكُمْ عَدُوّ مُبين (1)

در اين آيه از يك سو مؤمنان مخاطب شده اند، و اين نشان مى دهد كه صلح و سلام جز در سايه ايمان ميسّر نيست.

واز وى ديگر تكيه بر واژه «كافة» (همگى) نشان مى دهد؛ كه هيچ گونه استثنايى در قانون صلح نيست؛ و جنگ بر خلاف تعليمات اسلام و قرآن است و جز به شكل تحميلى تصوّر نمى شود.

و از سوى سوّم تعبير به «خطوات الشيّطان» اشاره لطيفى به اين حقيقت است، كه عوامل جنگ بطور تدريجى فراهم مى شود و شياطين جن و انس انسانها را گام به گام به


1- سوره بقره، آيه 208 ..

ص: 327

سوى اين درياى آتش مى برند، و مطابق ضرب المثل معروف عرب: «انَّ بَدْوَ الْقِتالِ اللِّعامُ!»: «آغاز يك جنگ خونين، يك سيلى است!» بنابراين بايد در همان گام هايى نخستين جنگ را متوقّف كرد.

و از سوى چهارم استفاده مى شود كه هركارى كمك به بر هم زدن صلح و آرامش يك عمل شيطانى است؛ چرا چنين نباشد، در حالى كه جنگ آتش سوزانى است كه تمام نيروهاى مادّى و معنوى، انسانى و غير انسانى را در كام خود فرو مى برد، و خاكستر مى كند، مخصوصاً در عصر و زمان ما كه جنگ ها از هر زمان وحشتناك تر و ويرانگرتر و پر هزينه تر است؛ و طبق محاسبه آمارگران گاه يك قرن تمام طول مى كشد كه جبران خسارت يك جنگ خونين حاصل شود، آن هم يك جبران اقتصادى، ولى مسائل انسانى آن قابل جبران نيست؛ و شايد به همين دليل هنگامى كه خداوند به فرشتگان خطاب كرد كه مى خواهم آدم را بيافرينم، مهم ترين عيبى كه فرشتگان براى اين مخلوق برشمردند، همان جنگ و خونريزى و فساد در زمين بود قالِو اتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ.(1) معلوم مى شود عيبى مهم تر از آن وجود نداشته است.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه ارباب لغت تصريح كرده اند كه «سلم» و «سَلم» هر دو به معنى «صلح» است و از مادّه سلامت گرفته شده، و يكى از نام هاى خدا «سلام» است چرا كه ذات پاكش منبع صلح و ارامش و سلامت است، و به گفته «التحقيق» مادّه سِلم در اصل نقطه مقابل خصومت است، و لازمه آن رهايى از آفات و بلاها و وصول به سلامت و عافيت مى باشد؛ و اسلام را از آن رو اسلام ناميده اند؛ كه مايه صلح و سلامت در دنيا و آخرت است.

(و در ضمن سُلِّم به معنى نردبان است كه انسان كمك آن مى تواند سالم به نقطه بالايى برود و باز گردد)!

شگفت آور اينكه بعضى از مفسّران بزرگ در تفسير واژه «سِلْمْ» در اين آيه احتمالاتى


1- سوره بقره، آيه 30 ..

ص: 328

داده اند كه هيچ كدام با ظاهر آيه سازگارنيست.

***

دوّمين آيه اشاره به گروه هايى كه در حال پيكار با مسلمين هستند، مى كند و مى فرمايد:

«اگر آنها تمايل به صلح نشان دهند تو نيز از در صلح در آى؛ وبر خدا توكل كن كه او شنوا و دانا است»: وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (1) قابل توجه اينكه اين آيه در سوره «انفال» بعد از آيه اى قرار گرفته كه دستور آماده باش دائمى و فراهم ساختن هر گونه قوّه و نيرو براى ترسانيدن دشمن مى دهد، يعنى هدف نهايى جنگ نيست، و اين هم به منظور تقويت پايه هاى صلح است؛ چرا كه اگر آمادگى كامل براى جنگ نباشد، هواى برترى جويى و توسعه طلبى بر سر دشمن مى زند.

اين نكته نيز قابل توجه است كه «جَنَجُوا» از مادّه جَناحْ به معنى خضوع و تمايل و حركت به سوى چيزى است؛ و مفهومش اين است كه حتى از گفتگوهاى ابتدايى صلح نيز استقبال كن.

تعبير به «تَوَكَّل عَلَى اللَّهِ» (توكل بر خدا كن، گويا اشاره به اين نكته است كه به هنگام اظهار تمايل دشمن به صلح، افرادى شروع به منفى بافى مى كنند و هر تمايل به صلحى را فريب و نيرنگ شمرده و با آن مخالفت مى نمايند و لااقل وسوسه هايى در آنها پيدا مى شود.

قرآن مى گويد: «هنگامى كه نشانه هاى معقول صلح طلبى آشكار شد به آن پاسخ مثبت بده؛ و بر خدا توكل كن، و در عين رعايت موازين احتياط در برابر دشمن به وسوسه ها اعتنايى مكن!»

اين آيه از آياتى است كه صلح طلبى را به عنوان يك اصل اساسى به حكومت هاى


1- سوره انفال، آيه 61 ..

ص: 329

اسلامى توصيه مى كند؛ و اينكه بعضى گفته اند اين آيه به وسيله آيات جهاد نسخ شده،(1) پندارى بى اساس است كه هيچ دليلى بر آن نيست؛ چرا كه هيچ منافاتى ميان آيات جهاد و اين آيه نمى باشد و ضرورتى براى اعتقاد به نسخ، وجود ندارد.

در سومين آيه اشاره به گروهى از كفّار جنگ طلب كرده، مى فرمايد: «اگر آنها از شما كناره گيرى كردند و پيكار ننمودند، بلكه پيشنهاد صلح كردند، خدا براى شما راهى براى تعرض قرار نداده است»: فَانِ اعْتَزِلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوا الَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَل اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبيلًا.(2)

تعبير به فَما جَعَل اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبيلًا «خداوند هيچ راهى براى شما بر ضدّ آنها قرار نداده است» تأكيد كامل بر قبول دعوت صلح از سوى دشمن است، صلحى كه شرافتمندانه و راستين باشد، نه ذليلانه و دروغين.

قابل توجّه اينكه در شأن نزول اين آيه آمده كه ناظر به طائفه «اشجع» است؛ كه گروهى از آنان به سركردگى مسعود بن رجيله به نزديكى مدينه آمدند؛ پيامبر نمايندگانى نزد آنها فرستاد تا از هدف سفرشان با خبر شود، آنها گفتند: «ما آمده ايم پيمان ترك مخاصمه با محمّد ببنديم (و در منازعات شما با ديگران بى طرف بمانيم)» پيامبر دستور داد مقدار زيادى خرما به عنوان هديه براى آنها ببرند، و پيمان ترك تعرّض را با آنها امضا فرمود.

بديهى است مفهوم آيه يك قانون كلّى و جاودانه است؛ هر چند شأن نزول خاصّى داشته باشد، زيرا چنانكه مى دانيم شأن نزول ها مفهوم عام آيات را محدود نمى كنند.

***

در چهارمين آيه: سخن از جنگ هايى است كه احتمالًا در داخل كشور اسلامى ميان جناح هاى متخاصم واقع مى شود؛ و به اصطلاح دو طايفه از مؤمنان درگيرى پيدا


1- به تفسير فخر رازى، جلد 15، صفحه 178 مراجعه شود ..
2- سوره نساء، آيه 90 ..

ص: 330

مى كنند؛ در اين آيه دستور مؤكّد بر برقرار صلح در ميان آنها مى دهد، و اگر تمام راه ها بسته شد؛ و تنها طريق ممكن براى برقرار صلح جنگ با ظالمان باغى بود آن را واجب مى شمرد، و مى فرمايد:

«هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم جنگ و نزاع كنند در ميان آنها صلح برقرار سازيد» وَانْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤمِنينَ اقْتَتَلُوا فَاصْلِحُوا بَيْنَهُما.(1)

سپس مى افزايد: «اگر يكى از آن دو به ديگرى تجاوز كند با گروه متجاوز پيكار كند تا به فرمان خدا بازگردد» فَانْ بَغَتْ احْداهُما عَلَى الاخْرى فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفى ءَ الى امْر اللَّهِ

و در پايان به مسأله صلح باز مى گردد، و مى افزايد: «هر گاه (طايفه ظالم) بازگشت كند، در ميان آن دو بر طبق عدالت صلح برقرار سازيد؛ و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد» فَانْ فاءَتْ فَاصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ اقْسِطُوا انَّ اللَّهِ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ

از صدر اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه پايان درگيرى و برقرار ساختن صلح در داخل كشورهاى اسلامى نيز يك اصل اساسى است؛ كه حتّى جنگ را هم به عنوان آخرين راه چاره براى وصول به آن تجويز كرده است!

و از ذيل آن نيز به خوبى استفاده مى شود كه صلح بايد عادلانه باشد، نه ظالمانه و نه ذليلانه، چرا كه چنين صلح هايى هميشه متزلزل و ناپايدار است و در درون خود نطفه جنگ را مى پروراند.

نكته قابل ملاحظه اين است كه در اين آيه گاه تعبير به «عدل» و گاه به «قسط» شده، عدل به گفته راغب در مفردات لفظى است كه مفهوم مساوات را در بردارد، و قسط به معنى نصيب عادلانه است، منتهى هر گاه اين واژه به صورت ثلاثى مجرد بكار رود به معنى گرفتن


1- سوره حجرات، آيه 9 ..

ص: 331

نصيب ديگرى است؛ بنابراين مفهوم ظلم را مى دهد؛ و گاه به صورت باب افعال (اقساط) استعمال مى شود كه مفهومش دادن نصيب و سهم ديگرى است، و آن معنى عدالت را مى رساند.

مطابق اين بيان و تعبيرات ديگرى كه نامبرد دارد كلمه قسط و عدل از نظر معنى و مفهوم يكسان است، ولى ممكن است اين تفاوت ميان آن وجود داشته باشد كه واژه قسط واقساط در مواردى به كار مى رود كه گروهى در چيزى شريك باشند و اگر نصيب و بهره هر كدام به طور كامل پرداخته شود اين عمل قسط است ولى اگر در ميان آن تبعيض كنند جور است.

ولى عدالت كه نقطه مقابل آن ظلم است مفهوم گسترده ترى دارد هم در موارد شركت و هم در غير موارد آن به كار مى رود؛ بنابراين اگر مالى حقّ مسلّم كسى باشد و آن را به او بدهند عدالت است، و اگر بگيرند ظلم است.(1)

***

پنجمين آيه ناظر به اختلافات شخصى و خصوصى است. دستور مى دهد كه اگر ميان زن و مرد در زندگى خانوادگى اختلافى پيدا شود صلح در ميان آنها برقرار سازيد، مى فرمايد: «هر گاه زنى از طغيان يا اعراض و روى گردانى شوهرش بيم داشته باشد مانعى ندارد كه صلح كنند (و هر كدام به خاطر صلح از پاره اى حقوق خود صرف نظر نمايند) سپس مى افزايد: «صلح بهتر است»: وَالصُّلْحُ خَيْر.(2)

درست است كه مورداين جمله صلح در اختلافات خانوادگى است، ولى مفهوم جمله بسيار وسيع و گسترده است كه هر گونه صلح و صفا را ميان دو نفر يا دو گروه يا دو ملّت و كشور را شامل مى شود. (دقّت كنيد)


1- در واقع نسبت ميان او دو عموم و خصوص مطلق است، قسط مفهوم خاصّى دارد كه تنها در موارد شركت به كار مى رود و عدالت مفهوم وسيع ترى دارد، كه هم آن و هم غير آن را شامل مى شود ..
2- سوره نساء، آيه 128 ..

ص: 332

قابل توجّه اين كه در اين آياتى كه پشت سر يكديگر ذكر شد، صلح در سه صورت مورد تأكيد واقع شده است:

صلح ميان مسلمانان و دشمنانى كه خواهان صلح اند.

صلح ميان گروه هاى متخاصمين از مسلمين.

و صلح ميان دو فرد كه گرفتار نزاع اند.

صلح آبرومندانه و عادلانه در تمام اشكالش مطلوب است و اسلام از آن دفاع مى كند.

وظيفه حكومت اسلامى نيز همين است كه پايه هاى صلح را در هر سه مرحله تقويت كند!

***

ششمين آيه كه مستقيماً به مسأله صلح اشاره نمى كند ولى پيام گويايى به طور غير مستقيم در بر دارد؛ زيرا در مذمّت بعضى از منافقان چنين مى گويد: « (نشانه آن ها، اين است كه) هنگامى كه روى بر مى گردانند (و از نزد تو خارج مى شوند)، در راه فساد در زمين، كوشش مى كنند، و كشتزارها و چهارپايان را هلاك و انسان ها را نابود مى سازند؛ (با اينكه مى دانند) خدا فساد را دوست نمى دارد»: وَ اذا تَوَلّى سَعى فِى الارْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ و النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ(1) و در آيه بعد از آن كه در همين سوره بقره است اين گونه افراد را به عذاب سخت الهى درجهنم تهديد مى كند.

بديهى است جنگ ها جز فساد در زمين و نابودى امكانات و سرمايه ها اعم از كشاورزى و دامدارى و غير آن ثمرى ندارد، به همين دليل از نظر اسلام منفور است، و تا موجبى براى جنگ پيدا نشود هرگز نبايد به سراغ آن رفت و به تعبير ديگر «صلح يك اصل است و جنگ يك استثناء».

فف


1- سوره بقره، آيه 205 ..

ص: 333

نتيجه

از مجموع آنچه در آيات بالا آمد به خوبى استفاده مى شود كه پايه حكومت اسلامى بر صلح و صفا و دوستى است و قرآن مجيد آن را به عنوان يك اصل در همه جا شناخته؛ در مورد بيگانگان، و در مورد دوستان و حتّى در درون خانه و خانواده و آحاد مردم؛ و اگر موجباتى براى تحميل جنگ پيش نيايد هرگز جنگ را تصويب نمى كند.

ولى اين به آن معنا نيست كه مسلمانان آمادگى جنگى خود را از دست دهند تا دشمن تشويق به تهاجم گردد و نيز به آن معنا نيست كه صلح ذليلانه و از موضع ضعف را توصيه مى كند، چرا كه اين هر دو از عوامل جنگ است نه صلح ريشه دار و عادلانه.

در روايات اسلامى نيز هر گونه تلاش و كوشش در تأمين صلح و سلام در جوامع انسانى مورد تأكيد قرار گرفته تا آنجا كه در حديثى مى خوانيم: «اجْرُ الْمُصْلِحِ بَيْنَ النّاسِ كَالْمُجاهِدِ فى سَبيلِ اللَّهِ»: «پاداش كسى كه صلح و صفا در ميان مردم ايجاد كند، همچون پاداش مجاهدان در راه خدااست».

يعنى تصور نكنيد آن همه پاداش هاى عظيمى كه براى مجاهدان در راه خدا ذكر شده است شامل مصلحان نمى شود، تلاشگران صلح همچون سنگرنشينان ميدان جهاداند.

در حديث ديگرى از اميرمؤمنان مى خوانيم: «مِنْ كَمالِ السَّعادَةِ السَّعى فى صَلاح الْجُمْهُور»: «نهايت سعادت اين است كه انسان براى اصلاح توده ها تلاش كند»(1)، ممكن است اين حديث مفهوم وسيعى داشته باشد كه هر گونه صلاح اجتماعى را شامل شود ولى بى شك صلح در برابر جنگ را در بر مى گيرد.

در فرمان مالك اشتر كه جامع ترين منبع براى بحث هاى مربوط به حكومت اسلامى است درباره گرايش به صلح چنين آمده است:

«وَلا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعاكَ الَيْهِ عَدُوُّكَ وَ لِلّه فيهِ رِضىً فَانَّ فِى الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ وَ راحَةً


1- غرر الحكم( به نقل از ميزان الحكمة، جلد 5، صفحه 363) ..

ص: 334

مِنْ هُمُومِكَ وَ امْناً لِبِلادِكَ».

«هرگز صلحى را كه از راه دشمن پيشنهاد مى شود و رضاى خدا در آن است رد مكن، كه در صلح براى سپاه تو آسايش و تجديد قوا و براى خودت آرامش از اندوه وغم ها، و براى ملّتت مايه امنيّت است»!

در اينجا امام سه فلسفه مهم صلح را بيان فرموده: براى مردم امنيّت، و براى لشكر فرصت براى تجديد قوا، و براى رئيس كشور موجبات راحتى فكر را به ارمغان مى آورد.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه امام هر صلحى را مفيد نمى شمرد، بلكه صلحى را كه خشنودى خدا در آن باشد، يعنى مايه عزّت و آبروى مسلمين و سبب گسترش عدل و داد گردد.

ولى به مالك هشدار مى دهد كه بعد از انعقاد پيامن صلح كاملًا مراقب دشمن باشد؛ زيرا گاه هدف دشمن از برقرارى صلح غافل گير كردن است؛ بنابراين حزم و احتياط و دور انديشى را بايد به كار گرفت و حتّى در اينجا خوش بينى و حسن ظن نيز صحيح نيست «وَلكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَانَّ الْعَدُوَّ رُبَّما قارَبَ لِيَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فى ذلكَ حُسْنَ الظَّنِّ».(1)


1- نهج البلاغه، نامه 53 ..

ص: 335

اسيران جنگى

اشاره

اشاره

تقريباً هميشه در جنگ ها افرادى اسير مى شوند و اين به دليل آن است كه گاهى سربازان در شرايطى قرار مى گيرند كه ادامه جنگ براى آنها غير ممكن است؛ مثلًا مهمّات جنگى يا آذوقه آنان تمام مى شود، يا در حلقه محاصره دشمن قرار مى گيرند كه ادامه جنگ براى آنان چيزى جز خودكشى نيست و در چنين شرايطى مجبور به تسليم مى شوند.

عقل و منطق مى گويد كه اين اسيران را نكشند، بلكه به خارج ميدان جنگ منتقل سازند و در جاى مطمئنّى بازداشت نمايند؛ زيرا با اين كار بخشى از قواى دشمن از ميدان خارج مى شود؛ علاوه بر اين بعداً مى توان از وجود آنها براى آزاد ساختن اسيران خودى از طريق مبادله اسرا استفاده كرد و يا به عنوان اهرم فشار روانى بر دشمن، براى جلوگيرى از ادامه جنگ و يا گرفتن امتيازاتى به هنگام پيمان صلح بهره گرفت.

از همه مهمتر اينكه خونريزى به هر حال دليل مى خواهد و در جايى كه دشمن تسليم شده، دليلى برريختن خون او وجود ندارد.

ورى اين جهات هميشه در جنگ ها گرفتن اسير مطرح بوده و در اسلام نيز احكام گسترده و مهمى درباره اسيران جنگى ديده مى شود كه حكومت اسلامى بايد آنها را در مورد اسيران جنگى خود به كار برد.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و احكام اسيران جنگى را در قرآن بررسى مى كنيم:

ص: 336

1- فَاذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتّى اذا اثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَامّا مَنّاً بَعْدُ و امّا فِداءً(1) 2- ما كانَ لِنَبىٍّ انْ يَكُونَ لَهُ اسْرى حَتّى يُثْخِنَ فِى الارْضِ تُريدُونَ عَرَض الدُّنْيا وَاللَّهُ يُريدُ الآخِرَةَ و اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (2) 3- يا ايُّهَا النَّبىُّ قُلْ لِمَنْ فى ايْديكُمْ مِنَ الاسْرى انْ يَعْلَمِ اللَّهُ فى قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّا اخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُم و اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (3)

ترجمه:

1- «و هنگامى كه با كافران (جنايت پيشه در ميدان جنگ) روبرو شديد گردن هايشان را بزنيد، (و اين كاررا همچنان ادامه دهيد) تا دشمن به زانو درآيد؛ در اين هنگام اسيران را محكم ببنديد؛ سپس يا بر آنها منّت گذاريد (و آزادشان كنيد) يا در برابر آزادى از آنان فديه (غرامت) بگيريد.»

2- «هيچ پيامبرى حق ندارد اسيرانى از (دشمن) بگيرد تا زمانى كه كاملًا بر آنهاغلبه كند. (و جاى پاى خود را در زمين محكم كند)! شما متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد؛ (و مايل هستيد اسيران بيشترى بگيريد، تا با گرفتن فديه آزاد كنيد؛) ولى خداوند، سراى ديگر را (براى شما) مى خواهد؛ و خداوند قادر و حكيم است!»

3- «اى پيامبر! به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو:" اگر خداوند، خيرى در دل هاى شما ببيند (و نيّات پاكى داشته باشيد،) بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما مى دهد؛ و شما را مى بخشد؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است.»


1- سوره محمّد، آيه 4 ..
2- سوره انفال، آيه 67 ..
3- سوره انفال، آيه 70 ..

ص: 337

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه مسلمانان را مخاطب ساخته و لزوم قاطعيت در جنگ را به آنها گوشزد مى كند، ابتدا مى فرمايد: «هنگامى كه با كافران (جنايت پيشه در ميدان جنگ) روبه رو شديد گردن هايشان را بزنيد»: فَاذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُو ا فَضَرْبَ الرِّقابِ (1)

روشن است كه «لقيتم» در اينجااز «لقاء» به معنى جنگ است، نه هر گونه ملاقات؛ ذيل آيه كه سخن از اسيران جنگى مى گويد، بهترين گواه بر اين مطلب است.

با توجّه به آنچه گذشت كه جنگ ها در اسلام هميشه جنبه تحميلى دارد، منطقى بودن دستور بالا واضح است؛ چرا كه اگر در برابر هجوم دشمن قدرت و قاطعيت نشان داده نشود؛ شكست حتمى است؛ هر انسانى كه با دشمن خون خوار در نبرد رو به رو شود اگر ضربات كوبنده بر دشمن وارد نكند خودش را نابود ساخته است.

سپس اضافه مى كند: « (اين حملات كوبنده بايد همچنان ادامه يابد) تا دشمن به زانو در آيد؛ در اين هنگام اقدام به گرفتن اسيران كنيد و آنها را محكم ببنديد» حَتّى اذا اثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ

بسيارى از مفسّران اين جلمه را به معنى شدّت و كثرت كشتار دشمن تفسير كرده اند؛ ولى با توجّه به اينكه اين جلمه از مادّه ثخن بر وزن شكن به معنى غلظت و صلابت گرفته شده، مى تواند اشاره به پيروزى و غلبه آشكار و تسلط كامل بر دشمن باشد؛ يعنى جنگ بايد با قدرت و صلابت دنبال شود تا دشمن از پا درآيد و مغلوب گردد (بنابراين هدف، خونريزى بسيار نيست بلكه هدف، مغلوب شدن دشمن است).

به هر حال آيه فوق ناظر به يك دستور مهم جنگى است و آن اينكه پيش از درهم شكستن مقاومت دشمن نبايد جنگ را متوقف كرد و اسير گرفت؛ چرا كه پرداختن به اين امر سبب تزلزل موقعيت مسلمانان در جنگ خواهد شد و پرداختن به امر اسيران و تخليه


1- سوره محمّد، آيه 4 ..

ص: 338

آنها در پشت جبهه جنگجويان را از هدف اصلى باز مى دارد. تعبير به «شُدُّوا الوَثاقَ»- توجّه داشته باشيد «وَثاق» به معنى طناب يا هر وسيله ديگرى است كه چيزى را با آن مى بندند- اشاره به لزوم محكم كارى در بستن و نگهدارى اسيران است، مبادا آنها از فرصت استفاده كرده خود را آزادسازند و ضربه كارى وارد كنند.

سپس حكم اسيران جنگى را بيان مى كند و مى فرمايد: «يا بر آنها منّت بگذاريد (وآزادشان كنيد)، يا از آنها فديه و (غرامت) گرفته رهايشان سازيد!» فَامّا مَنّاً بَعْدُ وَ امّا فِداءً.

در اينجا مسلمانان ميان دو امر در مورد اسيران مخيّر شده اند؛ آزادى بى قيد و شرط و آزاد كردن در مقابل فديه (منظور از فديه غرامتى است كه دشمن در برابر آزاد كردن اسيرش مى پردازد و در واقع قسمتى از خسارتى را كه بر اثر جنگ به وجود آورده ادا مى كند).

قابل توجّه اينكه فقهاى اسلام به پيروى از روايات راه سوّمى نيز درباره اسيران ذكر كرده اند و آن «برده ساختن اسيران» است، ولى با اينكه مسأله «بردگى اسيران» در آن زمان و در دنياى آن روز كارى معمولى بود در آيه هيچ اشاره اى به آن نشده؛ شايد به اين جهت كه «بردگى»- همان گونه كه در جاى خود مشروحاً گفته ايم- يك حكم مقطعى بود كه در شرايط خاصّى انجام مى شده است و نظر اسلام اين بوده كه بردگان تدريجاً آزاد شوند تا چيزى به نام مسئله بردگى وجود نداشته باشد؛ به همين دليل در آيه فوق تنها سخن از آزادى بى قيد و شرط اسيران، يا آزادى در برابر گرفتن غرامت به ميان آمد (مبادله اسيران از دو طرف نيز نوعى گرفتن غرامت در مقابل آزاد سازى اسير است).

همان طور كه حكم چهارمى كه در كتب فقهى براى اسيران ذكر كرده اند- و آن كشتن اسرا است- آن نيز در اين آيه ذكر نشده، به دليل اينكه كشتن اسير يكى از احكام اصلى درباره اسراء نيست، بلكه يك استثناء است كه در مورد اسيران خطرناك و جنايتكار جنگى

ص: 339

انجام مى شود نه در مورد همه اسيران.(1) از آنچه گفتيم روشن مى شود كه حكم آيه منسوخ نيست و دليل بر نسخ آن داريم و اگر بعضى از احكام مربوط به اسراء در آن نيامده دليلى داشته است.

***

در دوّمين آيه اشاره اى به چگونگى گرفتن اسيران مى كند، و مى فرمايد: «هيچ پيامبرى حق ندارداسيرانى (از دشمن) بگيرد تازمانى كه كاملًابرآنها غلبه كند»: ما كانَ لِنَبىٍّ انْ يَكُونَ لَهُ اسْرى حَتّى يُثْخِنَ فِى الارْضِ (2)

تعبير به «يُثْخِنَ فِى الارْضِ» چنانكه قبلًا هم اشاره شد، به معنى مبالغه در خونريزى و كشتار دشمن نيست؛ بلكه با توجّه به كلمه «فى الارض» روشن مى شود كه منظور محكم كردن جاى پا در زمين و برترى كامل بر دشمن و سيطره بر منطقه است، و اگر فرضاً به معنى خونريزى باشد، تا زمان به زانو در آوردن دشمن است.

در واقع اين تعبير دقيقاً شبيه چيزى است كه در ذيل آيه آمده است كه مى فرمايد:

حَتّى تَضَعَ الحَرْبُ اوزارَها(3): «تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد» و آن گواه خوبى بر تفسير مااست.

نكته مهم اين است كه اين هشدار كه به مسلمانان در مورد پرهيز از گرفتن اسير قبل از تحقّق يافتن اهداف جنگ داده است، به خاطر اين است كه بعضى از تازه مسلمانان، تمام هدفشان در جنگ گرفتن اسير بود، تا به هنگام گرفتن فديه در مقابل آزادى آنان به نوايى برسند؛ و اين كار، گاه سبب مى شد كه خطرات جنگ را ناديده بگيرند و به مسائل جنبى بپردازند و از اين راه ضربه كارى بر پيكر لشكر اسلام وارد شود؛ همان گونه كه در جنگ احد در مورد گرفتن غنائم رخ داد.


1- فخرِ رازى در تفسير اين آيه در مورد عدم ذكر قتل و استرقاق( برده ساختن) در آيه فوق نيز مطلبى دارد كه تا حدى شبيه چيزى است كه در متن آورديم( تفسير فخر رازى، جلد 28، صفحه 44) ..
2- سوره انفال، آيه 67 ..
3- سوره محمّد، آيه 4 ..

ص: 340

لذا در ذيل آيه مى فرمايد: «شما متاع ناپايدار دنيا را مى خواهيد؛ (و مايليد اسيران بيشترى بگيريد، تا با گرفتن فديه آزاد كنيد؛) ولى خداوند سراى آخرت را (براى شما) مى خواهد؛ و خداوند توانا و حكيم است» تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَاللَّهُ يُريدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ

در ضمن از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه گرفتن اسير نه تنها در عصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه در عصر پيامبران پيشين نيز معمول بوده؛ منتها در اين آيه تأكيد شده است كه گرفتن اسيرنبايد به منظور سودجويى بوده باشد، و چه بسا مصالح مسلمين ايجاب كند كه اسيران را بدون گرفتن فديه آزاد نمايند، و چيزى در برابر آن نگيرند.

قابل توجّه اينكه قرآن در آيه بعد به كسانى كه اهداف مهم جنگ رافداى منافع مادّى خود مى كنند و مصالح مهم جامعه را به خطر مى افكنند هشدار داده و مى گويد: «اگر آنچه خداوند از قبل مقرر داشته، نبود (كه بدون ابلاغ، هيچ امّتى را كيفر ندهد)، بخاطر چيزى (اسيرانى) كه گرفتيد، مجازات بزرگى به شما مى رسيد».(1) از مجموع اين تعبيرات به روشنى استفاده مى شود كه اوّلًا اقدام به گرفتن اسير بايد بعد از تسلط كامل بر دشمن باشد- هر چند اين تسلطّ در جبهه معيّنى صورت گيرد- ديگر اينكه گرفتن اسير نبايد به خاطر اهداف مادى يعنى فديه اى كه در برابر آزادى آن گرفته مى شود صورت گيرد؛ زيرا بسيار مى شود كه مسائل انسانى و مصالح مسلمين ايجاب مى كند كه آنها بدون گرفتن فديه آزاد شوند و در چنين موردى افرادى كه در گرفتن اسيران اهداف مادّى داشته اند به زحمت تسليم اين حكم الهى مى شوند.

***

در سوّمين آيه مورد بحث، به اسيران دلدارى مى دهد، همان دلداريى كه نشانه احترام به موقعيّت آنها و توجّه به دردها و نگرانيشان است، و مى فرمايد: «اى پيامبر! به اسيرانى كه


1- سوره انفال، آيه 68 ..

ص: 341

در دست شما هستند بگو:" اگر خداوند، خير در دل هاى شما ببيند، (يعنى نيّت خوب داشته باشيد،) بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما مى دهد؛ و شما را مشمول آمرزش خود مى سازد و خداوند آمرزنده و مهربان است» يا ايُّهَا النَّبىُّ قُلْ لِمَنْ فى ايْديكُمْ مِنَ الاسْرى انْ يَعْلَمِ اللَّهُ فى قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراًمِمّا اخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (1)

«خيراً» در جمله اوّل اشاره به ايمان و اسلام وپيروى از حق است، و منظور از «خيراً» در جمله دوّم، پاداش هاى الهى اعم از مادى و معنوى است كه در سايه ايمان به خدا عايد آنها مى شود و به مراتب بالاتر از مبلغى است كه به عنوان فديه پرداخته اند يا در ميدان جنگ از دست داده اند.

جمله «انْ يَعْلَمِ اللَّهُ» (اگر خدا بداند)- چنانكه بارها گفته شد- به معنى تحقّق معلوم است، و گرنه علم خداوند از ازل به همه چيز تعلّق گرفته است و هرگز چيزى در علم او حادث نمى شود و مطلبى برعلم او افزوده نمى گردد، تنها معلومات است كه بر اثر گذشت زمان تحقّق مى يابد؛ مانند وجود فلان نيّت و اعتقاد در قلب فلان اسير.

علاوه بر اين پاداش ها، لطف ديگرى كه خدا درباره اسيران مى فرمايد آمرزش گناهانشان است كه به يقين بعد از ايمان آوردن فكر آنها را ناراحت مى كند و روحشان را آزار مى دهد و آمرزش الهى آرامشى است براى آنها.

اين بود تفسير فشرده اى بر آياتى كه در قرآن مجيد درباره اسيران آمده و جمع بندى آنها.

***

روايات اسلامى درباره اسيران

در مورد مهربانى با اسيران جنگى و رعايت اصول انسانى در مورد آنها روايات فراوانى از


1- سوره انفال، آيه 70 ..

ص: 342

پيشوايان اسلام نقل شده است كه عظمت تعليمات اسلام را در اين زمينه نشان مى دهد:

1- در حديثى از اميرالمؤمنين عليه السلام مى خوانيم: «هنگامى كه عبدالرحمن بن ملجم، با شمشير بر سر مبارك آن حضرت زد، و او را اسير كردند، به حسن و حسين عليهما السلام فرمود:

" احْبِسُوا هذا الاسيرَ، وَاطْعِمُوهُ وَاسْقُوهُ وَ احْسِنُوا اسارَهُ":" اين اسير را حبس كنيد غذا و آب به او بدهيد و در اسارت با او خوش رفتارى كنيد"».(1) 2- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السلام مى خوانيم كه فرمود: «اطْعامُ الاسيرِ و الاحْسانُ الَيْهِ حَقٌّ واجِبٌ وَ انْ قَتَلْتَهُ مِنَ الْغَدِ!»: «اطعام اسير و نيكى به او حق واجبى است، هر چند مستحق قتل باشد و بخواهى او را به قتل برسانى» (مانند ابن ملجم).(2) اين حكم شامل همه اسيران اعم از مؤمن و كافر مى شود، لذا در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام اين حكم با صراحت آمده است: «اطّعامُ الاسيرِ حَقٌ عَلَى مَنْ اسَرَهُ وَ انْ كانَ يُرادُ مِنْ الْغَدِ قَتْلهُ فَانَّهُ يَنْبَغى انْ يُطْعَمَ وَ يُسْقى وَ يُرْفَقَ بِهِ كافِراً كانَ اوْ غَيْرَهُ»: «غذا دادن اسير حق و مسلّم است بر كسى كه او را در اسارت دارد هر چند بخواهد او را روز بعد به قتل برساند، در اينجا نيز سزاوار است كه غذا وطعام به او بدهند و با او مدارا كنند كافرباشد يا غير كافر»(3) در داستان اسارت ابن ملجم قاتل على عليه السلام روايات ديگرى است كه از نهايت لطف و محبّت آن حضرت عليه السلام نسبت به اسيران (اعم از اسيران جنگى و غير آنها) حكايت مى كند.

از جمله در حديثى مى خوانيم:

«هنگامى كه على عليه السلام در بستر شهادت بود به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السلام فرمود:

" فرزندم! با اسيرت مدارا كن، و ترحّم نما و به او نيكى كن و نسبت به او دلسوزى نما" در اين موقع امام عليه السلام بيهوش شد، هنگامى كه به هوش آمد، امام حسن عليه السلام ظرفى از شير خدمتش داد، حضرت كمى نوشيد سپس از دهان خود دور كرد و فرمود:" براى اسيرتان ببريد، سپس


1- مستدرك الوسائل، جلد 2، صفحه 257 ..
2- وسائل، جلد 11، صفحه 69 ..
3- همان مدرك، صفحه 68 ..

ص: 343

افزود": وَ حَقى عَلَيْكَ يا بُنَىَّ! الّا ما طَيَّبْتُمْ مَطْعَمَهُ وَ مَشْرَبَهُ وَ ارْفِقُوا بِهِ الى حَينَ مَوْتى وَ تَطْعِمُهُ مِمّا تِأكُلَ و تُسْقيه مِمّا تَشْرَبْ":

" اى فرزندم به حقّى كه من بر تو دارم سوگندت مى دهم كه غذا و نوشيدنى او را پاك و پاكيزه قرار دهى و تا موقع مرگ من با او مدارا كن، از آنچه خودتان مى خوريد به او بدهيد و از آنچه مى نوشيد به او بنوشانيد"».(1) اين نكته نيز حائز اهميّت است كه آزاد كردن اسيران در برابر غرامت بايد تناسب با حال آنها داشته باشد، همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد اسيران جنگ بدر رعايت فرمود؛ بلكه مى توان در برابر يك كار فرهنگى آنها را آزاد كرد، چنانكه در تاريخ آمده است، كه در يك اقدام مهمّ تاريخى پس از جنگ بدر از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام شد كه آن افراد از اسيران جنگى كه باسواداند مى توانند در برابر تعليم خواندن و نوشتن به ده نفر از اطفال مسلمانان آزاد شوند(2) اين در حالى بود كه بعضى ديگر در برابر آزادى خود، چهار هزار درهم پرداخته بودند و افراد نيازمند و فقير بدون پرداخت فديه آزاد شدند.

فف


1- مستدرك الوسائل، جلد 3، صفحه 258، حديث 4، چاپ قديم ..
2- سيره حلبى، جلد، صفحه 193 ..

ص: 344

رابطه مسلمانان و غير مسلمانان

اقليت هاى مذهبى در حكومت اسلامى

اشاره

از مسائل جنجالى و پر سرو صدا در مورد حكومت اسلامى چگونگى رفتار با «اقليّت هاى مذهبى» است، ولى اين وضعيّت خاص نه به خاطر پيچيدگى مسأله است، بلكه بيشتر به خاطر دو چيز است: نخست ناآگاهى بسيارى از افراد از قوانين و تعلميات اسلامى در اين مسأله و گرفتار شدن در چنگال تعصّبات خشك است، و ديگر به خاطر تبليغات سوء دشمنان و تلاش آنها براى دور ساختن پيروان خود از آيين اسلام مى باشد؛ چرا كه مى دانند جاذبه تعليمات اسلام تا آن حدّ است كه اگر پيروان اديان ديگر به آن نزديك شوند بسيارى تحت تأثير واقع خواهند شد از اين رو به آنها مى گويند: «اسلام با پيروان مذاهب ديگر بر خوردى بسيار خشن دارد، خود را از مسلمانان دور نگه داريد!»

اين در حالى است كه اسلام با پيروان مذاهب ديگر، رفتارى كاملًا دوستانه دارد و پيشنهاد همزيستى مسالمت آميز مى كند و شرح آن در بحث هاى آينده روشن خواهد شد.

با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و آيات و سپس رواياتى را كه در اين زمينه وارد شده مورد بررسى قرار مى دهيم:

1- لايَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لمْ يُقاتِلُوكُمْ فِى الدّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ انْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا الَيْهِمْ انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ- انَّما يَنهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتِلَوكُمْ فِى الدّينِ وَ اخْرَجُوكُمْ

ص: 345

مِنْ ديارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى اخْراجِكُمْ انْ تَوَلَّوهُمْ وَ مَنْ يَتَولَّهُمْ فَاولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (1) 2- قاتِلُوا الَّذينَ لايُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لابِالْيَوْمِ الآخِرِ وَ لايُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَلايَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ اوتُوا الْكِتابَ حَتّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ (2) 3- وَلا تُجادِلُوا اهْلَ الْكِتابِ الّا بِالَّتى هِىَ احْسَنُ الّا الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنّا برالّذى انْزِلَ الَيْنا وَ انْزِلَ الَيْكُمْ وَ الهُنا وَ الهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (3) 4- قُل يا اهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا الى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ انْ لانَعْبُدَ الّا اللَّهَ وَ لانُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً ارْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَانْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِانّا مُسْلِمُونَ (4) 5- لَتَجِدَنَّ اشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذينَ اشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ اقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ قالُوا انّا نَصارى ذلِكَ بِانَّ مِنْهُمْ قِسّيسينَ وَ رُهْباناً وَ انَّهُمْ لايَسْتَكْبِرُونَ (5) ترجمه

1- «خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند، نهى نمى كند چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد- تنها شما را از دوستى و رابطه با كسانى نهى مى كند؛ كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه هايتان بيرون راندند، (و كسانى كه) به بيرون راندن شما كمك كردند، و هر كس با آنها رابطه دوستى داشته باشد ستمگر است.»

2- «با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا، و نه به روز باز پسين ايمان دارند و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى شمرند، و نه آيين حق را مى پذيرند، پيكار كنيد تا زمانى كه خضوع و تسليم، جزيه را به دست خود بپردازند.»


1- سوره ممتحنه، آيه هاى 8 و 9 ..
2- سوره توبه، آيه 29 ..
3- سوره عنكبوت، آيه 46 ..
4- سوره آل عمران، آيه 64 ..
5- سوره مائده، آيه 82 ..

ص: 346

3- «با اهل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است مجادله نكنيد، مگر كسانى از آنان كه ستم كردند؛ و (به آنها) بگوييد:" ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما و شما نازل شده ايمان آورده ايم، و معبود ما و شما يكى است و ما در برابر او تسليم هستيم."»

4- «بگو:" اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم؛ و بعضى از ما، بعضى ديگر را- غير از خداى يگانه- به خدايى نپذيرد." هر گاه (از اين دعوت،) سرباز زنند، بگوييد:" گواه باشيد كه ما مسلمانيم." (و در برابر فرمان خداوند يگانه تسليم هستيم).»

5- «به يقين سرسخت ترين دشمن نسبت به مؤمنان را يهود و مشركان خواهى يافت و بيش ترين دوستى و محبت نسبت به مؤمنان را در كسانى مى يابى كه مى گويند:" ما نصارى هستيم"؛ اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى روحانى و تارك دنيا هستند؛ و آنها (در برابر حق) تكبّر نمى ورزند».

تفسير و جمع بندى

ستين آيه بعد از آن كه در آيات پيش از آن مسلمانان را از پيوند دوستى با دشمنان خدا بر حذر مى دارد و كينه توزى هاى آنها را نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان يادآور مى شود، و اذيّت و آزارهاى آنها را با دست و زبان نسبت به مسلمين بى گناه متذكّر مى گردد، و مى فرمايد: «خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت نسبت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند و از خانه و ديارتان بيرون نراندند نهى نمى كند؛ چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد» لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِى الدّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ ديارِكُمْ ان تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا الَيْهِمْ انَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ (1)

سپس براى تأكيد بيشتر در مورد كسانى كه با مسلمين سر جنگ دارند مى افزايد:


1- سوره ممتحنه، آيه 8 ..

ص: 347

«خداوند تنها شما را از دوستى و رابطه با كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از وطن و خانه هايتان بيرون راندند، يا به بيرون راندنتان كمك كردند، (آرى نهى مى كند) از اين كه با آنها دوستى كنيد و هر كس با آن ها رابطه دوستى داشته باشد ستمگر است»: انَّما يَنهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِى الدّينِ وَ اخْرَجُوكُمْ مِنْ ديارِكُمْ وَ ظاهَروا عَلى اخْراجِكُمْ انْ تَوَلَّوهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَاولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (1)

با توجه به شأن نزول هايى كه درباره اين دو آيه و آيات قبل از آن در سوره ممتحنه آمده است، و نيز با توجّه به قرائن موجود در خود آيات، كاملًا واضح است كه آيات ناظر به مشركان و بت پرستان است و آنها را به دو گروه تقسيم مى كند: گروهى كه با مسلمانان سر جنگ داشتند و مؤمنان را آزار مى دادند و از هيچ گونه كارشكنى ابا نداشتند و گروهى كه حاظر به زندگى مسالمت آميز با مسلمين بودند.

در اين آيات از پيوند و دوستى و محبّت با گروه اوّل منع شده و نسبت به گروه دوّم اجازه داده شده است، و كسانى كه با گروه اوّل پيوند دوستى برقرار سازند جزء ظالمان شمرده شده، ولى دوستى كنندگان با گروه دوّم را جزء عدالت پيشگان.

هنگامى كه حكم الهى در مورد مشركان و بت پرستان چنين باشد درباره كفّار اهل كتاب به طريق اولى ثابت است.

جمعى از مفسّران دستور وارده در اين آيه را منسوخ دانسته و ناسخ آن را آيه 5 سوره «توبه» فَاذا انْسَلَخ الاشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (2) دانسته اند، ولى با توجّه به اينكه اين آيه به شهادت ساير آيات سوره توبه، مربوط به مشركان پيمان شكنى است كه به دشمنى و مخالفت علنى با مسلمين برخاسته بودند، روشن مى شود كه آيه منسوخ نشده، بلكه آيات سوره توبه مربوط به گروه اوّل است.

بعضى از مفسّران در مورد اين آيه روايت كرده اند كه همسر مطلّقه ابوبكر براى دخترش


1- سوره ممتحنه، آيه 9 ..
2- سوره توبه، آيه 5 ..

ص: 348

اسماء هدايايى از مكّه آورد، و از آنجا كه مادرش هنوز جزء مشركان بود، اسماء از پذيرفتن آن اجتناب كرد و حتّى اجازه ورود را به مادرش نداد، آيه فوق نازل شد، و پيامبر صلى الله عليه و آله به او دستور داد كه مادرش را بپذيرد و هديه اش را قبول كند و او را احترام نمايد.(1) به هر حال از اين آيات يك اصل كلّى و عمومى در مورد چگونگى رابطه مسلمانان با غير مسلمانان استفاده مى شود كه محدود به زمان و مكان خاصّى نيست، و آن اين كه مسلمين موظّف اند كه در برابر هر فرد يا گروه و جمعيّت و هر كشورى كه موضع خصمانه با آنها نداشته باشد و بر ضدّ اسلام و مسلمين قيام نكند و دشمنان اسلام را يارى ندهد، راه مسالمت پيش گيرند، خواه از مشركان باشد يا اهل كتاب!

حتّى اگر جمعيّت يا كشورى در صف دشمنان باشند و تغيير موضع دهند مسلمانان بايد آنها را بپذيرند و با آنها دشمنى نكنند، و معيار، وضع فعلى آنهااست.

***

داستان «جزيه»

در آيه دوّم كه آن هم جزء آيات سوره «توبه» است، بعد از بيان دستورهاى لازم نسبت به مشركان و بت پرستان به سراغ كفّار اهل كتاب (يهود و نصارى) مى رود و مى گويد: «با كسانى از اهل كتاب كه نه ايمان به خدا و نه به روز جزا دارند و نه آنچه را خدا و رسولش تحريم كرده حرام مى شمردند، و نه آيين حق را مى پذيرند پيكار كنيد تا زمانى كه «جزيه» را به دست خود با خضوع و تسليم بپردازند» قاتِلُوا الَّذين لايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلابِالْيَوْمِ الآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لايَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ اوتُوا الْكِتابَ حَتّى يُعْطوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرونَ (2) به يقين لحن اين آيه در مورد «اهل كتاب» شديد است، اين به خاطر آن است كه اهل


1- روح البيان، جلد 9، صفحه 481- اين روايت در بسيارى از كتب تفسير و كتاب صحيح بخارى نيز با تفاوت هايى آمده است- ..
2- سوره توبه، آيه 29 ..

ص: 349

كتاب به خصوص «يهود» موضع بسيار سختى در برابر اسلام داشته اند، در جنگ احزاب و پاره اى از جنگ ها با دشمنان ديگر هم آواز شدند به علاوه در بعضى از جنگ ها مانند خيبر در برابر مسلمين ايستادند و توطئه قتل پيامبر صلى الله عليه و آله را چيدند و براى مشركان جاسوسى مى كردند.

با توجّه به اينكه آيه فوق از آيات سوره توبه است و مى دانيم سوره توبه در سال نهم هجرت نازل شده در آن هنگام كه مسلمانان غزوات اسلامى را پشت سر گذارده بودند و لازم بود اسلام موضع خود را در برابر همه مخالفان مشخص كند. نخست به مشركان اخطار كرد كه وضع خود را مشخص كنند، در برابر آنها كه پيمان خود را شكسته بودند اعلان جهاد داد مگر اينكه تسليم شوند، و در مورد آنها كه به عهد خود وفادار بودند، وفادارى تا پايان مدّت قرار داد را اعلام نمود (اين مطلب در آيات نخستين سوره منعكس است).

سپس به اهل كتاب كه دائماً با مشركان همكارى داشتند در آيه مورد بحث اعلام جنگ مى نمايد و آنها را با سه جمله توصيف مى كند:

نخست اينكه آنها نه به خدا ايمان دارند و نه به روز جزاء لايُؤمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لابِالْيَوْمِ الآخِر.

درست است كه ظاهراً يهود و نصارى مبدأ و معاد را پذيرفتند ولى از يك سو آنها را با خرافات آلوده ساخته، از توحيد روى برتافته و به تثليت و شرك روى آوردند و معاد را غالباً منحصر در معاد روحانى مى دانستند و مهم تر اينكه ايمان به مبدأ و معاد بازتابى در اعمالشان نداشت و آلودگى آنان به حدّى بود كه گويى ايمان به مبدأ و معاد ندارند.

دوّم اينكه «آنها حرام الهى را حرام نمى شمردند» وَلا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُه

تاريخ آنها گواهى مى دهد كه در عمل غالباً پايبند به محرمات نبودند و گناهانى را مرتكب مى شدند كه در همه شرايع آسمانى حرام شناخته شده بود و دين خدا تنها به صورت تشريفات در ميان آنها بود (همانگونه كه امروز دين در ميان آنهافقط يك مسأله

ص: 350

شخصى شناخته مى شود و در نيايش هاى هفتگى و بعضى مسائل اخلاقى خلاصه مى گردد و مطلقاً بازتابى در زندگى اجتماعى آنها ندارد، به عنوان نمونه صهيونيست ها براى رسيدن به منافع خود از هيچ جنايتى ابا ندارند).

در سوّمين توصيف مى گويد: «آنها بطور كلّى آيين حق راقبول ندارند» وَ لايَدينُونَ دينَ الْحَقِ

چرا كه مفهوم دين را به كلّى دگرگون ساخته و آن را از مسائل اساسى بشرى بكلى بيرون برده و با خرافات آميخته بودند.

اين سه توصيف در واقع لازم و ملزوم يكديگراند و همين ها بود كه آنها را به مقابله با اسلام و انواع كارشكنى ها دعوت مى كرد.

ولى با اين حال در پايان آيه راه آشتى و صلح را به روى آنها مى گشايد و مى گويد: حَتى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ «تا زمانى كه جزيه (ماليات) سرانه را با خضوع بپردازند».

راغب در مفردات مى گويد: «" جزيه" چيزى است كه از اهل ذمّه (غير مسلمانانى كه با مسلمانان پيمان همزيستى دارند و در داخل كشورهاى اسلامى زندگى مى كنند) گرفته مى شود، و نام گذارى آن به اين نام به خاطر آن است كه به منزله جزا و پاداشى است كه در برابر حفظ جان (و مالشان) مى پردازند».

در كتاب التّحقيق آمده است كه «جزيه» به معنى نوعى از جزاء و پاداش است و آن همان چيزى است كه از غير مسلمانان گرفته مى شود.

به هر حال ريشه اصلى آن همان «جزاء» است، به خاطر اينكه پولى كه آنها مى پردازند رايگان و بدون عوض نيست، بلكه حكومت اسلامى موظّف است در برابر آن از مال و جان و ناموس آنها دفاع كند و امنيت كامل را براى آنان فراهم سازد.

بعضى نيز احتمال داده اند كه از مادّه «جزء» باشد؛ چرا كه جزيه معمولًا مقدار كمى از

ص: 351

مال است كه سالانه نسبت به هر فرد، پرداخته مى شود.

تعبير به «عَنْ يَدٍ» (با دست خود) اشاره به اين است كه «جزيه» را بايد شخصاً بپردازند، و نمى توانند وكيلى براى پرداخت آن انتخاب كنند؛ ولى بعضى معتقداند كه اين تعبير اشاره به اين است كه جزيه بايد نقدى باشد؛ بنابراين مى توانند وكيل و نماينده اى براى پرداخت آن انتخاب كنند ولى بايد نقداً باشد نه نسيه، يا اينكه منظور اين است كه «جزيه» را تنها بايد از اغنياء گرفت و فقرا از پرداختن اين ماليات اسلامى معاف اند.

هر كدام از اين معانى سه گانه باشد مشكلى در اصل مسئله ايجاد نمى كند هر چند جمع هر سه معنى نيز ممكن است.

و امّا تعبير به «صاغِرونَ» كه مورد تفسيرها و برداشت هاى نامناسبى قرار گرفته در اصل از مادّه «صِغَر» (بر وزن پسر) به معنى كوچك شدن و خضوع كردن است، و منظور اين است كه پرداختن جزيه بايد به عنوان خضوع و احترام نسبت به اسلام و مسلمين و مقررّات حكومت اسلامى باشد و به تعبير ديگر نشانه اى براى همزيستى مسالمت آميز و قبول موقيّت يك اقليت سالم و محترم در برابر اكثريّت بوده باشد.

و اينكه بعضى از مفسّران آن را به مفهوم «تحقير و توهين و اهانت و سخريه اهل كتاب» تفسير كرده اند، نه از مفهوم لغوى كلمه استفاده مى شود، نه با روح تعليمات اسلام سازگار است و نه با ساير دستوراتى كه درباره طرز رفتار با اقليّت هاى مذهبى به ما رسيده است تطبيق مى كند، در واقع ذهنيّت خاصّ خودشان را بر آيه تحميل كرده اند.

و از اينجا روشن مى شود جنجالى كه بعضى درباره اين جمله از آيه به راه انداخته اند و آن را مخالف شئون انسانى و آيين همزيستى مسالمت آميز دانسته اند جنجال بى اساسى است.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه «جزيه» معمولًا مبلغ بسيار كمى بوده است كه در مقابل مسئوليتى كه مسلمين در حفظ جان و مال و ناموس اهل كتاب داشتند پرداخت

ص: 352

مى گرديد و مطابق بعضى از روايات گاهى در حدود يك دينار درسال بود! حتّى آنها كه قادر بر پرداخت اين مبلغ نبودند معاف مى شدند (قبلًا گفته شد بعضى جمله «عَنْ يَد» را اشاره به آن مى دانند).

***

انتخاب بهترين روش در بحث

سوّمين آيه پيرامون بحث و گفتگوى مسلمانان با اهل كتاب است و توصيه مى كند كه در اين موارد بهترين شيوه را برگزينند، و مى فرمايد: «با اهل كتاب جز به روشى كه از همه نيكوتر است گفتگو نكنيد» وَلا تُجادِلُوا اهْلَ الْكِتابِ الّا بِالَّتى هِىَ احْسَنُ (1)

اين يك مفهوم كلّى و جامع و اساسى است.

«جدال» در اصل به معنى تابيدن طناب و محكم كردن آن است، و هنگامى كه دو نفر با يكديگر بحث مى كنند و هر كدام مى خواهد ديگرى را از عقيده اش بپيچاند به اين كار «مجادله» گفته مى شود، و منظور در اينجا بحث و گفتگوى منطقى است.

در اينكه منظور از جمله «بِالَّتى هِىَ احْسَنُ» (به آن روشى كه نيكوتر است) چيست؟

جمعى از مفسّران گفته اند منظور اين است كه با آنها با ملايمت و نرمى و مدارا و محبّت رفتار شود، در برابر خشونت، نرمش و در برابر غضب، بردبارى و در مقابل شرارت، خيرخواهى و در مقابل شتاب زدگى، تأنّى نشان داده شود.

در هر حال اين تعبير بسيار جامعى است كه تمام روش هاى صحيح و مناسب مباحثه را شامل مى شود، چه در الفاظ، چه در محتواى سخن، چه در آهنگ گفتار و چه در حركات ديگر؛ بنابراين مفهوم جمله اين مى شود كه بايد مؤدّبانه با آنها سخن بگوييد، لحن كلام دوستانه باشد و محتواى آن منطقى و مستدل، آهنگ صدا خالى از فرياد و جنجال و


1- سوره عنكبوت، آيه 46 ..

ص: 353

حركات دست و چشم و ابرو كه تكميل كننده بيان است، در همين شيوه و روش انجام گيرد.

اينها همه به خاطر آن است كه هدف از بحث و گفتگو، برترى جوى و تفوّق طلبى نيست بلكه هدف اين است كه سخن در اعماق روح طرف نفوذ كند، و در برابر اسلام موضع صحيحى بگيرد؛ آنها بايد بدانند روح اسلام روح مسالمت جويى است، و به مسلمانان توصيه مى كند كه با غير مسلمين برخورد مسالمت آميز داشته باشند.

البته همه اين امور بايد به گونه اى انجام گيرد كه دليل بر ضعف و ناتوانى نباشد، و از آن سوء استفاده نكنند.

تنها يك گروه را از آنها استثناء مى كند و مى فرمايد: «مگر كسانى كه از آنها مرتكب ظلم و ستم شده اند» الَّا الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ

و اين اشاره به كسانى است كه حاضر به همزيستى مسالمت آميز نبودند و از محبّت و مدارا و نرمش، سوء استفاده مى كردند، كسانى كه حق عناد و دشمنى داشتند با اينكه نشانه هاى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله را در كتب خود ديده بودند در كتمان آن مى كوشيدند و خلاصه سرجنگ دارند نه سر صلح و دوستى و همزيستى آميخته با احترام و محبّت و به يقين چنين اشخاصى بايد استثناء شوند.

در ادامه آيه چند جمله جالب ديگر در اين زمينه آمده است، مى فرمايد: «به آنها بگوييد:" ما به تمام آنچه از سوى خدا بر ما نازل شده، يا بر شما نازل گرديده است ايمان داريم، خداى ما و شما يكى است، و ما تنها در برابر او تسليم هستيم"»: وَ قُولُوا آمَنّا بِالَّذى انْزِلَ الَيْنا وَ انْزِلَ الَيْكُمْ وَ الهُنا وَ الهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ

در واقع اين يك نمونه روشنى از «مجادله بالّتى هى احسن» است، يعنى قرآن تنها به ذكر كلّيات در اين زمينه قناعت نكرده، بلكه آن را در ضمن مصداق هاى روشنى پياده نموده است. در ضمن اين جمله نشان مى دهد كه براى تحكيم پايه هاى همزيستى مسالمت آميز بايد روى جنبه هاى مشترك تكيه شود، ايمان به خداى يگانه و ايمان به همه

ص: 354

كتب آسمانى و مانند آن.

ولى تأكيد و پافشارى بر جهات مشترك مفهومش اين نيست كه مسلمانان تسليم بدعت هاى آنها شوند و دست از آيين خود بردارند و شايد جمله «وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» اشاره لطيفى بر اين معنى باشد.

در حديث مبسوطى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه براى نشان دادن نمونه اى از «مجادله به احسن» فرمود: «به آخر سوره ياسين بنگريد، و ببينيد چگونه از راه هاى مختلف و با منطق شيرين در عين حال محكم و مستدل، به منكران معاد پاسخ مى گويد».(1) مضمون اين آيه، به شكل ديگرى در سوره نحل نيز آمده است، آنجا كه مى فرمايد: ادْعُ الى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ احْسَنُ «با حكمت (دانش و منطق) و اندرز نيكو، به سوى پروردگارت دعوت كن؛ و با آنها (مخالفان) به طريقى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره نما».(2) قابل توجّه اينكه آيه فوق نخستين دستورها از دستورات مهم دهگانه اخلاقى است كه در آن سوره در مورد برخورد صحيح با مخالفان آمده است.

در واقع جمله اوّل يعنى «ادْعُ الى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ» ناظر به استدلالات عقلى است، در برابر انديشمندانى كه اهل استدلال و انديشه اند.

و تعبير «وَالْمَواعِظَةِ الْحَسَنَةِ»، اشاره به بحثهاى عاطفى است براى كسانى كه زياد اهل استدلال نيستند، بلكه در گرو مسائل عاطفى قرار دارند، مخصوصاً توصيف «موعظه» به «حسنه بودن» اشاره به اين است كه خالى از هر گونه خشونت و برترى جويى و تحقير طرف مقابل، و تحريك حسّى لجاجت و مانند آن باشد، بديهى است چنين موعظه اى است كه در دل ها اثر مى كند.

و «مجادله بالّتى هى احسن»، از آن كسانى است كه ذهن آنها قبلًا از مسائل نادرستى


1- اقتباس از تفسير نورالثقلين، جلد 4، صفحه 163، ذيل آيه مورد بحث ..
2- سوره نحل، آيه 125 ..

ص: 355

انباشته شده و بايد از طريق مناظره صحيح ذهن آنها را خالى كرد تا آماده پذيرش حق گردد.

***

دعوت به يك اصل اساسى مشترك

در چهارمين آيه، اهل كتاب را مخاطب ساخته و به پافشارى به موارد اشتراك كه اصل توحيد و شاخه هاى آن است، دعوت مى كند، مى فرمايد: «بگو:" اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم؛ و بعضى از ما، بعضى ديگر را- جز خداوند يگانه- به خدايى نپذيرند".» قُلْ يا اهْلَ الْكِتابِ تَعالَوا الى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَنْ لانَعبُدَ الّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلايَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً ارْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ (1)

و در پايان مى افزايد: «هر گاه (از اين دعوت،) سرپيچى كنند، بگوييد:" گواه باشيد كه ما مسلمانيم"» (و بر خطّ توحيد پيش مى رويم).

دعوت به سوى قدر مشترك، بهترين راه براى همزيستى دو مذهب مختلف است؛ چرا كه غالباً نمى توان از يك گروه بخواهيم تمام عقايد را رها كند و تابع ديگرى گردد، و اگر هم منطقى باشد، عملى نيست؛ پس بهتر اين است كه اگر پيروان اديان ديگر، بعد از شنيدن دلايل مختلف به اسلام نگرويدند آنها را در عقايد خاصّ خودشان رها كنيم و در قدر مشترك همكارى نماييم و بهترين قدر مشترك بين همه اديان آسمانى همان «اصل توحيد و يگانگى» خدا در ذات و صفات است.

حتّى طرفداران تثليت- توجّه داشته باشيد كه اعتقاد به خدايان سه گانه به تصريح دانشمندان مسيحى در عصر مسيح و قرن اوّل بعد از او وجود نداشت و بعداً به عللى پيدا


1- سوره آل عمران، آيه 64 ..

ص: 356

شد- مسأله تثليث را طورى تفسير مى كنند كه با توحيد و يگانگى خدا سازگار باشد و آن را «وحدت در تثليث» مى نامند، درست است كه اين يك تناقض آشكار محسوب مى شود ولى دليل بر آن است كه آنها مايلند نسبت به اصل توحيد و فادار بمانند.

در واقع اين دعوت به همزيستى مسالمت آميز و تكيه بر جنبه هاى مشترك يكى از مصداق هاى روشن «مجادله بالّتى هى احسن» است كه در آيه قبل آمده بود و به خوبى نشان مى دهد كه اسلام هرگز نمى خواهد با توسّل به زور پيروان مذاهب ديگر را به آيين اسلام بكشاند.

جالب اينكه: در سال هفتم هجرت- بعد از فتح حديبيّه- كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نامه هايى به سران حكومت هاى بزرگ جهان مانند: مقوقس زمامدار مصر و هرقل پادشاه روم و كسرى پادشاه ايران، نوشت و آنها را به سوى اسلام دعوت نمود، در ذيل بسيارى از اين نامه ها به آيه فوق اشاره فرمود؛ يعنى حدّاقل بياييد در آن اصل مهمى كه حلقه اتصال همه اديان آسمانى است، «اصل توحيد»، با يكديگر همكارى و سپس همزيستى كنيم؛ اين خود بهترين نشانه براى روح صلح طلبى اسلام و آمادگى براى همزيستى مسالمت آميز با پيروان ساير اديان آسمانى است، كه ريشه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله دارد.

در پنجمين و آخرين آيه، اشاره به اختلاف موضع گيرى پيروان اديان ديگر مى كند و نسبت به هر كدام مناسب حالشان سخن مى گويد، و مى فرمايد: «يهود و مشركان را سرسخت ترين دشمن نسبت به مؤمنان مى يابيد، ولى آنها را كه مى گويند:" ما نصارى هستيم" نزديك ترين دوست به مؤمنان مى يابيد» لَتَجِدَنَّ اشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُودَ و الَّذينَ اشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ اقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذينَ آمَنُوا الَّذين قالُوا انّا نَصارى (1)

سپس دليل محبّت و دوستى گروه دوّم را چنين ذكر مى كند: «اين به خاطر آن است كه در ميان آن قسّسين (افراد روحانى و تارك دنيا هستند و آنها تكبّر نمى ورزند» ذلِكَ بِانَ


1- سروه مائده، آيه 82 ..

ص: 357

مِنْهُمْ قِسّيسينَ وَ رُهباناً وَ انَّهُمْ لايَسْتَكْبِرونَ

اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه اسلام نه تنها نسبت به كسانى كه از در عداوت و دوشنى در نمى آيند، مخالفتى ندارد، بلكه آنها را به عنوان نزديك ترين دوستان معرّفى مى كند و بزرگان آنها را به علم و دانش و ترك دنيا و ترك استكبار مى ستايد و به اين ترتيب با آغوش باز از آنها كه از در دوستى در آيند استقبال مى كند و براى بزرگانشان ارزش قائل مى شود، و اگر موضع گيرى اسلام در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر يهود و نصارى متفاوت بود به خاطر اين نبود كه دشمنى خاصّى با يهود داشته باشند، بلكه به خاطر موضع گيرى آنها، كارشكنى ها وعداوت ها و همكاريشان با مشركان خونخوار عرب بود، و به همين دليل در اين آيه، اين دو گروه (يهود و مشركان) در كنار هم قرار داده شده اند، ولى با مسيحيان غالباً روابط بسيار حسنه داشته اند.

قابل توجّه اينكه مسيحيان به خاطر اعتقاد به خدايان سه گانه (تثليث) از نظر عقايد با مسلمانان، فاصله اى بيش از يهود داشتند كه توحيد را با صراحت مطرح مى كردند؛ ولى چون در عمل، يهود بر خلاف نصارى غالباً راه عداوت و دشمنى را مى پيمودند، اسلام نسبت به همزيستى مسالمت آميز با مسيحيان، توجّه بيشترى داشته است و متأسفانه امروز هم همين وضع ادامه دارد كه يهود همه جا بر ضدّ اسلام و مسلمين كارشكنى مى كند، در حالى كه در ميان مسيحيان، افراد يا دولت هايى هستند كه با مسلمين روابط خوبى دارند.

از مجموع آنچه گفته شد به خوبى استفاده مى شود كه سعه صدر و بزرگوارى اسلام، همزيستى و خوش رفتارى با مذاهب آسمانى ديگر را- به شرط اينكه از در صلح و صفا و دوستى و احترام متقابل در آيند- مى پذيرد و مسلمانان را موظّف مى كند كه با پيروان مذاهب آسمانى ديگر به روش نيكو برخورد كنند و در بحث ها نيز جانب منطق و ادب و انصاف را نگه دارند و از اين راه ديگران را به سوى آيين اسلام راهنمايى كنند، نه از طريق

ص: 358

خشونت و شدّت و برخوردهاى نامناسب.

***

همزيستى با پيروان مذاهب ديگر در روايات اسلامى

در روايات اسلامى نيز نكات زيادى در اين زمينه به چشم مى خورد:

1- در فرمان معروف به مالك اشتر مى فرمايد: «وَ اشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعيَّةِ وَالَمحَبَّةَ لَهُمْ وَاللَّطْفَ بِهِمْ وَلا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضارياً تَغْتَنِمُ اكْلَهُمْ، فَانَّهُمْ صِنْفانِ، امّا اخٌ لَكَ فِى الدِّينَ اوْ نَظيرٌ لَكَ فِى الْخَلْقِ»: «قلب خود را نسبت به ملّت خويش، سرشار از رحمت و محبّت و لطف كن و همچون حيوان درّنده اى مباش كه خوردن آنان را غنيمت بدانى؛ زيرا آنها دو گروه اند:

يا برادر دينى تواند يا انسانى همانند تو»!(1) تعبيرى از اين گوياتر و رساتر درباره همزيستى محبّت آميز نسبت به غيرمسلمانان پيدا نمى شود و با توجّه به اينكه على عليه السلام در اين فرمان اين محبّت و مدارا و رحمت و لطف را وظيفه رئيس حكومت اسلامى مى شناسد، تكليف افراد يك جامعه در مقابل يكديگر كاملًا روشن مى شود.

2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم كه: «على عليه السلام با يك كافر ذمّى همسفر بود، ذمّى از آن حضرت پرسيد:" شما عازم كجا هستيد؟" فرمود:" كوفه"، هنگامى كه آن مرد ذمّى سر دو راهى از على عليه السلام جدا شد، اميرمؤمنان نيز همراه او آمد، مرد ذمّى گفت:" مگر نفرمودى كه شما عازم كوفه هستى؟!" فرمود:" آرى چنين است"، عرض كرد:" پس چرا راه كوفه را رها كردى؟" فرمود:" دانسته اين كار را كردم!"، عرض كرد:" پس چرا با اين كه مى دانستى چنين كردى؟" فرمود:" هذا مِنْ تَمامِ حُسْنِ الصُّحْبَةِ انْ يُشَيِّعَ الرَّجُلُ صاحِبَهُ هُنَيْئَةً اذا فارَقَهُ، وَ كَذلِكَ امَرنا نَبيُّنا!":


1- نهج البلاغة، نامه 53 ..

ص: 359

" اين از كمال حسن معاشرت است كه انسان هنگامى كه همسفرش از او جدا شد، كمى او را بدرقه كند، اين گونه پيامبر ما به ما دستور داده است".

مرد ذمّى ازروى تعجّب پرسيد:" راستى چنين است؟!" امام فرمود:" آرى، مرد ذمّى گفت:

" بنابراين كسانى كه از او پيروى مى كنند به خاطر همين اعمال بزرگوارانه اوست، و من گواهى مى دهم كه به دين توام!"»(1) 3- در حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنْ ظَلَم مُعاهَداً وَ كَلَّفَهُ فَوْقَ طاقَتِهِ فَانا حَجِيجُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ»: «هر كس بر غير مسلمانى كه پيمان (دوستى و همزيستى) با مسلمانان دارد ستم كند، يا به او بيش از توان و قدرتش تكليف نمايد در روز قيامت، من خودم طرف حساب او هستم، و حقّ او را مطالبه مى كنم»!(2) 4- در حديث ديگرى كه در كتاب خراج ابويوسف آمده است مى خوانيم: «حكيم بن حزام مشاهد كرد كه عياض بن غنم جمعى از اهل ذمّه را در آفتاب نگه داشته به خاطر اينكه جزيه خود را نپرداخته بودند- و از اين طريق مى خواست آنها را تحت فشار قرار دهد- حكيم گفت:" اى عياض! اين چه كارى است مى كنى؟ من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:" انَّ الَّذينَ يُعَذِّبونَ النّاسَ فِى الدُّنْيا يُعَذِّبُونَ فِى الآخِرَةِ":" كسانى كه مردم را در دنيا آزار مى دهند خداوند آنها را در آخرت مجازات خواهد كرد"».(3) اين مسأله به قدرى در ميان مسلمين معروف بود كه از عمر بن عبدالعزيز نقل مى كنند كه: «يكى از فرماندارانش به نام على بن ارطاة به او نوشت:" گروهى نزد ما هستند كه خراجشان را بدون اينكه آنها را آزار دهند و ايذاء كنند نمى پردازند"، عمر بن عبدالعزيز به او نوشت:" راستى بسيار عجيب است كه تو از من اجازه مى خواهى انسانى را شكنجه كنى! گويى من سپر تو در مقابل عذاب الهى هستم و گويى اجازه و رضايت من تو را از عذاب الهى


1- بحار الانوار، جلد 41، صفحه 53 ..
2- فتوح البلدان بلاذرى، صفحه 167 ..
3- الخراج، صفحه 124 ..

ص: 360

رهايى مى بخشد- اگر چنين فكر مى كنى سخت اشتباه كرده اى- هنگامى كه نامه من به تو مى رسد هر كس خراج خود را با ميل خود بپردازد مشكلى ندارد و الّا او را سوگند بده- كه توانايى ندارد و به همين سوگند قناعت كن-" سپس افزود:" به خدا سوگند من روز قيامت خدا را در حالى ملاقات كنم كه آنان جنايت كرده اند- و حق بيت المال را نپرداخته اند- نزد من محبوب تر است از اين كه خدا را ملاقات كنم در حالى كه آنها را شكنجه يا آزار كرده باشم!"»(1) همان گونه كه ملاحظه مى كنيد در اين حديث روى عنوان «آزار و شكنجه انسان» تكيه شده و اين نشان مى دهد كه خراج دهندگان گروهى از غير مسلمانان بوده اند.

همين مضمون در حديث ديگرى با تكيه بر عنوان «ناس» (مردم) آمده است، سعيد بن زيد هنگامى كه ديد گروهى را براى دادن جزيه آزار مى دهند گفت: «من از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم: مى فرمود:" مَنْ عَذَّبَ النّاسَ عَذَّبَهُ اللَّهُ":" كسى كه مردم را آزار مى دهد، خدا او را آزار خواهد داد"».(2) 5- در نهج البلاغه تعبير جالب ديگرى در خطبه جهاد آمده است: «وَ لَقَدْ بَلَغَنى انَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كانَ يَدْخُلُ عَلَى الْمَرْئَةِ الْمُسْلِمَةِ وَالاخْرى الْمُعاهَدَةِ فَيَنتَزِعُ حِجْلَها وَ قُلْبَها وَ قَلائِدَها وَ رُعُثَها ما تَمْتَنِعُ مِنْهُ الّا بِالاسْتِرْجاعِ وَالاسْتِرْحامِ ... فَلَوْ انَّ امْرَءً مُسْلِماً ماتَ مِنْ بَعْدِ هذا اسَفاً ما كانَ بِه مَلُوماً، بَلْ كانَ بِهِ عِنْدِى جَديراً»:

- هنگامى كه به امام اميرالمؤمنين عليه السلام خبر داند كه غارت گران سپاه معاويه به شهر مرزى انبار ريخته و نماينده آن حضرت، حسّان بن حسان را كشته و اموال مسلمانان و غير مسلمانان را غارت كرده اند، مردم را به جهاد دعوت فرمود، و خطبه معروف جهاد را خواند، و در اثناء اين خطبه چنين بيان كرد- «به من خبر داده اند كه بعضى از مردان آن ها به خانه زن مسلمان و زن غير مسلمانى كه معاهَد بوده- و بايد جان و مال و ناموسش در پناه اسلام


1- همان مدرك، صفحه 119 ..
2- همان مدرك، صفحه 124 و 125 ..

ص: 361

محفوظ بماند- وارد شده و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره هاى آنان را از تنشان بيرون آورده، در حالى كه هيچ وسيله اى براى دفاع از خود، جز گريه و التماس كردن نداشته اند ... اگر به خاطر اين حادثه دردناك، مسلمانى از روى تأسف دق كند و بميرد ملامت نخواهد شد، بلكه از نظر من شايسته سزاوار است».(1) در اينجا امام عليه السلام زنان معاهد غير مسلمان را همطراز زنان مسلمان در لزوم دفاع از آنها قرارداده، و از غارت اموال آنان آن چنان ناراحت شده كه مى فرمايد: «اگر كسى اين خبر را بشنود و از اندوه و غصّه بميرد، جاى سرزنش ندارد!»

تعبيرى از اين گوياتر درباره دفاع از حيثيّت اهل ذمه و جان و مال و ناموس آنها پيدا نمى شود.

6- در حديثى آمده است كه: «در عصر اميرالمؤمنين على عليه السلام، حضرت پيرمرد نابينائى را ديد كه در كوچه ها گدايى و تقاضاى كمك از مردم مى كند، تعجّب كرد كه چرا بايد در كشور اسلام چنين صحنه اى ديده شود، هنگامى كه از جريان سؤال فرمود، عرض كردند:" يا اميرالمؤمنين اين يك فرد مسيحى است كه مسلمانان از كمك كردن به او دريغ دارند"، على عليه السلام ناراحت شد و فرمود:" اسْتَعْمَلْتُمُوهُ حَتّى اذا كَبُرَ وَ عَجَزَ مَنَعْتُمُوه؟ انْفَقُوا عَلَيْهِ مِنَ بَيْتِ الْمالِ":

" هنگامى كه قوى و نيرمند بود از نيروى او استفاده كرديد، امّا اكنون كه پير و ناتوان شده رهايش كرديد؟!"- اين برخلاف انسانيّت و انصاف و مروّت است!- سپس افزود:" از بيت المال مسلمين به او انفاق كنيد"» (و براى او حقوقى قرار دهيد).(2)

***

رفتار مسلمين با غير اهل ذمّه


1- نهج البلاغة، خطبه 27 ..
2- وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 49، باب 19 از ابواب جهاد العدوّ ..

ص: 362

گاه تصوّر مى شود كه غير مسلمانان تنها به دو گروه تقسيم مى شوند، «اهل ذمّه» و «محاربين» يعنى گروهى با مسلمانان پيمان همزيستى مسالمت آميز دارند و گروهى در حال جنگ و نبرد هستند؛ بنابراين هر كس اهل ذمّه نيست، محارب است و جان و مالش محترم نيست.

ولى غير مسلمانان در حقيقت چهار گروه اند؛ زيرا غير از دو گروه بالا، گروه سوّمى به عنوان «معاهد» (كسانى كه عهد و پيمان با مسلمانان دارند هر چند در خارج محيط اسلامى زندگى كنند و صورت اقليّت نداشته باشند) و «مهادن» كه نه جزء اقليّت ها است و نه «معاهد» است كه پيمانى با مسلمين داشته باشد و نه در حال جنگ است، بلكه جداگانه از مسلمانان در كشور خود زندگى مى كنند و هيچ گونه مزاحمتى با مسلمين ندارند.

در دنياى امروز اين چهار گروه، مصاديق روشنى دارد:

1- اقليت هايى هستند كه در داخل كشورهاى اسلامى زندگى مى كنند و مشمول قوانين آن كشوراند، و حكومت اسلامى متعهد است جان و مال و ناموس آنها را حفظ كند، و از حقوق آنها دفاع نمايد؛ و آنها مالياتى به حكومت هاى اسلامى مى پردازند كه همان ماليات را مى توان به جاى ماليات جزيه حساب كرد، زيرا جزيه چنانكه گفتيم از مادّه جزاء به معنى چيزى است كه حكومت اسلامى به عنوان هزينه و پاداش دفاع از آنها مى گيرد، و اينها همان «اهل ذمّه» هستند.

2- كشورهايى هستند مانند اسرائيل و آمريكا كه در حال حاضر با مسلمين در حال جنگ اند، و از هيچ گونه كارشكنى بر ضدّ آنها كوتاهى نمى كنند، اينها كافران حربى هستند كه ما هيچ گونه تعهّدى در مقابل آنها نداريم.

3- غير مسلمانانى هستند كه با ما مناسبات دوستى دارند، و سفير با ما مبادله كرده اند، و گاه پيمان هاى تجارى و اقتصادى و فرهنگى با آنها داريم، يا از طريق سازمان هاى بين المللى در برابريكديگر تعهدّهايى سپرده ايم؛ همه اينها مصداق «معاهد» هستند و بايد

ص: 363

طبق تعهّداتى كه با آنها به طور مستقيم يا غير مستقيم- از طريق سازمان هاى بين المللى- داريم رفتار كنيم، و احترام متقابل را رعايت نماييم. (بسيارى از كشورهاى اروپايى و آسيايى را مى توان در اين گروه نام برد).

4- ممكن است كشورهايى باشند كه نه در حال جنگ اند و نه پيمانى با ما دارند، نه سفير با آنها مبادله كرده ايم، نه معاهده اى با آنها داريم؛ ولى نه آنان مزاحم ما هستند و نه ما مزاحم آنها، در برابر چنين كشورهايى نيز ما بايد رعايت اصول انسانى و اخلاقى را داشته باشيم.

از آنچه در بالا گفته شد اين نكته روشن شد كه «اهل ذمّه» تنها آن گروهى از اهل كتاب هستند كه در داخل كشورهاى اسلامى زندگى مى كنند، و احكام جزيه، يا عدم تظاهر به معاصى و گناهان كبيره و مانند آن از احكام ذمّه مربوط به اينهااست و امّا اهل كتاب كه در كشورهاى خودشان زندگى دارند مصداق اهل ذمّه محسوب نمى شوند، هر چند با ما پيمان هايى داشته باشند، آنها مصداق «معاهد» و گاه «محارب» و گاه مصداق «مهادن» هستند.

(دقّت كنيد)

***

ص: 364

حكومت اسلامى و سازمان هاى اطلاعاتى

اشاره

اشاره

بى شك تجسّس كردن در حالات خصوصى مردم و تفتيش درباره اسرار نهانى آنها كار مذموم و ناپسندى است؛ خداوند ستّار العيوب است و بندگان او نيز بايد چنين باشند؛ مگر در مورد كسانى كه پرده درى كنند و شرم و حيا را كنار بگذارن و تظاهر به گناه نمايند كه احترام آنها شكسته مى شود، بلكه خودشان احترام خويش را شكسته اند.

قرآن مجيد نيز با صراحت در سوره حجرات نسبت به اين موضوع هشدار داده و مى فرمايد: يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِّ انَّ بَعْضَ الظَّنِّ اثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعضاً: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمان ها گناه است؛ و (هرگز در كار ديگران) تجسّس نكنيد؛ و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند».(1) در اينجا اشاره به سه گناه بزرگ شده «گمان بد»، «تجسس» و «غيبت» و هر يك از اين گناهان سه گانه در واقع مقدّمه ديگرى است؛ گمان بد بردن درباره اشخاص سبب مى شود كه درباره آنها، تجسس كنند، و تجسّس سسب مى شود كه به عيوب و خطاهايى برخورد نمايند، و بعد از آگاهى بر خطا و عيوب مردم در غيبت يكديگر مى افتند، غيبتى كه از


1- سوره حجرات، آيه 12 ..

ص: 365

بزرگترين گناهان و مايه كينه و عداوت و پراكندگى و بى اعتمادى است.

اصولًا از نظر اسلام آبروى هر كس مهم ترين سرمايه اواست، كه از جهاتى از مال و جانش نيز مهم تر است، در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى خوانيم: «انَّ الدِّرْهَمَ يُصيبَهُ الرَّجُلُ مِنَ الرِّبا اعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ فِى الْخَطِيئَةِ مِنْ سِتّ وَ ثَلاثينَ زِنْيَةٍ يَزْنيها الرَّجُلُ، وَ ارْبى الرِّبا عِرْضُ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ»: «يك درهم كه انسان از ربا به دست مى آورد گناهش نزد خدا از سى و شش زنا كه مردى انجام دهد بالاتر است و از هر ربايى بالاتر (ضايع كردن) آبروى مسلمان است».(1) اين يك واقعيّت است كه سرمايه اصلى هر كس را در جامعه، آبروى او تشكيل مى دهد و مسائل ديگر همه تحت الشّعاع آن است و بدون شك سوء ظنّ و تجسّس و غيبت اين سرمايه گران قدر را به مخاطره مى افكند، يا به باد فنا مى دهد.

***

ولى با اين حال مواردى پيش مى آيد كه اگر با حسن ظنّ با آن برخورد شود و اقدام به تجسّس نكنند و اسرار نهانى آشكار نشود، خطراتى براى جامعه اسلامى به وجود مى آيد، خواه اين خطر، توطئه اى باشد از سوى منافقان داخلى يا نقشه هاى شومى از سوى دشمنان خارج كه به دست مزدورانشان در داخل انجام مى گيرد.

در چنين مواردى بايد حسن ظنّ را كنار گذاشت و با سوء ظن به مسائل نگريست و براى حفظ اهداف مهم تر و والاتر به تجسّس پرداخت و اين همان فلسفه تشكيل دستگاه هاى اطّلاعاتى و ضدّ اطلاعاتى است، فلسفه اى است معقول و منطقى و موافق عقل و شرع، هر چند دنيا پرستان و دولت هاى خودكامه و استكبارى از آن سوء استفاده كرده و مى كنند، ولى سوء استفاده آنها هرگز از منطقى بودن اصل موضوع نمى كاهد و ضرورى بودنش را در جاى خود كه در بالا اشاره شد زير سؤال نمى برد، كدام قانون مقدّس است كه


1- المحّجة البيضاء، جلد 5، صفحه 253 ..

ص: 366

از آن سوء استفاده نشده باشد؟!

كوتاه سخن اينكه: عدم تجسّس در كارهاى ديگران و زندگى خصوصى آنها يك اصل است، كه بايد حفظ شود، ولى تجسّس در موارد خاصّى يك استثناء است كه آن هم بايد با حفظ حدود و شرايطى به عنوان يك وظيفه الهى و اجتماعى دنبال گردد.

و در واقع اين استثناء از قانون اهم و مهم سرچشمه مى گيرد و تحت عنوان ثانوى واقع مى شود، حفظ آبروى افراد، بسيار مهم است، امّا حفظ موجوديّت جامعه اسلامى و نظام حكومت و امنيّت و آرامش، از آن مهم تر و لازم تر است، به همين دليل در موارد خاصّى، دومى فداى اوّلى مى شود.

از آنچه در بالا گفته شد، روشن مى شود كه هميشه تجسّس و تفتيش در حال ديگران نياز به دليل كافى دارد و اقدام خودسرانه در اين مورد مجاز نيست.

آنچه گفته شد مربوط به تجسّس در درون جامعه اسلامى است.

در بيرون جامعه اسلامى، مسأله روشن تر و آشكارتر است، مسلمانان هميشه بايد از آنچه در ظاهر و باطن جوامع بيگانه مى گذرد كه ممكن است با سرنوشت مسلمين ارتباط داشته باشد با خبر باشند، و توطئه ها را در نطفه بشناسند و خفه كنند، و گرنه زمانى با خبر مى شوند كه از عهده خنثى كردن آن بر نمى آيند، يا بايد بهاى گزافى براى آن بپردازند!

نوع ديگرى از تجسّس نيز در حكومت اسلامى- و همه حكومت هاى جهان- وجود دارد و آن تجسّس در كار مأموران و كارگزاران حكومت اسلامى است تا اطمينان حاصل شود آنها وظايف خود را خوب انجام مى دهند، اجحاف و تعدّى بر مسلمين روا نمى دارند، و از مقام خود سوء استفاده نمى كنند.

به هر حال از آيات قرآن، استفاده مى شود كه مسأله تجسّس و جاسوسى در آن اعصار نيز وجود داشته است و در برابر جاسوسى هاى دشمنان اسلام، پيامبر صلى الله عليه و آله دستگاه ضدّ جاسوسى داشته است، تا به وسيله آن تحرّكات دشمن را در اين زمينه خنثى كند.

ص: 367

در آيه 47 سوره توبه به مسلمانان هشدار مى د هد كه مراقب تحرّكات جاسوسى منافقان باشند مى فرمايد: «اگر آنها همراه شما (و به سوى ميدان جنگ تبوك) خارج مى شدند، چيزى جز اضطراب و ترديد به شما نمى افزوند، و به سرعت در ميان شما به فتنه انگيزى مى پرداختند و در ميان شما جاسوسانى براى آنها وجود دارد، و خداوند نسبت بهظالمان آگاه است» لَوْ خَرَجُوا فيكُمْ مازادُوْكُمْ الّا خَبالًا وَلَاوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَاللَّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (1)

«سمّاع» ممكن است به معنى جاسوس باشد، يا كسى كه حالت پذيرش و شنوايى او زياد است، ولى احتمال اوّل با مورد آيه مناسب تر است.

اين در حالى است كه در چند آيه قبل از آن به پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى دهد كه تلاش كند و منافقان را بشناسد، مى فرمايد: «خداوند تو را بخشيد، چرا به آنها اجازه دادى كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند، چرا نگذاشتى آنها كه راست مى گويند از آنها كه دروغ مى گويند شناخته شوند؟» عَفَى اللَّهُ عَنْكَ لِمَ اذِنْتَ لَهُمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبينَ (2)

داستان جاسوسى حاطِب و ساره

از داستان حاطب بن ابى بَلْتَعَه كه در آستانه فتح مكّه واقع شد نيز استفاده مى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستگاه ضدّ جاسوسى نيرومندى داشت.

توضيح اينكه: در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آماده فتح مكّه مى شد و مقدّمات آن را در مدينه فراهم مى ساخت اصرار داشت تا اخبار به مكّه منتقل نشود، در اين ميان يكى از مسلمانان به نام حاطب بن ابى بلتعه كه در جنگ بدر و بيعت رضوان شركت كرده بود گرفتار يك


1- « اوضعوا» از مادّه« ايضاع» به معنى به سرعت حركت كردن است، و در اينجا منظور آن است كه منافقان به سرعت درميان مسلمانان ساده دل ايجاد فتنه و تفرقه و نفاق مى كردند، سوره توبه، آيه 47 ..
2- سوره توبه، آيه 43 ..

ص: 368

وسوسه شيطانى شد و آن اينكه ممكن است مشركان مكّه مزاحم خانواده بى سرپرست او در مكّه شوند، و او مى خواست خدمتى به آنان كند تا نسبت به آنان مزاحمت ننمايند! زنى را به نام ساره كه از اهل مكّه بود و به مدينه آمد و مى خواست باز گردد ديد و گفت: «من نامه اى مى نويسم، آن را به اهل مكّه برسان»، و ده دينار- و به گفته بعضى ده درهم-، نيز به او داد و در نامه چنين نوشته بود: «رسول خدا صلى الله عليه و آله قصد دارد به سوى شما آيد، آماده دفاع باشيد!»

پيامبر صلى الله عليه و آله از اين جاسوسى زشت آگاه شد- گفته مى شود كه جبرئيل امين اين ماجرا را به آن حضرت اطلاع داد- بلافاصله على عليه السلام و عمّار و زبير و طلحه و مقداد و ابومرثه را دستور داد كه سوار بر مركب شوند، به سوى مكّه حركت كنند و فرمود در يكى از منزلگاه ها به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى از حاطب به مشركين مكّه است (نامه را از او بگيريد).

آنها حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود به او رسيدند، او سوگندياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست! اثاث سفر او را به دقّت تفتيش كردند و چيزى نيافتند، همگى تصميم به بازگشت گرفتند جز على عليه السلام كه فرمود: «نه پيامبر صلى الله عليه و آله دروغ گفته، و نه ما دروغ مى گوييم»، شمشير را كشيد و فرمود: «نامه را بيرون بياور و الّا گردنت را مى زنم!» ساره ترسيد و نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود بيرون آورد، آنها نامه را به خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند و حضرت به سراغ حاطب فرستاد، فرمود: «مى دانى اين نامه از كيست؟» عرض كرد: «بلى»، فرمود: «چه چيز موجب شد به اين كار اقدام كنى؟!»

او عذرى را كه در بالا گفتيم مطرح كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله- طبق مصالحى- عذرش را پذيرفت، ولى عمر برخاست و گفت: «اى رسول خدا اجازه بده گردن اين منافق (جاسوس) را بزنم!» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «او از مجاهدان بدر است و خداوند نظر خاصّى به آنها دارد.»

آيات آغاز سوره «ممتحنه» نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه از تكرار اين گونه

ص: 369

كارها به شدّت بپرهيزند، چرا كه دنيا و آخرتشان را تباه مى كند.(1) در اين ماجرا، جاسوسى براى دشمن بود، ولى دستگاه ضدّ جاسوسى پيامبر صلى الله عليه و آله- خواه از طريق اطلاع جبرئيل امين باشد يا از هر مبدأ ديگر- برنامه دشمن را خنثى كرد، به طورى كه هيچ خبرى از حركت مسلمانان و ارتش اسلام به سوى مكّه به آنها نرسيد و اهل مكّه در برابر ورود لشكر اسلام كاملًا غافل گير شدند و همين سبب شد كه بزرگ ترين پايگاه مشركان تقريباً بدون خونريزى و جنگ به دست مسلمين بيفتد و اين كار بسيار مهمّى بود، در حالى كه اگر آن زن جاسوس به هدف خود مى رسيد، شايد خون هاى زيادى ريخته مى شد و اين خود نشان مى دهد كه دستگاه هاى اطلاعاتى يا ضدّ اطلاعاتى تا چه اندازه مى تواند در سرنوشت يك قوم وملّت اثر بگذارد.

***

ماجراى استخبار حذيفه

نمونه ديگر از كارهاى اطّلاعاتى كه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله انجام گرفت، ماجراى «حذيفه» در جنگ احزاب است.

در بسيارى از تواريخ آمده است، كه در يكى از شب هاى جنگ احزاب بعد از آنكه ميان لشكر احزاب اختلاف افتاده بود، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «آيا كسى از شما هست كه در اين تاريكى به لشكرگاه دشمن برود تا خبرى از آنها بياورد؟ هر كس چنين كند رفيق من در بهشت خواهد بود.»

حذيفه يكى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گويد: «هيچ كس به خاطر شدّت خستگى و گرسنگى و وحشت از جا برنخاست، پيامبر صلى الله عليه و آله چشمش به من افتاد، و مرا صدا زد و فرمود:

" برو خبرى از آنها براى من بياور، امّا هيچ كار ديگرى در آنجا، انجام نده تا بازگردى!"»


1- غالب مفسّران اين شأن نزول را در ذيل آيات ابتدايى سوره ممتحنه با تفاوت هايى آورده اند..

ص: 370

او مى گويد: «من به سوى لشگرگاه قريش آمدم، در حالى كه طوفان سختى مى وزيد و همه چيز آنها را در هم مى ريخت، ناگهان شبح ابوسفيان را ديدم كه در ميان آن ظلمت و تاريكى فرياد مى زند:" اى قريش!- سخن با شما دارم- هر كدام دقّت كنيد و كنار دستى خود را بشناسيد كه بيگانه اى در اينجا نباشد!"»، حذيفه مى گويد: «من پيشدستى كردم و فوراً به كسى كه در كنارم بود گفتم:" تو كيستى؟" گفت:" من فلانى هستم"، گفتم:" بسيار خوب".(1) سپس ابوسفيان گفت:" به خدا سوگند اينجا جاى توقّف نيست، شترها و اسب هاى من از دست رفتند و يهود بنى قريظه پيمان خود را شكستند، و اين باد و طوفان شديد چيزى براى ما باقى نگذاشت، برخيزيد و حركت كنيد كه من آماده حركتم"، سپس شتاب زده به سراغ مركب خود رفت، من فكر كردم با يك تير حساب او را برسم همين كه خواستم تير را رها كنم به ياد سخن پيامبر صلى الله عليه و آله افتادم كه فرمود:" دست از پا خطا نكن و بر گرد و فقط خبرى براى من بياور"؛ من بازگشتم و ماجرا را عرض كردم».(2) از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه داشتن دستگاه هاى اطّلاعاتى در زمان انبياء پيشين نيز معمول بوده و حتّى از پرندگان نيز احياناً استفاده مى شده است، همان گونه كه در داستان سليمان و هدهد آمد كه خبر مناطق دور دست را براى او مى آورد؛ سپس پيام سليمان را كه سرفصل تازه اى در مناسبات حكومت او با يك كشور ديگر بود به آنجا مى رسانيد.(3)

لزوم سازمان هاى اطلاعاتى در روايات اسلامى

اين مسأله در روايات اسلامى و تواريخ بازتاب بسيار گسترده اى دارد و از مطالعه آنها به


1- در سيره ابن هشام در نقل اين ماجرا در پاورقى از شرح مواهب چنين نقل شده كه:«" حذيفه" مى گويد:" با دست خود دست كسى را كه در طرف راستم بود گرفتم و گفتم تو كيستى؟" گفت:" معاوية بن ابى سفيانم"! سپس به دست كسى كه در طرف چپم بود زدم و گفتم:" تو كيستى؟" گفت:" عمرو عاص هستم"- در آن روز معاويه و عمرو عاص هنوز در سپاه مشركان بودند- ( سيره ابن هشام، جلد 3، صفحه 243، چاپ دارالاحياء التّراث العربى) ..
2- همان مدرك، شبيه همين معنى را با كمى تفاوت در جلد 20، صفحه 208 مى خوانيم ..
3- سوره نمل، آيه 20- 26( براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 15، صفحه 439 به بعد مراجعه كنيد) ..

ص: 371

خوبى مى توان به اين حقيقت پى برد كه حكومت اسلامى نبايد از اين مسأله مهم غافل بماند و بايد در دو بخش، فعاليت وسيع و حساب شده اى داشته باشد: از تحرّكات نظامى و سياسى و اقتصادى دشمن كه به نحوى با سرنوشت مسلمانان ارتباط دارد آگاه باشد، و هم فعاليت هاى جاسوسى دشمنان را كه مى خواهند با عمال نفوذى خود اسرار محرمانه رابربايند به مقابله برخيزد؛

نمونه اى از اين روايات و نقل هاى تاريخى را ذيلًا از نظر مى گذارنيم:

1- در حديثى از امام على بن موسى الرّضا عليه السلام مى خوانيم: «كانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله اذا بَعَثَ جَيْشاً فَاتَّهَمَ اميراً، بَعَثَ مَعَهُمْ مِنْ ثُقاتِهِ مَنْ يَتَجَسَّسُ خَبَرَهُ»: «رسول خدا هنگامى كه لشكرى را مى فرستاد و اميرى بر آنها مى گمشات كه از جهتى ممكن بود مورد اتهام واقع شود همراه او يكى از افراد مورد اعتماد را مى فرستاد تا اخبار و احوال او را به وى گزارش دهد».(1) ممكن است آن امير از بعضى از جهات مورد اعتماد بوده ولى حساسيّت موقعيّت او ايجاب مى كرده است كه ناظر و بازرسى براى امور او وجود داشته باشد مبادا خداى ناكرده انحرافى پيدا كند كه جبران آن مسلمين غير ممكن باشد.

حديث بالا موافق چيزى است كه در متن وسائل و قرب الاسناد- چاپ جديد-(2) آمده است، ولى در بعضى از كتب به جاى «فاتَّهم»، «فَامَّهُمْ» ذكر شده كه به معنى انتخاب كردن امامى براى آنهااست، ولى تعيين بازرس و جاسوس با «فاتّهم» تناسب بيشترى دارد، و انتخاب چنين فردى ممكن است به خاطر امتيازاتى بوده كه در غير او وجود نداشته است.

(دقّت كنيد)

2- در حديث ديگرى درباره سَريِّه عبداللَّه بن جحش (سَريِّه جنگ هايى بوده كه پيامبر صلى الله عليه و آله شخصاً در آن حضور نداشته است) مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله عبداللَّه را با گروهى از مهاجران اعزام فرمود، و نامه اى نوشت و به دست او داد و فرمود: «نامه را نگاه نكن تا دو


1- وسائل الشيعة، جلد 11، صفحه 44 ..
2- چاپ مؤسسه آل البيت ..

ص: 372

روز راه طى كنيد سپس نامه را بگشاييد و آنچه در آن است عمل نماييد» عبداللَّه چنين كرد.

بعد از دو روز كه نامه را گشود ديد در آن دستور داده شده است هنگامى كه نامه مرا ديدى به راه خود ادامه ده تا به نخلى كه در ميان مكّه و طائف است برسى، در آنجا در كمين قريش باش و اخبارشان را جمع آورى كن و براى من بياور- اين داستان مفصّل است و در ذيل آن آمده كه عبداللَّه در آنجا با جمعى از قريش درگير شد و آنها را در هم شكست و با غنائم قابل ملاحظه و دو اسير خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت.-(1) منظور در اينجا آن بخش از ماجرا است كه اشاره به كار اطلاعاتى ياران پيامبر صلى الله عليه و آله دارد.

3- بعد از داستان جنگ بدر هنگامى كه ابوسفيان و همراهانش مى خواستند به مكّه بازگردند فرياد زد و گفت: «وعده گاه ما و شما همين سرزمين بدر در سال آينده است.» پيامبر صلى الله عليه و آله به يكى از يارانش فرمود: «بگو:" آرى اين وعدگاه ما و شمااست!"»

سپس از آنجا كوچ كردند؛ پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «به دنبال آنها حركت كن و ببين چه مى كنند و كجا مى خواهند بروند، اگر اسب ها را رها كرده و سوار بر شتر شده اند عازم مكّه اند، و اگر سوار بر اسب شده اند و شترها را همراه مى برند قصد مدينه دارند قسم به خدايى كه جان من به دست اواست اگر قصد حمله به مدينه را داشته باشند به سوى آنها مى روم و با آنها پيكار مى كنم!»

على عليه السلام مخفيانه به دنبال آن ها رفت ديد اسب ها را رها كرده و سوار بر شتر شده و به سوى مكّه مى روند.(2) اين كار اطلاعاتى پيامبر صلى الله عليه و آله كه توسط على عليه السلام انجام شد كارى بود بسيار حساس كه در سرنوشت مسلمانان بسيار مؤثّر بود و از اينكه غافلگير شوند آنها را رهايى مى بخشيد.

4- در داستان جنگ احد نيز مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از آنكه لشكر قريش وارد


1- سيره ابن هشام، جلد 2، صفحه 252 و كامل ابن اثير، جلد 2، صفحه 113 ..
2- سيره ابن هشام، جلد 3، صفحه 100 ..

ص: 373

احد شوند دو مأمور اطلاعاتى فرستاد كه كم و كيف لشكر قريش را از وسط راه براى او خبر بياورند، و نيز هنگامى كه وارد احد شدند و منزل گرفتند حباب بن منذر را مخفيانه به سراغ آنها فرستاد كه وارد لشكرگاه آنها شود و نگاه كند و جمعيّت آنها را تخمين بزند و از كم و كيف آنها خبر بياورد، و فرمود: «هنگامى كه براى من خبرى مى آورى آشكار در ميان مسلمانان بازگو مكن! مگر آنكه تعداد آنها را كم بينى»- ولى چون جمعيت دشمن زياد بود- او مخفيانه خبر را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد.(1) از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه مأموران اطلاعاتى پيامبر صلى الله عليه و آله از زمانى كه دشمن حركت مى كرد تا به ميدان نبرد وارد مى شد، لشكر آنها را تحت نظر داشتند.

5- نامه هاى نهج البلاغه به خوبى نشان مى دهد كه دستگاه اطلاعاتى على عليه السلام مسائل را در سراسر كشور اسلامى تحت نظر داشتند، از جمله در فرمان معروف مالك اشتر در مورد نظارت بازرسان مخفى بر چگونگى كار عمّال و كارگزاران دولت مى خوانيم: «وَابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ اهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفاءِ عَلَيْهِمْ فَانَّ تَعاهُدَكَ فِى السِّرِّ لِامُورِهِمْ حَدْوَةَ لَهُمْ عَلَى الاسْتِعْمالِ الامانَةِ وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ»: «مأموران مخفى را از ميان افراد راستگو وباوفا براى بررسى وضع كارگزاران حكومت مبعوث كن، و اعمال آنان را زير نظر بگير، زيرا بارسى مداوم و پنهانى سبب مى شود كه آنها به امانت دارى و مدارا كردن به زير دستان ترغيب شوند»!

البته اين يكى از بخش هاى كار مأموران اطلاعاتى است كه نسبت به داخل حكومت و كارگزاران دولت، كار اطلاعاتى انجام مى دهند.

6- آن حضرت در نامه ديگرى كه فرماندار مكّه قُثم بن عباس برادر عبداللَّه بن عباس مى نويسد: «امّا بَعْدُ فَانَّ عَيْنى بِالْمَغْرِبِ (2) كَتَبَ الىَّ يُعْلِمُنى انَّهُ وُجِّهَ الَى الْمَوْسِمِ اناسٌ مِنْ اهْلِ الشّامِ الْعُمىُّ الْقُلُوبِ الصُّمِّ الاسْماعِ الكُمْهِ الابْصارِ الَّذينَ يَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالباطلِ وَ يُطيعُونَ الْمَخْلْوقَ فى مَعْصيَتِهِ الْخالِقِ ... فَاقِمْ عَلى ما فى يَدَيْكَ قيامَ الحازِمِ الصَّليبِ»: «مأمور مخفى


1- مغازى واقدى، جلد 2، صفحه 206 و 207 ..
2- شام و پايتخت آن، دمشق كه در طرف غرب- يا شمال غربى- كوفه كه مركز حكومت على عليه السلام بود، قرار دارد ..

ص: 374

اطلاعاتى من در مغرب (شام) برايم نوشته است كه گروهى از مردم- از سوى معاويه به سوى حج گسيل شده اند، گروهى كوردل و ناشنوا و كور ديده كه حق را با باطل مشوب مى سازند، و در طريق نافرمانى خالق، اطاعت مخلوق مى كنند ... با توجّه به اين معنى مراقب مسئوليّت خويش باش و به وظايف خود قيام كن، قيام انسان دورانديش و نيرومند»!(1) به نظر مى رسد كه توطئه اى از سوى معاويه براى فريفتن قثم بن عباس و دعوت او به خيانت نسبت به امام عليه السلام و ايجاد نابسامانى در امور حجاج در كار بود كه مأموران اطلاعاتى على عليه السلام در دستگاه معاويه اين خبر را به سرعت به آن حضرت رساندند و حضرت نيز براى خنثى كردن اين توطئه به سرعت دست به كار شد.

در اينجا سخن از مأموران مخفى به ميان آمده كه در قلب تشكيلات دشمن نفوذ كرده اند و خبرهاى كاملًا مخفيانه آنها را گزارش مى داده اند!

7- در نامه معروف عثمان بن حنيف مى خوانيم: «امّا بَعْدُ يابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنى انَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ اهْلِ الْبَصْرَةِ دَعاكَ الى مَأْدُبَةٍ فَاسْرَعْتَ الَيْها تُسْتَطابُ لَكَ الالْوانُ وَ تُنْقَلُ الَيْكَ الجِفانُ»:

«امّا بعد، اى پسر حنيف! به من گزارش داده شده كه مردى از متمكنان اهل بصره تو را به خوان ميهمانيش دعوت كرده، و تو به سرعت به سوى آن شتافته اى، در حالى كه طعام هاى رنگارنگ و ظرف هاى بزرگ غذا يكى بعد از ديگرى پيش تو قرار داده مى شد ...»(2) از اين نامه به خوبى استفاده مى شود كه نه تنها مسائل سياسى و نظامى از طريق عيون مخفى به امام عليه السلام گزارش مى شده، مسائل اخلاقى كه در شأن كارگزاران حكومت نبود و با اصول تعليمات اسلام مخصوصاً در ارتباط با زهدگرايى هماهنگ نبوده است نيز گزارش مى شده، و جزئيات حركات كارگزاران از ديده تيزبين مأموران اطلاعاتى امام عليه السلام پنهان


1- نهج البلاغة، نامه 33 ..
2- نهج البلاغه، نامه 45 ..

ص: 375

نمى مانده است.

شبيه همين معنى در نامه ديگرى از امام عليه السلام درباره منذربن جارود والى استخر ديده مى شود، در اين نامه چنين مى فرمايد: «شايستگى پدرت مرا نسبت به تو گرفتار خوشبينى ساخت، و گمان كردم تو هم در طريق هدايت پدر، گام بر مى دارى و همان راه او را مى پيمايى! «فَاذا انْتَ فيما رُقِّىَ الَىَّ عَنْكَ لاتَدَعُ لِهَواكَ انْقِياداً وَلا تُبْقى لِآخِرَتِكَ عَتاداً، تَعْمُرُ دُنياكَ بِخَرابِ آخِرَتِكَ وَ تَصِلُ عَشيرَتَكَ بِقَطيعةِ دينِكَ»: «ناگهان به من خبر دادند كه تو در پيروى از هوا و هوس فرو گذار نمى كنى و براى آخرت چيزى باقى نمى گذارى! دنياى خود را با ويرانى آخرتت آباد مى سازى، و پيوند خود را با خويشاوندانت به قيمت قطع دين خود برقرار مى كنى»!(1) از روايات استفاده مى شود كه او خيانت در بيت المال كرده و چهار صد هزار درهم را به نفع خود و بستگانش اختلاس نمود! امام عليه السلام او را از آنجا عزل كرد و مدّتى در زندان انداخت.(2) در اينجا نيز مى بينيم مأموران خبر رسانى، خيانت پنهانى يك فرماندار را كشف كرده و به امام عليه السلام گزارش مى دهند و امام عليه السلام در برابر آن عكس العمل شديد نشان مى دهد.

8- در تاريخ زندگى امام حسن مجتبى عليه السلام آمده است كه بعد از شهادت پدرش على عليه السلام و بيعت كردن مردم با آن حضرت، معاويه دو جاسوس فرستاد: يكى به سوى بصره، و ديگرى به سوى كوفه كه اخبار اين دو شهر را دقيقاً براى او بنويسند و براى بر هم زدن امر خلافت امام حسن مجتبى عليه السلام با استفاده از منافقان آنچه در تلاش دارند مضايقه نكنند؛ ولى دستگاه ضدّ جاسوسى امام حسن عليه السلام اين موضوع را كشف كردند، جاسوسى كه به كوفه رفته بود دستگير و اعدام شد، و نامه اى- با ذكر مشخصات- به بصره فرستاده و نفر دوّم را نيز دستگير كردند و به مجازات رساندند، سپس نامه اى به معاويه مرقوم فرمود كه تو


1- نهج البلاغة، نامه 71 ..
2- سفينة البحار، مادّه« نذر» ..

ص: 376

جاسوس ها مى فرستى و فتنه ها بر مى انگيزى گويا اراده جنگ دارى؛ اگر چنين است من نيز مهيّا هستم.(1) 9- بعد از جنگ صفين گروهى از قبيله بنى ناجيه به سركردگى فريث بن راشد اعلام مخالفت با امام عليه السلام كردند، امام عليه السلام فرمود: «نزد من بيا تا تو را نسبت به مسائل توجيه كنم»، اوخدمت امام نيامد و به اتّفاق گروهى از يارانش فرار كرد، و در وسط راه به يكى از ياران وفادار امام عليه السلام برخورد كردند و او را كشتند در صورتى كه يك نفر يهودى را به عنوان ذمّى بودن آزاد كردند، امام عليه السلام نامه اى به تمام فرماندارن و كارگزاران خود در آن منطقه نوشت كه مضمونش اين بود: «گروهى از مردان اينجا كه گناهى به گردن داشتند گريخته اند و گمان مى كنم به سوى بصره رفته اند، شما در جستجوى آنها باشيد و جاسوس هايى در هر ناحيه در سرزمين خوددتان بگماريد و هر خبرى از آنها دريافت داشتيد براى من بفرستيد»:

«وَاجْعَلْ عَلَيْهِمْ الْعُيُونَ فى كُلِّ ناحِيَةٍ مِنْ ارْضِكَ ثُمَّ اكْتُبْ الَىَّ بِما يَنْتَهى الَيْكَ عَنْهُمْ».(2) فف

از مجموع روايات بالا و روايات و تواريخ ديگرى كه ذكر همه آنها به طول مى انجامد به روشنى استفاده مى شود كه در عصر پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام دستگاه هاى اطلاعاتى به طور فعّال كار مى كردند، هم در جهت كشف توطئه هاى دشمنان، و هم خنثى كردن دستگاه هاى جاسوسى مخالفان، و هم بررسى دقيق اعمال كارگزاران دولت، و نيز براى كشف توطئه هاى منافقان در داخل كشور اسلامى، تلاش و كوشش گسترده اى داشتند.

البته در عصر و زمان ما مسائل «اطلاعاتى» و «جاسوسى» و «ضدّ جاسوسى»- همانند همه چيز ديگر- تغيير و دگرگونى فاحشى پيدا كرده و بسيار گسترده و پيچيده تر شده و از تكنولوژى پيشرفته زمان نيز براى اين كار بهره گيرى وسيعى مى شود.


1- بحار الانوار، جلد 44، صفحه 45، حديث 5 ..
2- شرح نهج البلاغه إبن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 130 ..

ص: 377

بى شك حكومت اسلامى نمى تواند به طرق ساده قديمى براى رسيدن به مقاصد اطلاعاتى و ضدّ جاسوسى قناعت كند؛ بلكه بايد مجهز به تمام وسايل پيشرفته شود تا هيچ توطئه اى از توطئه هاى دشمنان مخفى نماند و نظارت دقيق و كامل نيز بر وضع كارگزاران حكومت و فعاليّت احزاب و گروه ها براى برقرارى نظم و امنيّت و جلوگيرى از مفاسد صورت گيرد.

حكومت اسلامى بايد از تكنولوژى هاى پيشرفته و تمام وسايل اطلاعاتى در اين زمينه كمك بگيرد و تنها به وسايل قديمى گذشته بسنده ننمايد.

درست است كه اين كار سرمايه گذارى وسيعى را مى طلبد؛ ولى با توجّه به اينكه گاه سرمايه هاى كمى در اين راه سبب پيشگيرى از سرمايه گذارى هاى كلان در زمينه هاى نظامى و سياسى و اقتصادى يا سبب پيشگيرى از ضايعات وسيع مى شود هر گونه سرمايه گذارى در اين راه مقرون به صرفه است.

مثلًا اگر دستگاه هاى اطلاعاتى يك بمب گذارى شمن را به موقع كشف و خنثى كنند چه بسا جلو ضايعات انسانى و اقتصادى زيادى را مى گيرد، و از آن مهم تر آنكه توطئه هاى خطرناك نظامى دشمن را كشف و خنثى مى نمايد كه جلو ضايعات بيشتر و گسترده تر و وسيع ترى را مى گيرد.

***

استراق سمع

بى شك كنترل مكالمات تلفنى اشخاص و تجسس در محتواى آنها جهت آگاهى بر اسرار مردم يكى از مصاديق روشن آيه شريفه سوره حجرات دائر بر حرام بودن «تجسس» است، و روايات اسلامى نيز آن را شامل مى شود.

حديثى داريم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «لا تَتَّبِعُوا عَثَراتِ الْمُسْلِمينَ، فَانَّهُ مَنْ تَتَّبَعَ عَثَراتِ

ص: 378

الْمُسْلِمينَ تَتَّبَع اللَّهُ عَثْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَّبَعَ اللَّهُ عَثْرَتَه يَفْضَحُهُ»:

«لغزش هاى مسلمين را جستجو نكيند؛ چرا كه هر كس جستجوى لغزش هاى مسلمين كند خداوند لغزش هاى او را جستجو مى كند و هر كس خداوند لغزش هايش را جستجو كند رسوايش مى سازد»!

جالب اينكه در صدر اين حديث مخاطبين چنين ذكر شده اند: «يا مَعْشَرَ مَنْ اسْلَمَ بِلِسانِهِ وَ لَمْ يُسْلِمْ بِقَلْبِهِ»: «اى كسانى كه به زبان ايمان آورده ايد و با قلب خود اسلام خود را نپذيرفته ايد»!(1) در اصول كافى در باب من طلب عثرات المسلمين و عوراتهم كه حديث بالا از آن نقل شد احاديث متعدّد و تكان دهنده اى ذكر شده است.

حرام بودن اين مطلب در ميان مسلمين تا آن حد روشن بود كه وقتى در زمان عمر شبى از شب ها خود او در مدينه كوچه ها را سركشى مى كرد، ناگاه صداى مردى را كه مشغول آواز خوانى بود از منزلى شنيد از ديوار بالا رفت و صدا زد: «اى دشمن خدا تو در اينجا بساط معصيت گسترده اى! و گمان مى كنى خداوند پرده بر كار تو خواهد افكند؟!»

آن مرد گفت: «اى خليفه عجله مكن! اگر من يك گناه كرده ام تو سه گناه كرده اى!»

خداوند فرمود: لاتَجَسَّسُوا: «تجسس نكنيد»(2) تو تجسس كردى!

خداوند فرموده: وأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ابْوابِها «و هميشه از در خانه وارد شويد»(3) تو از ديوار بدون اجازه وارد شدى!

خداوند فرمود: لاتَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّى تَسْتأنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى اهْلِها: «در خانه هايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و سلام كنيد بر اهل آن خانه»(4) و (تو اين كار را نكردى!)


1- اصول كافى، جلد 2، صفحه 355، حديث 4 ..
2- سوره حجرات، آيه 12 ..
3- سوره بقره، آيه 189 ..
4- سوره نور، آيه 27 ..

ص: 379

(عمر شرمنده شد) گفت: «اگر تو را ببخشم دست از كارت بر مى دارى؟» گفت: «آرى»، او را بخشيد و خارج شد!(1) به هر حال جاى ترديد نيست كه استراق سمع به معنى كنترل مكالمات مردم، خواه ملكمات عادى باشد يا تلفنى و همچنين تجسس در نامه ها و مكاتبات خصوصى، همه از مصاديق روشن تجس حرام است.

ولى گاه ضرورت هايى ايجاب مى كند كه حكومت اسلامى در پاره اى از موارد اين كار را مرتكب شود و آن در جايى است كه بيم توطئه هايى بر ضدّ اسلام و مسلمين و به خطر افتادن نفوس و اموال قابل ملاحظه اى وجود داشته باشد، در چنين مواردى چاره اى جز استراق سمع و تفتيش در كارها نيست، درست همانگونه كه براى كشف مواد مخدّر و يا امورى همانند آن، وسايل و يا اشخاص را در گلوگاه هاى شهرها تفتيش مى كنند!

در واقع اين مسأله يكى از شاخه هاى مسأله تزاحم واجبات يا تزاحم واجب و حرام است و بايد با در نظر گرفتن مرجحات و مسأله اهم و مهم با آن رفتار شود.

به تعبير روشن تر: تجسس در كار مسلمانان حرام است، ولى حفظ نفوس و نظام جامعه اسلامى و در هم شكستن توطئه دشمنان از آن مهم تر مى باشد؛ بنابراين در جايى كه بيم به خطر افتادن اين گونه امور مى رود مسأله استراق سمع و تجسس براى پيشگيرى از اين گونه خطرات مجاز مى شود.

***

آزار بدنى براى كشف اطلاعات!

بى شك آزار هيچ انسانى بى دليل جايز نيست و در بحث هاى گذشته نيز گفتيم كه نمى توان كسى را براى گرفتن اقرار تحت فشار قرارداد و هر گونه اقرار كه از طريق تهديد و


1- كنز العمال، جلد 3، صفحه 808، شماره 8827 ..

ص: 380

ضرب و شكنجه گرفته شود بى اعتبار است و هيچ ارزش شرعى و قانونى ندارد.

در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ اقَرَّ عِنْدَ تَجْريدٍ اوْ تَخْويفٍ اوْ حَبْسٍ اوْ تَهْديدٍ فَلا حَدَّ عَلَيْهِ»: «كسى كه هنگام برهنه كردن او يا ترساندن يا حبس و تهديد اقرار كند حدّى بر او نيست»!(1) ولى اگر متهم غير از گناهى كه متهم به آن شده و ثابت نگرديده گناه واضح ديگرى مرتكب شده باشد، مى توان او را به خاطر آن تعزير كرد؛ مثل اينكه سارقى را به هنگام ورود در خانه ديگرى دستگير كنند در حالى كه سرقت او ثابت نشده باشد؛ حال اگر او را به خاطر ورود بدون اجازه در خانه ديگرى تعزير نمايند و او به گمان اينكه تحت فشار قرار گرفته اعترافاتى كند و از قراين صدق آن اعترافات ثابت شود- مثل اينكه اجناس مسروقه را با نشانى هايى كه او داده است پيدا كنند- اين اعتراف مى تواند داراى ارزش باشد؛ چرا كه قرائن قطعيه نشان داده كه اعترافى است مطابق به واقع و مقرون به صحّت.

در مورد جاسوسان بيگانه نيز مى توان از اين طريق استفاده كرد؛ حتّى اگر كار قطعى خلافى انجام نگرفته باشد ولى حاكم شرع يقين يا ظنّ قوى دارد كه نزد او اطلاعات بسيار مهمى است كه در سرنوشت كشور اسلام و مسلمين دخالت دارد، در چنين حالى مى توان او را تحت فشار قرار داد؛ ولى فشارهايى كه ضدّ انسانى نباشد.

در داستان حاطِب بن ابى بَلْتَعَه كه قبلًا اشاره شد خوانديم كه وقتى ساره آن زن جاسوس حاضر نشد نامه اى را كه با خود براى اهل مكّه داشت تسليم على عليه السلام كند و قوياً آن را انكار مى كرد آن حضرت شمشير به روى او كشيد و او را سخت ترسانيد كه اگر نامه را ندهى تو را به قتل مى رسانم، او هم ترسيد و نامه را از لابلاى موهايش بيرون آورد و تسليم كرد؛ اين اعتراف از طريق فشار روحى به دست آمد و مقرون به صحّت بود.

معلوم است اين گونه فشارها در اين گونه موارد نه بر خلاف عقل است و نه برخلاف


1- وسايل، جلد 18، حديث 2، باب 7 از ابواب حد السرقة ..

ص: 381

شرع؛ چرا كه اهميّت مسأله در حدّى است كه اين مقدار فشار را تجويز مى كند و در همان داستان اگر خبر آمادگى پيامبر صلى الله عليه و آله براى فتح مكّه به مشركان قريش مى رسيد بى شك خونريزى وسيعى در آن شهر به راه مى افتاد، بى آنكه نتيجه جنگ تغيير كند.

در داستان قضاوت هاى على عليه السلام نيز موارد متعدّدى مى يابيم كه در بعضى از موارد كه مسأله مهمى مطرح بوده و مجرمان حاضر به اقرار نبوده اند، امام با فشارهايى شبيه آنچه در بالا آمد مطلب را كشف مى فرمود؛ مثلًا در داستان معروف دو نفر كه با هم دعوا داشتند و هر يكى ادعا مى كرد او آقااست و ديگرى غلام اواست، امام فرمود: «دو سوراخ در ديوار ايجاد كنند و هر كدام از آنها سر خود را در يكى از آن سوراخ نمايند» و على عليه السلام فرمود: «اى قنبر شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله را بياور و آن را در دست بگير و گردن غلام را بزن!»

آن كس كه واقعاً غلام بود ناگهان متوحش شد و سر خود را بيرون كشيد، على عليه السلام به او فرمود: «مگر تو نگفتى كه غلام نيستى و مولا هستى؟!» او چاره اى جز اقرار و اعتراف به حق نديد.(1) شك نيست كه اين فشار سبب ناراحتى غلام شد؛ ولى براى كشف يك واقعيّت مهم حقوقى اين مقدار فشار مجاز است، در مسائل اطلاعاتى نيز مطلب همين گونه است، بلكه از آن برتر و بالاتر مى باشد.

به تعبير ديگر قانون اهم و مهم و تزاحم واجبات و محرمات اين فشار و مانند آن را در اين گونه مسائل مجاز مى شمرد.

ولى هرگز نبايد با اين بهانه اجازه داد كه از اين قانون سوء استفاده شود و افراد متهم را تحت فشارهاى شديد و شكنجه هاى طاقت فرسا قرار دهند و يا با كمترين سوء ظن استفاده از اين استثنا را براى خود مباح شمرند.

نبايد فراموش كرد اين يك استثناء است، و جز در موارد ضرورت آن هم با رعايت جهات


1- وسايل، جلد 18، باب 21 از ابواب كيفية الحكم، حديث 4، صفحه 208 ..

ص: 382

انسانى در كم و كيف آن نبايد مورد استفاده قرار گيرد.

***

از اينجا نكته ديگرى را نيز مى توان روشن ساخت و آن اينكه گاه مأموران اطلاعاتى براى به دست آوردن خبرهاى حساس و سرنوشت ساز مجبوراند به رنگ دشمن در آيند و در ميان آنها نفوذ كنند، در چنين شرايطى گاه ناچار به ارتكاب بعضى از گناهان مى شوند، فرضاً غذاى حرامى را مى خورند، يا سخنانى ظاهراً بر ضدّ اسلام و مقدّسات آن مى گويند براى اينكه بتوانند كسب خبر كنند.

اين مسأله نيز مشمول همان قاعده تزاحم واجب و حرام و اهم و مهم است كه هر گاه هدف بالاتر و مهم تر از گناهى كه انجام مى شود باشد آن گناه براى رسيدن به آن هدف مجاز مى شود.

***

سؤال: آيا هدف وسيله را توجيه مى كند؟

ممكن است گفته شود: آيا اين سخن يادآور تعبير معروف گروهى از سردمداران مكتب هاى مادى و الحادى نيست كه مى گويند: «الْغاياتُ تُبَرِّرُ الْوَسائط»: «هدف وسيله را توجيه مى كند؟»

در پاسخ اين سؤال فقط بايد به يك نكته توجّه كرد و آن اين كه آنها كه دم از اين سخن مى زنند هيچ قيد و شرطى براى آن قائل نيستند؛ يعنى مى گويند: «براى رسيدن به هدف - بدون استثناء- استفاده از هر وسيله اى- بدون استثناء- مجاز است؛ به همين دليل گاه براى حفظ منافع اقتصادى خود جنگ هاى خونينى به راه مى اندازند كه هزاران بى گناه در آن كشته مى شوند تنها به اين منظور كه كمترين آسيبى به منافع نامشروع آنها نرسد.

ولى طرفداران مكتب هاى الهى اين عموميّت را در هر دو شاخه اش انكار مى كنند؛ يعنى نه هر هدفى را كافى مى دانند و نه هر وسيله اى را مجاز مى شمارند؛ بلكه دقيقاً آن را

ص: 383

تحت قانون اهم و مهم قرار مى دهند آن هم اهميّت در ترازوى عقل و شرع نه اهميّت از نظر منافع شخصى و هوا و هوس هاى شيطانى.

قانون اهم و مهم چيزى نيست كه كسى بتواند آن را انكار كند؛ مثلًا براى نجات شخصى كه ترياك خورده و دارد به خواب مى رود، از خوابى كه مرگ از او در آن است، سيلى هاى آبدار به صورت او مى نوازند و بيدارش مى كنند و از آن فراتر براى نجات يك كشور و نجات آن از چنگال يك دشمن خطرناك ممكن است هزينه هاى جنگى را به زور از مردم بگيرند، يا براى مبارزه با يك بيمارى خطرناك چند روى همه مردم را در خانه ها زندانى كنند تا همه را به زور مايه كوبى كنند.

آنچه طرفداران مكتب انبياء مى گويند اينها و مانند اين هااست در حالى كه پيروان مكتب هاى مادى و الحادى هيچ قيد و شرطى براى اين مطلب قائل نيستند، و براى رسيدن به هر هدفى هر وسيله را مجاز مى دانند.

***

در اينجا «جلد دهم پيام قرآن» كه پيرامون «حكومت و ولايت» سخن مى گويد پايان مى يابد و به اين ترتيب «دوره كامل معارف و عقايد اسلامى از ديدگاه قرآن و بر اساس تفسير موضوعى در ده مجلّد پايان مى گيرد»، خدا را بر اين توفيقى كه شامل حال اين بندگان ضعيف كرد كه اين مهم را به انجام برسانند شكر و سپاس مى گوييم.

خداوند! اين خدمت ناچيز را از همه ما بپذير و آن را ذخيره روز جزاى ما قرار ده و همه كسانى را كه مى خواهند از معارف و عقايد اسلام از ديدگاه قرآن آگاهى يابند از آن بهره مندساز.

پايان جلد دهم

به تاريخ 7 مرداد ماه سال 1374

مطابق آخر ماه صفر روز شهادت امام على بن موسى الرّضا

عليه آلاف التّحيّة و الثّناء سال 1416

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109